پس از شهادت - آشنایی با اسوه ها (مسلم بن عقیل) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشنایی با اسوه ها (مسلم بن عقیل) - نسخه متنی

محدثی، جواد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پس از شهادت

مسلم، شهيد شد و به ابديت و ملكوت پيوست.

چند صفحه‏اى هم از حوادث پس از شهادتش و قضاياى مربوط به آن را يادآورى كنيم:

قاتل مسلم پس از آن جنايت، پايين آمد و پيش ابن ‏زياد رفت. ابن ‏زياد پرسيد: وقتى كه مسلم را از پله‏هاى قصر، به بالا مى‏برديد چه عكس‏العملى داشت و چه مى‏گفت؟

گفت: خدا را مرتب، تسبيح مى‏گفت و از او مغفرت و بخشش مى‏طلبيد. . . . (57)

وقتى پيكر مطهر آن شهيد را از فراز دارالاماره به پايين و به ميان مردم انداختند، دستور داده شد تا بر آن بدن، طناب بسته و سرطناب را بكشند. و. . . . چنان كردند، تا آن كه بدن بى‏سر را برده و به دار كشيدند.

پس از شهادت مسلم، به سراغ «هانى‏» رفتند.

هانى در زندان بود. دستهايش را از پشت‏بسته بودند كه براى كشتن آوردند. هانى هنگام آمدن، هواداران خود از قبيله مذحج را به يارى مى‏طلبيد، ولى كسى او را يارى نكرد. با قدرت، دست‏خود را كشيد و از بند، بيرون آورد و در پى سلاح و ابزارى مى‏گشت كه به دست گرفته و بر آنان حمله كند، كه ماموران دوباره گرفتند و دستانش را محكم از عقب بستند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ مسلم را از بدن، جدا كردند.

هانى، در زير ضربات جلاد مى‏گفت: «بازگشت‏به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!» (58)

آن فرومايگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در كوچه‏ها و گذرها بر خاك كشيدند. خبر اين بى‏حرمتى به مذحجيان رسيد. اسب سوارانشان حمله كردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن ‏زياد بدن هانى و مسلم را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن كردند، در حالى كه جسد مسلم، بى‏سر بود. (59) آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در كنار آن دو قهرمان رشيد به خاك سپرده شد و در روز نهم ذيحجه، كربلاى كوچكى در كوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست.

از صداى سخن عشق، نديدم خوشتر يادگارى كه در اين گنبد دوار بماند خرقه‏پوشان همگى مست گذشتند و گذشت قصه ماست كه بر هر سر بازار بماند

در پى اين شهادتها كه وضع كوفه اين گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، كاروان امام حسين عليه السلام هم كه از مكه به سوى كوفه حركت كرده بود به سوى اين شهر مى‏آمد.

حسين ‏بن على عليه السلام در يكى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت مسلم بن عقيل، هانى‏بن عروه و عبدالله يقطر، امام را ناراحت كرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون‏» و اشك در چشمانش حلقه زد. و چندين بار، براى مسلم و هانى از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت‏خويش جمع گردان، كه تو بر هر چيز، توانايى!»آن گاه نامه‏اى را كه محتوايش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع كوفه بود بيرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر كس از شما مى‏خواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پيمان و عهدى نيست. (60)

سخنان امام حسين عليه السلام پس از شهادت آن بزرگان، نشانه موقعيت والا و وظيفه‏شناسى و عمل به تعهد و رسالت از سوى مسلم بود. درباره مسلم، فرمود:

خدا مسلم را رحمت كند كه او به رحمت و رضوان خدا شتافت و تكليفش را ادا نمود و آنچه كه به دوش ماست مانده است.» (61)

امام، آن گاه خبر شهادت مسلم را به زنان كاروان خويش هم داد و دختر كوچك مسلم بن عقيل را طلبيد و دست محبت‏بر سرش كشيد. دختر متوجه شهادت پدر شد. امام فرمود:

من به جاى پدرت. . . دختر گريست، زنان گريستند. امام هم اشك در چشمانش حلقه زد. (62) پس از شهادت اينان وقتى بعضى از رهگذران كه از اوضاع كوفه به امام گزارش مىدادند و از آن حضرت مى‏خواستند كه برگردد و به كوفه نرود، امام جواب مى‏داد: «بعد از آنان در زندگى خيرى نيست.» و به همه مى‏فهماند كه تصميم به رفتن دارد. (63)

/ 18