باز مى نويسند: مردم كوفه از روى ترحم و دلسوزى نان و خرما به دست كودكانى كه در ميان اسيران بودند مى دادند و ام كلثوم آنها را مى گرفت و بر زمين مى افكند و فرياد مى زد: اى اهل كوفه صدقه بر ما حرام است(1)!
تدريجاً از اين گفتگوها مردم دانستند كه اينها خاندان امام حسين (ع) هستند و سرهايى هم كه بر نيزه است سر آن حضرت و جوانان و ياران اوست.
هياهو در شهر پيچيد و مردم گريه كنان به سرعت خود را به مسيرى كه آنان را به سوى دارالاماره مى بردند رسانده و مشغول تماشا شدند و آن مناظر رقت بارى كه ديدن آن را باور نداشتند از نزديك مى ديدند.
ييكى از شاعران پارسى زبان آن منظره را به نظم درآورده و از زبان زينب اين چنين مى گويد:
ديد چه زينب به كوفه غارت دين استشهر پرآشوب و مرد و زن به تماشاخلق به انگشت مى كنند اشارتكرد برون سرچه خود زمحمل عريانخواند: (هِلالاً لَمّـِا اسْتَتَمَّ كَمالا)(1)گفت كه: اى ماه من! چه وقت غروب استنيزه بلند است و دست كوته و دل خونسرشكنم پاى نيزه سرت اى شهحاصل از عمر مگر به چشم همين است!
شور قيامت چه روز بازپسين استبر سر نى شاهباز صدر نشين استبر سر نى كاين سر امام مبين استگفت كه: يا للعجب حسين من اين است!ديد قمر منخسف در ابر نشين استرخ بنما دل ز فُرْقَت تو غمين استصبر كنم دل مگر به صبر عجين است!حاصل از عمر مگر به چشم همين است!حاصل از عمر مگر به چشم همين است!
از يك سو يادگار برادرش:
حضرت على بن الحسين را دست بسته و سوار بر شتر برهنه به صورت اسيرى دستگير شده در غل و زنجير مشاهده مى كند و از سوى ديگر سربريده برادر عزيز و محبوب خود را ـ كه عشق و علاقه به او زينب را به اين سفر كشانده ـ برفراز نيزه مى نگرد.
خواهران و برادرزادگان و زنان ديگر را با سروصورت باز و به شكل اسيران خارج از دين اسلام در ميان مردمى مى بيند كه آن همه محبت و بزرگوارى از پدرش على (ع) ديده بودند و بدو ارادت مى ورزيدند.
كودكان بى پناه و معصومى را كه آن همه گرسنگى و تشنگى و رنج و تعب ديده و آن همه كتك از اين سربازان و مردم بى شرم خورده با قيافه هاى لاغر و رنگهاى زرد و پريده مى نگرد.
اما در برابر همه اين مناظر دلخراش و مصيبتهاى كمرشكن… به ياد رسالت تاريخى خود مى افتد; آن رسالتى كه خداى تعالى به دوشش نهاده و عشق به حق و ايمان به خدا وى را به قبول اين مسؤوليت پرخطر واداشته و براى رساندن اين بارسنگين كمر همّت بسته و به همه اين مصيبتها تن داده و در ميان اين درياى پرتلاطم و خروشان بلا گام نهاده است همان رسالتهايى كه پيش ازاين ذكر شد; يعنى رسالت بيدار كردن مردم فريب خورده رسالت بيان مظالم و جنايتهاى دستگاه جبار و طاغوتى يزيدبن معاويه رسالتى كه به دنبال رسالت