«رَبّي الّذي يُحْيي وَيُميتُ»...پروردگارم زنده مي كند و مي ميراند.نمرود گفت:
«اَنَاْ اُحْيي وَاُميت»...من نيز زنده مي كنم و مي ميرانم.ابراهيم پس از مماشات با نمرود، به وي گفت:«فَاِنَّ اللهَ يَأْتي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب»...«فَبُهِتَ الَّذي كَفَرَ...»[1]...خداوند متعال آفتاب را از مشرق برمي آورد، اگر تو راست مي گويي، آن را از مغرب برآور؛كه از آن پس نمرود كافر دستش از دليل تهي شد و مبهوت ماند.ابراهيم (عليه السلام) اگر مي خواست مماشات نكند، مي توانست همين دليل اخير را پيش از دليل نخست مطرح سازد.اگر كسي اين سؤال را به ميان آورد: طبق برداشتي كه از سخن سيد الشهدا به عمل آمد، آيا اين تصور به وجود نمي آيد كه نبايد ما به قانون استدلال و راه بردن از آثار به مؤثر پاي بند باشيم، بلكه شايسته است از آن برحذر بمانيم؟ با اينكه استدلال كردن در مسائل مربوط به توحيد و خداشناسي بر همه مردم ضروري است؟مي توان به اين توهم و تصور پاسخ داد: مراد و منظور اين نيست كه نبايد از قانون استدلال مطلقاً بهره جست؛ تكاليف ديني، همه مردم را در مسئله توحيد، به استدلال ـ در حد وسع و توانايي شان ـ موظف مي داند؛ يك كودك، آنگاه كه به مرحله تمييز و تشخيص مي رسد، به معرفت استدلال موظف مي گردد، و ولي و سرپرستِ او مكلف است كه او را بر طاعت از اوامر الهي تمرين دهد؛ و وقتي به سن بلوغ رسيد، به طاعت مزبور، مكلف مي شود و بدينسان همان اندازه كه در معرفت و شناخت نيرومندتر مي شود، وظيفه اش در طاعت سنگين تر مي گردد.و يا آنكه در اين باره مي توان گفت: طفل، قبل از آنكه نيروي استدلال در او به هم رسد، از راه تقليد، به طاعت از اوامر الهي مي پردازد؛ و آنگاه كه از قدرت كافي براي استدلال برخوردار شد موظف به استدلال و در نتيجه، مكلف به طاعتي مبتني بر استدلال مي گردد. و بدينسان در معارف و آگاهيها از مرتبه عوام مؤمنين، تعالي مي يابد و به مرتبه «خواص» و از آنجا به «خواص الخواص» جابجا گشته و از ترقي و والايي برخوردار مي شود.وقتي انسان به اين مرحله رسيد و به مرتبت «اهل نهايات» در عرفان نايل آمد، استدلال او در ظهور وجود حق از راه ظهور وجود ممكنات ـ يعني پديده هايي كه در وجود خود به وجودِ حق نيازمندند ـ نوعي از هذيان به شمار مي آيد كه ظهورِ آثار را پلي براي ظهور وجود مؤثر قرار دهد، و به اصطلاح در امر توحيد به استدلال روي آوَرَد.يكي از ارباب قلوب، حالِ اهلِ دليل و برهان را چنين توصيف مي كند:
پاي استدلاليان چوبين بود
پاي چوبين، سخت بي تمكين بود[2]
پاي چوبين، سخت بي تمكين بود[2]
پاي چوبين، سخت بي تمكين بود[2]