نهضت در خطر
نقش «هانى» در نهضت، بسيار بود; از اين رو والى كوفه به فكر دستگيرى هانى افتاد تا از اين طريق به مسلم هم دسترسى پيدا كند، زيرا مىدانست تا وقتى كه هانى، در محل خود مستقر باشد، بازداشت مسلم بن عقيل عملى نيست و نيروهاى زيادى كه در اختيار و در فرمان هانى هستند، مقاومت و دفاع خواهند كرد. پس بايد با نقشهاى پاى هانى را به «دارالاماره» بكشد و او را در همان جا زندانى كند تا بين او و مسلم جدايى بيفتد.
هانى به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نمىرفت، تا اين كه ابن زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه كه والى كوفه مىخواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند. (23)
«عبيدالله بن زياد» والى كوفه در اولين برخورد، سخنان تندى به او گفت، از جمله اين كه هنگام ورود هانى گفت: «خيانتكار، با پاى خود آمد!»
سخنان نيشدار ابن زياد و گوشه و كنايههاى او سبب شد كه هانى بپرسد: مگر چه شده است؟
ابن زياد گفت: اين چه غوغايى است كه در خانه خود، عليه اميرالمؤمنين يزيد، بر پا كردهاى؟! مسلم را در خانه خود جا داده و براى او افراد جنگى و سلاح، جمع مىكنى و گمان كردهاى كه اينها بر من پوشيده است؟
هانى انكار كرد، اما ابن زياد، هانى را با «معقل» روبهرو كرد. اين جا بود كه هانى فهميد كه معقل، جاسوس ابن زياد بوده است (24) و خود را به عنوان يك انقلابى هوادار اهل بيت و بيعت كننده با مسلم به نفع حسين بن على عليه السلام در درون تشكيلات نهضت، جا زده است.
آن ديدار به جر و بحث كشيده شد و پس از گفتگوهاى تندى كه رد و بدل شد، ابن زياد عصاى غلام خويش (مهران) را گرفت، و در حالى كه مهران، از موهاى سر هانى گرفته بود، با عصا آن قدر بر سر و صورت او زد تا اين كه دماغ و پيشانى هانى شكست. در اين لحظه هانى دستبرد تا شمشير نگهبانى را كه نزديكش بود بكشد و. . . كه جلوى دستش را گرفتند، و به فرمان عبيدالله زياد او را به زندان انداختند. (25)
دستگيرى هانى، كه براى حكومت، يك موفقيتبه حساب مىآمد و از اين طريق ابن زياد توانسته بود مانعى بزرگ را از پيش پاى خود بردارد، در وضع روحى بعضى از انقلابيها تاثير منفى گذاشت.