سي ام آذر 1347 هـ.ش با عيد سعيد فطر مقارن و مصادف بود. در آن روز مردم مسلمان تبريز هم چون ديگر مردم خداجوي شهرهاي ايران، پس از يك ماه شركت در ضيافت الهي و پرداختن به تهجّد و راز و نياز با شوري معنوي و اشتياقي روحاني به سوي مسجد مقبره بازار رفتند تا نماز عيد فطر را به امامت آية الله قاضي به جاي آورند. صف هاي فشرده نمازگزاران به حدّي بود كه مسجد و بازار مملو از جمعيت گشت و حتي كساني كه در مساجد ديگر نماز عيد فطر را اقامه كرده بودند، براي استماع سخنراني اين سيد وارسته به سوي مسجد مزبور شتافتند. قاضي با صراحت لهجه و با حدت و شدت خطبه مهيّج و آتشيني ايراد نمود و اظهار داشت: كليه مشكلات مسلمين را امريكا و صهيونيست پديد آورده است. وي از شخص شاه و مزدورانش انتقاد نموده و حمايت صريح خويش را از امام امت براي چندمين بار اعلام نمود، روابط خفّت بار و توأم با ذلّت دولت ايران با رژيم غاصب و نامشروع صهيونيستي محكوم گشت و از اين طريق «قاضي» مردم را عليه سياست هاي ديكته شده استكبار برانگيخت و با يادآوري حماسه هاي ديني، شور حسيني در حاضران برپا ساخت. به دنبال اين سخنراني كه چون شعله اي سوزان خرمن بيداد را در معرض خطر قرار داد، عوامل ساواك را بر آن داشت تا در جلسه اي اضطراري اين مجاهد نستوه را به مدت شش ماه به شهرستان بافت كرمان تبعيد كنند، غروب روز عيد فطر فرا رسيد و با صداي فرحزاي الله اكبر نماز جماعت به امامت آية الله قاضي در مسجد مورد اشاره برگزار شد، هنوز امام جماعت چند قدمي از در مسجد فاصله نگرفته بود كه ماشين ساواك جلو پايش ترمز كرد و ايشان را با اجبار سوار نمودند و مجتهدي والامقام را به جرم حق گويي و نفرت از كفر و استبداد به پاسگاه «باسمنج» از توابع تبريز انتقال دادند. در آن جا هيبت معنوي آقا به حدّي بود كه افسر غرق در غرور را وادار نمود تا سيّد را احترام كند و از اين بابت عذرخواهي نمايد! عالم دلاور، با قيافه اي عصباني و چهره اي كه خشم بر جبين آن هويدا بود، فرياد زد رئيستان كجاست و به چه جرمي مرا به اين جا احضار كرده ايد؟ چون از شخص مربوطه كه بايد به پاسگاه بيايد خبري نشد، دوباره قاضي طباطبايي خروشيد: اين فرمانده كجاست؟ خدا همه شما را لعنت كند و به دنبال آن در حمله اي ناگهاني يكي از صندلي ها را برداشت و به طرف افسر خيز برداشت و گفت چقدر بايد منتظر آن نامرد باشم؟ افسر مزبور كه از هراس رنگ باخته بود بي درنگ از اتاق خارج شد اين بود كه با شتاب زياد سيد را سوار بر اتومبيلي نموده و به سوي تبعيدگاه (بافت كرمان) بردند.20آية الله قاضي، در نامه اي كه خطاب به آية الله العظمي ميلاني از بافت كرمان در پانزدهم شوال 1388 هـ.ق نوشته، اين وضع را چنين گزارش نموده است: «...شب كه از مسجد بعد از اداء فريضه بيرون آمدم به شهرستان بافت حركت دادند و فعلاً در اين جا به جرم اين كه روز عيد فطر در بيانات خود به يهود ـ خذ لهم الله تعالي و خزاهم ـ نفرين كرده ام بايد مدتي باشم، هيچ جاي نگراني نيست. فقط يكّه و تنهايي است، ولي مهر و محبت اهالي اين شهرستان به تمام طبقات هم آن تأثرات غربت را زايل مي كند و دل شادم كه در محل تبعيد دچار اين پيش آمدها مي شوم.»21تبعيدگاه ايشان كه در آن، روزها را به تنهايي سپري مي كرد، اتاق كوچك، گود و محقري بود. مأمور ساواك براي اين كه زور دستگاه حاكم را به رخ اين سيد عزيز تبعيدي بكشاند، به جاي آن كه از در اتاق وارد شود با كفش و در حالتي از خودخواهي و عُجب از پنجره به وسط اتاق مي پريد و با صداي كريه و ناهنجار خود خطاب به شهيد قاضي مي گفت: زود امضا كن! تذكرات آية الله قاضي بر رفتار وي اثري نداشت و با لجاجتي كه داشت نمي خواست از اين حركت دست بردارد. يك روز وقتي او با همين دنائت و حالت بي ادبي به ميان اتاق محل اقامت قاضي پريد، ايشان بلافاصله كتاب سنگين و نسبتا حجيم «المنجد» را برداشته و محكم بر پس گردن آن مأمور كوبيد و گفت: بي تربيت چرا مؤدب نمي آيي، مغرور خود باخته، با حالت ذلّت و وحشت از اتاق بيرون رفت. آية الله قاضي با مقاله هاي تند انقلابي و نامه هاي افشاگرانه نسبت به احكام غيرقانوني صادره از سوي محكمه هايي كه مصالح رژيم را بر حقوق افراد ترجيح مي دادند، انتقاد مي كرد. پافشاري وي در ارسال نامه هاي اعتراض آميز موجب شد كه عوامل وابسته به قدرت پوشالي رژيم در مقام پاسخ برآيند و از اداره كل سوم ساواك مركز به رياست ساواك كرمان بنويسند: به قاضي طباطبايي ابلاغ شود: شما اختيار زبان خود را نداريد مكرر مطالب خلاف مصالح گفته ايد و حتي در آخرين مرتبه در مسجد مقبره شهرستان تبريز مطالب تحريك آميزي پيرامون لغو برخي از تعطيلات،... و تشويق روحانيون به دخالت در سياست و امور كشور نموده ايد و همين امر موجب گرديد كه در بافت محكوم به اقامت اجباري شويد.22اقامت اجباري شش ماهه قاضي در بافت كرمان رو به اتمام بود كه رئيس ساواك ـ نصيري معدوم ـ طي نامه اي اعلام داشت: قرار است پس از خاتمه محكوميت خود به يكي از شهرستان هاي شمال كشور منتقل گردد. به دنبال اين تصميم ظالمانه در هفتم تيرماه1348 به آية الله قاضي ابلاغ مي شود به شهر زنجان عزيمت نموده تا اطلاع ثانوي در آن جا بماند اما ايشان بدون اعتنا به دستورات و تهديدهاي ساواك به جاي آن كه به محل مزبور برود راه تبريز را پيش گرفت و در يازدهم تيرماه به بستان آباد واقع در شصت كيلومتري تبريز وارد گرديد اما دستگاه هاي سياسي وابسته به رژيم از مراتب امر خبردار شده و ايشان را در دوازدهم تيرماه همين سال به زنجان انتقال دادند. به رغم منع ارتباط مردم با اين سيد عالي قدر اهالي با ايمان و پرعطوفت زنجان مقدم آية الله قاضي را گرامي داشته و مشتاقانه به ديدارش شتافته زيارت و مصاحبت وي را غنيمت شمردند. در همين شهر عوامل ساواك به چندين نامه حماسه ساز كه بين حضرت امام خميني و قاضي طباطبايي مكاتبه شده بود دست يافته و اين وضع به همراه نفوذ معنوي آن عالم برجسته در بين مسلمانان اين ديار و عدم شناخت كافي از شخصيت با عظمت آية الله قاضي موجب گرديد كه ساواك زنجان سوابق مبارزاتي او را از ساواك آذربايجان جويا شود.23برخلاف تصورات غلط و پندارهاي موهوم مأموران امنيتي رژيم پهلوي آية الله قاضي در زمره افرادي نبود كه با تبعيد و فشارهاي سياسي و محروميت از خانواده و ياران و شيفتگان انقلاب از ادامه مبارزه و استمرار ستيز با ستم و حمايت از نهضت امام خميني ـ قدس سره ـ دست بردارد.