نوع دوم: تنازل - حواله (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حواله (2) - نسخه متنی

سید محمدباقر صدر؛ تقریرکننده: سید علیرضا حائری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پس براين اساس كه وفا معاوضه بين مال ذمي و مال خارجي نيست؛ بلكه تعيين مال نمادين در مال خارجي است، چگونه ممكن است وقتي عمرو(حواله گيرنده) چيزي را كه در ذمه خالد(حواله پذير) بوده وفا كند، ميان وفاي او و مافي الذمّه خالد معاوضه قهري حاصل شود، درحالي كه وفا اصلاً معاوضه نيست؟
قبل از ارائه پاسخ، ناگزير از بيان مقدمه اي هستيم:

انسان پيش از بدهكار شدن، مالك ذمه خود است؛ بدون اين كه در ذمّه، اموالي را كه مالك باشد؛ براي اين كه مالك بودن اموال در ذمه بدان معنا است كه طلبكاري و بدهكاري وجود دارد؛ حال آن كه دراين جا طلبكاري نيست؛ پس قبل از بدهكار شدن، فقط مالك ذمه خود است و معناي مالك بودن شخص بر ذمه اش، تسلّط بر ذمه اش است، به طوري كه مي‏تواند ذمه اش را بابدهكار شدن به ديگري مشغول كند. پس وقتي اين تسلط را اعمال كرد و ذمه اش را مثلاً به يك من گندم براي زيد مشغول كرد، به اين ترتيب در نتيجه اعمال تسلط برذمه از بدهكار، و بدهكار كردن ذمه خود براي زيد، او مالك يك من گندم در ذمّه بدهكار مي‏شود و از آن جا كه زيد طلبكار، مالك يك من گندم درذمّه بدهكار است به اندازه همان مقدار مالك خود ظرف و ذمّه بدهكار هم مي‏شود؛ يعني طلبكار به مقدار مالي كه در ذمه، مالك شده مالك ذمه بدهكار هم هست. اين به معناي انتقال مالكيتي است كه بدهكار برذمه خود نسبت به طلبكار داشت.

پس براي طلبكار دو مالكيت حاصل مي‏شود: يكي اين كه مالكِ مظروف(يك من گندم) مي‏شود و ديگر اين كه مالك ظرف(مقدار ذمه اي كه ظرف همان يك من گندم است) مي‏شود.

ازاين جا مي‏فهميم كه برخلاف نظر شيخ انصاري، فروختن دين (طلب) به بدهكار صحيح است. شيخ انصاري درمكاسب، بيع دين به بدهكار را مورد اشكال قرارداده و گفته است: بيع دين به بدهكار معقول نيست؛ زيرا دراين صورت شخص بدهكار طلبكار خودش مي‏شود2 و حال آن كه فروختن دين به بدهكار از نظر فقها صحيح و مسقط ِدين است.

گروهي از فقها، از جمله حضرت استاد3 درتوجيه بيع دين به بدهكار گفته اند: فروختن دين به بدهكار برگشتش به اين است كه بدهكار را با مالكيت حقيقي مالك آن مقدار از ذمه اي مي‏كنيم كه هنگام بدهكار شدن از دست داده بود.

پس فروختن طلب به بدهكار باز پس دادن آن مالكيتي است كه پيش از بدهكار بودن براي او بوده است.

نه اين كه ايجاد يك مالكيت جديد است تا اشكال شيخ برآن وارد باشد؛ پس فروش دين به طلبكار برگشتش به فروختن ظرف دين است؛ يعني فروختن آن مقدار ازذمه اي كه طلبكار مالك آن بود؛ نه فروختن خود دين؛ اگر چه عبارت فقها اين است: «بيع الدين علي من هو عليه؛ فروختن دين به بدهكار.» اما مرادشان ـ طبق نكته اي كه گفتيم ـ بيع ظرف و ذمه است.

مي دانيم كه طلبكار، هم مالك ظرف است و هم مالك مظروف. وقتي طلبكار طلب خود را به بدهكارش فروخت درحقيقت ظرف را فروخته است نه مظروف را؛ زيرا بدهكار تسلطي را كه قبل از مشغول كردن ذمه اش بر دين، داشت و تسلطي را كه هنگام تكليف ذمه اش به دين، از دست داده بود بازپس مي‏گيرد. تفسير صحيح و حمل درست فقهي براي فروختن دين به بدهكار همين است.

وقتي اين مقدمه روشن شد، به اصل بحث ـ يعني وفا ـ برمي گرديم. مي‏بينيم وفا كننده، گاهي خود و گاهي شخص ديگر بدهكار است و در صورتي كه بدهكار وفا كننده باشد يك وقت وفا را نسبت به مظروف لحاظ مي‏كنيم و بارديگر نسبت به ظرف مي‏سنجيم.

اگروفا، وفاي مظروف باشد اين همان تطبيق مال نمادين برمال خارجي ومشخص است كه قبلاًبيان كرديم و معاوضه نيست و اگر وفاي ظرف باشد، يعني بدهكار با وفا كردنش تسلّط برذمه اش را بازپس بگيرد، اين درصورتي كه شي‏ء پرداخت شده،مال مشخص و خارجي باشد، معاوضه است؛ براي اين كه ميان مقدار ذمه اي كه طلبكار نسبت به بدهكار مالك آن شده بود وميان پرداخته بدهكار به طلبكار، معاوضه قهري درمقام وفا حاصل مي‏شود و اگر غير بدهكار با اجازه بدهكار پرداخت كند، او همان كار بدهكار را انجام مي‏دهد؛ يعني كلي را برمصداق آن تطبيق مي‏دهد؛ پس اين جا به لحاظ مظروف معاوضه اي صورت نگرفته است. اما به لحاظ ظرف، از آن جا كه مالك بودن طلبكار نسبت به ظرف، بازوال مالكيت او برمظروف به سبب وفاي آن، از بين مي‏رود، مالك ظرف يا بدهكار حواله كننده يا شخص وفا كننده، اگر مالك آن بدهكار باشد، اين بدان معنا است كه وفا كننده به صورت تبرّعي وفا كرده است و ديني را كه برعهده بدهكار بود پرداخته است و ظرف هم دو باره ملك بدهكار شده است. اما اگر بگوييم: وفا كننده دين كه از طرف بدهكار، دين را پرداخته مالك ذمه است اين جز با معاوضه قهري ميان ذمه بدهكار و مالي كه وفا كننده پرداخته ممكن نمي شود. پس در مثال گذشته اگر زيد حواله دهنده طلبي درذمه خالد حواله پذير داشته باشد و عمرو حواله گيرنده طلبي در ذمّه زيدِ حواله دهنده داشته باشد و عمرو طلبي را كه در ذمه زيد داشت در برابر طلبي كه زيد در ذمه خالد دارد بفروشد، ناچار هردو طلب ساقط مي‏شود؛ اما بعد از اين يك طلب ديگر پيدا مي‏شود و آن طلبي است كه عمرو در ذمّه خالد دارد؛ براي اين كه عمرو بدهي خالد را كه به زيد بدهكار بود پرداخته است؛ پس با اين وفا معاوضه قهري ميان ذمه خالد و پرداخته عمرو از طرف خالد به زيد حاصل مي‏شود؛ همانند آن كه اگر وفا كننده، خود بدهكار بود معاوضه قهري حاصل مي شد.اين است معناي معاوضه قهري كه به وسيله آن اشكال ياد شده برطرف مي‏شود.

به اين ترتيب به پايان ديدگاه فقهي دوم درمورد وفا مي‏رسيم. پيش از اين به تفصيل گفتيم كه اين ديدگاه تنها با يكي از دو قسم حواله ـ يعني حواله به بدهكار ـ سازگار است و با حواله به غير بدهكار سازگاري ندارد؛ برخلاف ديدگاه فقهي اول درمورد وفا كه با هردو قسم حواله سازگار است.

نوع دوم: تنازل

تنازل دو قسم است: تنازل رايگان و تنازل در برابر عوض.بي ترديد، مقصود از تنازل درباب حواله، تنازل غير رايگان است.

درباب حواله، با اين فرض كه طلبكار به رايگان از طلبش صرف نظر كند ،قابل تصور نيست كه حواله دهنده، طلبكار خود را به شخص سوم حواله دهد؛ بلكه تصور حواله و تطبيق آن بر تنازل، منحصر به تنازل با عوض است. اين گونه تنازل نوعي تصرف در طلب است. بايد ببينيم تطبيق حواله برتنازل و حكم به اين كه حواله تنازل غير رايگان است، چگونه امكان پذير مي‏شود؟ اين مطلب را به دو بيان مي‏توانيم تصوير كنيم:

بيان اول: از آن جا كه صرف نظر كردن طلبكار از طرف خود يك عمل شرعي و جايز است، قراردادن جعاله برآن صحيح خواهد بود؛ چنان كه درتمام امورِ جايز، چنين است. پس بدهكار مي‏تواند در برابر صرف نظر كردن طلبكار از طلب خود، جعاله اي را تعيين كند و جعاله ممكن است شي‏ء مشخص خارجي باشد و ممكن است مال ذمي باشد. براين اساس، عمرو از طلبي كه در ذمه زيد داشت صرف نظر مي‏كند به شرط اين كه زيد درمقابل صرف نظر كردن او از حق خود، جعاله اي را براي او تعيين كند. اين جعاله طلبي است كه زيد در ذمه خالد دارد؛ پس زيد (حواله دهنده) به طلبكارش عمرو(حواله گيرنده) مي‏گويد: اگر ذمّه مرا ابراء كني، آنچه من در ذمه خالد دارم، از آن ِتو. اين كار به دو منظور انجام مي‏گيرد:

1. طلبي كه عمرو( حواله گيرنده) درذمه زيد(حواله دهنده) داشت با تنازل غير رايگان ساقط شود.

2. طلبكار خالد(حواله پذير) تغيير كند. قبل از تنازل، زيد طلبكار خالد بوده و بعد از تنازل، عمرو طلبكار خالد مي‏شود و طلب به حال خود محفوظ است.

اين تقريب نسبت به تنازل غير رايگان روشن است، نهايت اين كه اين بيان درجايي است كه حواله به بدهكار باشد. اما اگر حواله به غير بدهكار باشد؛ مثل اين كه درمثال قبل، خالد بدهكار زيد نباشد و زيد عمرو را كه طلبكار اوست به وي حواله كند. دراين صورت تنازل غير رايگان ـ با بياني كه گذشت ـ قابل تصور نيست؛ براي اين كه زيد نمي تواند در برابر تنازل طلبكارش از طلب خود، مالي را در ذمه خالد به عنوان جعاله تعيين كند، درحالي كه در ذمّه خالد مالك هيچ مالي نيست؛ زيرا فرض اين بودكه خالد بدهكار نباشد.اين كار، تعيين جعاله از مال ديگري است و تعيين جعاله از مال ديگري جايز نيست. بنابر اين صحيح نيست كه مثلاً زيد بدهكار به عمروِ طلبكار بگويد: اگر ذمه مرا ابراء كني، ده دينار درذمه خالد مال تو باشد؛ به جهت اين كه زيد در ذمه خالد چيزي طلبكار نيست.

/ 9