نوع چهارم: تغيير بدهكار با حفظ اصل طلب و طلبكار
درحقوق غرب، اين نوع را «حواله دين» مينامند. قبلاً گفتيم كه بحث، درامكان اين گونه حواله است و اشكال ثبوتي را كه حقوق غرب بر اين نوع تصرف وارد كرده بود مطرح كرد و پاسخ داديم. اكنون بايد ببينيم آيا توجيه حواله براساس تغيير بدهكار امكان پذير است يا نه؟ صحيح اين است كه امكان پذير است.توضيح: اگر حواله به بدهكار باشد ـ مثل اين كه فرض كنيم زيد، طلبكار خود عمرو را به بدهكارش خالد حواله كند ـ توجيه اين حواله براساس تغيير بدهكار روشن است؛ براي اين كه قبلاً گفتيم كه طلبكار وقتي مالي را در ذمّه بدهكارش مالك ميشود، در ضمن مقداري از ذمه را نيز مالك ميشود؛ يعني به مقداري كه مالك مال در ذمه بدهكار ميشود، مالك ظرف و ذمه آن مال نيز ميشود. هدف از مالك شدن ذمه بدهكار، چيزي غير از جايز بودن بهره جويي از ذمه او نيست و بهره جويي از ذمه، مشغول ساختن آن است؛ پس براي طلبكار اشغال ذمه بدهكار خود به مقداري كه در ذمه او براي مالك مال هست، صحيح ميباشد.بنابراين درمثال ياد شده توافق زيد با طلبكارش عمرو بر اين كه طلب عمرو برعهده زيد را از ظرف ذمه زيد به ظرف ذمه خالد منتقل كنند، صحيح و بي اشكال است؛ براي اين كه زيد به مقداري كه مالك مال در ذمه خالد است، مالك ذمه او هم ميباشد؛ پس ظرف طلب، از ذمه زيد به ذمه خالد منتقل ميشود، آن وقت عمرو از خالد همان ظرف (ذمه) را مطالبه ميكند. اين مطالبه دو نتيجه دارد:نتيجه اول: تبدّل ظرف طلبي كه عمرو برعهده زيد داشت. ظرف آن طلب ذمّه زيد بوده و حالا ذمّه خالد شده است؛ البته با حفظ اصل طلب و طلبكار.تبدّل درظرف، نتيجه اِعمال دو گونه تسلّط است: تسلّط زيد برذمّه خالد و تسلّط عمرو برطلب. با اعمال اين دو تسلّط توانستيم ظرف طلب را از ذمّه زيد به ذمّه خالد تبديل كنيم.نتيجه دوم: ساقط شدن قهري طلبي كه زيد برعهده خالد داشت؛ زيرا زيد با اِعمال تسلّط خود بر ذمّه خالد و مشغول ساختن آن باطلبي كه عمرو از او داشت، حقّ خود و مالكيّتي را كه برذمه خالد داشت، اسقاط كرده و ديگر بعد از اين مالكِ ذمّه خالد نيست و اين به معناي سقوط طلب اوست؛ به جهت اين كه آن مقدار از ذمّه خالد بيش از يك طلب را تحمّل نمي كند كه يا طلب زيد برعهده اوست يا طلب عمرو؛ وقتي طلب اوّل با آمدن طلب دوم ساقط شده، طلب دوم برعهده او باقي ميماند. به اين ترتيب چيزي را كه عمرو اكنون در ذمه خالد مالك ميشود، همان است كه در ذمه زيد، مالك بود؛ پس طلب و طلبكار محفوظ و بدهكار تغيير يافته است.از آنچه گفتيم كه درمورد حواله به بدهكار، تغيير كننده بدهكار است، نادرستي سخن برخي از فقهاي عامّه آشكار ميشود؛ به نظر ايشان در مورد حواله به بدهكار، طلبكار و بدهكار هردو تغيير ميكنند؛ مثلاً زيد، طلبكار خالد بوده و اكنون عمرو طلبكار او شده، و بدهكار عمرو، زيد بوده و حالا خالد بدهكار او شده است؛ پسطلبكار و بدهكار هردو تغيير يافتهاند.براساس آنچه بيش از اين بيان كرديم اين سخن، نادرست بلكه نامعقول است؛ درمورد حواله به بدهكار ـ مثل حواله به خالد كه بدهكار زيد است ـ يا طلبكار تغيير ميكند و يا بدهكار و امكان ندارد هردو تغيير كنند. نكته علمي در اين مطلب آن است كه : درموارد حواله به بدهكار دو طلب پيدا ميشود: يكي طلب حواله گيرنده برحواله دهنده، دومي طلب حواله دهنده برحواله پذير.پس اين جا يا بايد طلبكار تغيير كند، يعني زيد(حواله دهنده) طلبي را كه برعهده خالد(حواله پذير) داشت به عمرو (حواله گيرنده) بفروشد. پس عمرو درطلبكار بودن جاي زيد را ميگيرد و با اين كار طلبي كه زيد برعهده خالد داشت پايان مييابد. اما پايان يافتن طلبي كه عمرو برعهده زيد داشت، به يكي از توجيهات گذشته بايد باشد.يا بايد بپذيريم كه بدهكار تغيير ميكند؛ پس طلبي كه عمرو برعهده زيد داشت، ظرف آن طلب به ذمّه خالد منتقل ميشود؛ اما طلبي كه زيد برعهده خالد دارد، با اشغال شدن ذمه خالد براي عمرو پايان مييابد.بنابراين تغيير بدهكار و طلبكار با هم امكان پذيرنيست؛ براي اين كه تغيير هردو موجب انحلال طلب نمي شود؛ بلكه طلب به حال خود باقي ميماند. اگر درموارد حواله به بدهكار بگوييم دو تغيير يك جا صورت گرفته است ـ به اين بيان كه مثلاً طلبكار خالد زيد بوده سپس عمرو شده، و بدهكار عمرو قبلاً زيد بوده سپس خالد شده ـ اين سخن بدين معناست كه: دو طلب برعهده خالد آمده است، براي اين كه هريك از اين دو تغيير به معناي بقاي طلب و محفوظ بودن آن است. وقتي طلبكار خالد از زيد به عمرو تغيير كند طلب به حال خود باقي است ووقتي بدهكار عمرو از زيد به خالد تغيير يابد، باز طلب به حال خود باقي است؛ پس دو طلب برعهده خالد حواله پذير جمع ميشود و اين برخلاف طبيعت حواله است.بنابراين يا بايد تنها طلبكار تغيير كند يا فقط بدهكار تغيير يابد تا در هر مورد يك طلب درذمه بدهكار حواله پذير ثابت شود.همه اين مطالب در مورد حواله به بدهكار بود؛ اما اگر حواله به غير بدهكار باشد ـ مثل اين كه خالد درمثال مذكور غير بدهكار باشد و بدهي براي حواله دهنده در ذمه او نباشد ـ دراين صورت زيد حواله دهنده چيزي را در ذمه او مالك نمي شود تا توجيه سابق پيش بيايد؛ بلكه ذمه خالد دراختيار خودش است و كاري را كه زيد حواله دهنده درمورد حواله به خالد بدهكار انجام ميداد، اين جا خود خالد همان كار را انجام ميدهد، و آن، مشغول ساختن ذمّه خالد براي عمرو است. همان گونه كه زيد (حواله دهنده) و عمرو( حواله گيرنده) آن جا با هم توافق داشتند كه ذمه خالد را كه به زيدبدهكار بود، براي طلب عمرو مشغول كنند، همين طور اين جا خود خالد با عمرو توافق ميكند بر اين كه ذمه خود را براي طلب عمرو به جاي زيد مشغول كند. با اين كار، نوع چهارم حواله درمورد حواله به غير بدهكار نيز صحيح ميشود؛ چنان كه درمورد حواله به بدهكار صحيح بود. با اين سخن به پايان بحث از انواع چهارگانه حواله ميرسيم.اينك با ملاحظه انواع چهارگانه حواله، سه نكته را مورد بحث قرار ميدهيم:نكته اوّل: با قطع نظر از دليلي كه دلالت برصحّت حواله به عنوان حواله دارد، آيا ميتوان حكم به صحت همه يا بعضي از انواع چهارگانه ياد شده كنيم؟نكته دوم: بررسي دليل و موضوع صحت حواله.نكته سوم: تعريف فقها از حواله با كدام يك از انواع حواله سازگار است؟ به عبارت روشن تر: با ارتكاز فقهي كدام يك از انواع ياد شده، حواله محسوب ميشود؟
نكته اول: لازم است انواع چهارگانه حواله را مرور كنيم تا ببينيم با قطع نظر از دليل حواله، چه چيزي برهركدام دلالت ميكند.نوع اول(وفا) نه عقد است و نه معاوضه؛ يعني تحت عنوان عقود و معاوضات گنجانده نمي شود؛ پس نمي توانيم براي اثبات صحّت آن به امثال «أوفوا بالعقود»6 تمسّك كنيم؛ اما ميتوانيم با ارتكازات عقلي كه دايره دين را توسعه ميدهد به طوري كه شامل فرد ذمّي و فرد خارجي ميشود صحيح بودن آن را اثبات كنيم. با اين توضيح كه آن كلّي درذمّه بدهكار، تنها شامل افراد مشخص خارجي نيست؛ بلكه ـ چنان كه در نوع اول گفتيم ـ شامل افراد ذمي هم هست. پس كلّي ذمي، جامع خارجي و ذمي است(مي تواند به صورت فرد مشخص خارجي و فرد ذمي باشد.) وقتي بدهكار، يك فرد مشخص خارجي يا فرد ذمي ا زمالش را پرداخت كند، وفا حاصل شده است و به اين دليل حواله بروفا منطبق ميشود؛ زيرا حواله، پرداخت با فرد ذمي است و ميان اداي فرد ذمي و فرد خارجي فرقي نيست.