در اينجا سؤال مهمى مطرح مىشود و آن اينكه: اگر خداوند وعده پيروزى پيامبران و مؤمنان را به صورت مؤكد داده، پس چرا ما در طول تاريخ شاهد كشتار جمعى از پيامبران و مؤمنان به دست كفار بىايمان هستيم؟ چرا گاه آنها شديدا در تنگنا واقع مىشدند؟ و يا از نظر نظامى شاهد شكست بودند؟ مگر وعده الهى تخلف پذير است؟! پاسخ اين سؤال با توجه به يك نكته روشن مىشود، و آن اينكه: مقياس سنجش بسيارى از مردم در ارزيابى مفهوم پيروزى بسيار محدود است، آنها پيروزى را تنها در اين مىدانند كه انسان دشمن را به عقب براند و چند روزى حكومت را به دست گيرد.آنها پيروزى در هدف، و برترى مكتب را به حساب نمىآورند، آنها الگو شدن يك مجاهد شهيد را براى نسلهاى موجود و آينده در نظر نمىگيرند، آنها عزت و سربلندى در نزد همه آزادگان جهان و جلب خشنودى و رضايت خدا را به هيچ مىانگارند.بديهى است در چنان ارزيابى محدودى اين ايراد پاسخ ندارد، اما اگر ديد خود را وسيعتر و افق فكر خود را بازتر كنيم و ارزشهاى واقعى را در نظر بگيريم آن گاه به معنى عميق آيه پى خواهيم برد." سيد قطب" در تفسير" فى ظلال" در اينجا سخنى دارد كه شاهد ارزندهاى بر اين مقصود است.او قهرمان ميدان كربلا حسين عزيز (ع) را مثال مىزند و چنين مىگويد: