نويسنده مقاله مزبور براي تاييد سخن خود مبني بر مولّي عليه بودن آحاد مردم در نظام ولايت فقيه، با تمسك به عبارتي از حضرت امام« قدسسره » چنين پنداشته است كه وليّ فقيه، بر فقهاي ديگر ولايت ندارد و اصولاً معقول نيست كه فقهاء بريكديگر ولايت داشته باشند.(65) عبارت حضرت امام« قدسسره » چنين است:«ولا يستفاد من ادلّه الولاية ولاية الفقهاء بعضهم علي بعض بل لايعقل ان يكون فقيه وليا علي فقيه و مولّيعليه له.»(66)براي بررسي صحت و سقم برداشت فرد مزبور از كلام امام خميني « قدسسره » بايد با مراجعه به صدور ذيل عبارت مزبور آن را مورد دقت و تأمل قرارداد، تا معلوم شود كه عبارت مورد بحث، ناظر به نفي ولايت فقيهي بر فقيه ديگر در مقام "تزاحم" است و به هيچ وجه ولايت رهبر حكومت اسلامي را بر ديگر فقهاء به طور مطلق، نفي نميكند.توضيح اين كه يكي از لوازم ثبوت ولايت مطلقه براي فقيه جامعالشرايط، اين است كه بتواند در محدوده اعمال ولايت اولياء غير شرعي، مداخله نموده، تصرفات آنان را غير مشروع اعلام كند و از درجه اعتبار ساقط كند در حالي كه داراي چنين ولايتي نسبت به ديگر فقهاي جامع الشرايط نميباشد. اين همان مسالهاي است كه تحت عنوان «مزاحمة فقيه "لفقيه" آخر» در كتب فقهي از آن گفتگو ميشود و حضرت امام« قدسسره » نيز دقيقا تحت همين عنوان به بحث در مورد اين موضوع پراخته و نتيجه گرفتهاند كه مزاحمت يك فقيه با فقيه ديگر جايز نيست يعني هرگاه يك فقيه جامعالشرايط به اعمال ولايت پرداخته و متصدي انجام امري شد براي فقهاي ديگر جايز نيست كه در امور مزبور مداخله نموده و براي فقيه متصدي ايجاد مزاحمت كنند.(67)بنابراين مقصود از نفي ولايت فقيهي بر فقيه ديگر، نفي مطلق ولايت نيست بلكه نفي اين قسم از ولايت است كه يك فقيه بتواند در محدودهاي كه فقيه ديگر اعمال ولايت كرده است وارد شود و خود به اعمال ولايت بپردازد يا اين كه تصرفات فقيه متصدي را از درجه اعتبار ساقط نموده و بلااثر كند. آري چنين ولايتي براي فقيه نسبت به اولياء غير شرعي ثابت است ولي نسبت به فقهاي ديگر ثابت نيست. علت آن نيز اين است كه دليل ولايت فقيه بر طبق نظريه نصب كه نظريه مورد قبول اكثريت قريب به اتفاق فقهاي شيعه است شامل همه فقهاي جامعالشرايط شده، براي تمامي آنان اثبات ولايت ميكند. سپس هرگاه يكي از آنان متصدي حكومت و زعامت گردد،(68) اين امر موجب نخواهد شد كه ديگران از مقام ولايتي كه دارند ساقط شوند بلكه همچنان براي فقهاي ديگر نيز اعمال ولايت جايز خواهد بود لكن به منظور جلوگيري از هرج و مرج، اعمال ولايت فقهاي مزبور فقط در محدودهاي مجاز است كه منجر به ايجاد مزاحمت براي فقيه حاكم نگردد يعني محدودهاي جزئي كه فقيه حاكم در آن مداخله و اعمال ولايت نكرده است(69) همچون انجام بعضي از امور حسبيه در سطح شهرستانها و يا گرفتن خمس و زكات و ديگر وجوه شرعيه از مردم و صرف آنها در مصارف شرعي چنان كه در زمان ما نيز چنين اعمال ولايتي از سوي فقهاي جامعالشرايط معهود است و هيچگونه مزاحمتي نيز براي ولي فقيه ايجاد نميكند.نتيجه آن كه عبارت حضرت امام خميني « قدسسره » به هيچ وجه ناظر به اين مطلب نيست كه اطاعت از "فقيه حاكم"، بر ديگر فقهاء واجب نبوده و آنان از تحت ولايت او به طور مطلق خارج هستند بلكه تنها صورت خاصي از اعمال ولايت را براي فقيه حاكم نسبت به فقهاي ديگر ممنوع دانسته است. شاهد براين مطلب آن است كه معظم له ميفرمايد:«اطلاق ولايت فقيه بر اموال صغار و اوقاف عمومي و خمس و زكات و غير اينها، مقتضي جواز مزاحمت فقيهي با فقيه ديگر نيست زيرا حكم ولايت بر اموري كه ذكر شد حيثي است و مقتضاي اطلاق ولايت نيز چيزي جز ثبوت همين حكم حيثي نميباشد(70) بنابراين متقضاي اطلاق ولايت، جواز مزاحمت فقيهي با فقيه ديگر كه مآلاً به محدود كردن سلطه او انجاميده و نوعي ولايت براو است، نميباشد... البته فقيه جامع الشرايط بر شخص غاصب و كسي كه به طور غير شرعي در مالي يا امري تصرف كرده است ولايت دارد و ميتواند سلطه او را دفع كند» (لكن چنين ولايتي بر فقهاي ديگر ندارد):«لايقتضي اطلاق الولاية علي اموال الصّغار و الاوقاف العّامة والاخماس والزّكوات و غير ذلك جواز المزاحمة لانّ حكم الولاية حيثيّ علي الامور المذكورة وليس مقتضي الاطلاق الاّ ثبوت هذا الحكم الحيثي عليها لاجواز المزاحمة للفقيه الذي يرجع الي تحديد سلطنته الذي هو نحو ولاية عليه ... نعم مقتضي الولاية دفع سلطنة الغاصب و اليد الجائرة.»(71)به راستي چگونه ممكن است كه اطاعت از وليّفقيه، بر فقهاي ديگر واجب نباشد در حالي كه لازمه چنين امري جواز مخالفت و مزاحمت آنان با فقيه حاكم و در نتيجه؛ تزلزل حكومت خواهد بود يعني لازمهاي كه هيچ فقيه بلكه هيچ متفقهي آن را نميپذيرد. حضرت امام« قدسسره » خود به لزوم اطاعت فقهاء از فقيه حاكم تصريح نموده، حكم وليفقيه را برهمگان اعم از فقهاء و ديگران نافذ دانستهاند:«لا تختصّ حجيّة حكم الحاكم بمقلّديه بل حجّةٌ حتّي علي حاكمِ آخر لولم يثبت خطائه او خطأ مستنده».(72)علاوه بر اين، ظاهر كلام ايشان در موارد ديگري مفيد همين مطلب است چنان كه مثلاً پس از تصريح به اين كه تشكيل حكومت اسلامي بر فقهاء جامعالشرايط واجب كفايي است مينويسند: اگر يكي از فقهاي مزبور، توفيق تشكيل حكومت اسلامي را يافت برديگران واجب است كه از او پيروي كنند:«... فالقيام بالحكومة و تشكيل اساس الدّولة الاسلامية من قبيل الواجب الكفايي عليالفقهاء العدول فان وفّق احدهم بتشكيل الحكومة يجب علي غيره الاتباع».(73)واضح است كه مقصود از «غيره» در عبارت «يجب علي غيره الاتباع» همه افراد ديگر است اعم از فقيه و غيرفقيه و نيز معلوم است كه وجوب اطاعت فقهاء از وليفقيه ناشي از ولايت فقيه حاكم بر آنان به عنوان اعضاء جامعه مولّي عليه ميباشد چرا كه اصولاً ولايت زعامت به معناي وجوب اطاعت همه مردم اعم از فقهاء و ديگران از دستورهاي وليفقيه در امور عمومي و حكومتي است بدون اين كه در اين مورد بين فقيه و غير فقيه فرقي باشد. البته تصدي مقام رهبري توسط يكي از فقهاي جامعالشرايط موجب سلب مقام ولايت از فقهاي ديگر نميشود لكن آنان فقط در محدودهاي جزئي، آن هم به شرط عدم مزاحمت با فقيه حاكم، مجاز به اعمال ولايت ميباشند يعني در واقع ولايت آنان در محدودهاي است كه وليفقيه، اعمال ولايت نكرده است و در نتيجه در مواردي كه وليفقيه اعمال ولايت نموده فرقي بين فقهاء و ديگران نيست.تنها نكتهاي كه قابل تذكر ميباشد موارد جواز نقض حكم حاكم از سوي ديگر فقهاء جامعالشرايط است. ظاهر از عبارت حضرت امام « قدسسره » در تحريرالوسيله (كه پيش از عبارت اخير نقل شد) اين است كه فقهاي ديگر در صورتي كه علم به خطاي فقيه حاكم يا خطاي دليل مورد استناد او داشته باشند ميتوانند با حكم وي مخالفت كنند.(74)البته واضح است كه جواز مخالفت در اين صورت، مشروط به اين است كه موجب تفرقه در بين مسلمانان و تضعيف دولت اسلامي نشود چرا كه حفظ وحدت و حكومت اسلامي بدون شك مصداق امر اهمّ بوده و به تعبير حضرت امام خميني« قدسسره » يك واجب عيني است كه اهمّ واجبات دنيا است و اهميتش حتي از نماز نيز بيشتر است چرا كه حفظ حكومت، حفظ اسلام است و نماز فرع اسلام است.(75)در هر حال، مسأله داراي شقوق مختلفي است كه چون موضوع اصلي مقاله حاضر نميباشد از پرداختن به آن خودداري كرده و علاقمندان را به كتابهاي تفصيلي ارجاع ميدهيم.(76)