معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 91 *****
      از اين جمله بر مى آيد كه قوم شعيب به انحاى مختلف مردم را از شعيب گريزان مى كرده اند و از اين كه به وى ايمان آورند و نزدش رفته كلماتش را گوش دهند و در مراسم عبادتش شركت جويند، بازشان داشته آنان را در اين كه به دين حق و طريقه توحيد در آيند تهديد مى كردند و همواره سعى مى كردند راه خدا را كه همان دين فطرت است كج و ناهموار طلب كنند و بپيمايند.
      كوتاه سخن، در راه ايمان راهزنانى بودند كه با تمام قوا و با هر نوع حيله و تزوير مردم را از راه بر مى گرداندند.
      شعيب عليه السلام هم در مقابل، ايشان را به ياد نعمت هاى خداوند انداخته توصيه مى كند كه از تاريخ امم گذشته و سرانجام مفسدين ايشان عبرت گيرند.
      " و اذكروا اذ كنتم قليلا فكثركم و انظروا كيف كان عاقبة المفسدين!" در جمله اول مردم را به ياد يكى از نعمت هاى بزرگ خدا مى اندازد، و آن مساله ازدياد نسل است، براى اين كه انسان بر خلاف ساير انواع حيوانات زندگيش اجتماعى است و آن كمالاتى كه براى اين نوع ميسر و متوقع است و خلاصه، سعادت عاليه اى كه انسان را از ساير انواع حيوانات متمايز مى كند و حساب او را از آنها جدا مى سازد اقتضاء مى كند كه اين موجود داراى ادوات و قواى مختلف و تركيبات وجودى خاصى بوده باشد كه با داشتن آن نمى تواند مانند ساير حيوانات بطور انفرادى زندگى نموده و همه حوائج ضرورى خود را تامين نمايد، بلكه ناگزير است از اين كه در تحصيل خوراك، پوشاك، مسكن، همسر و ساير حوائج با ساير افراد تشريك مساعى نموده و همه با كمك فكرى و عملى يكديگر حوائج خود را تامين نمايند.
      پر واضح است كه براى چنين موجودى كثرت افراد، نعمت بسيار بزرگى است، زيرا هر چه بر عدد افراد اجتماعش افزوده شود نيروى اجتماعيش بيشتر و فكر و اراده و عمل آن قوى تر مى گردد و به دقايق بيشتر و باريك ترى از حوائج پى برده در حل مشكلات و تسخير قواى طبيعت راه حل هاى دقيق ترى را پيدا مى كند.
      روى اين حساب مساله ازدياد نسل و اين كه عدد افراد بشر به تدريج رو به فزونى مى گذارد خود يكى از نعمت هاى الهى و از پايه ها و اركان تكامل بشر است. آرى، هيچ وقت يك ملت چند هزار نفرى نيروى جنگى و استقلال سياسى و اقتصادى و قدرت علمى و ارادى و عملى ملت چندين ميليونى را ندارد.
      و اما عاقبت مفسدين، اين نيز براى كسانى كه چشم بصيرت داشته باشند موعظه و عبرت بزرگى است و خوشبختانه تاريخ به اندازه كافى از احوال امم گذشته ضبط كرده، همه مى دانند كه در دورانهاى گذشته از قيصرها و فرعون ها و کسري ها و فغفورها و امثال آنان گردن فرازانى طاغى بوده اند كه دل ها را از هيبت سلطنت خود مرعوب نموده، خانه ها را خراب و اموال را غارت مى كردند و خون مردم را به سهولت ريخته، زن و فرزند آنان را به زير يوغ بردگى خود مى كشيدند. خداى تعالى هم آنان را در اين ظلم و ستم مهلت داد تا به اوج قدرت خود رسيده و به منتهاى درجه شوكت نائل آمدند، دنيا و زينت و شهواتش دل آنان را فريفته و از اين كه ساعتى عقل خود را به كار اندازند بازشان داشت و تمامى اوقات خود را صرف عيش و نوش نموده، هواى دل را معبود خود ساختند. به اين وسيله خداوند گمراهشان ساخته كارشان را به اينجا كشانيد كه در عين داشتن قدرت و اراده و هر نعمت ديگرى از آن استفاده ننموده، به تدريج از ميان رفتند و امروز جز نام ننگينى از بعضى از آنان باقى نمانده است!
     آرى سنت پروردگار بر اين جريان يافته كه انسان زندگى خود را بر اساس تعقل بنا كند، و اگر غير اين كند و راه فساد و افساد را پيش گيرد، طبع عالم و اسباب جارى در آن با او بناى ضديت و دشمنى را مى گذارد و او هر قدر هم نيرومند باشد در بين دو سنگ آسياى طبيعت له و نابود مى شود .
     " و ان كانت طائفة منكم آمنوا بالذى ارسلت به ....،" در اين آيه چهارمين دستور خود را به آنان گوشزد مى كند. آن اين است كه در صورتى كه اختلاف كلمه در بين شما روى داد و عده اى از شما به طرف كفر متمايل شدند شما بخاطر آنان دست از حق و حقيقت بر نداريد بلكه به طرف حق گرائيده، در مقابل كارشكنى هاى آنان صبر كنيد!

***** صفحه 92 *****
     از اينجا معلوم مى شود كه شعيب عليه السلام از اتفاق مردم بر ايمان و عمل صالح مايوس بوده و احساس كرده كه چنين اتفاقى نخواهند كرد و مسلما اختلاف خواهند داشت و طبقه اول و توانگران قومش به زودى دست به خرابكارى و كارشكنى و آزار مؤمنين خواهند زد و قهرا مؤمنين در تصميم خود سست خواهند شد، ناچار همه ايشان را از مؤمن و كافر امر به صبر و انتظار فرج نموده است تا خداوند در ميانشان حكومت كند، چرا كه او بهترين حكم كنندگان است. يكى از شواهد بر اين كه او بهترين حكم كنندگان است، همين امر به صبرى است كه به كافر و مؤمن قوم شعيب كرده، زيرا صلاح جمعيتى كه مركب از كافر و مؤمن است در همين است كه در برابر يكديگر صبر و خويشتن دارى را پيشه كنند، مؤمنين در زندگى خود آرامش خاطر را از دست نداده و در دين خود دچار حيرت و اضطراب نشوند، كفار هم به كفر خود اكتفا نموده، كارهايى كه مايه ندامت است نكرده و از در نادانى دامن خود را به ننگ ظلم و مفسده جويى آلوده نسازند، پس همين دستور خود يكى از شواهدى است بر اين كه خداوند خير الحاكمين است براى اين كه در هر موقع مناسبى حكمى مى كند كه مايه خير همه مردم است و هر حكمى هم كه مى كند، عادلانه و خالى از جور و تعدى است .
     " قال الملأ الذين استكبروا من قومه لنخرجنك يا شعيب ...!" شعيب عليه السلام به وظيفه ارشاد و راهنمايى خود قيام نمود و ليكن قوم او استكبار نموده به دستوراتش گردن ننهادند و در عوض او و گروندگان به او را تهديد نموده و گفتند: بايد از دين توحيد دست بر داريد و گر نه از شهر و ديارتان اخراج خواهيم كرد .
     و از آنجايى كه تهديد خود را بطور قطع خاطر نشان شعيب كردند، شعيب ترسيده و از خداى تعالى فتح و فيروزى و نجات از اين گرفتارى را طلب نمود، و گفت:" ربنا افتح بيننا!"
     " ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين!" پس از آنكه قوم شعيب را در صورتى كه به كيش آنان بر نگردد تهديد به اخراج نمودند و شعيب هم بطور قطع آنان را از برگشتن به كيش و ملت آنان مايوس نمود اينك به خداى خود پناه برده و براى خود و يارانش فتح و پيروزى طلب مى كند. مقصودش از فتح، همانا حكم كردن بين دو فريق است، چون فتح بين دو چيز، مستلزم جدا كردن آن دو از يكديگر است، و اين كلام خود كنايه از يك نحو نفرينى است كه باعث هلاكت قوم است. اگر صريحا هلاكت آنان را از خداوند طلب نكرد و اهل نجات و اهل هلاكت را معلوم نساخت، براى اين بود كه حق را به صورت انصاف بگيرد.  و نيز براى اين بود كه با علم و اطمينانى كه به عنايت پروردگارش داشته و مى دانست كه به زودى او را يارى خواهد نمود، رسوايى و بدبختى نصيب كفار خواهد گرديد، خواست تا در حرف زدن رعايت ادب را نموده، امر را به خدا واگذار نمايد، همچنانكه در جمله" فاصبروا حتى يحكم الله بيننا و هو خير الحاكمين!" آن را مرعى داشت.

***** صفحه 93 *****
     " و قال الملأ الذين كفروا من قومه ...،" در اين جمله كفار، مؤمنين به شعيب و كسانى را كه بخواهند به او ايمان آورند تهديد مى كنند، و اين همان عمل زشتى است كه شعيب در جمله" و لا تقعدوا بكل صراط توعدون و تصدون عن سبيل الله!" آنان را از ارتكاب آن نهى فرموده بود. اگر در اينجا از همه اقسام كارشكنى هاى آنان خصوص اين گفتارشان را اسم مى برد در حقيقت براى اين است كه زمينه را براى جمله " الذين كذبوا شعيبا كانوا هم الخاسرين!" فراهم نمايد .
" فاخذتهم الرجفة فاصبحوا فى دارهم جاثمين- زلزله گريبان ايشان را بگرفت و در خانه هاى خويش بى جان شده و به زانو درآمدند!"
     " الذين كذبوا شعيبا كان لم يغنوا فيها ... كانوا هم الخاسرين!" در اين آيه حال تكذيب كنندگان قوم شعيب را به حال كسى تشبيه مى كند كه نتوانسته در وطن اصلى خود زياد اقامت كند، چون نوعا اين گونه اشخاص از جهت نداشتن علاقه و اهل و عشيره و خانه و زندگى به آسانى از وطن چشم مى پوشند، به خلاف كسانى كه در وطن خود علاقه دارند و در آن زياد اقامت گزيده اند كه چشم پوشى از آن برايشان دشوار است تا چه رسد به مردمى كه قرنها و نسلا بعد نسل در سر - زمينى به سر برده باشند .
     خداى متعال قوم شعيب را كه چنين مردمى بودند، به مردمى تشبيه نموده كه هيچ علاقه اى به سرزمين خود نداشته اند، زيرا به اندك مدتى و با يك زلزله شديد به ديار خاموشى شتافتند.
" آنگاه از آنان رو برتافته و گفت:
- اى قوم! من پيغام هاى پروردگار خويش را به شما رساندم و نصيحتتان كردم، چگونه براى گروهى كه كفر مى ورزند اندوهگين شوم؟"
                     الميزان ج : 8  ص :  236
جزئيات بيشتري از گفتمان شعيب (ع) با اهالي مدين
" وَ إِلى مَدْيَنَ أَخَاهُمْ شعَيْباً  قَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ  وَ لا تَنقُصوا الْمِكيَالَ وَ الْمِيزَانَ  إِنى أَرَام بخَيرٍ وَ إِنى أَخَاف عَلَيْكمْ عَذَاب يَوْمٍ محِيطٍ...!"
" و همچنين به برادر مردم مدين، يعنى شعيب وحى كرديم او نيز به مردمش گفت: اى قوم! خدا را بپرستيد چون غير او معبودى نداريد و در معاملات، ترازو و قپان را به نفع خود زياد و به ضرر مردم كم نگيريد، من خيرخواه شما هستم من بر شما از عذاب روزى مى ترسم كه عذابش از هر جهت فراگير است!"

***** صفحه 94 *****
" و اى مردم! پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء مردم عيب مگذاريد و از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد!"
" سودى كه خدا در معامله برايتان باقى مى گذارد برايتان بهتر است و بدانيد كه ( ضامن كنترل شما در دورى از كم فروشى و قناعت به خير خدا، تنها و تنها ايمان شما است و ) من مسؤول كنترل شما نيستم!"
" گفتند: اى شعيب آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند ترك گوييم و آنچه را مى خواهيم، در اموالمان انجام ندهيم؟ كه همانا تو مرد بردبار و رشيدى هستى!"
" شعيب گفت: اى قوم من! هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته و رزق خوبى به من داده باشد( آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم؟) من هرگز نمى خواهم چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح تا آنجا كه توانايى دارم نمى خواهم و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توكل كردم و به سوى او بازگشت!"
" و اى قوم من!  دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان دور نيست!"
" از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم مهربان و دوستدار بندگان توبه كار است!"
" گفتند اى شعيب! بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم و ما تو را در ميان خود ضعيف مى يابيم و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى كرديم، و تو در برابر ما قدرتى ندارى!"
" گفت: اى مردم( همشهريان من!) آيا چند نفر خويشاوند من در نظر شما عزيزتر از خدايند كه او را به كلى از ياد برده، اعتنايى به او نداريد با اين كه پروردگار من بدانچه شما مى كنيد محيط است!"
" و اى قوم من! شما هر قدرتى كه داريد به كار بزنيد من نيز كار خودم را مى كنم، بزودى مى فهميد كه عذاب خوار كننده به سراغ چه كسى مى آيد و چه كسى دروغگو است، شما منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظر مى مانم !"
" و همين كه امر ما ( عذاب موعود) آمد شعيب و گروندگان به وى را، با رحمت خود نجات داديم و صيحه همه آنهايى را كه ستم كردند بگرفت و در محل سكونتشان به صورت جسدى بى جان در آورد."
" آنچنان كه گويى اصلا در آن سرزمين زندگى نكرده اند( و فرمان الهى رسيد) كه قوم مدين از رحمت من دور باشند همانطور كه قوم ثمود دور شدند!"
(84تا 95/هود)

***** صفحه 95 *****
     اين كه از ميان همه گناهان قوم، خصوص كم فروشى و نقص در مكيال و ميزان را نام برده، دلالت دارد بر اين كه اين گناه در بين آنان شيوع بيشترى داشته و در آن افراط مى كرده اند به حدى كه فساد آن چشمگير و آثار سوء آن روشن شده بوده و لازم بوده كه داعى به سوى حق، قبل از هر دعوتى آنان را به ترك اين گناه دعوت كند و از ميان همه گناهانى كه داشته اند انگشت روى اين يك گناه مى گذارد.
     " انى اريكم بخير - من شما را در خير مشاهده مى كنم،" يعني مى بينم كه خداى تعالى به شما مال بسيار و رزقى وسيع و بازارى پر رونق داده، و بارانهاى بموقع، محصولات زراعى شما را بسيار كرده، با اين همه نعمت كه خدا به شما ارزانى داشته چه حاجتى به كم فروشى و نقص در مكيال و ميزان داريد؟ و چرا بايد از اين راه در پى اختلاس مال مردم باشيد و به مال اندك مردم طمع ببنديد و در صدد به دست آوردن آن از راه نامشروع و به ظلم و طغيان برآييد؟
     " و يا قوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس اشياءهم ... !"  در اين آيه بار ديگر سخن از مكيال و ميزان را تكرار كرد و اين مى فهماند كه سفارش به ايفاى كيل و وزن آنقدر مهم است كه مجتمع شما از آن بى نياز نيست. چون جناب شعيب در بار اول با نهى از نقص كيل و وزن، آنان را بسوى صلاح دعوت كرد و در نوبت دوم به ايفاء كيل و وزن امر كرد و از بخس مردم و ناتمام دادن حق آنان نهى نمود و اين خود اشاره است به اين كه صرف اجتناب از نقص مكيال و ميزان در دادن حق مردم كافى نيست - و اگر در اول از آن نهى كرد در حقيقت براى اين بود كه مقدمه اى اجمالى باشد براى شناختن وظيفه بطور تفصيل - بلكه واجب است ترازودار و قپاندار در ترازو و قپان خود ايفاء كند يعنى حق آن دو را بدهد و در حقيقت خود ترازودار و قپاندار طورى باشند كه اشياى مردم را در معامله كم نكنند و خود آن دو بدانند كه امانت ها و اشياى مردم را بطور كامل به آنان داده اند .
     " و لا تعثوا فى الارض مفسدين!" اين جمله نهى جديدى است از فساد در ارض يعنى از كشتن و زخمى كردن مردم و يا هر ظلم مالى و آبرويى و ناموسى ديگر.
     توضيح اين كه: اجتماع مدنى كه بين افراد نوع انسانى تشكيل مى شود اساسش حقيقتا بر مبادله و دادوستد است، پس هيچ مبادله و اتصالى بين دو فرد از افراد اين نوع برقرار نمى شود مگر آنكه در آن اخذى و اعطائى باشد .
     بنا بر اين بناچار افراد مجتمع در شؤون زندگى خود تعاون دارند، يك فرد چيزى از خود به ديگرى مى دهد تا از چيزى مثل آن و يا بيشتر از آن كه از او مى گيرد استفاده كند، و يا به ديگرى نفعى مى رساند تا از او بسوى خود نفعى ديگر جذب كند كه ما اين را معامله و مبادله مى گوييم.

***** صفحه 96 *****
     از روشن ترين مصاديق اين مبادله، معاملات مالى است، مخصوصا معاملاتى كه در كالاهاى داراى وزن و حجم صورت مى گيرد، كالاهايى كه به وسيله ترازو و قپان سنجش مى شود. اين قسم دادوستدها از قديمى ترين مظاهر تمدن است كه انسان به آن متنبه شده، چون چاره اى از اجراى سنت مبادله در مجتمع خود نداشته است.
     پس معاملات مالى و مخصوصا خريد و فروش، از اركان حيات انسان اجتماعى است، آنچه را كه يك انسان در زندگيش احتياج ضرورى دارد و آنچه را هم كه بايد در مقابل بعنوان بها بپردازد با كيل و يا وزن اندازه گيرى مى كند و زندگى خود را بر اساس اين اندازه گيرى و اين تدبير اداره مى كند.
     بنا بر اين اگر در معامله اى از راه نقص مكيال و ميزان به او خيانتى شود كه خودش ملتفت نگردد تدبير او در زندگيش تباه و تقدير و اندازه گيريش باطل مى شود و با اين خيانت، نظام معيشت او از دو جهت مختل مى گردد: يكى از جهت آن كالايى كه مى خرد و لازمه زندگيش را تامين مى كند و ديگرى از جهت آنچه كه به عنوان بها مى پردازد، در جهت اول احتياجش آنطور كه بايد برآورده نمى شود و در جهت دوم پولى بيشتر از آنچه گرفته است مى پردازد، پول زايدى كه در به دست آوردنش تلاشها كرده و خود را خسته نموده است، در نتيجه ديگر نمى تواند به اصابه و درستى نظر و حسن تدبير خود اعتماد كند و در مسير زندگى دچار خبط و سرگيجه مى شود و اين خود فساد است .
     حال اگر اين فساد از يك نفر و دو نفر تجاوز نموده و در كل افراد شيوع يابد فساد در مجتمع شيوع يافته و چيزى نمى گذرد كه وثوق و اعتماد به يكديگر را از دست داده، امنيت عمومى از آن جامعه رخت بر مى بندد و اين خود نكبتى است عمومى كه صالح و طالح، كم فروش و غير كم فروش را به يك جور دامنگير مى شود و اجتماعشان بر اساس نيرنگ و افساد حيات اداره مى شود نه بر اساس تعاون براى تحصيل سعادت، لذا خداى تعالى مى فرمايد: " و اوفوا الكيل اذا كلتم و زنوا بالقسطاس المستقيم ذلك خير و احسن تاويلا!"(35/اسري)
     " بقية الله خير لكم ان كنتم مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ!" كلمه بقيه به معناى باقى است و مراد از آن، سودى است كه از معامله براى فروشنده بعد از تمام شدن معامله باقى مى ماند و آن را در مصارف زندگى و در حوايجش خرج مى كند. تاجر در تجارتش سودي مشروع دارد، سودي كه مجتمع به مقتضاى فطرتش به دادن آن راضى است زيرا او از نقاط مختلف، اجناس مختلف و كالاهاى مورد حاجت مجتمع را گرد مى آورد و راه افراد مجتمع را نزديك مى كند .
     پس منظور جمله مورد بحث اين است كه اگر به خداى تعالى ايمان داريد سودي كه بقيه اى است الهى و خداى تعالى شما را از طريق فطرتتان بسوى آن بقيه هدايت فرموده بهتر است از مالى كه شما آن را از طريق كم فروشى و نقص مكيال و ميزان به دست مى آوريد، آرى مؤمن تنها از راه مشروع از مال بهره ورى مى كند، از راهى كه خداى تعالى او را از طريق حلال به آن راهنمايى كرده و اما مالهاى ديگر كه خدا آن را نمى پسندد و مردم نيز آن را به حسب فطرتشان نمى پسندند، خيرى در آن نيست و انسان با ايمان احتياجى به چنين مالى ندارد!

***** صفحه 97 *****
     " قالوا يا شعيب ا صلواتك تامرك ان نترك ما يعبد اباؤنا ...؟" گفتند: آنچه تو از ما مى خواهى كه پرستش بت ها را ترك نموده و نيز به دلخواه خود در اموالمان تصرف نكنيم چيزى است كه نمازت تو را بر آن وادار كرده و آن را در نظرت زشت و مشوه جلوه داده پس در واقع نماز تو اختياردار تو شده و تو را امر و نهى مى كند، و اين كه تو خيال كرده اى خودت هستى كه از ما مى خواهى چنان بكنيم و چنين نكنيم، اشتباه است، اين نماز تو است كه مى خواهد ما چنين و چنان كنيم در حالى كه نه تو مالك سرنوشت مايى و نه نمازت، زيرا ما در اراده و شعور خود آزاديم، هر دينى را كه بخواهيم اختيار مى كنيم و هر جور كه بخواهيم در اموال خود تصرف مى كنيم بدون اين كه چيزى و كسى جلوگير ما باشد و حال كه ما آزاديم غير آن دينى كه دين پدرانمان بود انتخاب نمى كنيم و در اموال خود به غير آنچه دلخواه خود ما است تصرف نمى كنيم و كسى هم حق ندارد از تصرف صاحب مال در مال خودش جلوگيرى كند .
     " قال يا قوم أ رايتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا ... ،"  مراد از اين كه فرمود: من بر بينه اى از پروردگارم هستم اين است كه من آيت و معجزه اى دارم كه دلالت بر صدق من بر ادعاى نبوتم دارد و مراد از اين كه گفت: خداى تعالى از ناحيه خود رزق نيكويى به من داده اين است كه به من وحى نبوت داده كه مشتمل است بر اصول معارف و فروع شرايع!
     جناب شعيب عليه السلام با اين جمله اش كه گفت:" و ما اريد ان اخالفكم ...!" اشاره كرد به اين كه آنچه من شما را از آن نهى مى كنم از امورى است كه صلاح مجتمع شما كه من فردى از آنم در آن است و بر همه واجب است آن را مراعات نموده و به هيچ وجه ترك نكنند، نه اين كه پيشنهادى باشد كه من به دلخواه خودم كرده باشم و شما را مجبور به انجام آن نموده باشم .
     و چون منظور آن جناب اين بوده، لذا دنبالش فرمود: " ان اريد الا الاصلاح ما استطعت!"
     جناب شعيب در رد گفتار آنان فرمود: آنچه من شما را بسوى آن مى خوانم پيشنهادى از ناحيه خودم نيست تا درخواست آن با حريت شما منافات داشته باشد و استقلال شما در درك و اراده را باطل كند بلكه من فرستاده پروردگار شما به سوى شمايم و بر اين ادعايم آيت و معجزه اى روشن دارم و آنچه براى شما آورده ام از ناحيه خدايى آورده ام كه مالك شما و مالك همه عالم است و شما در برابر او آزاد نيستيد بلكه بنده و عبد او هستيد و شما در آنچه او از شما خواسته نه آزادى داريد، نه اختيار و نه استقلال!
     علاوه بر اين، آنچه خداى تعالى شما را بسوى آن خوانده از امورى است كه صلاح مجتمع شما و سعادت تك تك افراد شما در آن است، هم سعادت و صلاح دنيايتان و هم سعادت و صلاح آخرتتان، و شاهدش هم اين است كه من نمى خواهم در آنچه از آن نهيتان مى كنم خلاف گفته خود عمل كنم بلكه من نيز در عمل مثل شما هستم و جز اصلاح به قدر وسع و طاقتم منظورى ندارم و در برابر اين دعوتم هيچ اجرى از شما نمى خواهم، اجر من تنها به عهده خداى رب العالمين است .

***** صفحه 98 *****
     " و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب!"
     " و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم ودود!" مى فرمايد: از خداى تعالى در باره گناهان خود طلب مغفرت كنيد و با ايمان آوردن به او و به رسول او بسويش برگرديد زيرا خداى تعالى داراى رحمت و مودت است و استغفار كنندگان و تائبين را رحم مى كند و دوست مى دارد!
     " و لو لا رهطك لرجمناك!" يعنى اگر ملاحظه اين عده قليل از بستگانت نبود تو را بطور يقين سنگسار مى كرديم، ولى ما ملاحظه جانب اين چند نفر خويشان تو را مى كنيم و متعرض تو نمى شويم!
     " و يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل ...!" اين جمله تهديدى است از جانب شعيب عليه السلام به مردم مدين به شديدترين تهديدها، چون سخن او اشعار دارد بر اين كه نسبت به گفتار و تهديدش اطمينان كامل دارد و هيچ قلق و اضطرابى از كفر مردم به وى و تمردشان از دعوت وى ندارد، پس مردم با همه نيرو و تمكنى كه دارند كارى را كه مى خواهند بكنند او نيز كار خود را آن چنان ادامه مى دهد ولى چيزى نخواهد گذشت كه بطور ناگهانى و بدون خبر قبلى عذابى بر سرشان مى آيد كه در آن هنگام مى فهمند عذاب، چه كسى را خواهد گرفت، آنان را و يا شعيب را؟ پس مردم در انتظار باشند او نيز با آنان در انتظار مى نشيند و از آنان جدا نمى شود .
     وقتى عذاب ما آمد، شعيب و مؤمنين به وى را به رحمتى كه به آنها داشتيم نجات داديم و عذاب صيحه، مردم مدين را بگرفت و صبح كردند در حالى كه جسمانى بى روح بودند و تو گويى اصلا در اين سرزمين زندگى نمى كردند!
     فرمان ما رسيد كه لعنت بر مردم مدين، همانطور كه ثمود لعنت شدند!
     الميزان ج : 10  ص :  538
گفتمان حضرت شعيب با ساکنان شهر" ايکه "
" كَذَّب أَصحَب لْئَيْكَةِ الْمُرْسلِينَ،"
" إِذْ قَالَ لهُمْ شعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ...!"
" اصحاب ايكه نيز پيغمبران را دروغگو شمردند،"
" چون شعيب به ايشان گفت: چرا نمى ترسيد!"
" به درستى من پيغمبرى خيرخواه شمايم !"
" از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد!"
" از شما براى پيغمبرى خود مزدى نمى خواهم كه مزد من به عهده پروردگار جهانيان است!"

***** صفحه 99 *****
" پيمانه را تمام دهيد و كم فروشى نكنيد و مردم را به خسارت نيندازيد!"
" و با ترازوى درست، وزن كنيد!"
" و چيزهاى مردم را كم ندهيد و در اين سرزمين به فساد مكوشيد!"
" و از آنكه شما و مردم گذشته را آفريده است بترسيد!"
" گفتند: حقا كه تو جادو زده اى!"
" تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما ترا دروغگو مى پنداريم !"
" اگر راست مى گويى پاره اى از آسمان را روى ما بينداز!"
" گفت: پروردگارم به اعمالى كه مى كنيد داناتر است!"
" پس دروغگويش شمردند و به عذاب روز ابر( آتشبار) دچار شدند كه عذاب روزى بزرگ بود!"
" كه در اين عبرتى است ولى بيشترشان ايمان آور نبودند!"
" و پروردگارت نيرومند و رحيم است !"              (176تا 191/شعرا)
     ايكه به معناى بيشه اى است كه درختان تودرهمى داشته باشد. بعضى گفته اند اين بيشه جنگلى بوده در نزديكيهاى مدين كه طايفه اى در آن زندگى مى كرده اند و از جمله پيامبرانى كه به سويشان مبعوث شده شعيب عليه السلام بوده، وى اهل آن محل نبوده است.
     " اوفوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين و زنوا بالقسطاس المستقيم!" اين دو آيه دستور مى دهد به اين كه كم فروشى نكنند و در دادن و گرفتن كالا كيل و ترازو را درست به كار ببرند.
     " و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين!" از خدايى كه شما و صاحبان جبلت گذشته را آفريده بترسيد، همان خدايى كه پدران گذشته شما و شما را با اين فطرت آفريده كه فساد را تقبيح نموده به شئامت آن اعتراف كنيد!
     " قالوا انما انت من المسحرين ... و ان نظنك لمن الكاذبين ... فاسقط علينا كسفا من السماء ... !" گفتند: حقا كه تو جادو زده اى! تو جز بشرى مانند ما نيستى و ما ترا دروغگو مى پنداريم!  اگر راست مى گويى پاره اى از آسمان را روى ما بينداز! يعنى تو هيچ كارى از دستت بر نمى آيد، هر چه مى خواهى بكن!
     " قال ربى اعلم بما تعملون!" اين جمله پاسخى است كه شعيب به گفته آنان و پيشنهادى كه در خصوص آوردن عذاب كرده اند داده و اين كنايه است از اين كه او هيچ اختيارى در آوردن عذاب از خود ندارد و اين كار مثل همه كارها به دست خداست، چون او به آنچه مردم مى كنند داناتر است و بهتر مى داند كه آيا عملشان مستوجب عذاب هست يا نه و اگر هست مستوجب چه عذابى است؟
     " فكذبوه فاخذهم عذاب يوم الظلة ...!" يوم الظله همان روز عذاب قوم شعيب است، كه ابرى برايشان سايه افكند...!
     الميزان ج : 15  ص :  439

***** صفحه 100 *****


فصل ششم: گفتمان هاي عيسي عليه السلام


1- گفتمان هاي عيسي با حواريون
گفتگوي عيسي با حواريون هنگام احساس کفردر مردم
" فَلَمَّا أَحَس عِيسى مِنهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنصارِى إِلى اللَّهِ  قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نحْنُ أَنصارُ اللَّهِ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَ اشهَدْ بِأَنَّا مُسلِمُونَ...!"
" پس همين كه عيسى از آنان احساس كفر كرد گفت: چه كسانى ياوران من در راه خدا مى شوند؟ حواريون گفتند: مائيم ياوران خدا، ما به خدا ايمان آورده ايم و گواه باش كه ما مسلمانيم!"
" پروردگارا، ما بدانچه نازل كرده اى ايمان داريم و رسول را پيروى كرديم ما را در زمره شاهدان بنويس! "
     " و نيرنگ كردند خدا هم نيرنگ كرد، و خدا بهترين نيرنگ كاران است!"
                (52تا54/آل عمران)
     در آيه مورد بحث، احساس را در مورد كفر استعمال نموده با اينكه كفر يك امر قلبى است و قابل احساس نيست و اين براى اشاره به اين معنا بود كه كفر باطنى مردم به قدرى قوى بوده كه آثارش در ظاهر رفتار و گفتارشان نمودار شده و ممكن هم هست منظور از احساس كفر، اعلام صريح آنان و در صدد ايذا و كشتن برآمدنشان باشد، پس اينكه فرمود: " فلما احس ...،" يعنى همينكه عيسى از بنى اسرائيل( كه در اين آيات در مساله بشارت مورد بحث بودند،) احساس كفر نمود، فرمود: كيست كه مرا در راهى كه به سوى خدا منتهى مى شود يارى كند؟ و منظورش از اين پرسش اين بود كه بفهمد از ميان مردم چند نفر طرفدار حقند، تا روى همانان حساب كند و خلاصه بفهمد چقدر عِدّه و عُدّه دارد، نيرويش در آنان متمركز گشته، دعوتش از ناحيه آنان منتشر شود.

/ 13