نظريه دينى شريعتى - رویکردهای اجتماعی در مطالعه دین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رویکردهای اجتماعی در مطالعه دین - نسخه متنی

محمد فولادی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حاصل آن كه، ماركس، دين را به مثابه ايدئولوژى مى انگارد و ايدئولوژى را نيز امرى موهوم. در مقابل، ماكس وبر، از زاويه اى ديگر دين را تفسير مى كند و دين را به عنوان ابزارى عقلانى تفسير كرده و عقلانيت در قلمرو دين را به معناى حذف جنبه هاى جادويى و رفع تناقض ها و ابهام ها در راه حل هاى مسأله رستگارى قلمداد مى كند. در عين حال، رهبافت مطالعه دينى وى، تاحدودروان شناسانه است و به شيوه تفهمى آن را تفسير كند و دين را عميقاً داراى سرچشمههاى عاطفى مى داند.( )

در مقابل، دوركيم دين را واقعيت اجتماعى قلمداد مى كند و بدين روى آن را داراى كاركرد اجتماعى مثبت مى داند كه موجب انسجام و همبستگى اجتماعى است. به واقع، وى تفسير روان شناسانه دين را بر نمى تابد (بر خلاف وبر) و نيز تفسير طبقاتى دين را هم (بر خلاف ماركس). در نظر دوركيم، دين چيزى جز نيروى جمعى جامعه بر افراد نيست و دين نظامى فكرى است كه افراد، جامعه را بهوسيله آن به خودشان باز مى نمايند. بر خلاف ماركس، وى دين را يك امر توهمى و ساختگى نمى داند.( )

نظريه دينى شريعتى

براى تبيين نظريه دينى دكتر شريعتى و نوع تفسيرى كه وى از دين ارائه مى دهد، پيش از هر چيز، توجه به چند نكته و نيز يافتن پاسخ چند سؤال ضرورى مى نمايد. از جمله اين كه: شريعتى مجموعه دين را مركّب از چه عناصرى مى داند؟ و دليل نياز بشر به دين و نيز راه هاى شناخت دين از نظر وى چيست؟

دكتر شريعتى در خصوص اسلام، قايل به «نظام» است. او «نظام» را همان مكتب اسلام مى داند كه تمام مذهب اسلام بر آن استوار است و مجموعه اى از جهان بينى، انسان شناسى و فلسفه تاريخ و نيز ايدئولوژى را عناصر اصلى تشكيل دهنده اين نظام مى داند و مى گويد:

«نظام، مكتب اسلام است كه بر اساس آن، تمام مذهب اسلام مبتنى است. اين نظام عبارت است از جهان بينى كه بر اساس توحيد شكل گرفته; انسان شناسى كه مبتنى بر ديالكتيك است; و فلسفه تاريخ كه بر اساس نزاع طبقاتى براى استقرار عدالت و تكامل نوع انسان قرار دارد و بر اين اساس، يك ايدئولوژى، كه مجموعه اى از عقايد عملى، خط مشى، اخلاق، مبارزه، كار و فلسفه زندگى است، به نام "اسلام" است.»( )

در نظر شريعتى، بشر امروز به دو دليل عمده به دين نيازمند است: تأمين جهان بينى روحانى و ارائه جهت و هدف زندگى. «نياز انسان امروز به مذهب براى اين است كه به دو سؤالش پاسخ گويد: يكى دادن جهان بينى معنوى بزرگ و به قول علاّمه اقبال، بيان «يك تفسير روحانى از عالم هستى» و به گونه اى كه انسان آزاد آن طور كه اگزيستانسياليسم مى گويد و الان راست مى گويد، خودش را در آن بيگانه و مجهول احساس نكند. دوم ايجاد و يا ارائه يك جهت و هدف انسانى براى زيستن.»( )

شريعتى وجود ثابتات را در دين چنين بيان مى كند:«اين مفهوم كه چون مذهب منزّل من الله است، بنابراين، لايتغيّر است و عقل آدمى در مسير رشدش نمى تواند در آن حك واصلاح و تغيير بدهد، مخالفين اين را دليلى بر كهنه شدن مذهب در طى تكامل بشر تلقى مى كنند، در صورتى كه نه تنها مذهب با تكامل مغاير نيست، بلكه تكامل مذهبى با ثابت بودن مفاهيم مذهبى مغاير نيست. مگر نه اين است كه قوانين طبيعت ثابت است، اما علم طبيعت شناسى در طول تاريخ دائماً در تغيير و تكامل است؟ مذهب هم، همچون طبيعت ثابت است، اما انسان ها در رابطه با مذهب تكامل پيدا مى كنند، همچنان كه انسان ها در رابطه با طبيعتِ ثابت تكامل پيدا مى كنند. ثابت بودن مذهب، مغاير با تكامل علم مذهبى نيست.»( )

از نظر شريعتى، براى شناخت مذهب نيز راه هاى روشنى وجود دارد: «براى شناخت دقيق تصوير كلى هر مذهبى، شناختن خداى آن، كتاب آن و پيغمبر آن و دست پروردگان خالص آن ضرورى است.»( )

پس از بيان اجمالى مقدمات مزبور، بجاست براى نزديك شدن به اثبات مدعاى خويش، كه شريعتى دين را به گونه ماركسيستى تفسير مى كند، ابتدا موضع گيرى كلى شريعتى در خصوص ماركسيسم بيان گردد. وى معتقد است كه «آدم اگر يك روشنفكر مسلمان نباشد و آدم باشد، بايد ماركسيست شود، مگر اين كه برود يك سرمايه دار يا فاشيست يا كليسايى شود. راه ديگرى ندارد. مى گويند: اسلام بين ماركسيسم و سرمايه دارى است. اين حرف مفتى است! سرمايه دارى بيمارى است كه اسلام و ماركسيسم در مبارزه با آن با هم رقابت دارند. بنابراين، در يك هدف مشترك با هم كار مى كنند. اخلاق ماركسيستى با اخلاق اسلامى اصولاً يكى است. اخلاق يك سوسياليست، اخلاق يك مسلمان است.»( )

عبارت مزبور به روشنى مبيّن نظرگاه كلى شريعتى درباره ماركسيسم است و نيز با اندكى تأمّل در آثار وى روشن مى گردد كه وى نوع تفسيرى كه از دين و مذهب و ايدئولوژى ارائه مى دهد مبتنى بر بينش ديالكتيكى است و در نهايت، شريعتى در ارائه نظريه دينى خويش، به تفسير ماركس از دين نزديك مى شود. اما براى اثبات اين مدعا، مفروضات اساسى ماركس طرح و نظر دكتر شريعتى در خصوص هر يك از اين مفروضات بيان مى گردد:

پيش فرض هاى اساسى ماركس در نگاه شريعتى

اجمالاً آنچه در اين جا مورد نظر است، سه پيش فرض و مفهوم اساسى در نظريه ماركس ـ يعنى: تضاد، ديالكتيك و طبقات ـ و نيز دين به عنوان ابزارى در دست حكومت ملاحظه و همراه با آن، نحوه استفاده دكتر شريعتى از آن در نظريه دينى مطرح مى گردد:

شريعتى و مفهوم تضاد

از جمله مفاهيم اساسى در نظريه ماركس، اصل «تضاد» است كه محور اساسى تشكيل دهنده نظريه او است، به گونه اى كه وى همه چيز را بر محور «تضاد» تفسير و تحليل مى كند. شريعتى به وفور، در تحليل پديده ها، از اين مفهوم كمك مى گيرد، آن گونه كه «تضاد» را از ويژگى هاى منطق دينى و عرفانى بر مى شمرد! در يكى از آثار خويش مى نويسد: «اسلام همه چيز را، هستى را و انسان را با تضاد شروع مى كند. ديالكتيك اصل تضاد در طول تاريخ، از يونان گرفته تا هگل و از مذاهب و فلسفه هايى كه حتى بنيانگذار انسان شناخته نيستند، در هند، چين و ايران تا مذاهب پيشرفته و بزرگ مانند يهود و مسيحيت و اسلام، همه جهان و انسان را و جامعه را و تاريخ را بر اصل تضاد طرح كردند و اصل تضاد، اصولاً اصلى است كه جزو خصوصيات منطق دينى و عرفانى است.»( )

شريعتى تضاد را نه تنها در مذهب، بلكه مبناى كل تحولات اجتماعى مى داند. وى همچون ماركس، اولاً، تحولات اجتماعى را با نظريه تضاد تبيين مى كند، به گونه اى كه نيروى محرّك جامعه و كل تاريخ را تضاد مى داند و ثانياً، معتقد به پيروزى حتمى طبقه محكوم در تاريخ است. درعين حال، وى دو اختلاف عمده با ماركس در اين زمينه دارد:

1ـ شريعتى عامل تضاد را در كنار ساير عوامل، در دگرگونى جوامع بشرى مؤثر مى داند; يعنى: تضاد جزءالعله است و نه علت تامّه.

2ـ او تضاد را صرفاً در سطح روابط مادى تحليل نمى كند، بلكه آن را به سطح روابط معنوى و تضاد دايمى حق و باطل مى كشاند و تضاد را با بنيان هاى انسان شناختى پيوند مى دهد.( )

/ 8