بیشترلیست موضوعات انقلاب اسلامي و انقلاب نيكاراگوئه جستاري مقايسه اي 1. پيش از انقلاب 2. پس از انقلاب 3. آسيب شناسي انقلاب 4. عبرتهاي انقلاب نيكاراگوئه توضیحاتافزودن یادداشت جدید دولت انقلابي در نيكاراگوئه هرچند تحت فشار خارجي، جنگ فرسايشي داخلي و تحريم اقتصادي بود، اما ـ چنان كه پيش از اين ذكر شد ـ هرگز بيش از آنچه انقلاب اسلامي در ايران با آن مواجه بود، دست به گريبان نبود. اشتباه دولت انقلابي نيكاراگوئه در اين بود كه در راه «خصوصي سازي» بخش اقتصادي، كه توصيه اكيد ايالات متحده بود، اقدام كرد و مردم محروم و كارگران و كشاورزان ستم ديده روستاها را ناديده گرفت. كارتر كمك 75 ميليون دلاري به دولت نيكاراگوئه را مشروط به اين كرد كه 60 درصد اين كمك به بخش خصوصي پرداخت شود و در كشور نيكاراگوئه و از سوي دولت انقلابي حاكم، حقوق بشر رعايت گردد و هر چه سريع تر انتخابات سالم برگزار شود و حقوق معلمان كوبايي از اين كمك پرداخت شود. در دوران ريگان و به دنبال ناموفق بودن طرح براندازي سريع انقلاب ساندنيستي، استراتژي جنگ كم شدت عليه نيكاراگوئه به هدف نابودي اقتصاد نيكاراگوئه و خسته كردن مردم در راه دفاع از انقلاب، مطرح و به كار گرفته شد. صد ميليون دلار به كنتراها كمك شد و اين سياست چنان جوّ رواني در سال 1989 ـ يعني يك سال پيش از برگزاري انتخابات ـ ايجاد كرد كه از سوي مردم، دخالت نظامي آمريكا براي خلع يد دولت ساندنيستي به شمار آمد. ايالات متحده و بخصوص ريگان از عناصر واسطه خود (نيروهاي دموكراتيك نيكاراگوئه يا كنتراها) به عنوان «رزمندگان آزادي» و «جويندگان دموكراسي» ياد مي كرد. سازمان «سيا» كتابچه اي به كنترها داده بود كه روش ترور جسمي و روحي را به آنان آموزش مي داد. كنتراها وظيفه ايجاد ارعاب و مختل كردن فعاليتهاي اقتصادي و ايجاد شكاف و تجزيه مناطق روستايي را بايد انجام مي دادند.لازم به يادآوري است كه با وجود تمام اين فشارها، اگر رهبران انقلاب به جاي توجه به خواستههاي ايالات متحده، به مردم ستم ديده خود تكيه مي كردند و با تدبير و چاره جويي، بيشتر توجه خود را به مردم متن انقلاب معطوف مي كردند، مي توانستند از پس مشكلات برآيند، چنان كه در ايران چنين شد. بيشترين نقطه ضعف دولت انقلابي نيكاراگوئه در پي گيري خط مشي سياسي غلطي بود كه تحت فشار آمريكا دنبال مي شد. كشوري كه هنوز به ثبات و آرامش لازم و كافي نرسيده و فشارهاي خارجي و ضد انقلاب داخلي را در پيش رو داشت، نبايد به مخالفان برانداز خود، جنبه قانوني مي داد و آنان را در قالب «حزب» مي پذيرفت. اگر در ايران اسلامي هم، چنين عمل مي شد و به كنتراهاي ايراني (منافقين و ايادي طاغوتي رژيم سابق، كه نيتي جز براندازي نظام نوپاي انقلابي نداشتند) ميدان عمل سياسي داده مي شد، شايد ـ خداي ناخواسته ـ انقلاب اسلامي هم به همان سرنوشت انقلاب نيكاراگوئه مبتلا مي شد؛ چنان كه شاهد بوديم تنها پنج روز پس از پذيرش قطع نامه 598 از سوي ايران، منافقين دست به كار شدند و مي خواستند از فرصت استفاده كرده، انقلاب را سرنگون كنند. اگر امام به جاي قلع و قمع اين مفسدان في الارض به آنها لبخند زده بود يا آنها را به مذاكره يا تن دادن به مطالباتشان و پذيرش آنها به عنوان يك گروه منتقد دولت و نظام اقدام كرده بود، اكنون از انقلاب و آرمان شهداي آن اثري بر جاي نمانده بود.ساندنيستها پيش از هر چيز، بايد تقاضاي پايان جنگ و آغاز بازسازي كشور را مي نمودند، سپس اقدام به برگزاري انتخابات مي كردند. تصميم به انجام انتخابات پاسخ به درخواستهاي مكرّر ايالات متحده بود تا خواسته طبقه كارگر و تهي دستان روستايي و شهري. در ايران اسلامي، امام راحل(قدس سره)و روحانيت و تمام كساني كه در رأس حكومت انقلابي قرار داشتند، ضمن پي ريزي نهادهاي كاملا مردمي و مطابق با خواست و رضايت مردم، اقدام به رسيدگي به مشكلات مردم و رفع محروميتهاي آنان كردند؛ يعني پيش از آنكه به جوّ بين المللي و خواستههاي دشمنان و يا حتي جامعه بين المللي توجه كنند، به خواسته مردم عنايت كردند و در صدد بر آوردن آنها برآمدند.