نجم الثاقب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نجم الثاقب - نسخه متنی

حسين نوري طبرسي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

صد و شصت و ششم : (نهار)
در تفسير آياتى از سوره مباركه شمس  
شيخ فرات بن ابراهيم در تفسير خود روايت كرده از امام باقر عليه السلام كه فرمود: حارث اعور عرض كرد به حسين عليه السلام كه : (يا بن رسول اللّه ! فداى تو شوم ! خبر ده مرا از قول خداوند در كتاب خود وَالشَّمْسِ وَ ضُحيها.
فرمود: (واى بر تو اى حارث ! اين محمّد، رسول خدا صلى الله عليه و آله است .)
گفتم : (فداى تو شوم ! معناى قول خداوند وَالْقَمَرِ اِذا تَليها چيست ؟)
فرمود: (اين اميرالمؤ منين ، على بن ابيطالب عليه السلام است كه در پى آمده محمّد صلى الله عليه و آله را.)
باز گفتم : (قول خداوند وَالنَّهارِ اِذا جَلّيها چيست ؟)
گفت : (اين قائم است از آل محمّد عليهم السلام كه پر كند زمين را از عدل و داد.)
در تفسير على بن ابراهيم روايت شده است از امام باقر عليه السلام كه فرمود: (در آيه شريفه واللَّيْلِ اِذا يَغْشى كه شب ، در اينجا دوّمى است كه فروپوشانيد اميرالمؤ منين عليه السلام را در دولت خود كه جارى شد براى او بر آن جناب . (عبارت خبر غش بود كه به معنى خيانت و مكر است و ظاهرا حاصل معنى آيه باشد. زيرا اين دو مادّه با هم فرق ندارند. منه ) و امر فرمود اميرالمؤ منين عليه السلام را كه صبر كند (يا فرمود آن جناب ، ما را كه صبر كنيم . نسخه احتمال هر دو را دارد. منه ) در دولت ايشان تا منقضى شود آن دولت .)
والنّهار اذا تجلّى .
فرمود: (نهار، آن قائم از ما اهل بيت است كه هرگاه برخاست ، غلبه كند بر دولت باطل و در قرآن ، زده شده در او مثلها و مخاطبه نموده به آنها، يعنى خداى تعالى با پيغمبر خود و ماها؛ پس نمى داند آن را غير از ما.)
صد و شصت و هفتم : (نفس )
در (هدايه ) از القاب شمرده شده .
صد و شصت و هشتم : (نور آل محمّد) عليهم السلام  
چنانچه در خبرى است كه بيايد در باب دهم ان شاء اللّه از حضرت صادق عليه السلام . و در (ذخيره ) از اسامى آن جناب شمرده شده كه در قرآن مذكور است .
و در چند خبر كه بعضى گذشت و بعضى خواهد آمد، مذكور است در آيه شريفه وَاللّهُ مُتِمُّ نُورِهِ.(37) يعنى به ولايت قائم عليه السلام و به ظهور آن جناب و در آيه وَاَشْرَقَتِ الاَْرْضُ بِنُورِ رَبِّها.(38) كه مراد، روشن شدن زمين است به نور آن جناب و در يكى از زيارات جامعه است در اوصاف آن حضرت :
نور الانوار الّذى تشرق به الارض عمّا قليل .
در تفسير آيه شريفه (اللّه نور السّموات والاْرض )  
در (غاية المراد) و غيره روايت شده از جابر بن عبداللّه انصارى كه گفت : داخل شدم در مسجد كوفه در حالى كه اميرالمؤ منين عليه السلام با انگشتان مبارك مى نوشت و تبسم مى فرمود. پس گفتم : (يااميرالمؤ منين ! چه چيز تو را به خنده آورده ؟)
فرمود: (عجب دارم از آنكه مى خواند اين آيه را، نمى شناسد آن را به حقّ معرفت .)
پس گفتم به آن جناب كه : (كدام آيه است يا اميرالمؤ منين !؟)
فرمود: اَللّهُ نُورُ السَّمواتِ وَالاَْرْضِ تا آخر مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكوةٍ.(39)
مشكوة محمّد صلى الله عليه و آله است .
فيها مصباح منم مصباح .
زجاجة الزجاجة حسن و حسين عليهما السلام هستند.
كانّها كوكب درىّ على بن الحسين .
يوقد من شجرة مباركة محمّد بن على است .
زيتونة جعفر بن محمّد است .
لاشرقية موسى بن جعفر است .
ولاغربية على بن موسى الرضا است .
يكاد زيتها يضى ء محمّد بن على است .
ولولم تمسسه نار على بن محمّد است .
نور على نور حسن بن على است .
يهدى اللّه لنوره من يشاء قائم مهدى است . عليهم السلام
در پاره اى از اخبار معراج مذكور است كه نور آن جناب در عالم اظلّه ، ميان انوار و اشباح ائمه عليهم السلام مانند ستاره اى درخشان بود در ميان ساير كواكب و در خبرى ، چون ستاره صبح براى اهل دنيا.
صد و شصت و نهم : (نور الاصفياء)
صد و هفتادم : (نور الاتقياء)
مستند هر دو گذشت در لقب بيست و هشتم .
صد و هفتاد و يكم : (نجم )
در (ذخيره ) از اسامى آن جناب شمرده شده است كه در قرآن مذكور است .
صد و هفتاد و دوم : (ناحيه مقدسه )
در (جنات الخلود) گفته شده است كه در ايام تقيه ، گاهى آن حضرت را به اين لقب مى خواندند.
صد و هفتاد و سوّم : (واقيذ)
در كتاب مذكور، مسطور است كه اين لقب آن جناب است در كتب سماويه ؛ يعنى غايب شونده ، مدت مديد و در تاريخ عالم آرا مذكور است كه اسم آن حضرت در تورات (واقيذما) نوشته شده .
صد و هفتاد و چهارم : (وتر)  
در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) از القاب شمرده شده ، يعنى تنها و طاق و فرد و منفرد در كمال و فضايل ؛ كه ممكن باشد تحقق آن در نوع بشر و در خصايص و اكرامات مخصوصه الهيّه كه گذشت و خواهد آمد كه احدى از حجج قبل از آن جناب به آنها سرافراز نشده .
صد و هفتاد و پنجم : (وجه )
در (هدايه ) از القاب شمرده شده و در زيارت آن جناب است :
السّلام على وجه اللّه المتلقب بين اظهر عباده .
صد و هفتاد و ششم : (ولى اللّه )
مكرّر در اخبار به اين لقب مذكور شده ؛ خصوص در لسان روات و در (يد باسطه ) بيايد كه خداوند در شب معراج فرمود كه : (او يعنى قائم عليه السلام ، ولىّ من است ، براستى .)
در (كافية الاثر) خراز روايت شده از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: (چون برسد وقت خروج او، براى اوست شمشيرى غلاف كرده ، پس ندا كند او را شمشير كه : برخيز اى ولىّ اللّه ! و بكش دشمنان خدا را !.)
و در خبر ديگر فرمود كه : (عَلم آن حضرت نيز به همين لقب در آن وقت ندا كند.)
صد و هفتاد و هفتم : (وارث )  
در (مناقب ) قديمه و (هدايه ) از القاب آن حضرت شمرده شده و بيايد در خطبه غديريّه رسول خدا صلى الله عليه و آله كه فرمود: اءَلا انّه وارث كل علم والمحيط به . و هويداست كه آن جناب ، وارث علوم و كمالات و مقامات و آيات بيّنات جميع انبيا و اوصياء و آباء طاهرين خود عليهم السلام است .
گفتار مفضل بن عمر در رابطه با خروج حضرت عليه السلام
در حديث طولانى مفضل است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: (چون عسكر حسنى وارد كوفه شود، حسنى از عسكر خود جدا شود و حضرت مهدى - صلوات اللّه عليه - نيز از عسكر خود جدا شود؛ پس ميان دو لشگر بايستند.
پس حسنى به آن جناب بگويد: (اگر تو مهدى آل محمّدى ، پس كجاست عصاى جدِّ تو رسول خدا صلى الله عليه و آله و انگشتر او و بُرد او و زره او كه او را (فاضل ) مى گفتند و عمامه او كه (سحاب ) نام داشت و اسبش كه (مربوع ) نام داشت و ناقه غضباءِ او و استر دلدل او و حمار او كه (يعفور) مى گفتند و شتر سوارى او براق و قرآنى كه جمع كرد آن را اميرالمؤ منين عليه السلام بدون تفسير و تاءويل ؟)
پس حضرت حاضر نمايد جوالى يا مانند آن كه او را (سَفَط) گويند و در آن است آنچه او خواسته .
مفضل گفت : (اى آقاى من ! همه آنها در سَفَط است ؟)
فرمود: (بلى ! واللّه ! و تركه جميع پيغمبران ، حتّى عصاى آدم و آلت نجّارى نوح و تركه هود و صالح و مجموعه ابراهيم و صاع يوسف و مكيال شعيب و آينه او و عصاى موسى و تابوتى كه در اوست ، بقيّه آنچه ماند از آل موسى و آل هارون كه ملائكه برمى دارند و زره داوود و عصاى رسول خدا صلى الله عليه و آله و انگشتر سليمان و تاج او و رحل عيسى و ميراث جميع پيغمبران و مرسلان در آن سفط است .)
شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير خود روايت كرده كه از صادقين عليهما السلام خبر رسيده كه ك (تابوت و عصاى موسى ، در درياى طبرستان است و در عهد حضرت صاحب الزمان عليه السلام از آنجا برآرند.)
در (غيبت ) نعمانى روايتى است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود: (عصاى حضرت موسى از شاخه درخت آس بود كه در بهشت كاشته شده بود و جبرئيل عليه السلام آن را براى او آورد، هنگامى كه به سمت مدين رفت و آن عصا و تابوت آدم عليه السلام در درياچه طبريّه است و كهنه نمى شوند و متغير نمى شوند تا اينكه بيرون آورد آنها را قائم عليه السلام ، چون خروج نمايد.)
در چند خبر رسيده كه ك (كتب اصليّه سماويّه ، در غارى است در انطاكيه و آن حضرت ، آنها را بيرون خواهد آورد.)
و در (غيبت ) فضل بن شاذان است از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: (اول چيزى كه ابتدا مى فرمايد به آن قائم عليه السلام آن است كه مى فرستد به انطاكيه ، پس بيرون مى آورد از آنجا تورات را از غارى كه در آن ، عصاى موسى عليه السلام و خاتم سليمان است .)
در (غيبت ) نعمانى است از حضرت صادق عليه السلام كه فرمود به يعقوب بن شيعب : (آيا نشان بدهم به تو پيراهن قائم عليه السلام را كه در آن خروج مى كند؟)
گفتم : (بلى !)
پس طلبيد كتابدانى را و آن را باز كرد و از آن ، پيراهن كرباسى بيرون آورد و پهن كرد. پس ديد در آستين چپ او خونى . فرمود: (اين پيراهن رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه بر بدن مباركش بود آن روز كه دندانش را شكستند و در او خروج مى كند قائم عليه السلام .)
پس آن خون را بوسيدم و بر روى خود گذاشتم . آنگاه آن را پيچيد و برداشت .
و در همان كتاب و كافى روايت شده كه فرمود: (بيرون مى رود صاحب اين امر، از مدينه به سوى مكه با ميراث رسول خدا صلى الله عليه و آله .)
راوى پرسيد: (ميراث رسول خدا صلى الله عليه و آله چيست ؟)
فرمود: (شمشير رسول خدا صلى الله عليه و آله و زره او و عمامه آن جناب و عصاى او و اسلحه آن حضرت و زين اسب او.)
صد و هفتاد و هشتم : (هادى )
در تاريخ جهضمى در باب القاب ائمه عليهم السلام آمده است كه ك (لقب قائم عليه السلام هادى مهدى است .)
و در اخبار و ادعيه و زيارات ، به اين لقب ، مكرر مذكور است و خداى تعالى كسى را هادى براى كافه عالميان نكند و به سوى ايشان نفرستد بلكه وعده ندهد كه كارش را به انتها رساند، مگر بعد از آنكه خود به حقيقت هدايت يافته و جميع راههاى حق و حقيقت براى او مفتوح شده و به مقاصد رسيده و مستعد هدايت كردن شده .
پس آن را كه خداى تعالى او را (هادى ) قرار داده و به اين لقب ، او را سرافراز نموده ، بايد (مهدى ) باشد و جنابش مهدى ناميده نمى شود مگر داراى آن مقام از هدايت شود كه تواند از جانب حضرت مقدسش ، در مقام هدايت خلق برآيد و هركسى را به راهى كه داند و تواند به مقصد خويش ، حسب استعدادش رساند و به اين ملاحظه ، جايز است تفسير هريك به ديگرى ، چنانچه در لقب مهدى گذشت .
از جناب امام صادق عليه السلام پرسيدند از معنى مهدى . فرمود: (آنكه هدايت نمايد مردم را. الخ )
يعنى آن مهدى كه خداى تعالى او را مهدى ناميده ، آن كسى است كه مقام هدايت يافتنش به جايى رسيده كه تواند از جانب اقدسش ‍ در مقام هدايت كردن برآيد و نظير اشكال تفسير مهدى به هادى ، اشكالى است كه در لقب مبارك اميرالمؤ منين عليه السلام رسيده .
در (معانى الاخبار) و (علل ) روايت شده ازامام باقر عليه السلام كه از آن جناب پرسيدند: (اميرالمؤ منين عليه السلام را چرا اميرالمؤ منين مى گويند؟)
فرمود: لانّه يميرهم العلم .
زيرا كه آن حضرت ، طعام علم براى ايشان مى آورند. آيا نشنيدى كتاب خداوند را ونمير اهلنا؟
و وجه اشكال آنكه : (ميره ) كه به معنى جلب طعام است ، از (مار يمير ميرا) و (امير) از (اَمر ياءمر) است ، به معنى فرمان دهنده . پس ‍ بعضى گفتند كه : اين ، بر وجه قلب است و بعضى گفتند كه امير، فعل مضارع است بر صيغه متكلم و خود حضرت اين كلام را فرموده ، آنگاه مشتهر شده به آنچه گفته اند در (تابط شرا) و وجه سوّم گفته اند كه : امراى دنيا امير شده اند به جهت آنكه ايشان متكفلند جلب طعام را براى خلق و آنچه محتاجند به آن در امور معاش خود به زعم خودشان .
و امّا اميرالمؤ منين عليه السلام پس امارت او به جهت امرى است بزرگتر از اين ، زيرا كه آن جناب بر ايشان جلب طعام روحانى مى كند كه سبب حيات ابديه و قوت روحانيّه ايشان است با مشاركت امراء در ميره جسمانيه .
علاّمه مجلسى رحمه الله اين وجه را پسنديده و بهتر همان است كه در تفسير مهدى گفتم به اينكه : (امارت ، از جانب خداوند نشود مگر بعد از تكميل و استعداد و رسيدن در مراتب علوم به درجه اى كه هركس به هرچه محتاج باشد تواند به اوتعليم نمايد. پس تا خود، عالم راسخِ عامل نشود، بر مسند امارت الهيه نتواند نشيند. پس از هر كسى كه خبر دهد از اين مقام علمى ، او را توان گفت كه به مقام امارت رسيده و هر كه را امير خواند ناچار درجات علوم را طى نموده ، نه چون امارت مخلوق كه هر جاهل نادانى را امير كنند و شايد بتوان آن وجه سوّم را به اين راجع نمود. واللّه العالم
صد و هفتاد و نهم : (يدالباسطه )  
در (هدايه ) از القاب خاصه شمرده شده ، يعنى دست قدرت و نعمت خداوندى كه به او مى گستراند رحمت و راءفت و لطف خود را بر بندگان و فراخ مى فرمايد روزى را بر ايشان و دفع مى نمايد بلا را از ايشان .
شيخ صدوق در (امالى ) روايت كرده از عبداللّه بن عباس كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: (چون مرا به آسمان هفتم بردند و از آنجا به سوى سدرة المنتهى و از سدره به سوى حجابهاى نور. ندا كرد به امر پروردگار جلّ جلاله كه :
اى محمّد! تو بنده منى و من پروردگار تو؛ پس از براى من خضوع كن و مرا پرستش نما و بر من توكّل كن و به من اعتماد نما ! من راضى شدم به تو كه بنده و حبيب و رسول و نبىّ من باشى و به برادر تو، على عليه السلام كه خليفه و باب باشد.
پس او حجّت من است بر بندگان من و پيشواست براى خلق من . به او شناخته مى شوند دوستان من از دشمنان من و به او جدا مى شود حزب شيطان از حزب من و به او برپا مى شود دين من و حفظ مى شود حدود من و نافذ مى شود احكام من و به تو و به او و به ائمه از فرزندان او رحم مى كنم بندگان و كنيزان خود را.
به قائم از شما معمور و آباد مى كنم زمين خود را به تسبيح و تقديس و تهليل و تكبير و تمجيد خود و به او پاك مى كنم زمين را از دشمنان خود و ميراث مى دهم آن را به اولياى خود و به او پست و خوار مى گردانم كلمه آنان را كه به من كافر شدند و به او كلمه خود را بلند مى گردانم و به او زنده مى كنم و حيات مى دهم بندگان خود و بلاد خود را به علم و براى او ظاهر مى كنم گنجها و ذخيره ها را به مشيت خود و ظاهر مى كنم براى او،اسرار و ضماير را با اراده خود و امداد مى كنم او را به ملائكه خود كه او را مؤ يّد شوند بر انفاذ امر من و اعلان دين من ؛ اين است ولىّ من بحق و مهدى بندگان من براستى .)
صد و هشتادم : (يمين )  
در (هدايه ) از القاب شمرده شده و آن مثل (يد باسطه ) است .
صد و هشتاد و يكم : (وهوه ل )
شيخ احمد بن محمّد بن عياشى در جزو ثانى (مقتضب الاثر) روايت كرده به اسناد خود از (حاجب بن سليمان بن صورح السدوى ) كه گفت : ملاقات كردم در بيت المقدس (عمران بن خاقان ) را كه بر دست منصور، مسلمان شده بود و او با يهود محاجّه كرده بود به بيان و علمى كه داشت و نمى توانستند منكر او شوند، به جهت آنچه در تورات بود از علامات رسول خدا صلى الله عليه و آله و خلفاى بعد از او.
پس روزى به من گفت : (اى اباموزج ! ما مى يابيم در تورات سيزده اسم را، يكى از آنها محمّد صلى الله عليه و آله است و دوازده نفر از اهل بيت او كه آنها اوصيا و خلفاى اويند و مذكورند در تورات ؛ نيست در پيشوايان بعد از آن حضرت ، كسى از تيم و نه از عدى و نه از بنى اميه و من گمان مى كنم آنچه اين شيعه مى گويند، حق باشد.)
گفتم : (مرا خبر ده به آن !)
گفت به من : (عهد و ميثاق خداوندى بده كه خبر نكنى شيعه را به چيزى از آن ، كه به آن بر من غلبه كنند.)
گفتم : (چرا خوف دارى از اين ؟ و اين قوم يعنى بنى عباس از بنى هاشم اند.)
گفت : (نيست نامهاى ايشان نامهاى اينها، بلكه ايشان از فرزندان اول ايشان ، محمّد صلى الله عليه و آله هستند و از باقيمانده او در زمين ، يعنى صدّيقه طاهره عليها السلام بعد از او.)
پس دادم به او آنچه خواست از پيمانها؛ گفت به من : (خبر ده به آنها پس از من . اگر من ، پيش از تو مُردم وگرنه بر تو نيست كه خبر دهى به آنها احدى را.)
گفت : (مى يابيم آنها را در تورات : شموعل ، شماعيسحوا، وهى هر، حى ابثوا، بمامدثيم ، عوشود، بسنم ، بوليد، بشير العوى ، فوم لوم كودود، عان لاندبود، وهوه ل .) نسخه چنين بود و صحت و سقم آن بر عهده من نيست .
مخفى نماند كه مراد از تورات ، گاهى همان كتاب آسمانى مُنزل بر حضرت موسى عليه السلام است كه مشتمل است بر پنج سِفر و گاهى اطلاق مى شود بر تمام كتب آسمانى كه نازل شده از عهد آن حضرت تا قبل از جناب عيسى عليه السلام بر پيغمبران كه در آن زمانها بودند و آنها را عهد عتيق نيز مى گويند.
صد و هشتاد و دوم : (يعسوب الدين )
در (غيبت ) شيخ طوسى روايت شده از امام صادق عليه السلام كه اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمود: (پيوسته مردم در نقصانند تا آنكه گفته نمى شود اللّه ؛ يعنى نام خداى تعالى برده نمى شود. پس هرگاه چنين شد ثابت مى ماند يعسوب دين با اتباعش . پس مبعوث مى فرمايد خداوند، گروهى را از اطراف زمين كه مى آيند مانند ابرهاى تنگ پاييز.
قسم به خداوند كه مى شناسم اسمهاى ايشان و قبيله هاى ايشان و اسم امير ايشان را و ايشان را برمى دارد خداوند به نحوى كه مى خواهد از قبيله يك مرد و دو مرد و شمرد تا رسيد به نُه .
پس جمع مى شوند از آفاق ، سيصد و سيزده مرد، به عدد اهل بدر و اين است قول خداوند عزّوجلّ:
... اَيْنَما تَكُونُوا يَاءْتِ بِكُمُ اللّهُ جَمعيا اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْى ءٍ قَديرٌ.(40)
در هر كجا كه باشيد خداوند تبارك و تعالى مى آورد همه تان را، بدرستى كه خداوند جلّ جلاله بر هر چيزى تواناست .
حتّى آنكه مرد، دستها را گرد زانو حلقه مى كند و شك مى كند در يكديگر. پس مى گشايد آن را تا آنكه خداوند عزّوجلّ مى رساند او را به آنجا.
جزء اول اين خبر را سيّد رحمه الله در كتاب شريف (نهج البلاغه ) نقل كرده و متن آن ، اين است : فاذا كان ذلك ضرب يعسوب الدين بذنبه فيجتمعون اليه كانّه يجتمع قزع الخريف .
سيّد رحمه الله فرموده كه : (يعسوب دين ، سيد عظيم ، مالك امور مردم است در آن روز و قزع ، پاره هاى ابرى است كه در او، آب نيست .)
خبرى در (نهاية ) و زمخشرى و ديگران اين فقره را كه كنايه از ظهور حضرت مهدى صلوات اللّه عليه است نقل كرده ، شرح نمودند و يعسوب در اصل ملكه كندوى عسل است و ذنب كنايه از انصار آن حضرت است و آنچه ترجمه شد، مطابق تفسيرى است كه زمخشرى كرده .
مخفى نماند كه بيشتر اين اسامى و القاب و كنيه ها كه ذكر شد از جانب مقدس حضرت بارى تعالى و انبياء و اوصياء عليهم السلام است و نام گذاردن خداى تعالى و خلفايش اسمى را براى كسى ، نه مثل نام گذاردن متعارف خلايق است كه در آن رعايت و ملاحظه معنى آن اسم و وجود و عدم آن در آن شخص نكنند و بسا شود كه براى پست رتبه و فطرت و مذموم الخلقه و خصلت ، اسامى شريفه نام گذارند و لكن خداى تعالى و اوليائش تا معنى آن اسم در آن شخص راست نيايد، آن اسم را براى او نگذارند و شود كه ملاحظه معانى و صفات متعدّده در يك اسم شريف شود وبراى آنها آن اسم را به او بخشند.
از اين جهت است كه در اخبار مكرر، ابتدا و در مقام جواب سائل ، علت اسماء والقاب شريفه حجج عليهم السلام را بيان فرمودند و براى پاره اى وجود متعدده ذكر نمودند؛ چنانچه در وجه كنيه بودن ابوالقاسم براى رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند: (چون پسرى داشت كه او را قاسم مى گفتند.)
و نيز فرمودند: (چون آن جناب ، پدر امت است و رئيس امت ، اميرالمؤ منين عليه السلام است و او قاسم بهشت و دوزخ است . پس آن حضرت ابوالقاسم است ، يعنى پدر اميرالمؤ منين است .)
و نيز فرمودند: (چون آن جناب قسمت مى كند رحمت را در ميان خلق ، روز قيامت .)
و هكذا در ساير اسامى و القاب و از اينجا معلوم مى شود كه كثرت اسامى و القاب الهيه ، كاشف است از كثرت صفات و مقامات عاليه كه هريك دلالت بر خلق و صفتى و فضل و مقامى كند؛ بلكه بعضى بر جمله آنها و از آنها بايد پى برد به آن مقامات به آنقدر كه لفظ را گنجايش و فهم را راه باشد و نيز ظاهر شد كه درك اندكى از مقام امام زمان عليه السلام از قوّه بشر بيرون است .

/ 36