اتصالِ اعتصام، اتصال شهود، اتصال وجود - شرح دعای عرفه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

شرح دعای عرفه - نسخه متنی

شارح: خلف بن عبدالمطلب

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اتصالِ اعتصام، اتصال شهود، اتصال وجود

اما حالِ «اتصال» و پيوستن به حق، معنايش چنان نيست كه ميان دو چيز آن چنان قرب و نزديكي به وجود آيد كه هيچ مسافت و فاصله اي در مرتبتِ بين آن دو باقي نماند؛ بلكه هدف اين است كه آن اتصالي كه براي مقربين فراهم مي آيد متحقق گردد؛ مانند حال اتصالي كه براي حضرت مصطفويه (عليه و آله اشرف التحيه) به هم رسيد، آنجا كه خداوند متعال از چنين اتصالي بدين گونه بازگويه مي كند:

«ثمَّ دَنا فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ اَوْأدني»[1]... آنگاه جبرائيل آنچنان اوج گرفت، و دوري و فاصله خود را با حضرت ختمي مرتبت (صلوات الله و سلامه عليه و آله) تقليل داد و آنچنان بر قرب خود افزود كه فاصله ميان آن دو به اندازه پهناي دو كمان و يا مسافتي كمتر از آن رسيد.

درباره «مسافتِ كمتر از پهناي دو كمان: اَواَدني» عقل را ياراي سخن نيست كه آن را بيان و يا اندازه گيري كند. بنابراين، «اتصالِ به حق و پيوستن به او» داراي درجات و مراحلي متساوي و يكسان نيست؛ بلكه داراي مراتب متفاوتي مي باشد كه پايين ترين آن، عبارت از «اتصالِ اعتصام» است كه به ميزان قصد و اراده، موانع را از ميان برمي دارد و راه را براي انتقالِ به «اتصالِ شهود» مي گشايد. و اتصال شهود، عبارت از اتصالي است كه اگر فردي بخواهد بدان برسد بايد از هرگونه علل و عوارض و بيماريهاي دل رهيده بوده و از هرگونه استدلال و مطالبه دليل در جهت اثبات مطلوب، بي نياز باشد. وقتي سالك به اين مرحله رسيد، اين اميد وجود دارد كه بر نردبان «اتصال وجود» بالا رود و به حال «جمع» واصل گردد. آفتاب آمد دليل آفتاب... يا من دلّ علي ذاته بذاته!

امام حسين (عليه السلام) به دنبال درخواستِ حالِ «جمع» از پي حالِ وصول، به خداي متعال عرض مي كند:

«كَيْفَ يُسْتدًلُّ عَلَيْكَ بِما هُوَ في وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ اِلَيْكَ»

چگونه مي توان به چيزي، (يعني اثري) كه در وجود خود به تو نيازمند است بر وجود تو استدلال كرد؟!

درباره اين سخنِ سيدالشهدا (عليه السلام) دو توجيه را مي توان اظهار كرد:

توجيه اول ـ وجود حضرت باري (تعالي) پديدارترين وجود در عالم هستي است. و عبارتي كه آن حضرت به دنبال آن مي آورد، يعني «اَيَكُون لِغَيْرِكَ مِنَ الظّهورِ ما لَيْسَ لَكَ...» همين توجيه را تأييد مي كند؛ چنانكه آن را بيان خواهيم كرد.

توجيه دوم ـ كُنْه و حقيقت حضرت احديّت، مخفي ترين چيزهاست؛ زيرا هر مقدمات علمي كه فرد در طريق وصول به حق از آن بهره مي گيرد، صرفاً به مدد هدايت الهي است و اين مقدمات به ياري نيرويي به نام عقل، كه حق (تعالي) آن را در انسان به وديعت نهاده است. براي وصول به نتيجه مرتب مي گردد و عقل، خود مخلوقي از آفريده هاي باري (تعالي) است و در وجود خود به خدا نيازمند مي باشد، و عقلي كه از دستاوردهاي الهي است، او را نمي رسد كه مستقلاً در اثبات ذات حق و يا ادعاي احاطه به كُنْه و حقيقت صفات او اِعْمال قدرت كند.

ميان عقل و خيال و وهم ـ حتي با كمك دقيقترين استدلال ـ از يك سو، و سرادق ذات حضرت ذوالجلال از سوي ديگر، ديواري از خفا و ابهام كشيده شده است كه فتح بابِ آن از محالات به شمار مي آيد؛ اما علي رغم چنين بُعْد و دوري و خفا و ابهام، وجود او در نظر اهل عرفان از هر موجودي آشكارتر مي باشد و از نظر اهل يقين و ايمان، از آفتاب در بهترين و روشن ترين لحظات روز پديدارتر است.

دليل و قرينه توجيه اخير، عبارت از اين سخن حضرت سيدالشهدا (عليه السلام) است كه عرض مي كند:

«اَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهورِ ما لَيْسَ لَكَ حَتّي يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرُ لَكَ؟»

آيا غير تو (يعني آثار تو) داراي آنچنان ظهوري است كه تو را نباشد تا بخواهد ظهور تو را وانمود سازد؟

بر اين جمله تابناك، بارقه اي از نور نبوت تابيده، و شبنمي از پرتو افشاني هاي مشكات ولايت، آن را شاداب ساخته است. چه، به ما هشدار مي دهد كه تمام اشيا، آنچنان به او وابسته اند و وجود آنها و حيات آنها و قالبهاي آنها آنچنان از فيض عنايت حق مدد مي گيرد كه اگر لحظه اي از نظر رحمتِ او محروم و تهي گردند نابود شده و درهم فرو مي ريزند:

وگر نازي كند درهم فرو ريزند قالبها

پس آنكه خود، اساس وجود هر چيزي است، خود داراي برهاني آشكارتر، و دليلي استوارتر بوده و بالاتر از آن است كه معلول او وي را اثبات كند، و ساخته دست قدرت او هستي او را ارزيابي نمايد؛ زيرا وقتي ثابت شد كه اين مصنوع و فرآورده قدرت الهي در هر حال وشرايطي به صانع و آفريدگار خود از نظر وجود و دوام و بقا نيازمند است و در خود او چيزي فزون از هستي حق وجود ندارد كه او را از مؤثر و هستي آفرين بي نياز سازد، آيا اين امكان براي او وجود دارد كه واجب الوجود را ظاهر سازد و در مقام اثبات وجود او برآيد؟

آري اگر طبع انسان، سليم بوده، و از كدورات و تيرگيهاي حس و خيال، زلال و پاكيزه باشد، در خور آن است كه در مقام اثبات وجود ممكنات و تصديق به نياز آنها و تغيّر و شدن و دگرگوني آنها، از طريق وجود صانع و آفريدگار آنها استدلال كند و از سوي حق در سوي خلق ره در نوردد؛ نه آنكه اثر و آفريده را پلي در سير به سوي حق قرار دهد.

پاسخ به يك ايراد

آنگاه كه ابراهيم (عليه السلام) به ملكوت آسمانها نگريست و از راه افول و غروب و ناپديد شدن ستاره و ماه و خورشيد استدلال كرد كه اينها حادث هستند و به «مُحْدِث» نيازمند مي باشند، رو به سوي خدايي آورد كه صاحب عظمت و جبروت است و گفت:

«اِنّي وَجَّهْتُ وَجْهِي لِلّذي فَطَرَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ حَنيفاً وَما اَنَا مِنَ الْمُشرِكينَ»[2]...

به سوي خدايي روي مي آورم كه به خلقت آسمانها و زمين آغاز كرد؛ آن هم با روح يكتاپرستي و در حالي كه از مشركين نيستم.

بايد يادآور شد كه اين سخن ابراهيم پس از آنكه در مورد ستاره و ماه و خورشيد، جمله «هذا رَبّي» را بر زبان آورد، به علت جهل و عدم آگاهي او نسبت به صانع و مُحْدِثِ اين پديده ها نبوده است؛ بلكه هدف ابراهيم (عليه السلام) مماشات و همزباني با خصم، يعني هماهنگي با بت پرستان و كساني بوده است كه اين عناصر را پرستش مي كردند تا از اين راه، افكار آنها را وادارد كه در برابر حق و توحيد تسليم گردند؛ چون آن حضرت احساس مي كرد كه خصم و طرف مقابلِ او از لحاظ معرفت دچار نارسايي و ضعف مي باشد، لذا او را به تدريج با حق و توحيد مأنوس مي ساخت؛ چنانكه نمرود را با بهره گيري از روش تدريج و مماشات به تسليم در برابر حق واداشت.


[1] . نجم /8

[2] . انعام /79

/ 10