معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 21 *****
     كارشان به جايى رسيد كه خداى تعالى به مثل آيه سوره احـزاب تهـديـدشـــان فــرمــــود:
- "اگر منافقين و آن هايى كه در دل مرض دارند از آزار پيامبر و سوء قصد نسبت به زنان مسلمان و آن ها كه شايعه پراكنى مى كنند از عمل خود دست بر ندارند، به طور قطع تو را به سركوبى آنان خواهيم گماشت، تا جايى كه ديگر در مدينه نمانند و همسايه تو در اين شهر نباشند مگر در فرصتى اندك!" (60/احزاب)
     قرآن كريم درباره منافقين اهتمام شديد ورزيده و مكرر آن ها را مورد حمله قرار داده و زشتى هاى اخلاقى و دروغ ها و خدعه ها و دسيسه ها و فتنه هايشان را به رخشان كشيده است، فتنه هايى كه عليه رسول اللّه صلى الله عليه وآله و مسلمانان به پا كردند. در سوره هاى زيادى در قرآن مسائل مربوط به منافقان ذكر گرديده است، از آن جمله است: سوره هاى بقره، آل عمران، نساء، مائده، انفال، توبه، عنكبوت، احزاب، فتح، حديد، حشر، منـافقـون و تحـريم... .
     خداى تعالى در مواردى از كلام مجيدش منافقين را به شديدترين وجه تهديد كرده به اين كه در دنيا مُهر بر دل هايشان زده و بر گوش و چشمان آن ها پرده افكنده است. نورشان را از آن ها مى گيرد و در ظلمت ها رهايشان مى كند، به طورى كه ديگر راه سعادت خود را نبينند. در آخرت در درك اسفل و آخرين طبقات آتش جايشان مى دهد!
     ايــن نيست مگر به خاطر مصائبى كه اين منافقين بر سر اسلام و مسلمين آوردند، و چــه كيــدهــا و مكرهــا كه نكردنــد؟! و چه توطئه هــا و دسيسه هــا كه عليــه اســلام طرح ننمودنــد؟ و چه ضربه هايى كه حتــى مشركين و يهــود و نصارى مثل آن را بـه اسلام وارد نياوردند؟
     براى پى بردن به خطرى كه منافقين براى اسلام داشتند همين كافى است كه خداى تعالى به پيامبر گرامى اش خطاب مى كند كه از اين منافقين بر حذر باشد، و مراقب باشد تا بفهمد از چه راه هاى پنهانى ضربات خود را بر اسلام وارد مى سازند. آن جا كه مى فرمايد:
     - "هُـمُ الْـعَـدُوُّ ، فَـاحْذَرْهُمْ!"
     - "آن ها دشمنــان خطـرنـــاكنــد، از ايشــان بــرحــذر بـــاش!!" (4 / منــافقــــون)
نقش منافقيـن در جنگ احد
در آغاز جنگ احد، رسول اللّه صلى الله عليه وآله با اصحاب خود مشورت كرد كه چه طور است شما مسلمانان در مدينه بمانيد و كفار را واگذاريد تا هر جا كه دلخواهشان بود، پياده شوند. اگر در همان جا (يعنى كنار شهر مدينه،) ماندند، معلوم است كنار شهر مدينه جاى ماندن ايشان نيست، و اگر خواستند داخل شهر شوند آن وقت دست به شمشير زد

***** صفحه 22 *****
     و بـا آنـان كـارزار كـنيم؟
     عبداله بن ابى بن سلول، منافق، مرحباگويان از جاى برخاست و در ميان اصحاب فرياد زد: همين رأى را بگيريد!
     و در مقابل او آن هايى كه خدا دل هايشان را علاقه مند به شهادت كرده بود، برخاستند و گفتند: يا رسول اللّه! ما را به سوى دشمنان حركت ده تا گمان نكنند ما از آن ها ترسيده ايم! عبداله بن ابى مخالفت كرد و گفت:
     - يا رسول اللّه، در همين مدينه بمان و به سوى دشمن حركت مكن، چه من تجربه كرده ام كه به سوى هيچ دشمنى نرفته ايم مگر اين كه كشته داده ايم، و هيچ دشمنى به سوى ما نيامد مگر اين كه ما بر آن ها پيروز شده ايم... .
     رسول خدا صلى الله عليه وآله با هزار نفر از اصحاب خود حركت كرد، و ابن مكتوم را جانشين خود ساخت، تا در غياب او در نماز بر مردم امامت كند. هنوز لشكر اسلام به احد نرسيده بود كه عبداله بن ابى يك سوم جمعيت را از رفتن به جنگ منصرف ساخت، و اين عده عبارت بودند از يك تيره از قبيله خزرج به نام بنوسلمه، و تيره اى از اوس به نام بنى حادثه. عبداله بهانه اين شيطنت را اين قرار داد كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله به حرف او اعتنا نكرد و گوش به حرف ديگران داد. (نقل از قصص قرآن ص 477)
توطئه منافقين در عقبه بعد از اعلام جانشينى
     پس از پايان يافتن مسئله نصب اميرالمؤمنين على عليه السلام به خلافت (در غدير خم،) منافقين كه همه آرزوهايشان اين بود رسول خدا صلى الله عليه وآله از دنيا برود و كار امت مختل بماند تا بين اصحاب كشمكش پيدا شود، از مسئله خلافت على عليه السلام ناراحت شده و در صدد كشتن پيغمبر گرامى برآمدند، لكن خداى تعالى، كه او را وعده فرموده بود تا از شر دشمنان محفوظ بدارد، حبيب خود را كفايت فرمود و از سوءقصدى كه درباره وى داشتند، نجاتش بخشيد!
     داستان بدين ترتيب اتفاق افتاد كه وقتى رسول خدا صلى الله عليه وآله عازم شد از غدير خم به طرف مدينه حركت كند، گروهى از منافقين زودتر حركت كردند و به عقبه "هرشى" رسيدند و خود را پنهان كردند و هميان هاى خود را پر از ريگ ساختند و منتظر عبور رسول اللّه صلى الله عليه وآله از آن محل ماندند تا وقتى خواست از آن جا عبور كند هميان ها را از بالا به طرف جاده رها كنند تا شايد بديــن وسيله ناقه آن حضــرت را رم دهنــد و حضرت به زميــن بيفتد و او را به قتــل برساننـد.
حذيفه گويد: رسول خدا صلى الله عليه وآله من و عمار ياسر را نزد خود طلبيد و به عمار فرمود تو ناقه را از عقب بران، و به من فرمود تو هم مهار ناقه را محكم نگه دار! من مهار ناقه را در دست داشتم و مى كشيدم و مى رفتيم تا نيمه شب به بالاى عقبه (تنگه كوه) رسيديم، كه ناگهان هميان هايى پر از ريگ از بالاى كوه به طرف تنگه پرتاب شد

***** صفحه 23 *****
     شتر رسول اللّه صلى الله عليه وآله رم كــرد. حضرت فرمـود: - اى ناقه آرام باش كه باكى بر تو نيست!
     حذيفه گويد: من گفتم: يا رسول اللّه، اين جماعت كيانند؟ فرمود:
     ـ اين ها منافقين دنيا و آخرتند!
     در آن موقع برقى ساطع گشت كه من همه آن ها را ديدم. نه تن از آن ها قريشى و پنج تن از طـــوايـــف ديگـر بـودنـد.
     پيغمبر اكرم وقتى از تنگه سرازير مى شد كه سپيده صبح دميد و آن حضرت پياده شد و وضو ساخت و منتظر آمدن اصحاب گرديد. و آن چهار تن نيز به نماز حاضر شدنـد. و حضـرت فرمود: هيچ كس حق نجوى ندارد...! (نقل از قصص قرآن ص 658) (1)
     1- الميزان ج38،ص222.تحليل تاريخى
منافقين مهاجرين اوليه و منافقين مدينه
     روايات بسيارى، كه حتى به حد استفاضه رسيده، حاكى است كه عبداله بن ابى بن سلول و همفكرانش، منافقينى بودند كه امور را عليه رسول خدا صلى الله عليه وآله واژگونه مى كردند، و همـواره در انتظـار بـلايى بـراى مسلمانان بودند. و مؤمنين همه آن ها را مى شناختند.
     عده آن ها يك سوم مسلمانان بود، و همان هايى بودند كه در جنگ احد از يارى مسلمانان مضايقه كردند و خود را كنار كشيدند و در آخر به مدينه برگشتند، در حالى كه مى گـفتند: - اگر مى دانستيم قتالى واقع مى شود با شما مى آمديم!
     و از همين جاست كه بعضى نوشته اند حركت نفاق از بدو وارد شدن اسلام به مـدينـه شروع و تا نـزديكـى رحلـت رسـول اللّه صلى الله عليه وآله ادامه داشت.
     اين سخنى است كه جمعى از مفسرين گفته اند، و لكن با تدبر و موشكافى حوادثى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله اتفاق افتاد، و فتنه هايى كه بعد از رحلت آن حضرت رخ داد، و با در نظر گرفتن طبيعت اجتماع فعال آن روز، خلاف نظريه فوق ثابت مى شود:
     اولاً - هيچ دليل قانع كننده اى در دست نيست كه دلالت كند بر اين كه نفاق منافقين در ميان پيروان رسول خدا صلى الله عليه وآله و حتى آن هايى كه قبل از هجرت ايمان آورده بودند، رخنه نكرده باشد. و دليلى كه ممكن است در اين باره اقامه شود (كه هيچ دلالتى ندارد،) اين است كه منشأ نفاق ترس از اظهار باطن يا طمع خير است، و پيامبر و مسلمانان آن روز كه در مكه بودند و هنوز هجرت نكرده بودند، قوت و نفوذ كلمه و دخل و تصرف آن چنانى نداشتند كه كسى از آن ها بترسد، و يا طمع خيرى از آن ها داشته باشد، و بدين منظور، در ظاهر مطابق ميل آنان اظهار ايمان كنند و كفر خود را پنهان دارند، چو

***** صفحه 24 *****
     خود مسلمانان در آن روز توسرى خور و زيردست صناديد قريش بودند، و مشركين مكه يعنى دشمنان سرسخت آنان و معاندين حق هر روز يك فتنه و عذابى درست مى كردند. در چنين جوى هيچ انگيزه اى براى نفاق تصور نمى شود!!
     به خلاف، بعد از هجرت كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله و مسلمانان ياورانى از اوس و خزرج پيدا كردند و بزرگان و نيرومندان اين دو قبيله پشتيبان آنان شدند، و از رسول خدا صلى الله عليه وآله دفاع نمودند، همان طور كه از جان و مال و خانواده خود دفاع مى كردند، و اسلام به داخل تمامى خانه هايشان نفوذ كرده بود، و به وجود همين دو قبيله عليه عده قليلى كه هنوز به شرك خود باقى بودند، قدرت نمايى مى كرد، و مشركين جرأت علنى كردن مخالفت خود را نداشتند، به همين جهت براى اين كه از شر مسلمانان ايمن بمانند به دروغ اظهار اسلام مى كردند، در حالى كه در باطن كافر بودند، و هر وقت فرصت مى يافتنــد عليه اسلام دسيسه و نيرنگ به كار مى بردند.
     جهت اين كه گفتيم اين دليل درست نيست، اين است كه علت و منشأ نفاق منحصر در ترس و طمع نيست تا بگوييم هر جا مخالفين انسان نيرومند شدند، و يا زمام خيرات به دست آن ها افتاد، از ترس نيروى آنان، و به اميد خيرى كه از ايشان به انسان مى رسد، نفاق مى ورزد، و اگر گروه مخالف چنان قدرتى و چنين خيرى نداشت، انگيزه اى براى نفاق پيدا نمى شود، بلكه بسيار منافقينى را مى بينيم كه در مجتمعات بشرى دنبال هر دعوتى مى روند، و دور هر داعى را مى گيرند، بدون اين كه از مخالف خود، هر قدر هم نيرومند باشد، پروايى بكنند. و نيز اشخاصى را مى بينيم كه در مقام مخالفت با مخالفين خود بر مى آيند، و عمرى را با خطر مى گذرانند، و به اميد رسيدن به هدف خود بر مخالفت خود اصرار هم مى ورزند، تا شايد هدف خود را كه رسيدن به حكومت است، به دست آورند، و نظام جامعه را در دست بگيرند، و مستقل در اداره آن باشند، و در زمين علو كنند! رسول خدا صلى الله عليه وآله از همان اوايل دعوت فرموده بود:
     - اگر به خدا و دعوت اسلام ايمان بياوريد، ملوك و سلاطين زمين خواهيد شد!     با مسلم بودن اين دو مطلب، چرا عقلاً جايز نباشد احتمال دهيم: بعضى از مسلمانان قبل از هجرت، به همين منظور مسلمان شده باشند؟! يعنى به ظاهر اظهار اسلام كـرده باشند تـا روزى بـه آرزوى خـود، كـه همـان ريـاست و استعـلاء است، بـرسند.
     و معلوم است كه اثر نفاق در همه جا واژگون كردن امور و انتظار بلا براى مسلمانــان و اسلام، و افساد در مجتمــع دينى نيست، اين آثــار نفاقى اســت كه از ترس و طمع منشأ گرفته باشــد و اما نفاقــى كه ما احتمالش را داديم اثرش اين است كه تا بتوانــد اســلام را تقويــت كنند و به تنور داغــى كه اســلام برايشان داغ كــرده، نان بچسبانند!
و به همين منظور و براى داغ تر كردن آن، مال و جاه خود را فداى آن كنند، تا بدين وسيله امور نظم يافته و آسياى مسلمين به نفع شخصى آنان به چرخش در آيد. بله، اين گونه منافقين، وقتى دست به كارشكنى و نيرنگ و مخالفت مى زنند كه ببينند دين جل

***** صفحه 25 *****
     رسيدن به آرزوهايشان را كه همان پيشرفت و تسلط بيشتر بر مردم است، مى گيرد، كه در چنين موقعى دين خدا را به نفع اغراض شخصى فـاسد خـود تفسير مى كنند.
     و نيز ممكن است، بعضى از آن ها كه در آغاز، بدون هدفى شيطانى مسلمان شده اند در اثر پيشامدهايى درباره حقانيت به شك بيفتند و در آخر از دين مرتد شوند و ارتداد خود را از ديگران پنهان بدارند، همچنان كه لحن آيه شريفـه:
     - "ذلِكَ بِاَنَّهُمْ امَنُوا ثُمَّ كَفَروُا...،" (3/منافقون) و آيه:
- "يآ اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دينِه فَسَوْفَ يَأْتِى اللّهُ بِقَوْمٍ...،" (54 / مائده) امكــان چنين ارتــداد و چنين نفاقى را نشان مى دهد.(1)
     1- الـميـزان ج 38، ص 225. تحليـل تاريخـى
منافقين بعد از فتح مكه
     و نيز آن افراد از مشركين مكه، كه در روز فتح ايمان آوردند، چگونه ممكن است اطمينانى به ايمان صادق و خالص آن ها داشت؟ با اين كه به حكم بديهى همه كسانى كه حوادث سال هاى دعوت را مورد دقت قرار داده اند، مى دانند كه كفار مكه و اطرافيان مكه، و مخصوصا صناديد قريش، هرگز حاضر نبودند به پيامبر ايمان بياورند، و اگر اسلام آوردند به خاطر آن لشكر عظيمى بود كه در اطراف شهر اطراق كرده بودند، و از ترس شمشيرهاى كشيده شده بر بالاى سرشان بود! و چگونه ممكن است بگوييم در چنين ظرفى نور ايمان در دل هايشان تابيد و نفوسشان داراى اخلاص و يقين گشت، و از صميــم دل و با طوع و رغبت ايمان آوردند، و ذره اى نفاق در دل هايشان راه نيافت؟!! (1)
     1- الميزان ج 38، ص 227. تحليل تاريخى
منافقين بعد از رحلت پيامبر
     استمرار نفاق تنها تا نزديكى رحلت رسول اللّه صلى الله عليه وآله نبود، و چنان نبود كه در نزديكى هاى رحلت نفاق منافقين از دل هايشان پريده باشد!
     بله، تنها اثرى كه رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله در وضع منافقين داشت، اين بود كه ديگر وحيى نبود تا از نفاق آنان پرده بردارد! علاوه بر اين، با انعقاد خلافت، ديگر انگيزه اى بـراى اظهار نفاق باقى نماند، ديگر براى چه كسى مى خواستند دسيسه و توطئه كنند!!؟
     آيا اين متوقف شدن آثار نفاق براى اين بود كه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله تمامى منـافقيـن مـوفق به اسـلام واقعـى و خلـوص ايمان شدند؟

***** صفحه 26 *****
     آيا صناديد نفاق از مرگ آن جناب چنان تأثرى يافتند كه در زندگى آن جناب آن چنـان متـأثر نشده بودند؟؟
     و يا براى اين بود كه بعد از رحلت يا قبل از آن، با اولياء حكومت اسلامى زد و بند سرى كردند و چيزى دادند و چيزى گرفتند؟ اين را دادند كه ديگر آن دسيسه ها كه قبل از رحلت داشتند نكنند، و اين را گرفتند كه حكومت آرزوهايشان را برآورده سازد؟و يا بعد از رحلت، مصالحه اى تصادفى بين منافقين و مسلمين واقع شد، و همه آن دو دسته يك راه را برگزيدند، و در نتيجه تصادم و برخوردى پيش نيامد؟!
      شايد اگر به قدر كافى پيرامون حوادث آخر عمر رسول اللّه صلى الله عليه وآله دقت كنيم، و فتنه هاى بعد از رحلت آن جناب را درست بررسى نماييم، به جواب شافى و كافى اين چند سؤال برسيم!
(توجه! منظور از طرح اين سؤال ها تنها اين بود كه به طور اجمال راه بحث را نشان داده بـاشيم!) (1)
     1- الميزان ج 38، ص 227. تحليل تاريخى
افشاى فتنه هاى زشت نفاق در قرآن
     "وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لى وَ لا تَفْتِنّى...!" (49 تا 57 / توبه)
     قرآن مجيد در آيات بسيارى چهره هاى زشت منافقين صدر اسلام را آشكار ساخته است. قسمتى از اين صفات و اعمال منافقان براى ثبت در تاريخ در چند آيه زير مضبوط است:
- "از جمله آنان، كسى است كه مى گويد: به من اجازه بده و مرا به فتنه مينداز!
ولى بايد بدانند كه به فتنه افتاده اند،
 و جهنم محيط به كافران است!
 اگر تو را پيش آمد خيرى برسد غمگين شان مى سازد، و اگر مصيبتى به تو برسد، گويند: ما از پيش احتياط خود را كرديم و با خوشحالى برگردند.
- بگو! به ما جز آن چه كه خدا برايمان مقرر كرده نمى رسد،
 كه او مولاى ماست، و مؤمنان بايـد به خدا توكل كنند!
     - بگو! براى ما جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد؟
     قطعا نه!
ولى ما دربــاره شما انتظار داريــم كه خدا به وسيلــه عذابى از جانــب خود و يــا به دست ما جانتــان را بگيــرد! پــس منتظــر بــاشيــد، كــه مــا هــم بــا شمــا انتظــار مــى كشيــم!

***** صفحه 27 *****
- بگو! چه به رغبت انفاق كنيد، و چه به كراهت، هرگز از شما پذيرفته نمى شود
 كه شما گروهى عصيان پيشه ايد!
 مانع قبول شدن انفاق ايشان جز اين نبود كه ايشان خدا و پيغمبر او را منكــر بودند،
و جز به حالــت ملالت به نمــاز (جماعت) نمى آيند،
 و انفاق جز به اكراه نمى كننــد!
 امــوال و اولادشــان تــو را به شگفت نيــاورد،
 فقط خــدا مى خواهد به وسيله آن در زندگــى دنيا عذابشان كند،
 و جانشــان به حال كفــر در آيد!
به خدا سوگند مى خورند كه از شمايند، ولى آنان از شما نيستند،
 بلكه گروهى هستند، كه از شما مى ترسند!
 اگر پناهگاه يا نهانگاه يا گريزگاهى مى يافتند،
 شتابان بدان سوى رو مى كردند...!"(49تا57/توبه)
     منـافقيـن از ايـن كـه گـفتند: " مـرا بـه فـتنه مينـداز!" از يك جـهت معنى مى دهد كه:
" به من اجازه بده به جنگ نيايم،  و مرا با بردن در صحنه جهاد به فتنه مينداز،
 و با بر شمردن غنيمت هاى نفيس جنگى اشتهاى نفسانى مرا تحريك مكن،
 و مرا فريب مده!"
     و از جهت ديگر معنــى مــى دهــــد كــــه:
"اجــازه بــده مــن حركــت نكنــم و مرا گرفتــار ناملايماتــى كه مى دانــم در ايــن جنــگ هست، مبتـلا مساز!"
     خداى تعالــى در جواب اين پيشنهـاد آن ها مى فرمايد:
     - "اين ها با همين عملشان در فتنه افتاده اند!" (49/توبه)
     يعنى اين ها به خيال اين هستند كه از فتنه احتمالى احتراز مى جويند، در حالى كه سخــت در اشتباهنــد و غافلنــد از اين كه كفر و نفاق و سوء سريره اى كه دارند و ايــن پيشنهادشان از آن حكايت مى كنــد، فتنه است! غافلنــد از اين كه شيطــان آن ها را در فتنــه افكنده و فريب داده و دچــار هلاكت كفــر و ضلالــت و نفــاق ساخته است!
     تازه، اين خسارت دنيايى است، در آخرت نيز جهنم بر كافران احاطه خواهند كرد، همان طور كه در دنيا فتنه به آنان احاطه داشت! (1)
     1- الـميـــــــزان ج 18، ص 183.
سـوره اى بـه نـام منـافقون

***** صفحه 28 *****
     "اِذا جاءَكَ الْمُنافِقُونَ قالُوا نَشْهَدُ اِنَّكَ لَرَسُولُ اللّهِ...!" (1 تا 8 / منافقون)
"اى رسول ما!
 چون منافقون رياكار نزد تو آمدند و گفتند كه ما به يقين و حقيقت گواهى مى دهيم كه تو رسول خدايى!
فريب مخور! خدا مى داند كه تو رسول اويى!
و خدا گواهى مى دهد كه: منافقون سخن به مكر و خدعه و دروغ مى گويند!
 قسم هاى دروغ خود را سپر جان خويش، و مايــه فريــب مردم قرار داده انــد،
 تا بدين وسيلــه راه خدا را به روى خلــق ببندند،
بدانيد اى اهـل ايمان! كـه آن چه آن ها مى كنند، بسيار بد مى كنند!"
     اين سوره وضع منافقان را توصيف مى كند، و آنان را به شدت عداوت با مسلمين محكوم ساخته و رسول خدا صلى الله عليه وآله را دستور مى دهد تا از خطر آنان بر حذر باشد! مؤمنين را هم نصيحت مى كند به اين كه از كارهايى كه سرانجام آن نفاق است بپرهيزنــد، تا به هلاكت نفــاق دچار نگردند و كارشــان به آتــش دوزخ منجـر نگردد!
     آيات فوق حكايت اظهار ايمان منافقين است كه گفتند شهادت مى دهيم كه تو حتما رسول خدايى. چون اين گفتار ايمان به حقانيت دين است، كه وقتى شكافته شود، ايمان به حقانيت هر دستورى است كه رسول اللّه صلى الله عليه وآله آورده است، و ايمان به وحدانيت خداى تعالى و به معاد است و اين همان ايمان كامل است.
     و اين كه فرمود: " خداوند مى داند كه تو رسول اويى!" تثبيتى از خداى تعالى نسبت به رسول خدا صلى الله عليه وآله است، با اين كه وحى قرآن به رسول اللّه صلى الله عليه وآله كافى در تثبيت رسالت آن جناب بود، ولى با وجود اين به اين تثبيت تصريح كرد، براى اين بود كه قرينه اى صريح بر كاذب بودن منافقين باشد، از اين جهت كه بدانچه مى گويند معتقد نيستند، هرچند كه گفتارشان يعنى رسالت آن جناب صادق است. پس منافقين كه در گفتارشان كاذبند به كذب مخبرى كاذبند، نه به كذب خبرى!
- "براى آن كه آن ها ايمان آوردند بعد كافر شدند،
 خدا مهر بر دل هايشان نهاد تا هيـچ درك نكنند." (3/منافقون)
     از ظاهر آيه به نظر مى رسد كه منظور از ايمان آوردن اوليه منافقين اظهار شهادتين باشد، اعم از اين كه از صميم قلب و ايمان درونى باشد، و يا نوك زبانى و بدون ايمان درونى. و كافر شدند به اين دليل كه اعمال نظير استهزاء به دين خدا و يا رد بعضى از احكــام آن را مرتكب شدند و نتيجــه اش خروج ايمان از دل هايشان بوده است، اگر واقعا ايمـــان داشتـه انـد!
دليل نفهمـى و عدم تفقه منافقين را اين دانستـه كه دل هايشـان را خداونـد متعال مهر زده است، و اين نتيجه گيرى دلالت دارد بر اين كه مهر به دل خوردن باعث مى شود ديگر دل آدمى حق را نپذيرد، و پس چنين دلى براى هميشه مأيوس از ايمان و محروم از ح

***** صفحه 29 *****
     است.
     مهر به دل خوردن، يعنى همين كه دل به حالتى در آيد كه ديگر پذيراى حق نباشد، و حق را پيروى نكند، پس چنين دلى قهرا تابع هواى نفس مى شود.     بايد دانست كه خداى تعالى ابتدا مهر بر دل كسى نمى زند، بلكه اگر مى زند به عنوان مجازات است، چون مهر بر دل زدن گمراه كردن است، و اضلال جز بر سبيل مجـازات بـه خداى تعـالى منسـوب نمـى شود.
     سپس خطاب را عمومى كرده و مى فرمايد:
- " چون كالبد جسمانى منافقان را ببينى تو را به شگفت آرد،
 اگر سخن گويند بس كه چرب زبانند به سخن هايشان گوش مى دهى،
 ولى اينان از درون مثل چوبى خشك بر ديوارند،
 هر صدايى را بشنوند آن را زيان خود پندارند،
 اى رسول! اينان به حقيقت دشمنان هستند،
 از ايشان برحذر باش!
 خدايشان بكشد، چه قدر به مكر و دروغ از حق باز مى گردند!" (4 / منافقون)
      چون منافقين همواره سعى دارند ظاهر خود را بيارايند، و فصيح و بليغ سخن گوينــد، لـذا به مردم مى فهمانــد كه منافقين چنيــن وضعى به خود مى گيرنــد، ظاهرى فريبنــده و بدنى آراستــه، به طورى كه هر كس به آنــان برخــورد از ظاهرشــان خوشش مى آيد و از سخنان فصيح شان لذت مى برد، و دوست مى دارد كه به آن گوش دهــد، بس كه گفتارشـان را شيرين مى كنند، و نظمى فريبنده بدان مى دهند.
     اما خداوند متعال مثل آنان را به چوبى خشك تشبيه كرده كه به چيزى تكيه داشته باشد، مانند اشباح بى روح، كه مانند چوب هيچ خيرى و فائده اى بر آن ها مترتب نيست، چون درك و فهم ندارند!
     ترس منافقين از اين بابت است كه كفر را در ضمير خود پنهان مى دارند، و از مؤمنين مخفى مى كنند، و در نتيجه يك عمر با ترس و دلهره و وحشت به سر مى برنــد، مبادا كه دستشــان رو شود و مــردم به باطنشان پى ببرند، به همين جهت هر صــدا و صيحه كه مى شنونــد خيال مى كننــد عليه ايشــان اسـت.
     خـداوند تعالى آن ها را بدترين دشمنان معرفى مى كند و مى فرمايد:
     - " هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ !" (4 / منافقون)
     يعنى ايشان در عداوت مسلمانان به حد كاملند و از اين جهت بدترين دشمنان هستند، كه در واقع دشمن هستند و در ظاهر آدمى آن ها را دوست خود مى پندارد.
- " وقتى به منافقان گفته مى شود كه: بياييد تا رسول اللّه براى شما از خدا طلب مغفرت كند، از در اعراض و استكبار سرهاى خود را برمى گردانند." (5 / منافقون)

***** صفحه 30 *****
     معلوم است كه اين پيشنهاد وقتى به آنان داده مى شده كه فسقى يا خيانتى مرتكب مى شدنــد و مردم از آن باخبر مى گشتند.
     سپــس خداونــد تعالى به رســول گرامــى خــود مى فــرمــايــد:
- "چه برايشان استغفار كنى و چه نكنى برايشان يكسان است، و استغفار سودى به حال آنان ندارد، چون منافقين فاسقند، و از زى عبوديت الهى خارجند، و خداوند مردم فاسق را هرگز هدايت نمى كند!" (6 / منافقون) (1)
     1- الـميزان ج 38، ص 205.
روزهاى سخت پيامبر در مبارزه با نفاق
     "وَ اِنَّ مِنْكُمْ لَمَنْ لَيُبَطِّئَنَّ فَاِنْ اَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قالَ... !" (72 تا 76 / نساء)
     آيات فوق نمايانگر زمانى از تاريخ اسلام است كه بر مؤمنين سختى شديدى حكومت مى كرد. (ظاهرا در ربع دوم اقامت رسول گرامى در مدينه،) اعراب از هرطرف براى خاموش كردن نور خدا و ويران كردن بنــاى دين در تكاپو بودند. پيغمبر اسلام با مشركين مكه و طاغوت هاى قريش در جنگ بود. دستجــات مسلمانان را به اقطــار جزيرة العرب روانــه مى كرد و پايه هــاى ديـن را در ميــان پيروان خود بلنــد و استــوار مى ساخت.
     در اين زمان، در ميان مسلمين عده اى از منافقين بودند كه قوت و شوكتى داشتند، و در جنگ احد معلوم شد كه تعداد آنان نيز از نصف مؤمنين زياد كمتر نبوده است. (يعنى وقتى پيامبر با هزار نفر به جنگ رفت، سيصد نفر از منافقين با عبداله بن ابى برگشتنـد، و هفتصـد نفر باقى ماند.)
     پيامبر اكرم هميشه در معرض تبهكارى آنان بود و آن ها زحمت زيادى را به وى تحميل مى كردند و جلو مؤمنين را مى گرفتند. در آن زمان برخى از مؤمنين مردمى دهن بين و داراى قلوب مريض بودند.
     يهود نيز در اطرافشان عليه مؤمنين فتنه و جنگ راه مى انداختند. اعراب مدينه كه از قديم براى آن ها احترام قائل بودند و بزرگشان مى داشتند، آن ها از اين اطمينان سوء استفاده مى كردند و سخنان باطل و گمراه كننده به خورد مؤمنين مى دادند، تا ارادت راستين آن ها سلب شود، و جديتشان كمتر گردد. از طرف ديگر مشركين را تقويت روحى و تشجيع مى نمودند و به بقاء كفر و فتنه انگيزى در ميان مؤمنين تشويق مـى كــردنـد.
     بيان داستان منافقين در اين آيات بمانند تكميل راهنمايى مؤمنين و راهنمونى بر وضع حاضرشان است تا بر حقيقت كار خود واقف گردند و از مرضى كه به داخلشان نفوذ كرده و به همگان رسيده است، برحذر باشند، و بدين وسيله حيله دشمنان را خنثى سازند.

/ 12