معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 51 *****
     آنها هم تصديقش كردند و ابراهيم نتوانست به آنها بفهماند كه اين مغالطه است و منظور او از احيا و اماته اين معناى مجازى نبود و حجت نمرود نمى تواند معارض با حجت وى باشد و اگر مى توانست وجه اين مغالطه را بيان كند قطعا مى كرد و اين نتوانستن لابد از اين جهت بوده كه آن جناب حال نمرود را در مغالطه كاريش و حال حضار را در تصديق كورانه آنها از وى را ديده و فهميده بود كه اگر بخواهد وجه مغالطه را بيان كند احدى از حضار تصديقش نمى كند، به همين جهت از اين حجت خود صرفنظر نموده و به حجت ديگر دست زد، حجتى كه خصم نتواند با آن معارضه كند، و آن حجت اين بود كه فرمود:" ان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب!"  و وجه اين حجت اين است كه هر چند خورشيد در نظر نمرود و نمروديان و يا حداقل نزد بعضى از آنان يكى از خدايان است چنانكه گفتگوى ابراهيم عليه السلام با كواكب و ماه نيز ظهور در اين معنا دارد، ليكن در عين حال خود آنان قبول دارند كه خورشيد و طلوع و غروب آن مستند به خدا است، كه در نظر آنان رب الارباب است.
     كوتاه سخن اين كه وقتى ابراهيم عليه السلام اين پيشنهاد را كرد، نمرود مبهوت شد و ديگر نتوانست پاسخى بدهد، چون نمى توانست بگويد: مساله طلوع و غروب خورشيد كه امرى است مستمر و يكنواخت، مساله اى است تصادفى و در اختيار كسى نيست، تا تغييرش هم به دست كسى باشد، و نيز نمى توانست بگويد اين عمل مستند به خود خورشيد است، نه به خداى تعالى، چون خودش خلاف اين را ملتزم بود و باز نمى توانست بگويد اين خود من هستم كه خورشيد را از مشرق مى آورم و به مغرب مى برم، چون اگر اين ادعا را مى كرد فورا از او مى خواستند كه براى يك بار هم كه شده قضيه را به عكس كند و لذا خداى تعالى سنگ به دهان او گذاشت و لالش كرد.
     آرى خدا مردم ستمگر را هدايت نمى كند!
     الميزان ج : 2  ص :  531
گفتمان تهديد آميز پدر،
بيزاري ابراهيم از شرک و ترک قوم
" وَ اذْكُرْ فى الْكِتَبِ إِبْرَهِيمَ  إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَّبِياًّ،"
" إِذْ قَالَ لأَبِيهِ يَأَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنى عَنك شيْئاً!"
" يَأَبَتِ إِنى قَدْ جَاءَنى مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ يَأْتِك فَاتَّبِعْنى أَهْدِك صِرَطاً سوِيًّا...!"
" در اين كتاب ابراهيم را ياد كن كه وى بسيار راستگو و پيغمبر خدا بود،"

***** صفحه 52 *****
" آندم كه به پدرش گفت: اى پدر!  چرا بتى را پرستش مى كنى كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه تو را از چيزى بى نياز مى كند!"
" اى پدر! علمى براى من آمده كه براى تو نيامده مرا پيروى كن تا تو را به راهى راست هدايت كنم!"
" اى پدر! بندگى شيطان مكن كه شيطان عاصى درگاه خداى رحمان است!"
" اى پدر! من بيم آن دارم كه از خداى رحمان عذابى به تو رسد و دوستدار شيطان شوى!"
" گفت: اى ابراهيم مگر از خدايان من روى گردانى؟  اگر بس نكنى تو را سنگسار مى كنم و آنگاه بايد مدتى دراز از من جدا شوى!"
" ابراهيم گفت: سلام بر تو باد!"
" براى تو از پروردگارم آمرزش خواهم خواست كه او به من مهربان است!"
" و از شما و آنچه سواى خدا مى خوانيد كناره مى كنم و پروردگارم را مى خوانم شايد در مورد دعاى پروردگارم كم اطلاع نباشم!"
" و همينكه از آنها و بتها كه به جاى خدا مى پرستيدند كناره گرفت اسحاق و يعقوب را بدو بخشيديم و هر يك را پيامبر قرار داديم!"
" و از رحمت خويش به آنها عطا كرديم و ذكر خير بلند آوازه اى به ايشان داديم!"                         (41تا50/مريم)
     اين آيات به پاره اى از داستان ابراهيم عليه السلام اشاره مى كند و آن عبارت است از احتجاجش با پدر در باره بت ها، با حجت و هدايت فطرى و معرفت يقينى كه خدايش داده بود و نيز اشاره دارد به داستان كناره گيرى از پدر و از مردم و خدايانشان و اين كه خداوند به او اسحاق و يعقوب را داد و به كلمه باقيه در نسلش اختصاص داد و براى او و اعقاب او ياد خيرى در آيندگان گذاشت كه تا روزگارى هست نامش را به نيكى ببرند!
     در اين آيات ابراهيم عليه السلام در خطابى كه با پدر خود دارد دو نكته را خاطر نشان مى سازد، اول اين كه طريقه و مسلك او در پرستش بتها طريقه اى لغو و باطل است، دوم اين كه نزد او علم و معرفتى است كه نزد پدرش نيست، و بر او لازم است كه از وى پيروى كند تا به راه حق دلالتش نمايد، زيرا او در خطر ولايت شيطان قرار دارد!
     " قال ا راغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك و اهجرنى مليا!" در اين آيه پدر ابراهيم او را تهديد به بدترين كشتن ها كرده و آن سنگسار است كه با آن افراد رانده شده را شكنجه كرده، مى كشند. آزر، ابراهيم را با اين كلام خود از خود طرد كرده است.

***** صفحه 53 *****
     " قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا!" ابراهيم عليه السلام در مقابل تهديد پدر و بديش به او سلام كرد، سلامى كه در آن احسان و امنيت باشد و نيز به او وعده استغفار داد تا از پروردگارش براى او طلب آمرزش كند. در مقابل تهديد او كه گفت دهرى طولانى از من كناره بگير، گفت: من از شما و اين بتها كه مى پرستيد كناره مى گيرم!  اما اين كه سلام كرد، چون سلام دأب و عادت بزرگواران است، با تقديم آن جهالت پدر را تلافى كرد، او وى را به خاطر حرف حقى كه زده بود تهديد به رجم و طرد كرد، ولى وى او را وعده امنيت و سلامتى و احسان داد.
     الميزان ج : 14  ص :  72
پايان گفتمان هاي ابراهيم و پاداش مبارزاتش
" وَ إِبْرَهِيمَ إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ  ذَلِكمْ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كنتُمْ تَعْلَمُونَ...!"
" و بياد آور ابراهيم را كه به قوم خود گفت خدا را بپرستيد و از او بترسيد كه اين براى شما اگر بدانيد بهتر است!"
" شما به جاى خدا بتهايى مى پرستيد و تهمتها مى تراشيد با اين كه آنچه به جاى خدا مى پرستيد هيچ رزقى را براى شما مالك نيستند، پس رزق را از نزد خدا بطلبيد و او را عبادت نموده و شكرش به جا آوريد كه به سويش بازمى گرديد!"
" و به فرض كه مرا تكذيب كنيد اولين امت نيستيد كه پيامبر خود را تكذيب كردند زيرا قبل از شما امت ها بودند كه پيامبران خود را تكذيب كردند، و يك پيامبر جز ابلاغ روشن وظيفه اى ندارد !"
" آيا نمى بينند كه خدا خلقت خلايق را آغاز كرده و سپس آن را اعاده مى كند و اين براى خدا آسان است!"
" بگو در زمين سير كنيد و نيك نظر كنيد كه چگونه خدا خلق را آفريد، خداوند همين جور نشاه ديگر پديد مى آورد كه خدا بر هر چيز قادر است!"
" هر كس را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند و همه به سوى او برگردانيده مى شويد!"
" و شما نمى توانيد خدا را در زمين و نه در آسمان به ستوه آوريد و به غير خدا سرپرست و ياورى نداريد!"
" و كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كفر ورزيدند آنان از رحمت من مايوسند و آنان عذابى دردناك دارند!"
" ولى از ناحيه مردمش جز اين پاسخى نبود كه بگويند: او را بكشيد يا بسوزانيد! پس خدا ابراهيم را از آتش آنان نجات داد، بدرستى در همين سرگذشت آيت هايى است براى مردمى كه ايمان آورند!"

***** صفحه 54 *****
" ابراهيم  بار ديگر گفت: به خاطر دوستى با يكديگر در زندگى دنيا به جاى خدا بت ها گرفتيد، ولى در روز قيامت همين دوستى ها به دشمنى مبدل گشته و به يكديگر كفر مى ورزيد و يكديگر را لعنت مى كنيد و سر منزلتان آتش است و از ياوران كسى را نداريد!"
" لوط به ابراهيم ايمان آورد و اعلام داشت كه من به سوى پروردگارم از شما دورى مى جويم كه عزيز و حكيم تنها اوست!"
" ما به ابراهيم، اسحق و يعقوب عطا كرديم و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اجر او را در دنيا داديم و در آخرت هم از صالحان است!"    (16تا 27/عنکبوت)
     اين كه ابراهيم عليه السلام به قومش فرمود:" اعبدوا الله و اتقوه!" آنان را به دين توحيد دعوت و از عذاب خدا انذار كرده است.
     در وثنيت يعنى كيش بت پرستى خدا اصلا پرستيده نمى شود، و وثنى ها غير خدا را مى پرستند، چون معتقدند كه خدا ممكن نيست پرستيده شود، مگر از طريق سببهاى فعاله در عالم، كه مقرب درگاه خدايند، مانند ملائكه و جن. بنابر اين دعوت بت پرست به پرستش خدا (اعبدوا الله! ) دعوت او به دين توحيد است، هر چند كه گفته نشود تنها خدا را بپرستيد.
     " انما تعبدون من دون الله اوثانا و تخلقون افكا ...!" اين جمله بطلان بت پرستى را بيان مى كند و مى رساند كه تنها پرستش خدا عبادت حقيقى است، و الوهيت بت ها صرف دعوى است و هيچ حقيقتى ندارد.
     " ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا !" اينهايى كه شما به جاى خدا مى پرستيد، كه مجسمه مقربين درگاه خدا از ملائكه و جن هستند، از اين رو معبود شما شده و شما آنها را مى پرستيد كه از شما راضى شوند، و در نتيجه روزى به شما بدهند و روزيتان را فراوان سازند، و ليكن بايد بدانيد كه اينها مالك رزقى براى شما نيستند، و آن كس كه مالك رزق شما است خدا است، كه سبب امتداد بقاى شماست، چون اوست كه شما را آفريده و نيز رزقتان را خلق كرده و آن رزق را سبب امتداد بقاى شما قرار داده، چون ملكيت تابع خلقت و ايجاد است!
     " فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له!" يعنى حال كه رزق شما نزد خدا است، و غرض شما هم از عبادت رزق است، پس رزق را از خدا بخواهيد، چون اوست كه مالك رزق شماست، پس غير او را نپرستيد، بلكه تنها خدا را بپرستيد و او را شكر گزاريد كه به شما رزق داده و به انواع نعمت ها بهره مند ساخته، و شكر منعم در برابر آنچه انعام كرده واجب است!

***** صفحه 55 *****
     " اليه ترجعون!" در اين جمله فهمانده كه اين كه گفتيم خدا را عبادت كنيد، نه براى اين كه به شما رزق دهد، بلكه براى اين كه به سويش باز مى گرديد و از شما حساب مى كشد، چون اگر قيامتى و رجوعى و حسابى نبود، براى عبادت خدا هيچ علت قانع كننده اى وجود نداشت، چون رزق و امثال آن هر يك براى خود اسباب خاص طبيعى دارد، و رزق نه با عبادت زياد مى شود و نه با كفر نقصان مى پذيرد، پس تنها ملاك عبادت سعادت اخروى است كه با ايمان و كفر و عبادت و شكر و ترك عبادت و كفران مختلف مى شود، پس بايد مساله رجوع به خدا باعث عبادت و شكر شود، نه طلب رزق!
     " و ان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم و ما على الرسول الا البلاغ المبين!" مي گويد: تكذيب از شما بعيد نيست، بلكه انتظارش هم مى رفت، براى اين كه اين عمل همانند سنت جارى در همه امت هاى مشرك وجود دارد، و بناى مشركين هميشه بر آن بوده، شما هم يكى از آنها و آخرين آن امتهاييد، و در اين ميان هيچ وظيفه اى متوجه من نيست، چون من رسول هستم، و بدان جهت كه رسولم جز ابلاغ، هيچ مسؤوليتى ندارم!
     " ا و لم يروا كيف يبدى ء الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير!" آيا چگونگى ايجاد و اعاده موجودات را نمى دانند؟ يعنى بايد بدانند كه كيفيت آن دو مثل هم است، و آن عبارت است از پديد آوردن چيزى كه نبوده .
     و در جمله " ان ذلك على الله يسير!" اشاره به اعاده بعد از ايجاد است، و اين جمله مى خواهد استبعاد مشركين را برطرف سازد و بفرمايد: وقتى اعاده عبارت است از ايجاد بعد از ايجاد، براى آن خدايى كه خود شما معتقديد كه عالم را ايجاد كرده، چرا ممكن نيست كه ايجاد بعد از ايجاد هم بكند، و حال آنكه در حقيقت اعاده عبارت است از انتقال دادن خلق از خانه اى به خانه ديگر و جاى دادن آنها در دار القرار! آيه شريفه در مقام احتجاج بر مساله معاد است، كه عبارت است از اعاده عين آنچه فانى كرده!
     " و ما انتم بمعجزين فى الأرض و لا فى السماء!" اين آيه وصف آنان را در قيامت بيان مى كند همچنان كه آيه قبل وصف خداى سبحان را در آن روز بيان مى كرد. يعنى شما نمى توانيد خدا را در آن روز عاجز كنيد و فرار نموده و از تحت حكومت و سلطنتش خارج شويد و در اقطار زمين و آسمان پنهان گرديد.
     " و ما لكم من دون الله من ولى و لا نصير!" يعنى شما امروز به غير خدا هيچ سرپرستى كه عهده دار امورتان باشد و از خدا بى نيازتان كند، و همچنين نصيرى كه شما را با يارى خود تقويت نموده و كمبود نيرويتان را جبران كند و شما را بر خداى سبحان غلبه دهد، نداريد!
     " فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجاه الله من النار ...!" بكشيد و يا بسوزانيد! كلام يكى از دو طايفه قوم ابراهيم است، كه طايفه اى گفتند بكشيد و طايفه اى ديگر گفتند بسوزانيد.  و مراد از كشتن، كشتن با شمشير و امثال آن است، و اين ترديد و اختلاف، مربوط به ابتداى مشورت آنان است، ولى سرانجام حرفها يكى شد، كه بايد او را آتش زد، همچنان كه در سوره انبياء آيه 68 فرموده: " قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم!"

***** صفحه 56 *****
     " و قال انما اتخذتم من دون الله اوثانا مودة بينكم فى الحيوة الدنيا ...!" از آنجايى كه مردم بر بت پرستى خود هيچ دليلى نداشتند، ديگر بهانه اى برايشان نماند جز اين كه نسبت به كسانى كه مورد احترامشان بود استناد بجويند، مانند پدران براى فرزندان، رؤساء براى پيروان، دوستان در نظر دوستان و بالأخره امت براى تك تك افراد، پس يگانه چيزى كه سنت هاى قومى را سر پا نگه مى دارد و باعث مى شود كه متروك نگردد همين ملاحظات است!
     پس پيروى از سنت بت پرستى در حقيقت يكى از آثار علاقه هاى اجتماعى است، كه عامه آن را از تك تك افراد مشاهده مى كنند و خيال مى كنند كه اين عمل صحيح است و علاقه قوميت وادارشان مى كند كه از آن تقليد كنند، و آن را براى خود نيز سنت قرار دهند، و اين سنت قرار دادن متقابلا آن علاقه قوميت را حفظ مى كند، و اتحاد و اتفاق و يك پارچگى يك قوم را محفوظ مى دارد .
     اين حال و وضع عامه مردم است، و اما خواص قوم، آنها هم چه بسا به حجتى اعتماد كنند كه در حقيقت هيچ حجيت ندارد، مثل اين كه بگويند: خدا بزرگ تر از آن است كه حس انسانى بدان احاطه يابد، و يا وهم و يا عقل او را در خود بگنجاند، و چون چنين است، ما نمى توانيم در عبادت كه يك نوع توجه است به او توجه كنيم، و لازم است چيز ديگرى را كه مورد عنايت اوست از قبيل جن يا ملائكه بپرستيم، تا آنها ما را به خدا نزديك كنند، و نزد او وساطت و شفاعت ما را كنند!
     پس آيه مورد بحث خطابى است از ابراهيم عليه السلام به عامه قومش كه: بت پرستى شما هيچ دليلى ندارد، مگر علاقه قوميت، شما مى خواهيد به اين وسيله امر زندگى خود را اصلاح كنيد .
     و لذا مى بينيم قوم ابراهيم عليه السلام، وقتى آن جناب دليل بت پرستى را از ايشان مى پرسد در جوابش مى گويند: بلكه ما پدران خود را يافتيم كه چنين مى كردند.
" ما به ابراهيم، اسحق و يعقوب عطا كرديم و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اجر او را در دنيا داديم و در آخرت هم از صالحان است!"
     الميزان ج : 16  ص :  166

***** صفحه 57 *****


فصل چهارم: گفتمان هاي لوط (ع)


گفتمان لوط با مرتکبين فاحش بي سابقه
" وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَحِشةَ مَا سبَقَكُم بهَا مِنْ أَحَدٍ مِّنَ الْعَلَمِينَ...؟"
" و به ياد آر زمانى را كه لوط به قوم خود گفت: چرا اين كار زشتى را مى كنيد كه هيچ يك از جهانيان پيش از شما نكرده اند؟"
" شما از روى شهوت به جاى زنان به مردان رو مى كنيد، بلكه شما گروهى اسراف پيشه ايد!"
" پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: از دهكده خويش بيرونشان كنيد، كه اينان خود را پاكيزه قلمداد مى كنند!"
" پس او را با كسانش نجات داديم ، مگر زنش را كه قرين بازماندگان بود!"
" آنگاه بارانى عجيب بر آنان ببارانديم، بنگر تا عاقبت بدكاران چسان بود!"
          (80تا84/اعراف)
     لوط عليه  السلام از پيروان شريعت ابراهيم عليه السلام بوده، به خلاف هود و صالح كه از پيروان شريعت نوح عليه السلام بودند.ابراهيم او را به سوى اهل سدوم و اقوام مجاور آنان فرستاد تا آنان را كه مشرك و از بت پرستان بودند، به دين توحيد دعوت كند .
     قوم لوط عمل زناشويى با زنان را ترك گفته و به مردان اكتفاء مى كردند و اين عمل را از آنجايى كه تجاوز و انحراف از قانون فطرت است، اسراف ناميده و فرموده:" بل انتم قوم مسرفون!"
     از آنجايى كه عمل مزبور، فاحشه بى سابقه اى بوده از در تعجب و استبعاد مى پرسد:" آيا شما چنين كارى را مرتكب مى شويد؟"
     " ما سبقكم بها من احد من العالمين!" يعنى هيچ يك از امم و اقوام روى زمين مرتكب چنين گناهى نشدند. اين جمله دلالت دارد بر اين كه تاريخ پيدايش اين عمل منتهى به همين قوم مى شود!

***** صفحه 58 *****
     " و ما كان جواب قومه الا ان قالوا ...،" يعنى از آنجايى كه جواب درستى از اين سؤال نداشتند لاجرم او را تهديد به تبعيد نموده، گفتند:" اخرجوهم من قريتكم!"  و اين خود دليل بر سفاهت قوم لوط است، كه اصلا متعرض جواب از سؤال لوط نشده، در مقام جواب چيزى گفتند كه هيچ ربطى به سؤال او نداشت، چون جواب از سؤال لوط يا به اعتراف به آن است و يا به اين است كه با دليل آن را ابطال كنند و قوم لوط چنين نكردند، بلكه او را بخاطر اين كه مردى غريب و خوش نشين در شهر است، خوار شمرده و كلامش را بى ارزش دانسته، گفتند: شهر از ما است و اين مرد در اين شهر خوش نشين است و كس و كارى ندارد، او را نمى رسد كه به كارهاى ما خرده گيرى كند.
     " فانجيناه و اهله الا امراته كانت من الغابرين،" اين آيه و همچنين آيه " فما وجدنا فيها غير بيت من المسلمين،"(36/ذاريات) دلالت دارند بر اين كه جز اهل خانه لوط هيچ كس در آن قريه ايمان نياورده بودند. كلمه غابرين كنايه از هلاكت است، يعنى همسر او هم جزو از بين رفتگان است.
     آن گاه بارانى عجيب بر آنان ببارانديم، بنگر تا عاقبت بدكاران چسان بود!
     اين آيه خطاب به پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلّم است تا او و امتش عبرت بگيرند!
     الميزان ج : 8  ص :  232
گفتمان لوط با مرتکبين فاحش در انظار عمومي
" وَ لُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفَحِشةَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُونَ...!"
" و لوط را به ياد آر هنگامى كه به قوم خود گفت: شما كه چشم داريد و زشتى و نتايج شوم اين كار را مى بينيد  چرا اين كار زشت را مى كنيد!"
" چرا شما از روى شهوت به جاى زنان به مردان رو مى كنيد، راستى كه شما گروهى جهالت پيشه ايد!"
" جواب قومش جز اين نبود كه گفتند: خاندان لوط را از دهكده خويش بيرون كنيد كه آنان مردمى هستند كه پاكيزه خويى مى كنند!"
" پس وى را با كسانش نجات داديم مگر زنش كه او را در رديف باقيماندگان به شمار برده بوديم!"
" آنگاه بارانى عجيب بر آنان بارانديم و باران بيم يافتگان چقدر بد بود!"
     (54تا58/نمل)
     " و لوطا اذ قال لقومه ا تاتون الفاحشة و انتم تبصرون!" كلمه فاحشة به معناى خصلتى است كه بى نهايت شنيع و زشت باشد، كه در اينجا مراد عمل زشت لواط است.

***** صفحه 59 *****
     " و انتم تبصرون!" يعنى اين عمل زشت را در حالى انجام مى دهيد كه مردم هم آن را مى بينند.
     " ا ئنكم لتاتون الرجال شهوة من دون النساء بل انتم قوم تجهلون!" اين استفهام براى انكار است و دلالت مي كند بر اينكه مضمون جمله در تعجب و استبعاد به حدى است كه احدى آن را نمى پذيرد و تصديق نمى كند. " بل انتم قوم تجهلون!" يعنى اين توبيخ ما فايده اى ندارد، چون شما مردمى هستيد كه مى خواهيد هميشه جاهل بمانيد و با اين توبيخ و انكار و استبعاد ما متنبه نمى شويد!
     " فما كان جواب قومه الا ان قالوا اخرجوا آل لوط من قريتكم انهم اناس يتطهرون!" يعنى قوم لوط جوابى نداشتند جز اين كه گفتند: خاندان لوط را از شهر خود بيرون كنيد، چون آنان مردمى هستند كه مى خواهند از اين عمل منزه باشند، البته معلوم است كه اين كه گفتند: مى خواهند منزه باشند به عنوان مسخره گفتند و گر نه عمل خود را زشت نمى دانستند، تا دورى از آن نزاهت باشد.
     " فانجيناه و اهله الا امراته قدرناها من الغابرين!" اهل لوط منحصر در همان اهل خانه اش بود و اين كه در باره همسر او فرمود:" قدرناها من الغابرين !" معنايش اين است كه: ما او را از جمله باقى ماندگان در عذاب قرار داديم!
     " و امطرنا عليهم مطرا فساء مطر المنذرين!"
     الميزان ج : 15  ص :  537
گفتمان هاي بي نتيجه لوط با قوم فاسق
" كَذَّبَت قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسلِينَ،"
" إِذْ قَالَ لهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ...!"
" قوم لوط نيز پيامبران را دروغگو شمردند،"
" هنگامى كه برادرشان لوط به ايشان گفت: آيا خدا ترس و پرهيزكار نمى شويد؟"
" من پيغمبرى خيرخواه براى شمايم!"
" از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد!"
" من از شما براى پيغمبريم مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست!"
" چرا به مردان زمانه رو مى كنيد؟"
" و همسرانتان را كه پروردگارتان براى شما آفريده وا مى گذاريد راستى كه شما گروهى متجاوزيد!"

***** صفحه 60 *****
" گفتند: اى لوط اگر بس نكنى تبعيد مى شوى!"
" گفت: من عمل شما را دشمن مى دارم!"
" پروردگارا من و كسانم را از شئامت اعمالى كه اينان مى كنند نجات بخش!"
" پس او و كسانش را جملگى نجات داديم،"
" مگر پيرزنى كه جزو باقى ماندگان بود،"
" سپس ديگران را هلاك كرديم،"
" و بارانى عجيب بر آنان بارانديم و باران بيم يافتگان چه بد بود!"
" و در اين عبرتى هست ولى بيشترشان ايمان آور نبودند!"
" و پروردگارت نيرومند و رحيم است!"                    (160 تا 175/شعرا)
     " ا تاتون الذكران من العالمين؟" آيا در بين عالميان با اين همه كثرت كه دارند و اين همه زنان در آنان هست تنها به سر وقت مردان مى رويد؟! و زنان را رها مى كنيد؟
     اگر در خلقت انسان و انقسامش به دو قسم نر و ماده و نيز به جهازات و ادواتى كه هر يك از اين دو صنف مجهز به آن هستند و همچنين به خلقت خاص هر يك دقت كنيم، جاى هيچ ترديد باقى نمى ماند كه غرض صنع و ايجاد، از اين صورتگرى مختلف و از اين غريزه شهوتى كه آن هم مختلف است، در يك صنف از مقوله فعل و در ديگرى از مقوله انفعال است، اين است كه دو صنف را با هم جمع كند و بدين وسيله عمل تناسل كه حافظ بقاء نوع انسانى تاكنون بوده انجام پذيرد.
     پس يك فرد از انسان نر، كه او را مرد مى خوانيم، بدين جهت كه مرد خلق شده است براى يك فرد ماده از اين نوع نه براى يك فرد نر ديگر، و يك فرد از انسان ماده كه او را زن مى ناميم براى نر از اين نوع خلق شده نه براى يك فرد ماده ديگر، آنچه مرد را در خلقتش مرد كرده براى زن خلق شده و آنچه كه در زن است و در خلقت او را زن كرده براى مرد است و اين زوجيت طبيعى است، كه صنع و ايجاد عالم ميان مرد و زن يعنى نر و ماده آدمى بر قرار كرده و اين جنبنده را زوج كرده است .
     از سوى ديگر اغراض و نتايجى كه اجتماع و يا دين در نظر دارد اين زوجيت را تحديد كرده و برايش مرزى ساخته به نام نكاح، كه يك جفت گيرى اجتماعى و اعتبارى است، به اين معنا كه اجتماع ميان دو فرد - نر و ماده - از انسان كه با هم ازدواج كرده اند، نوعى اختصاص قائل شده، كه اين اختصاص مساله زوجيت طبيعى را تحديد مى كند، يعنى به ديگران اجازه نمى دهد كه در اين ازدواج شركت كنند.
     پس فطرت انسانى و خلقت مخصوص به او، او را به سوى ازدواج با زنان هدايت مى كند، نه ازدواج با مردان.
     و نيز زنان را به سوى ازدواج با مردان هدايت مى كند، نه ازدواج با زنى مثل خود.

/ 13