محمد جواد ارسطا ولايت مطلقه فقيه از مظلومترين مفاهيم حقوقي ـ سياسي است كه در ايران مطرح شده است. هم بدان جهت كه دشمنان مغرض و سرسختي دارد و هم از آن رو كه بسياري از دوستان و طرفدارانش تبيينهاي صحيح و استواري از آن ارائه نداده، بيشتر به تمجيد ميپردازند و حتي در بعضي موارد چهرهاي غيرمنطقي از آن مينمايانند.مقاله حاضر متكفل آن است كه به نقد و بررسي دو شبهه از مهمترين شبهاتي كه در مورد ولايت فقيه مطرح شده است بپردازد.
1ـ ولايت مطلقه فقيه
يكي از شبهاتي كه در خصوص "ولايت مطلقه فقيه" مطرح گرديد، آن است كه گفتهاند: «اطلاق به معناي رها بودن از هرگونه قيد و شرط است و ولايت مطلقه بدين معني است كه ولي فقيه ميتواند در همه امور مردم اعم از خصوصي و عمومي تصرف نمايد. مجاز است كه در اموال و نفوس اشخاص تصرف كند و مثلاً آنان را به طلاق همسرشان وادار كند و يا هر زمان كه خواست قوانين عادي و اسامي را زيرپا بگذارد، مجلس شوراي اسلامي و مجلس خبرگان را منحل كند»(1) و يا حتي شكل نظام را تغيير دهد بدون اينكه از اين جهت محدويتي داشته باشد يا كسي بتواند از دستور او تخلف كند يا او را مورد مؤاخذه قرار دهد و در يك كلام، ولايت مطلقه يعني آن كه وليفقيه، مافوق قانون است همانگونه كه در حكومت مطلقه، حاكم چنين موقعيتي دارد.پاسخ: يكي از عوامل پيدايش چنين توهمي شباهت لفظي ميان ولايت مطلقه فقيه و حكومت مطلقه است. آشنايان با علم حقوق و سياست ميدانند كه در اصطلاح اين دو علم، حكومت مطلقه در بسياري موارد به معناي حكومت استبدادي به كار ميرود يعني حكومتي كه پايبند به اصول قانوني نبوده، هر زمان كه بخواهد به حقوق اتباع خود تجاوز مينمايد.(2)براين اساس گاهي تصور ميشود كه لفظ «مطلقه»، در ولايت مطلقه و نيز در حكومت مطلقه، هر دو به معناي رها از هرگونه قيد و شرط است و از آنجا كه ولايت نيز به معناي حكومت است پس اين دو اصطلاح در معنا، مساوي بوده و نشانگر حكومتي هستند كه به هيچ ضابطه و قانوني پايبند نميباشد و تمام قدرت در دست حاكم يا هيأت حاكمه متمركز است بدون اينكه صاحبان قدرت در استفاده از آن هيچگونه محدوديت و يا مسئوليتي داشته باشند.با مراجعه به تبيين دقيق ولايت مطلقه فقيه در كتب معتبر فقهي همچون "كتابالبيع" حضرت امام خميني« قدسسره » به وضوح در مييابيم كه اطلاق ولايت به هيچ وجه به معناي رها بودن آن از هرگونه قيد و شرط نيست بلكه اصولاً اطلاق در اينجا و در هر جاي ديگر يك مفهوم نسبي دارد و لذا در علم اصول فقه گفته ميشود: «الاطلاق والتّقييد امران اضافيّان» اطلاق و تقييد، دو امر نسبي (يا اضافي) هستند.(3)اطلاق از جميع جهات حتي در مورد خداوند نيز تحقق ندارد چرا كه او نيز براساس ضوابط و حدود و قيود معيني اعمال قدرت ميكند كه همان حسن و قبح عقلي هستند يعني خداوند هيچگاه به انجام كاري كه عقلاً قبيح است (مانند ظلم) فرمان نميدهد و از انجام كاري كه عقلاً حسن و پسنديده است (مانند عدل) نهي نميكند. البته اين قيود از ذات خداوند نشأت گرفته است نه از منشأ ديگري ولي به هر حال افعال خداوند نيز بدون قيد و شرط نيست.پيامبران و ائمه« عليهمالسلام » نيز چنيند يعني اعمال ولايت و تصرفات آنان مقيد به قيود و شروط معيني است و مطلق از جميع جهات نيست مثلاً هيچيك از آنان مجاز نيستند كه همسر مردي را در اختيار خود بگيرند مگر از طريق ازدواج شرعي آن هم پس از اين كه از شوهر اول خود طلاق گرفته و مدت عدهاش سپري شود. همچنين هيچيك از معصومين نميتواند مردم را به انجام كارهاي خلاف شرع امر كرده يا آنان را از انجام واجبات الهي مطلقا نهي كند.وقتي كه اعمال ولايت معصومين«ع»، اينچنين مقيّد و محدود باشد، تكليف "وليّفقيه" به طريق اولي، معلوم خواهد شد بلكه با مراجعه به انديشه ولايت مطلقه معلوم ميشود كه محدوده ولايت وليّفقيه، مضيّقتر از ولايت معصومين«ع» است.توضيح: پيامبراكرم« صلياللهعليهوآله » و ائمه« عليهمالسلام » هم به دليل برخورداري از مقام عصمت، داراي ولايت بر مردم هستند و هم به دليل دارا بودن منصب حكومت و سرپرستي جامعه. ولي محدوده اين دو ولايت با هم فرق دارد به اين صورت كه آن حضرات« عليهمالسلام » براساس مقام عصمت خود مجاز به تصرف در امور خصوصي مردم هستند يعني ميتوانند در امور شخصي مردم به آنان امر و نهي كنند مثلاً به كسي دستور دهند كه همسرش را طلاق دهد يا اموالش را بفروشد يا شغل معيني را عهدهدار شود اما بر اساس ولايت و حكومت خود بر جامعه، فقطمجازبهتصرف درامورعمومي مردم هستند چرا كه حكومت اصولاً عهدهدار تنظيم امور عمومي مردم است.به عبارت ديگر در زندگي اجتماعي، به طور طبيعي، حقوق و خواستههاي مردم با هم تزاحم پيدا ميكند و ناگزير بايد سازماني وجود داشته باشد كه اين تزاحمات را رفع كرده، حقوق و آزاديهاي مردم را تأمين نمايد. اين سازمان، همان حكومت است بنابراين، حكومت از مقتضيات زندگي اجتماعي است و لذا حيطه اختيارات آن نيز در همين محدود است.البتهگاه ممكن است بين حقوق فرد و جامعه تزاحمي به وجود آيد در چنين صورتي بدون شك، حقّ جامعه به مصداق اهمّ بودنش بر حقّ فرد كه "مهمّ" است، مقدّم خواهد بود و البته متوّلي تقديم "حق جامعه بر فرد"، نهاد حكومت است زيرا در غير اين صورت، مصالح جامعه كه حكومت عهدهدار پاسداري از آن است، تضييع خواهد شد.ولايت ناشي از مقام حكومت و سرپرستي جامعه، به فقهاي جامعالشرايط در عصر غيبت، منتقل شده و لذا حضرت امام خميني« قدسسره » در بحث ولايت فقيه خود به طور مكررّ تصريح ميكند كه منظور از ولايت فقهاء در عصر غيبت، ولايت از قسم دوم است:«فللفقيه العادل جميع، ما للرّسول و الائمّه عليهمالسلام ممّايرجع الي الحكومة و السياسة.»(4) «فتحصّل ممامرّ ثبوت الولاية للفقهاء من قبلالمعصومين«ع» في جميع ماثبت لهم الولاية فيه من جهة كونهم سلطانا عليالامّة»(5) «ماثبت للنّبي صلّيالله عليه وآله والامام عليهالسلام من جهة ولايته و سلطنته ثابتٌ للفقيه»(6) «انّ للفقيه جميع، ما للامام عليهالسلام الاّ اذاقام الدّليل علي انّ الثّابت له عليهالسلام ليس من جهة ولايته و سلطنته بل لجهات شخصية»(7)همچنين توضيح ميدهد كه مراد از ولايتي كه به فقهاء در عصر غيبت انتقال پيدا كرده، ولايت كليه الهيه نيست بلكه ولايت جعلي اعتباري است كه همان منصب حكومت و فرمانروايي ميباشد: