نجم الثاقب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نجم الثاقب - نسخه متنی

حسين نوري طبرسي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

علت اختفاء و غيبت آن حضرت و ردّ شبهه مخالفين
موضوع هفتم : چه حكمت است در غيبت اين امام با اين عمر طولانى كه هميشه خائف و ترسان از خلق كناره كرده و كسى از خواص ‍ و عوام ، چيزى از او نديد؟
ابن تيميه حنبلى كه مؤ سس طريقه و آيين طايفه خبيثه وهابيّه نجد است و شيخ عبدالوهاب آن مذاهب فاسده را از كتب او برداشته ، در كتاب (منهاج السنيه ) كه رد بر (منهاج الكرامة ) آية الله علاّمه حلّى است ، مى گويد: مهدى الرافضه لا خير فيه اذ لا نفع دينى و لا دنيوى لغيبته .
جواب : بعد از اعتراف به امامت حجة بن الحسن عليهما السلام و بقاى او از روى نصوص و معجزات و قاعده لطف ، چه بندگان را با اين جهالات و تحاسد و تباغض و تكالب و تجاذب و منافات و متابعت هوى و شهوات به خود واگذاشتن بى رئيسى كه بدون الجاء و اضطرار صلاح و فساد و نفع و ضرر دينى و دنيوى در دين و عقل و جان و بدن و عرض و مال ايشان را بيان كند و به آن وادارد و خود به آنچه گويد كند و از خطا و لغزش و نسيان و سهو محفوظ و ماءمون باشد؛ نقض غرض در بعثت نبى صلى الله عليه و آله و تكليف خواهد بود؛ چه آنها در مقام انقياد و اطاعت برآيند و چه گوش به سخنانش فرا ندارند و سر به فرمانش فرود نيارند.
در هريك از آن دو حال ، حجّت بر ايشان تمام و زبان معذرتشان لال است . چنانكه در كتب كلاميّه مشروح شده يا از روى مماشاة و همراهى با خصم ، اعتراف و تسليم اين مدّعا كرده ، چون سائل را ديگر وقعى براى اين سؤ ال نيست حتى از مَعاشر اماميه .
امّا از اهل سنت :
اولا: به جهت آنكه تطويل عمر حضرت مهدى عليه السلام و اخفاى جنابش از خلق از افاعيل الهيّه است كه ايشان آن را معلل به حكمتى ندانند به اينكه چون در فعل فلانى صلاح و خير بود، كرد. بلكه هر چه كند آن خير است و آنچه ما آن را صلاح يا اصلح ندانيم ، كردنش بر خداى تعالى واجب نباشد. اگر جميع پيمبران را به دوزخ برد و كفار و شياطين را به بهشت فرستد، قبحى لازم نيايد و در همان خير و حكمت و صلاح است . پس اهل سنّت حق سؤ ال از وجه حكمت اين فعل الهى و ساير اقوال ندارند.
ثانيا: ندانستن وجه حكمت در فعل الهى ، ضررى به وجوب اعتقاد به صدور آن فعل ندارد. چنانكه حكمت بيشتر احكام دين و اسرار عبادت و مفاسد بسيارى از مناهى و جمله اى از كردارهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله كه نبود مگر از روى وحى و امر الهى ، بر امّت مخفى و مستور ماند و اين جهل ، سبب سستى اعتقاد به صدور دستور و دست برداشتن از آنچه محل تكليف است نشود، بالضّرورة .
ثالثا: نقض به دجّال كه در خبر بلكه در اخبار صحيحه موجوده در كتب صحاح ايشان است و بيايد در آخر باب هفتم كه مدتى پيش از رسول خدا صلى الله عليه و آله موجود بود و در جزيره اى در طرف جزاير مغربيه محبوس و عالِم به فتن آخرالزمان و كارهاى خود و زنده خواهد بود تا به دست مهدى عليه السلام يا عيسى كشته شود و در طول عمر و غيبت شريك است با آن جناب . اگر ايشان به جهت ندانستن حكمت وجود و غيبت دست از دجّال خود برمى دارند، ما نيز نعوذ بالله از مهدى خود صلوات اللّه عليه دست كشيم و گنجى شافعى را در اينجا كلامى است كه در باب مذكور ذكر نموده ايم .
رابعا: در اخبار صحيفه فريقين كه ما طرق آن را كه زياده از پنجاه است ، در كتاب (فصل الخطاب ) ضبط نموديم و جمله اى از صحاح ايشان است رسيده كه حاصل مضمون آنها آنكه : (آنچه در امم سابقه خصوص بنى اسرائيل واقع شده در اين امّت نيز واقع شود؛ حتّى اگر در سوراخ جانورى رفتند، اينها نيز بروند و از براى بيشتر انبياء عليهم السلام غيبتهاى طولانى و غير طولانى بود كه از امّت خود به امر الهى كناره كرده بودند و كسى از آنها خبرى نداشت .)
شيخ مورخين ، على بن الحسن مسعودى كه اهل سنّت از كتب او مانند (مروج الذهب ) و (اخبارالزمان ) نقل كنند و بر او اعتماد نمايند و محمّد بن شاكر كتبى در فوات الوقيات او را مدح كرده و كتب او را ذكر نموده ، غيبتهاى انبياء و اوصيا را در كتاب (اثبات الوصية ) ذكر كرده و اگر در اين امّت براى حجّتى كه به اعتراف ايشان افضل از عيسى است كه او افضل از جميع انبياء و مرسلين است ، غير اولواالعزم ايشان و ديگر غير از آن جناب ، حجّتى نيايد تا قيامت غيبتى نباشد، لازم شود تكذيب آن اخبار صريحه متواتره به حسب مضمون و فرقى نكند طول و قصر زمان غيبت در اين جهت . چنانچه اين اختلاف نيز در آنجا بود.
امّا از معاشر اماميه با اعتراف و اقرار به اين كه در غيبت آن جناب ، البته حكمت بلكه حكمتها است . پس به جهت آنكه ممنوعند از جانب ائمه خود عليهم السلام در بحث و تفتيش در فهميدن سرّ آن ، بلكه بعضى از علما حرام دانسته اند آن را.
شيخ مقدم ابومحمّد، حسن بن موسى نوبختى در كتاب (فِرق و مقالات ) بعد از ذكر مذهب اماميه در حق مهدى صلوات اللّه عليه و غيبت آن جناب فرموده : (و نيست از براى عباد كه تفتيش كنند از امور خداى تعالى و پيروى كنند چيزى را بدون علم و طلب كنند آثار چيزى را كه پنهان كرده اند از ايشان و جايز نيست ذكر اسم آن جناب و نه سؤ ال از مكان او تا اينكه آن جناب ماءمور شود به اين . زيرا كه آن جناب گمنام و خائف و مستور به سِتر خداوندى است و نيست بر ما بحث كردن از امر او بلكه بحث از اين و طلب او مُحرّم است و حلال نيست . الخ )
و در (علل الشرايع ) و (كمال الدين ) روايت است كه فرمود: (بدرستى كه از براى صاحب اين امر غيبتى است كه لابد است از آن كه به ريبه بيفتد در آن اهل باطلى .)
راوى پرسيد: (چرا؟ فداى تو شوم !)
فرمود: (به جهت امرى كه اذن ندادند ما را در كشف آن از براى شما.)
راوى پرسيد كه : (وجه حكمت غيبت آن جناب چيست ؟)
فرمود: (وجه حكمت آن جناب ، وجه حكمت غيبتهاى كسانى است كه پيش از او بودند از حجّتهاى خداوند تعالى ذكره .
بدرستى كه وجه حكمت در اين منكشف نمى شود مگر بعد از ظهور آن جناب ، چنانچه منكشف نشد وجه حكمت آنچه خضر كرد از سوراخ كردن كشتى و كشتن غلام و برپا داشتن ديوار، از براى موسى عليه السلام ؛ مگر بعد از جدايى ايشان .
اى پسر فضل ! بدرستى كه اين امر، امرى است از امرهاى خداى تعالى و سرّى است از اسرار خداوند و غيبى است از غيب خداوند و هرگاه دانستيم كه خداى عزّوجلّ، حكيم است تصديق مى كنيم كه همه افعال او از روى حكمت است . هرچند وجه آن منكشف نباشد براى ما.)
و با اين حال براى بعضى روات ، چون سؤ ال از حكمت غيب مى كردند، چيزى مى فرموند كه راوى ساكت مى شد و از خبر مذكور معلوم مى شود كه آنچه فرمودند سرّ حقيقى و تمام وجه حكمت نبود؛ چنانكه در اخبار بسيارى سبب غيبت آن جناب را خوف از قتل و كشته شدن قرار دادند.
و شيخ طوسى رحمه الله در كتاب (غيبت ) بر همين سبب ، اعتماد فرموده و جز خوف چيزى را مانع ظهور ندانسته و مانع شدن خداوند، ظالمين را از قتل آن جناب به غير طريق نهى بلكه به اسباب الهيّه موجب الجاء و منافى تكليف است و نقض غرض بردن ثواب است و فرق ميان آن حضرت و آباء طاهرينش عليهم السلام كه ايشان ظاهر در ميان مردم بودند با آنكه سلاطين جور در هر عصر و بيشتر خلايق مخالف و عدوى ايشان بودند به خلاف آن حضرت كه مستور شد و حال آنكه علّت ستر در ايشان آن بود كه سلاطين و واليان از طرف ايشان آسوده و خاطر جمع بودند كه خروج نخواهند كرد و مقاتله با شمشير را اعتقاد ندارند.
اما در حقّ مهدى عليه السلام پس معلوم ايشان شده بود كه آن جناب ، خروج خواهد كرد و همه سلاطين را مقهور خواهد نمود و بساط سلطنت و دولت جباران را برمى چيند و بساط عدل و داد در تمام روى زمين بگستراند. پس از چنين كسى كه منافى و مضاد با ملك است ، البته خائف باشند و بقدر امكان در صدد قلع و قمع او برآيند و چون آخر حجج است در كشته شدنش ابطال و عده خداوندى است ، زيرا ديگرى نيست كه به جايش بنشيند تا آن زمان كه حسب امر الهى از كشته شدن ، ماءمون شود، خود را ظاهر نمايد. پس به ملاحظه اين خوف ، غيبت و استتار آن حضرت واجب باشد.
روايتى از امام صادق عليه السلام در حكمت غيبت حضرت عليه السلام
در حكمت و در علل و (كمال الدين ) از امام صادق عليه السلام وجهى ديگر براى حكمت غيبت روايت است كه راوى عرض كرد: (چرا اميرالمؤ منين عليه السلام مقاتله نكرد با مخالفين خود در اول ؟)
فرمود: (زيرا كه در كتاب خداوند عزّوجلّ است :
وَلَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابا اَليما.
اگر جدا شوند، هر آينه عذاب مى كنيم كافران را عذابى دردناك .
راوى پرسيد: (مقصود از جداشدن چيست ؟)
فرمود: (ودايع مؤ منينى كه در صلبهاى كافران است و همچنين قائم عليه السلام ظاهر نمى شود هرگز تا آنكه بيرون بيايد ودايع خداوند عزّوجلّ. پس چون بيرون آمدند، ظاهر مى شود بر آنها كه غلبه دارند از دشمنان خداى عزّوجل . پس مى كشد ايشان را.)
نتيجه اين خبر شريف آنكه : وجه غيبت ، استخلاص نطفه هايى است كه حاصل مى شود از آنها اهل ايمان از اهل نفاق ؛ زيرا كه بسط يد به مقتضاى خروج ، موجب قتل اهل خلاف است و به سبب قتل آنها فوت مى شود اين ذرارى صالحه از اصلاب ايشان و در حكمت بالغه ، اين امرى است مطلوب و همين وجه ، علت صبر و سكوت و ترك جهاد اميرالمؤ منين عليه السلام بود با كسانى كه بر او پيشى گرفتند. زيرا آن حضرت مى دانست كه در اصلاب اهل ردّه نطفه هاى مؤ منينى است . چنانچه بسيارى مشهود و محسوس است و حال صبر و قعود آن جناب از طلب خود مثل اختفاى امام عصر عليه السلام است .
بلكه فاضل خبير، قطب الدين اشكورى تلميذ محقق داماد در (محبوب القلوب ) روايت كرده كه : جناب سيدالشهداء عليه السلام در روز عاشورا چون حمله مى كرد به لشكر ابن زياد، بعضى را مى كشت و بعضى را وامى گذاشت با آنكه به ظاهر متمكّن شده بود بر قتل آنها. از آن جناب سؤ ال كردند از سبب اين كار.
فرمود: (پرده از پيش چشم من برداشته شد، پس ديدم نطفه هايى را كه در صلبهاى ايشان بود. پس شناختم آن را كه از نطفه او، اهل ايمان بيرون مى آيد. پس او را وا مى گذاشتم از كشتن به جهت استخلاص آن ذرّيّه و ديدم آن را كه از او نطفه صالحى بيرون نمى آيد، پس او را مى كشتم .)
امثال اين كارها شغل اهل ولايت است در تدابير امور خلق به نحوى كه ملتفت نمى شوند. پس نشود اعتراض كرد بر افعالشان بلكه واجب حمل آنهاست بر حكمت اجماليه و مصالح عامه بدون حجّت به علم تفصيلى برآنها.
نيز در (كمال الدين ) روايت شده از سدير از آن جناب كه فرمود: (براى قائم ما غيبتى است كه طول مى كشد زمان آن .)
سدير پرسيد: (چرا اى فرزند رسول خدا صلى الله عليه و آله ؟)
فرمود: (ابا نموده خداوند مگر آنكه جارى كند در او، طريقه انبياء عليهم السلام را در غيبتهاى ايشان و لابد است او را اى سدير! از استيفا كردن زمانهاى غيبتهاى ايشان را. خداى تعالى فرمود:
لَتَرْكَبَنَّ طَبَقا عَنْ طَبَقٍ.
يعنى هر آينه خواهيد بود بر طريقه و سيرت مطابق سيرت و طريقه آنان كه پيش از شما بودند.)
و اين اشاره به همان وجهى است كه سابقا ذكر كرديم .
موضوع هشتم : با اين همه اختلاف كه در ميان اماميه پيدا شده در فروع و اصول چرا خود را براى چند نفر از خلص شيعيان كه اقوال ايشان متبع است ظاهر نمى كند و رفع آن اختلاف را كه سبب تفسيق و تضليل و تكفير يكديگر شده نمى فرمايند از طرف ايشان كه ماءمون است و خوف و بيمى ندارد.
جواب : بيشتر خلق روى زمين منكرند وجود ذات اقدس حضرت احديّت جلّ ثناؤ ه را و آنان كه معترفند آن قدر اختلاف در مراتب توحيد و صفات و افعال جنابش دارند كه جز يك طريقه همه آنها باطل و قائلش ضال و از براى بيشترى سبب خلود نار است و خداى تعالى در هيچ وقت از چيزى نترسد و تواناييش در رفع اختلاف از بين و فصل خصومت متنازعين و ايجاد معرفت ضرورى و علم وجدانى در نفوس و قلوب به نحوى كه همه جز حق ، چيزى در دل نگيرند بيشتر است به اضعاف غير متناهيه از ولى و نايب و خليفه اش در زمين و هر عذرى كه در ترك آن براى خداوند عزّوجلّ مقرر كرده شد، وليّش اولى است به آن عذر براى ترك رفع اختلاف .
موضوع نهم : شما اماميّه ، امامى قائل شديد كه تمام لوازم امامت و ذاتيّات رياست عامه و نيابت الهيّه و خلافت نبويّه را از او سلب مى كنيد. چون بيان احكام و فصل خصومات و اجراى حدود و حفظ ثغور و اخذ حقوق و اعانت مظلوم و امر به معروف و نهى از منكر و دفع ظالم و تجهيز عساكر و امثال اينها كه غرض از نصب امام ، چه به نص باشد يا به اجماع ، اقامه امور مذكوره و نظم مطالب شرعيه و اصلاح مفاسد دينيه و دنيويّه مسلمين است و با انتفاء تكاليف مذكوره از او به جهت عدم تمكن از اقامه آن ، از امامت بيفتد و ديگر چيزى نماند كه به سبب آن ، امام شود و لايق اين منصب و سزاوار اين لقب باشد و مهدى شما، همان است كه ابن تيميّه در منهاج السنيه گفت كه : (خيرى دنيوى و دينى در غيبت او نيست .)
جواب : امّا بر طريقه اهل سنّت :
پس ، اولا: نقض به غيبت غالب انبياء عليهم السلام كه غرض از بعثت ايشان انفاذ احكام مذكوره و اجراى تكاليف معهوده بود، اصالةً و امام مكلّف به آنهاست به نيابت از ايشان و غيبت ايشان در كتب سير و تواريخ و اخبار نبويّه فريقين موجود است و قابل انكار نيست .
و كفايت مى كند از براى اثبات اين مدعى ، غيبت جناب يونس عليه السلام از قوم خود بلكه از همه جنبنده در زمين وحتّى زير زمين ، غير از آن ماهى كه يونس در شكمش قرار گرفت به نص قرآن مجيد و هيچ مسلمى نتواند به جهت اين غيبت ، سلب نبوّت از او كند كه در اين مدّت مفارقت از امّت و سير در كشتى و در شكم ماهى تا زمان عود به قوم خود، نبىّ نبود و نبوّت او يا غير او دائر مدار حضور و تسلط باشد كه گاهى برود و گاهى بيايد و پيغمبر گاهى رعيّت و تابع شود. زيرا بالبديهه خلق از اين دو صنف بيرون نباشند و چنين احتمال سخيف و قول بديهى البطلان را تاكنون كسى نداده و نيز زمان انفراد ايشان چون امّتشان هلاك مى شدند.
چنانكه ثعالبى و غيره روايت كرده اند كه : پيغمبرى كه امّت او به عذاب الهى هلاك مى شدند، ماءمور بود كه بيايد در مكّه معظمه بماند و عبادت خداوند كند تا اجلش در رسد و اوضح و اعجب از همه خفا و غيبت نبى اكرم صلى الله عليه و آله از امّت خود؛ چنانچه در سيره حليه برهان الدين شافعى و غير آن از ابن اسحق روايت شده كه آن جناب ، سه سال مخفى بود بعد از نزول سوره مباركه : يا اَيُّهَا الْمُدَثِّرُ قُمْ فَاَنْذِرْ. در خانه ارقم و مردم را در نهانى دعوت مى كرد و چون مى خواستند نماز كنند با چند نفرى كه ايمان آورده بودند، مى رفتند در بعضى درّه هاى كوههاى مكّه پنهان مى شدند و نماز مى كردند.
در آنجا تقويت كرده كه مدّت استخفاى در خانه ارقم ، تا آنكه دعوت را ظاهر نمود، چهار سال بود و همچنين مدّتى در شعب ابيطالب محصور بلكه محبوس بودند و نيز در غار و مدتى پس از آن بلكه در تمام ايام بعثت ، قهر و سلطنتى نداشتند كه انفاذ كنند آن امور را جز دعوت به توحيد و رسالت و اندكى از اعمال جوارحيه و بنا بر سياق سؤ ال ، بايستى العياذ باللّه سلب كرد نبوّت را از آن جناب در اين مدت مذكوره و چنين شخص از دايره اسلام بيرون است و ثانيا تصريح علماى اهل سنّت بر اين كه قهر و سلطنت فعليّه ، شرط در نبوت و امامت نيست كه چون مفقود شد، برود.
شيخ ابوشكور سلمى حنفى ، محمّد بن عبدالرشيد بن شعيب كشّى كه او را مجدد الف ثانى مى دانند، در كتاب (التمهيد فى بيان التوحيد) گفته و نقل عبارت ، اولى است ، شايد علما را حاجت افتد در نقل آن در كتب عربيه :
قال : قال بعض الناس : بانّ الامام اذا لم يكن مطاعا فانّه لايكون اماما، لانّه اذا لم يكن القهر والغلبة له فلايكون امما فلما ليس كذلك لان طاعة الامام فرض على الناس فان لم يكن القهر فذلك يكون من تمرد الناس وهو لا يعزله عن الامامة فلولم يطع الامام فالعصيان حصل منهم وعصيانهم لايضر بالامامة الا ترى ان النبى ماكان مطاعا فى اول الاسلام وما كان له القهر على اعدائه من طريق العادة والكفرة وقد تمردوا عن امره ودينه وقد كان هذا الايضره ولا يعز له عن النبوة وكذا الامام خليفة النبى لامحالة وكذلك على عليه السلام ما كان مطاعا من جميع المسلمين ومع ذلك ما كان معز ولا فصح ما قلنا ولو ان النّاس كلّهم ارتدوا عن الاسلام والعياذ باللّه تعالى فانّ الامام لم ينعزل عن الامامة فكذلك بالعصيان . انتهى .
محصل اين عبارت همان است كه ذكر شد كه نبوت و امامت كه از مناصب الهيّه است مثل سلطنت و حكومت عرفيه نيست كه اگر قهر و غلبه و امكان اجراى اوامر و نواهى در مقام فعليت رسيده باقى والاّ مانند سلطان بى ملك و عسكر است كه نشود او را سلطان گفت .
نيز در اخبار اهل سنّت وارد است كه : (ائمه ، از قريش اند.) و در بعضى از آنهاست كه امر خلافت هميشه در قريش خواهد ماند؛ چنانكه در (صحيح بخارى ) است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود: (پيوسته اين امر يعنى امر خلافت چنانكه شارحين تصريح كرده اند، در قريش خواهد بود تا زمانى كه باقى باشد از ايشان دو نفر.) به روايت ديگر: (تا باقى باشد از مردم .)
شيخ شمس الدين محمّد بن علقمى شافعى ، تلميذ سيوطى در (كوكب المنير) شرح جامع صغير استاد خود، بعد از ذكر مذكور گفته كه : (چون مردم تابع قريش بودند در جاهليّت و ايشان رؤ ساى عرب بودند، تابع ايشان شدند در اسلام و ايشانند اصحاب خلافت و اين خلافت مستمرّ است براى ايشان تا آخر دنيا تا زمانى كه در ميان مردم دو نفر باشند كه ظاهر شده آنچه آن جناب فرموده ؛ پس از زمان آن حضرت تا حال خلافت در قريش است بدون مزاحمتى در آن . هرچند متغلبين مالك شدند بلاد را، لكن ايشان معترفند كه خلافت در قريش است ؛ پس اسم خلافت باقى است هرچند مجرد تسميه باشد.)
ابن حجر عسقلانى در (فتح البارى ) شرح (صحيح بخارى ) اين معنى را يكى از محتملات خبر مذكور قرار داده و احتمال ديگر داده كه : مراد (اخبار) نباشد، بلكه امر باشد كه آن را به صورت (خبر) فرموده ، يعنى : هميشه بايد براى خود، خليفه از قريش معيّن كنيد بنا بر طريقه ايشان كه بايد رعيّت براى خود، خليفه بسازند و آنگاه پيرويش كنند.
كرمانى ، شارح بخارى بعد از اشكال كه در زمان ما، حكومت در غير قريش است جواب داده به اين كه در بلاد مغرب و مصر، خليفه از قريش هست .
در (فتح البارى ) گفته كه اين صحيح است ولكن در دست او بستن و گشودنى نيست و نيست براى او از خلافت مگر مجرد اسم فقط و اين عبارات صريح است در آنكه تسلط و حكومت ، شرط خلافت و امامت نيست ؛ بلكه خليفه و امام همان است كه خدا و رسول صلى الله عليه و آله او را خليفه و امام گفته هر چند غاصبين و متغلبين او را تمكين ندهند و در اين معنى فرقى ميان حضور و غياب و ظاهر و اختفا نيست .
نيز ملك العلماء شهاب الدين بن عمر دولت آبادى در كتاب (مناقب السادات ) مسمّى به (هداية السعداء) گفته كه : (يزيد باغى متغلب خارجى بود و خروج بر امام در جميع اديان حرام است و يزيد لعين ، خروج كرده بر حسين عليه السلام بدون تاءويل و او را كشت به محاربه .)
نيز در آنجا گفته : (چون على بن ابيطالب عليه السلام كشته شد، خلافت از آن حسن بن على عليهما السلام بود. آنگاه از آن حسين بن على عليهما السلام و بغى كرد در عهد حسين ، يزيد بن معاويه . بغيى كه مسلط شد به آن .)
براى اثبات مدعى و جواب از آن سؤ ال بى پايه اين مقدار عبارت كافى است ، ان شاء الله . و جمع ساير كلمات و مناقضات و هفوات ايشان بى فايده است ؛ چه منصف را آن مقدار كافى است و معاند لجوج به اضعاف آن قناعت نكنند.
اما بر طريقه معاشر اماميّه ايّدهم اللّه تعالى :
ايشان اوّلا گويند كه : چون خداى عزّوجلّ خواست امامى بيافريند، قطره اى از آب جنّت از ابر نازل فرمايد كه بر ثمره اى از ثمرات زمين بيفتد و آن را حجّت آن عصر بخورد و نطفه امام از آن منعقد شود و چون چهل روز بر آن بگذرد، صدا بشنود و چون چهار ماهه شود بر بازوى راستش بنويسند:
وَتَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقا وَعَدْلا لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ.
و چون متولّد شد، عمودى از نور در دلش جاى دهند كه نظر كند در آن به خلايق و اعمال ايشان و نازل شود بر او ، امر خداوند در آن عمود و آن عمود، نصب عين اوست ؛ به هرجا كه برود و نظر كند و پر كند دلش را از محبّت خود كه غير جنابش كسى را نگزيند. و از خوف خود كه از هيچ چيز غير او نترسد. و از زهد كه به هيچ چيز دنيا و غير دنيا رغبت نكند جز آنچه را كه او امر فرمايد. و از سخا كه از ايثار چيزى حتّى جان خود در راه او پروا نكند. و از شجاعت كه از هيچ مخلوقى روى نگرداند. و از توكّل كه غير جنابش چيزى را مضرّ يا نافع نداند و نبيند بر اين رقم .
حقايق جميع صفات حسنه را در دلش جاى دهد و نگاهش دارد از آن كه گردى از قذارت اخلاق ذميمه بر آينه قلبش نشيند و حقيقت اشيا را به او بنمايد و قبايح بواطن معاصى را بداند و ببيند، بالطبع از او متنفر و گريزان باشد و روح القدس را بر او موكّل كند كه او را مؤ يّد و مسدّد دارد و از او جدا نشود و او غفلت و سهو و نسيان ندارد و دلش را چون بيت المعمور و عرش ، محل تردّد ملائكه و مطاف ايشان قرار دهد كه پيوسته معراج ايشان باشد و اصنافى از ابواب علوم به او عطا فرمايد.
و غرض از گردش افلاك و ايجاد خلايق از سمك تا سماك ، او باشد. همه به سبب او و براى او حركت كنند و زندگى نمايند. از طفيل وجود او بخورند و بياشامند.
پرستش و بندگى كه خداى تعالى خواسته به نحوى كه خواسته ، آن است كه او كند. تسبيح و تمجيد و تهليل و تكبير و نماز و روزه و حج ، آن است كه او كند و به جاى آرد.
پس ، از لطفها و احسانها و نعمتهاى غير متناهيه كه به او كرده و به تمام كمال كه ممكن تواند به آن رسد، او را آراسته و زينت داده ؛ به ارشاد و هدايت خلقش امر فرمايد، به نحوى كه از اختيار و ميل خود بيرون نرود و قابل استحقاق ثواب و مكرمت شود.
آن جناب نيز با نبودن مفسده اى اظهار دعوت كند اگر اطاعت كنند به خود احسانى كردند وگرنه بر دامن كبرياش ، ننشيند گرد ساكت يا غايب شود.
و تمام مراتب هدايت و ارشاد خلق كه يكى از مناصب اوست ، بالنّسبه به ساير مقامات آن جناب ، قطره اى است نسبت به دريا كه اگر ميسّر نشد نقصى در او پديد نيايد و از مقاماتش چيزى نكاهد مگر خداى خواهد كه به مضمون : وَلَئِن شَئْتنا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذى اَوْحَيْنا اِلَيْكَ. هرچه داده سلب فرمايد.)
اگر عالم عابد زاهد متبحّرى به جهت حبس شدن در مطموره اى از مقام خود بيفتد و علم و عمل و زهد از او برود و نشود او را عالم زاهد گفت ، امام نيز در غيبت از خلق ، از امامت بيفتد با آنكه تفاوت اين دو بيشتر است از ثرى تا به ثريا.
ثانيا: گويند كه همه اقسام خير و نعمت و بركت از آن جناب به تمام خلايق رسد و انواعى از بلاها و عذابهاى گوناگون كه به اعمال قبيحه و كردارهاى زشت خود كه به ارتكاب عشر عشير آن امم سابقه به مسخ و خسف و غرق و حرق ، فانى و تمام مى شدند مستحق شده و مى شوند، از ايشان به سبب آن وجود دفع مى كند و قائم مقام جدّ اكرم خود است صلى الله عليه و آله در برگشتن عذاب به جهت بودن او در ميان خلق به مضمون : ما كانَ اللّهُ لِيُعَذِّبهُمْ وَاَنْتَ فيهم . عادت خداوندى نبوده كه ايشان را عذاب كند و حال آنكه چون توئى در ميان ايشانى .
گويند كه : اگر يك روز امام در زمين نباشد اجزاى وجود خلق از هم متلاشى شود. به سبب او باران ببارد؛ زمين گياه آرد؛ درخت ميوه كند؛ حيوان شير دهد؛ عقل ادراك كند؛ چشم ابصار نمايد؛ گوش بشنود؛ زبان گويد؛ با دوستانش لطف خاص دارد؛ انواع محبّت و احسان به ايشان فرمايد كه گاهى ندانند.
بلكه وجود و بقاى او سبب است از براى بقاى شريعت و حفظ قوانين آن ، از تغيّر و زوال و همين اصل است كه به آن ثابت كرده اند وجوب نصب امام و احتياج به وجود او را. پس لازم نمى آيد از تعذّر، تصرّف او در احكام جزئيه چندان ضررى با حفظ اصول و قوانين كليّه ، امتناع انفاذ امور جزئيّه به جهت عارض خارجى مانع نشود از ثبوت اصل ولايت و نه تحقق آن به اعتبار امور كلّيه مهمّه ؛ زيرا كه آن مانع نتواند رد كند و تعطيل نمايد آنها را.
نيز در اخبار فريقين است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (اهل بيت من امان است براى اهل زمين ، چنانكه ستاره ها امان است براى اهل آسمانها.)
در باب هفتم و دهم بيشتر از اين توضيح بيايد ان شاء الله تعالى از براى ثبوت خير و نفع آن جناب در غيبت كبرى .
ثالثا: گويند آن امامى كه ما به او قائليم و به امامتش اعتراف داريم ، حجّت است از جانب خداوند تبارك و تعالى بر ملائكه و انسان و انواع حيوانات و جن و مخلوقات جميع عوالم و بلادها و شهرها كه از حيطه جبّاران بيرون است ؛ مانند: جابلسا و جابلقا و غير آنها كه اشاره به آنها بشود در قصّه جزيره خضرا و تمام آنها در حيطه اقتدار وسلطنت فعليّه آن جناب است و به امر و فرمان آن جناب ، مؤ تمر و سركشى نكنند. هر چه گويند اطاعت كنند و فرمان برند؛ جز اين صنف بنى آدم موجود در دو روى زمين كه بالنّسبه به آنها قدر محسوسى ندارند و بر فرض تسليم كه از شرايط صحّت امامت ، اقتدار فعلى است ، تسليم نداريم كه بايد بر تمام آنكه مبعوث شده بر آنها مقتدر و غالب باشد والاّ لازم آيد سقوط جميع انبياء و خلفا از درجه نبوّت و خلافت . زيرا هرگز اقتدار تمام براى احدى از ايشان ميسر نشد.
موضوع دهم : سلاطين جور و متغلبين در بلاد اگر بخواهند توبه كنند و حق آن جناب را به او بدهند چاره اى ندارند. زيرا كه دسترس ‍ به او ندارند كه حقش را تسليم نمايند و خود را فارغ كنند؛ پس توبه اين جماعت هرگز مقبول نشود.
جواب : كفايت مى كند او را در توبه ، دست كشيدن از آنچه مشغول است به آن و پشيمان بودن از نشستن در مقامى كه جايز نبود بر او نشستن در آن و عزم بر عدم معاودت . و آن جناب ، حسب امر الهى تكليف خود را داند كه در اين حال ظاهر شود يا نشود و غير اينها از شبهات شبيه به تار عنكبوت كه صاحبش به غريقى ماند كه به هر خاشاكى متشبث شود. چنانكه بعضى گفتند كه او، از كجا مطمئن شود كه اگر ظاهر شود او را نكشند و ذكر اينها و تعرض جواب از آنها تضييع عمر و كاغذ و قلم و وقت خواننده است .
مخفى نماند كه جمله اى از شبهات سابقه را علماى متكلّمين ما در كتب كلاميّه و امامت متعرض شده ، به اصول اماميّه و قواعد كلاميّه جواب آن و ايرادهاى وارده بر آن را داده اند و چون در اين مؤ لّف شريف ، بناى استقصاى مطالب متعلّق به آن جناب نبود، بلكه بناى جمع نوادر و مستطرفات حالات كه كمتر در كتابى جمع شده و علاوه طرف مقابل چندان با ادله عقليه آشنايى ندارند، قناعت كردم به نقض و نقل اخبار و كلمات علماى ايشان كه بهتر ساكت مى شوند و غرضى جز آن نيست والاّ به امثال اين جوابها هرگز از طريقه خود برنگردند و گاهى كه از علما يا عوام ايشان مستبصر شدند غالبا از راههاى ديگر بود.
بلى ! براى اهل علم خاصّه ، نفع بخشد كه از آن شبهات به شبهه نيفتند و عوام ايشان را حظّى نيست در آن و به امثال آنچه ما ذكر كرديم ، بهتر منتفع مى شوند و چون غرض از اين كتاب نيز انتفاع عامّه فارسى زبان است ، ملاحظه حال ايشان كرديم ؛ از نقل آن كلمات دست كشيديم و بحمد اللّه تعالى در بسيارى از كتاب فارسيّه موجود و در همه بلاد منتشر است و اميدوارم از الطاف الهيه كه انتفاع ايشان از اين كتاب كمتر از انتفاع از بسيارى از كتب مؤ لّفه در اين باب نباشد. والحمد اللّه

/ 36