محك:
ثُمَّ قالَ:... «لَوْ لا أنْتَ يا عَلِىُّ لَمْ يُعرَفِ الْ مُؤمِنونَ بَعْدي.» وَ كانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ وَ نُورآ مِنَ الْعَمى وَ حَبْلَ اللهِ الْمَتينَ وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقيمَ.
سپس (پيامبر) فرمود: ... «اگر تو نبودى ـ اى عليـ مؤمنان پس از من شناخته نمىشدند.» و اميرالمؤمنين 7پس از پيامبر 6، هدايتى در برابر گمراهى، نورى در برابر نابينايى، رشتهى استوار الاهى و راه راست به سوى خدا بود.
راه خدا در هر زمان و دروان، يك راه بيش نيست: تسليم در برابر اوامر الاهى، و قبول ولايت و سرپرستى حجّت خدا (پيامبر يا امام در آن زمان).
توحيد و نبوّت و امامت، سه وجه يك منشور نورانى هستند كه حيات معنوى انسان، بسته به آن است.
همچنان كه در زمان حيات دنيوى پيامبر، ضابطهى ايمان، قبول نبوّت آن حضرت است، پس از آن، ضابطهى هدايت جان و نورانيت درون، پذيرش امامت و ولايت جانشين بحقّ حضرت اوست. هر كس آن را پذيرفت، نجات مىيابد وگرنه راهى جز هلاك در پيش ندارد.
اميرالمؤمنين 7رشتهى استوار الاهى است. انسانهاـ كه همگى افتادگان قعر چاه دنيا و هواى نفس و شيطاناندـ براى نجات از آن، راهى جز پناهبردن به اين رشتهى هدايت ندارند. اين است همان صراط مستقيم كه هر فرد مسلمان، دستكم ده بار در روز، در نماز خود، توفيق هدايت به آن را از خدايش مىخواهد.
جز اين صراط مستقيم، هر راه ديگر كه باشد، انسان را از راه خدا باز مىدارد،چنان كه خداى تعالى فرمود :
(وَ أنَّ هذا صِراطِى مُسْتَقيمآ فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَقَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبيلِهِ)
...اين است راه استـوار من. اينك، پيـروى از او كنيد. و از راه هاى گونهگون پيروى مكنيد، كه شما را از راه او مى پراكنند.
تنزيل و تأويل:
وَ يُقاتِلُ عَلَى التَّأْويلِ، وَ لا تأخُذُهُ فِي اللهِ لَومَةُ لائِمٍ... حتّى قَتَلَ النّاكِثينَ وَ القاسِطينَ وَ الْمارِقينَ.
(اميرالمؤمنين 7) بر مبناى تأويل جنگيد. و در راه خدا، از ملامت هيچ سرزنشكنندهاى نهراسيد... تا آنكه پيمانشكنان (اصحاب جمل) و ستمگران (اصحاب صفين) و خارجشدگان از دين (اصحاب نهروان) را به قتل رسانيد.
زمانى كه رسول خدا 6دعوت خود را به امر الاهى آغاز فرمود، سه گروه از مردم در برابر حضرتش پديد آمدند: مؤمنان، كافران، منافقان.
ويژگىهاى اين سه گروه در نخستين آيات سورهى بقره، به خوبى بيان شده است :
مؤمنان، نبوّت حضرتش را با تمام وجود پذيرفتند، به قلب و زبان اقرار آوردند و در عمل خالصانهى خود نشان دادند.
كافران، صريحآ به انكار برخاستند و در كمال صراحت، رو در روى حضرتش ايستادند.
امّا منافقان، تنها به زبان ادّعاى ايمان كردند. امّا قلب خود را كانون انكار حضرتش ساختند و در عمل نيز از هيچ ضربهاى فرو ننشستند.
رسول خدا، به امر الاهى وظيفه يافت كه با كافران و منافقان جهاد كند :
(يا أيُّهَا النَّبِىُّ جاهِدِ الكُفّارَ وَ الْ مُنافِقينَ )
اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن.
ولى به دلايل فراوانـ از جمله ظاهرِ فريبندهى منافقان كه در ميان مسلمانان پراكنده بودندـ پيامبر خدا 6، امكان رويارويى كامل با منافقان نيافت، گرچه در هر موقعيت، نكتهاى در شناساندن چهرهى واقعى اينان بيان داشت.
از آنجا كه پيامبر 6 ـ به حكم آيهى مباهله و به امر الاهى ـ
اميـرالمؤمنين 7را «جان خود» و واجد تمام شؤون خود ـ به جز نبوّت ـ مىدانست، جنگ با منافقان را به آن بزرگوار سپرد. از اينرو، اميرالمؤمنين 7بر مبناى تأويل باطن قرآن، منافقان را منكوب كرد، همانگونه كه پيامبر 6بر مبناى تنزيل (ظاهر) كتاب خدا، كافران را شكست داده بود.