معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 41 *****
     " و يا قوم هذه ناقة الله لكم آية فذروها تاكل فى ارض الله و لا تمسوها بسوء فياخذكم عذاب قريب!"  در اين آيه شريفه كلمه ناقه به كلمه جلاله الله اضافه شده و اين اضافه، اضافه ملكى و به معناى آن نيست كه خدا ماده شتر دارد بلكه اضافه تشريفى است، نظير اضافه در بيت الله و كتاب الله، و اين ناقه آيتى بوده معجزه براى نبوت صالح عليه السلام كه خداى تعالى به وسيله اين آيت، نبوت آن جناب را تاييد كرده و اين معجزه را به درخواست قوم ثمود از شكم صخره كوه بيرون آورد.
     صالح بعد از اظهار اين معجزه به قوم ثمود فرمود: اين ناقه بايد آزادانه در زمين خدا بچرد. آنها را تحذير كرد و زنهار داد از اين كه آن حيوان را به نحوى اذيت كنند، مثلا آن را بزنند و يا زخمى كنند و يا بكشند، و به ايشان خبر داد كه اگر چنين كنند عذابى نزديك و بى مهلت آنان را خواهد گرفت!
     " فعقروها فقال تمتعوا فى داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب!" مراد از اين كه فرمود:" تمتعوا فى داركم - در شهر خود تمتع كنيد!" عيش و تنعم در حيات و زندگى دنيا است، چون خود حيات دنيا متاع است، يعنى مايه تمتع است .
     " فلما جاء امرنا نجينا صالحا ...،" ما صالح و گروندگان او را از شر آن قوم و از رسوائى امروز نجات داديم.
     صيحه آسمانى ستمكاران را گرفت و آنچنان در ديارشان به رو در افتادند كه گويى اصلا در آن مكان اقامتى نداشتند!
     " الا ان ثمود كفروا !    ربهم الا بعدا لثمود! "             
                     الميزان ج : 10  ص :  459

***** صفحه 42 *****


فصل سوم:گفتمان هاي ابراهيم(ع)  و معاصرين او


اولين گفتمان انساني ساده،  گفتمان ابراهيم با پدر و قوم خود
" وَ إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ لأَبِيهِ ءَازَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصنَاماً ءَالِهَةً  إِنى أَرَاك وَ قَوْمَك فى ضلَلٍ مُّبِينٍ!"
" وَ كَذَلِك نُرِى إِبْرَهِيمَ مَلَكُوت السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ...!"
" و به ياد آور وقتى را كه ابراهيم به پدرش آزر گفت:
- آيا بت هايى را خدايان خود مى گيرى؟
- من ترا و قوم ترا در گمراهى آشكار مى بينم!
و اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان مى دهيم و براى اين كه از يقين كنندگان گردد!
پس همين كه شب او را پوشانيد ستاره اى را ديد،  گفت:
- اين پروردگار من است!  سپس همين كه غروب كرد،  گفت:
-  من غروب كنندگان را دوست ندارم!
پس از آن، وقتى كه ماه را ديد كه طلوع كرد، گفت:
- اين پروردگار من است، سپس ماه كه غروب كرد، گفت:
- اگر پروردگار من، مرا هدايت نكند از گروه گمراهان خواهم بود !
پس از آن كه خورشيد را ديد كه طلوع كرد، گفت:
- اين پروردگار من است اين بزرگتر است پس آن گاه كه خورشيد نيز غروب كرد، گفت:  اى قوم!  من از آن چه شريك خدا قرار مى دهيد بيزارم!
- من روآوردم به كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است، در حالى كه ميانه رو هستم و از مشركان نيستم!
و قوم او با وى محاجه كردند. گفت:
- آيا با من در باره خدا محاجه مى كنيد و حال آن كه مرا هدايت كرده، و من از كسانى كه شريكش قرار مى دهيد نمى ترسم مگر اين كه پروردگار من چيزى بخواهد، علم پروردگارم به همه چيز وسعت دارد، آيا متذكر نمى شويد؟
- و چگونه من از شريكان( يا از شرك) شما بترسم در حالى كه شما نمى ترسيد از اين كه براى خدا بدون دليل شريك قرار داديد پس كدام يك از اين دو طائفه به أمن سزاوارتر است اگر مى دانيد؟

***** صفحه 43 *****
- كسانى كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم نپوشانيدند أمن از آن ايشان است و راه يافتگان ايشانند!
اين است حجت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم هر كه را بخواهيم درجاتى بالا مى بريم زيرا پروردگار تو حكيم و عليم است!"                  (74تا 83/ انبيا)
     اگر داستان حضرت ابراهيم عليه السلام را كه در آيات ده گانه مورد بحث و همچنين در آياتى از سوره مريم و انبيا و صافات حكايت شده به دقت مطالعه كنيم، خواهيم ديد كه آن جناب در احتجاج با پدر و قومش حالتى شبيه به حالت انسان ساده اى را داشته است:
     اينجا ابراهيم عليه السلام عينا مانند يک انسان ساده مى پرسد: اين سنگ و چوبى كه در برابرش خاضع مى شويد چيست؟ و مانند كسى كه هيچ چيزى نديده و از دين و بى دينى حكايتى نشنيده، مى پرسد: در برابر اين ستارگان و آفتاب و ماه چه مى كنيد؟ و چرا چنين مى كنيد؟ از پدر و قومش مى پرسد: " اين تنديسها چيست كه شما را در خدمتشان معتكف ايد؟"(52/انبيا) و نيز مى پرسد:" ما تعبدون؟" در جواب مى گويند:" بتانى مى پرستيم و در خدمت آنها معتكفيم!" دوباره مى پرسد:" آيا چون آنان را به پرستش مى خوانيد نداى شما را مى شنوند؟ يا سودتان دهند يا زيان زنند؟!  گفتند: نه، بلكه پدران خويش را ديده ايم كه چنين مى كرده اند!" (71تا74/شعرا)
     اين سنخ گفتار، همان طورى كه ملاحظه مى كنيد گفتار كسى است كه تاكنون نه بتى ديده و نه بت پرستى، و حال آنكه در مهد وثنيت و محيط بت پرستى يعنى بابل كلدان بار آمده و رشد يافته است .
     از سياق اين آيات و آيات ديگرى كه مناظرات ابراهيم عليه السلام را با پدر و قومش در باره توحيد حكايت مى كند برمى آيد كه وى قبل از آن ايام، دور از محيط پدر و قومش زندگى مى كرده، لذا به آنچه كه مردم از جزئيات و خصوصيات موجودات و همچنين از سنن و آداب معموله با خبر بودند، او با خبر نبوده و در اوايل رشد و تميزش از آن جا و مكانى كه داشته، بيرون آمده و به پدر خود پيوسته است و در آن موقع بوده كه براى اولين بار چشمش به بت ها مى افتد و از پدرش مى پرسد كه اين چيست؟ و وقتى آن جواب را مى شنود شروع مى كند به مشاجره و خدشه دار كردن الوهيت بت ها و پس از قانع كردن پدر به سر وقت قوم رفته، آنان را نيز قانع مى كند، آنگاه به سراغ پرستش ارباب بت ها يعنى كواكب و خورشيد و ماه رفته يكى پس از ديگرى را پروردگار خود فرض نمود تا اين كه همه غروب كردند، آنگاه ربوبيت آنها را باطل نموده و در اثبات توحيد خالص چنين گفت:
     " انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا و ما انا من المشركين!"
                                      الميزان ج : 7  ص :  220

***** صفحه 44 *****
گفتمان هاي ابراهيم،  الگو براي رسول الله (ص)
" وَ تِلْك حُجَّتُنَا ءَاتَيْنَهَا إِبْرَهِيمَ عَلى قَوْمِهِ  نَرْفَعُ دَرَجَتٍ مَّن نَّشاءُ  إِنَّ رَبَّك حَكِيمٌ عَلِيمٌ...!"
" اين است حجت ما كه به ابراهيم عليه قومش داديم هر كه را بخواهيم درجاتى بالا مى بريم زيرا پروردگار تو حكيم و عليم است...!"                      (83/انعام)
     در آيات دهگانه اي که به آيه فوق ختم مي شود پروردگار متعال حجت هائي را ذكر مى كند كه آن را به پيغمبر عظيم الشان خود حضرت ابراهيم عليه السلام داده بود تا با آن عليه مشركين احتجاج نموده و آنان را به دينى كه خدايش به سوى آن هدايت نموده يعنى دين توحيد دعوت كند.
     اين آيات در حقيقت بيان عالى ترين و كاملترين مصداق ايمان و قيام به دين فطرت و نشر عقيده توحيد و پاكى از شرك و دوگانگى است. اين همان هدف مقدسى است كه ابراهيم براى آن قيام نمود و در روزگارى كه مردم سنت توحيد را كه نوح و انبياى بعد از او گوشزدشان كرده بودند از ياد برده و دنيا در تيول وثنيت درآمده بود براى روشن كردن آن احتجاج كرد.
     پس اين آيات با حجت هائى كه در آنها بر دين فطرت اقامه شده در حقيقت براى مزيد بينائى رسول خدا است نسبت به ادله اى كه در همين سوره و قبل از اين آيات خدا به او تلقين نمود و در چهل جا فرموده: اين طور بگو و چنين استدلال كن!
     گويا فرموده در موقعى كه با قوم خود رو برو مى شوى و ادله توحيد و نفى شرك را كه ما تلقينت كرديم برايشان مى آورى به ياد آر آن دليل هايى را كه ابراهيم براى پدر و قومش آورد، و در نظر آور آن حجت هايى را كه ما به او آموخته و بدان وسيله به ملكوت آسمانها و زمين آگاهش ساختيم.
     زيرا ابراهيم اگر با قوم خود به محاجه مى پرداخت به سبب علم و حكمتى بود كه ما ارزانيش داشتيم، نه به فكر تصنعى كه از چهار ديوار تصور و خيال تجاوز ننموده و هميشه مشوب به تكلف و به خودبستگى هايى است كه فطرت صاف و خداداد بشر مخالف آن است .
          الميزان ج : 7  ص :  221

***** صفحه 45 *****
بت شکن!  و استدلال هاي او عليه آئين پرستش بت !
" وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا إِبْرَهِيمَ رُشدَهُ مِن قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عَلِمِينَ!"
" إِذْ قَالَ لأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَذِهِ التَّمَاثِيلُ الَّتى أَنتُمْ لهَا عَكِفُونَ...؟"
" و به تحقيق كه ما در گذشته به ابراهيم آن رشدى را كه مى توانست داشته باشد داديم و ما داناى حال او بوديم!"
" وقتى به پدر و به قومش گفت: اين تصويرها چيست كه به عبادت آنها كمر بسته ايد؟"
" گفتند: پدران خويش را پرستشگر آنها يافتيم !"
" گفت: شما با پدرانتان در ضلالتى آشكارا بوده ايد!"
" گفتند آيا به حق سوى ما آمده اى يا تو نيز از بازيگرانى؟"
" گفت: نه، بلكه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمين است كه ايجادشان كرده است و من بر اين مطالب گواهى مى دهم!"
" به خدا سوگند پس از آنكه پشت كنيد و برويد، در كار بتهايتان حيله اى مى كنم!"
" و بتان را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگشان را شايد به او مراجعه كنند."
" گفتند: چه كسى با خدايان ما چنين كرده كه هر كه بوده از ستمگران بوده است!"
" گفتند شنيديم جوانى هست كه ابراهيمش نامند و او بتها را به بدى ياد مى كند!"
" گفتند: او را به محضر مردمان بياوريد شايد گواهى دهند!"
" گفتند: اى ابراهيم آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى؟"
" گفت: بلكه اين بزرگشان چنين كرده است ببينيد اگر مى توانند سخن گويند از خودشان بپرسيد!"
" در اين هنگام مردم به ضميرهاى خويش مراجعه كردند و گفتند: شما خودتان ستمگرانيد!"
" سپس سر به زير انداختند و گفتند: تو كه مى دانى كه اينان سخن نتوانند گفت!"
" گفت: پس چرا غير خدا چيزى را كه به هيچ وجه سودتان ندهد و زيان نرساند پرستش مى كنيد ؟ "
" قباحت بر شما و بر آنچه غير از خدا مى پرستيد چرا به كار خود نمى انديشيد؟"
" گفتند: اگر اهل عمل هستيد بايد وى را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد!"
" گفتيم: اى آتش بر ابراهيم خنك و سالم باش!"
" در باره او قصد نيرنگى كردند و ما خود آنان را زيانكار كرديم!"

***** صفحه 46 *****
" او و لوط را با مهاجرت به سرزمينى كه در آنجا براى همه جهانيان بركت نهاده ايم نجات داديم!"
" و اسحاق و يعقوب را اضافه به او بخشيديم و همه را مردانى صالح قرار داديم!"
" و آنان را پيشوايان نموديم تا به فرمان ما رهبرى كنند، و انجام كارهاى نيك و نماز و زكات دادن را به آنان وحى كرديم و همه پرستندگان بودند!"
                      (51 تا73/طه)
     " ما به ابراهيم داديم آنچه را كه وى مستعد و لايق آن بود، و آن عبارت بود از رشد، و رسيدنش به واقع، و ما او را از پيش مى شناختيم!"  مراد از آنچه خداى سبحان به ابراهيم داد، همان دين توحيد و ساير معارف حقه است كه ابراهيم عليه السلام بدون تعلم از معلمى و يا تذكر مذكرى و يا تلقين ملقنى، با صفاى فطرت و نور بصيرت خود درك كرد .
     " اذ قال لابيه و قومه ما هذه التماثيل التى انتم لها عاكفون؟" مقصود آن جناب از كلمه اين تماثيل همان بتهايى است كه به منظور پرستش و پيشكش قربانى نصب كرده بودند و پرسش آن جناب از حقيقت آنها براى اين بود كه از خاصيت آنها سر در آورد، چون اين سؤال را در اولين بارى كه به داخل اجتماع قدم نهاد كرده، وقتى وارد اجتماع شده، اجتماع را اجتماعى دينى يافته كه سنگ و چوبهايى را مى پرستيدند و با اين همه سؤال او دو سؤال است يكى از پدر و ديگرى از قوم و سؤالش از پدر قبل از سؤال از مردم بوده است.
     " قالوا وجدنا آباءنا لها عابدين!" اين جمله جوابى است كه مردم به وى دادند، و چون برگشت سؤال آن جناب از حقيقت اصنام به سؤال از علت پرستش آنها است لذا ايشان هم در پاسخ دست به دامان سنت قومى خود شده، گفتند: اين عمل از سنت ديرينه آباء و اجدادى ما است!
     " قال لقد كنتم انتم و آباؤكم فى ضلال مبين!" وجه اين كه در ضلال مبين بوده اند، همان است كه به زودى در محاجه با قوم و بعد از شكستن بتها، خاطر نشان مى كند و مى فرمايد: " آيا به جاى خدا چيزى را مى پرستيد كه نه منفعتى برايتان دارد ، و نه ضررى ؟"
     " قالوا ا جئتنا بالحق ام انت من اللاعبين!" شيوه مردم مقلد و تابع بدون بصيرت همين است كه وقتى مى بينند شخصى منكر روش و سنت ايشان است، تعجب مى كنند و به هيچ وجه احتمال نمى دهند كه ممكن است آن شخص درست بگويد، لذا مردم زمان ابراهيم هم از او مى پرسند:" راستى نمى دانى اينها چيستند و يا شوخى مى كنى؟"
     " قال بل ربكم رب السموات و الارض الذى فطرهن و انا على ذلكم من الشاهدين!" ابراهيم عليه السلام به طورى كه ملاحظه مى كنيد حكم مى كند به اين كه رب مردم، رب آسمانها و زمين است، و همين رب، آن كسى است كه آسمانها و زمين را بيافريده و او الله تعالى است.

***** صفحه 47 *****
     در اين تعبير مقابله كاملى در برابر مذهب مردم در دو مساله ربوبيت و الوهيت نموده است، چون مشركين معتقدند كه يك و يا چند اله دارند، غير آن اله كه آسمان و زمين دارد و همه آن آلهه غير الله سبحان است.  مشركين الله تعالى را اله خود و اله آسمانها و زمين نمى دانند، بلكه معتقدند كه الله تعالى اله آلهه و رب ارباب و خالق همه است .
     پس اين كه فرمود: " بل ربكم رب السموات و الارض الذى فطرهن...،" مذهب مشركين را در الوهيت از همه جهاتش رد كرده و اثبات نموده كه هيچ معبودى نيست جز الله تعالى، و اين همان توحيد است!
     آنگاه با جمله" و انا على ذلكم من الشاهدين!" از اين حقيقت كشف كرده كه وى متصرف به اين حقيقت و ملتزم به لوازم و آثار آن است و بر آن شهادت مى دهد شهادت اقرار و التزام، آرى علم به هر چيز، غير التزام به آن است، و چه بسيار مى شود كه از هم جدا مى شوند.
     با اين شهادت جواب از پرسش قبلى ايشان را هم داد و آن اين بود كه راستى و جدى منكر بتها است، يا شوخى مى كند؟ جواب داد كه نه بلكه به آن يقين و تدين دارم!
     " و تالله لاكيدن اصنامكم بعد ان تولوا مدبرين!" اين كه فرمود: " پس از آنكه پشت كنيد و برويد،" دلالت دارد بر اين كه مردم آن شهر گاهگاهى دسته جمعى به بيرون شهر مى رفتند، حال يا عيدشان بوده و يا مراسمى ديگر و در آن روز شهر خالى مى شده و ابراهيم عليه السلام مى توانسته نقشه خود را عملى كند .
     سياق داستان، و طبع اين كلام اقتضا دارد كه جمله" و تالله لاكيدن اصنامكم!" به معناى تصميم عزم آن جناب عليه بتها باشد!
     " فجعلهم جذاذا الا كبيرا لهم لعلهم اليه يرجعون!" ابراهيم عليه السلام بتها را قطعه قطعه كرد، مگر بزرگ تر از همه را، كه آن را خرد نكرد.
     و از ظاهر سياق بر مى آيد كه اظهار اميد ابراهيم عليه السلام در جمله " لعلهم اليه يرجعون،" به منظور بيان آن صحنه اى است كه عملش آن را مجسم مى كند، چون عمل وى يعنى شكستن همه بتها و سالم گذاشتن بت بزرگ عمل كسى است كه مى خواهد مردم ببينند كه چه بر سر بتهايشان آمده و بت بزرگشان سالم مانده، ناگزير نزد آن رفته آن را متهم كنند، كه اين كار زير سر او است، مثل كسى كه مردمى را بكشد و يكى از آنها را زنده نگهدارد، تا او به دام بيفتد.
     " قالوا من فعل هذا بالهتنا انه لمن الظالمين!" استفهامى كه مردم كردند به داعى تاسف و در عين حال تحقيق از مرتكب جرم است و جمله " انه لمن الظالمين،" نظريه اى است كه مردم عليه مرتكب اين جرم داده اند، و آن اين است كه هر كه بوده مردى ستمكار بوده، كه بايد به جرم ستمى كه كرده سياست شود، چون هم به خدايان توهين و ظلم كرده و حق آنها را كه همان تعظيم است پامال كرده و هم به مردم ظلم كرده و حرمت خدايان ايشان را رعايت نكرده و مقدسات آنان را توهين نموده و هم به خودش ظلم كرده چون كه به كسانى تعدى كرده كه نبايد مى كرد و عملى مرتكب شده كه نبايد مى شد.

***** صفحه 48 *****
     " قالوا سمعنا فتى يذكرهم يقال له ابراهيم- ما شنيديم جوانى هست كه به خدايان بد مى گويد و نامش ابراهيم است!" اگر كسى اين كار را كرده باشد قطعا او كرده، چون جز او كسى چنين جرأتى به خود نمى دهد!
     " قالوا فاتوا به على اعين الناس لعلهم يشهدون!" مراد از آوردن ابراهيم "على اعين الناس،" اين است كه او را در محضر عموم مردم، و منظر ايشان احضار كنند. معلوم مى شود اين انجمن در همان بتخانه بود به شهادت اين كه ابراهيم در جواب مى فرمايد:" بل فعله كبيرهم هذا...!" و به آن اشاره مى كند.
     و گويا مراد از اين كه گفتند:" لعلهم يشهدون!" اين است كه مردم همه شهادت دهند كه از او بدگويى به بتها را شنيده اند، و به اين وسيله او را وادار به اقرار بكنند .
     " قالوا ء انت فعلت هذا بالهتنا يا ابراهيم ؟" منظور از سؤال تعيين فاعل است. در اين كه گفتند: " به خدايان ما" اشاره است به اين كه مردم مى دانستند كه ابراهيم جزو پرستندگان بت نيست.
     " قال بل فعله كبيرهم هذا فسئلوهم ان كانوا ينطقون!" ابراهيم گفت: از شاهد حال كه همه خرد شده اند و تنها بزرگشان سالم مانده، بر مى آيد كه اين كار كار همين بت بزرگ باشد! اين را به آن جهت گفت، تا زمينه براى جمله بعدى فراهم شود كه گفت: از خودشان بپرسيد!  در جمله:" فسئلوهم ان كانوا ينطقون!" حواله داده كه حقيقت حال را از خود بتها بپرسيد، كه آن كسى كه اين بلا را بر سرشان آورده كه بود؟ تا اگر مى تواند حرف بزند - پاسخشان را بدهد؟ !
     " فرجعوا الى انفسهم فقالوا انكم انتم الظالمون!" مردم وقتى كلام ابراهيم عليه السلام را شنيدند و منتقل شدند به اين كه اصنام جماداتى بى شعورند كه حرف نمى زنند، حجت بر آنان تمام و هر يك از حضار در دل خود را خطا كار دانسته، حكم كرد به اين كه ظالم او است، نه ابراهيم!
     " ثم نكسوا على رؤسهم لقد علمت ما هؤلاء ينطقون!" گفتند: تو كه مى دانى كه اينها حرف نمى زنند! اين دفاع كه از خود مى كنى دليل بر اين است كه كار زير سر خود تو است و تو اين ظلم را مرتكب شده اى!
     بعد از اين كه از دهانشان جست كه: اين بتها حرف نمى زنند و ابراهيم آن را شنيد ، به دفاع از خود نپرداخت، از اول هم قصد نداشت كه از خود دفاع كند، بلكه از كلام آنها براى دعوت حقه خود استفاده كرده، با لازمه گفتار آنان، عليه آنان احتجاج نموده، حجت را بر آنان تمام كرد، و گفت: پس اين اصنام بى زبان اله و مستحق عبادت نيستند: " قال ا فتعبدون من دون الله ما لا ينفعكم شيئا و لا يضركم ... ا فلا تعقلون!"
     لازمه بى زبان بودن اصنام اين است كه هيچ علم و قدرتى نداشته باشند و لازمه آن هم اين است كه هيچ نفع و ضررى نداشته باشند و لازمه اين هم اين است كه عبادت و پرستش آنها لغو باشد، چون عبادت يا به اميد خير است و يا از ترس شر، و در اصنام نه اميد خيرى هست نه ترسى از شر، پس اله نيستند!

***** صفحه 49 *****
     و جمله" أف لكم و لما تعبدون من دون الله!" اظهار انزجار و بيزارى آن جناب از ايشان و از خدايان ايشان است و اين را بعد از ابطال الوهيت آنها اظهار نمود همچنان كه شهادتش بر وحدانيت خداى تعالى را بعد از اثبات آن اظهار نمود و فرمود:" و انا على ذلكم من الشاهدين!"
     " قالوا حرقوه و انصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين!" به منظور تحريك عواطف دينى و عصبيت مردم گفتند: او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد و امر آنها را بزرگ بداريد و كسى را كه به آنها اهانت كرده مجازات كنيد! اين تهييج و تحريك از جمله" ان كنتم فاعلين - اگر مرد عمليد؟" به خوبى نمايان است.
     " قلنا يا نار كونى بردا و سلاما على ابراهيم!" اين جمله حكايت خطابى تكوينى است كه خداى تعالى به آتش كرد و با همين خطاب خاصيت آتش را كه سوزانندگى و نابودكنندگى است از آن گرفت و آن را از راه معجزه براى ابراهيم عليه السلام خنك و سالم گردانيد.
     " و ارادوا به كيدا فجعلناهم الاخسرين!" يعنى عليه ابراهيم حيله انديشيدند، تا نورش را خاموش كنند و حجتش را باطل و خنثى سازند، پس ما ايشان را زيانكارتر قرار داديم، چون كيدشان باطل و بى اثر گشت، و خسارت و زيان بيشترشان اين بود كه خدا ابراهيم را بر آنان غلبه داده، از شرشان حفظ فرمود و نجات داد.
     الميزان ج : 14  ص :  414
گفتمان ابراهيم با نمرود،  بعد رهائي ازآتش!
" أَ لَمْ تَرَ إِلى الَّذِى حَاجَّ إِبْرَهِيمَ فى رَبِّهِ أَنْ ءَاتَاهُ اللَّهُ الْمُلْك إِذْ قَالَ إِبْرَهِيمُ رَبىَ الَّذِى يُحْىِ وَ يُمِيت قَالَ أَنَا أُحْىِ وَ أُمِيت  قَالَ إِبْرَهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتى بِالشمْسِ مِنَ الْمَشرِقِ فَأْتِ بهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِت الَّذِى كَفَرَ  وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الظلِمِين!"    
" مگر نشنيدى سرگذشت آن كسى را كه خدا به او سلطنت داده بود و غرور سلطنت كارش را به جائى رساند كه با ابراهيم در مورد پروردگارش بگومگو كرد، ابراهيم گفت: خداى من آن كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند، او گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم، ابراهيم گفت: خداى يكتا، خورشيد را از مشرق بيرون مى آورد تو آن را از مغرب بياور در اينجا بود كه كافر مبهوت شد و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمى كند!"                 (258/بقره)
     اين كسى كه با ابراهيم در خصوص پروردگار ابراهيم بحث و محاجه مى كرده پادشاه معاصر او يعنى نمرود بود و بنا به گفته تاريخ و روايات يكى از سلاطين بابل قديم بوده است.

***** صفحه 50 *****
     با دقت در سياق آيه و در مضمون آن و مقايسه اش با آنچه امروز و همه روزه در ميان بشر جريان دارد، معناى آيه به دست مى آيد كه محاجه و بگومگوئى كه در اين آيه، خداى تعالى از ابراهيم عليه السلام و پادشاه زمانش نقل كرده بر سر چه چيز بوده است.
     نمرود هم مانند قومش براى خدا الوهيت قائل بود، چيزى كه هست قائل به خدايانى ديگر نيز بود، ليكن با اين حال خود را هم اله مى دانست و بلكه خود را از بالاترين خدايان مى پنداشت.  به همين جهت بود كه در پاسخ ابراهيم عليه السلام و احتجاجش، بر ربوبيت خود احتجاج كرد و در باره ساير خدايان چيزى نگفت.
     پس معلوم مى شود خود را بالاتر از همه آنها مى دانست!
     از اينجا اين نتيجه به دست مى آيد كه محاجه و بگومگوئى كه بين نمرود و ابراهيم عليه السلام واقع شده اين بوده كه ابراهيم عليه السلام فرموده بوده كه رب من تنها الله است و لا غير!
     و نمرود در پاسخ گفته بود كه: خير، من نيز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم و به همين جهت موقعى كه ابراهيم عليه السلام عليه ادعاى او چنين استدلال كرد كه:" ربى الذى يحيى و يميت - پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند،" او در جواب ابراهيم عليه السلام گفت:" من زنده مى كنم و مى ميرانم،" و خلاصه براى خود همان وصفى را ادعا كرده و قائل شده كه ابراهيم عليه السلام آن را وصف پروردگار خود مى دانست، تا آن جناب را مجبور كند به اين كه بايد در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد.
     آرى بايد تنها او را بپرستند نه خدا را و نه هيچ آلهه اى ديگر را، به همين جهت مى بينيم در پاسخ آن جناب نگفت:" و أنا احيى و اميت - من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم،" و با نياوردن واو عطف فهماند كه اصلا زنده كننده و ميراننده منم، نه اين كه خدا هم با من شركت داشته باشد و نيز نگفت: آلهه نيز زنده مى كنند و مى ميرانند، چون خود را بزرگترين آلهه مى دانست.
     وقتى كلام به اينجا رسيد و نمرود نتوانست با سخن منطقى و به حق معارضه كند دست به نيرنگ زد، خواست تا با مغالطه، امر را بر حاضران مجلس مشتبه سازد و لذا گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم! با اين كه منظور ابراهيم عليه السلام از جمله " ربى الذى يحيى و يميت،" حيات و موتى بود كه در اين موجودات جاندار و با اراده و شعور مى بينيم.
     اگر نمرود كلام آن جناب را به همين معنا مى گرفت ديگر نمى توانست پاسخى بدهد و ليكن مغالطه كرد و حيات و موت را به معناى مجازى آن گرفت و يا به معنائى اعم از معناى حقيقى و مجازى و دستور داد دو نفر زندانى را آوردند يكى را امر كرد تا كشتند و ديگرى را زنده نگه داشت و سپس گفت: من زنده مى كنم و مى ميرانم، و به اين وسيله امر را بر حاضرين مشتبه كرد.

/ 13