روايت ديگر كه از ادله يا مؤيدات مطلب است و از حيث سند و دلالت از روايت اول بهتر مىباشد، از طريق كلينى نقل شده. و از اين طريق ضعيف است. لكن صدوق روايت را از طريق سليمان بن خالد آورده كه صحيح و معتبر مىباشد. روايت چنين است:و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زياد، عن محمد ابن عيسى عن أبي عبد اللَّه المؤمن، عن ابن مُسْكانَ، عن سليمانَ ابْنِ خالد، عن ابى عبد اللَّه (عليه السلام) قال: اتَّقُوا الْحُكُومَةَ، فَإنَّ الْحُكُومَةَ إنَّما هِىَ للإمْامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِي الْمُسْلِمينَ، لِنبيّ (كَنَبِيّ)، أوْ وَصِيِ نَبِيٍّ. امام مىفرمايد: از حكم كردن (دادرسى) بپرهيزيد، زيرا حكومت (دادرسى) فقط براى امامى است كه عالم به قضاوت (و آيين دادرسى و قوانين) و عادل در ميان مسلمانان باشد، براى پيغمبر است يا وصى پيغمبر.ملاحظه مىكنيد كسى كه مىخواهد حكومت (دادرسى) كند، (اولًا) بايد امام باشد. در اينجا معناى لغوى «امام» كه عبارت از رئيس و پيشوا باشد مقصود است، نه معناى اصطلاحى. به همين جهت، نبى را هم امام دانسته است. اگر معناى اصطلاحى «امام» مراد بود، قيد «عالم» و «عادل» زايد مىنمود.(دوم)، اين كه عالِم به قضا باشد. اگر امام بود لكن علم به قضا نداشت يعنى قوانين و