معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 11 *****
     در تسليت رسول الله صلى الله عليه وآله وسلّم در نسبت هائى كه از كهانت و ديوانگى و شاعرى به او دادند مى فرمايد:
     " پس تو به دعوت خود ادامه بده، چون تو هر تذكرى مى دهى به حق است،
و آن طور كه تكذيب گران به تو نسبت مى دهند و كاهن و مجنونت مى خوانند نيستى!  و يا مى گويند شاعرى است كه اميدواريم و منتظريم مرگش برسد، و از مزاحمتش آسوده گرديم!
     بگو: منتظر باشيد، كه من هم با شما از منتظرانم!"(29تا31 / طور)
     و نيز فرموده:
" ... آن مردم ستمكار به مردم مى گويند كه شما جز مفتون سحر و ساحرى را پيشواى خود قرار نداده ايد!  بنگر تا چه نسبت هايى را از جهل خودشان بر تو مى دهند، كه از گمراهى خود هيچ راه خلاصى نمى يابند!"(47و48/اسرا)
     و همچنين انواع و اقسام زخم زبان ها و تهمت ها و اهانت هاى ديگرى كه در قرآن كريم از آنان حكايت شده و هيچ نقل نكرده كه يكى از انبياء عليهم السلام در مقابل اين آزارها خشونتى و يا بد زبانى كرده باشد، بلكه در مقابل، گفتار صواب، منطق شيوا و خلق خوش از خود نشان مى دادند!
     آرى اين بزرگواران پيرو تعليم و تربيتى بودند كه بهترين گفتار و زيباترين ادب را تلقينشان مى كرد و از همين تعليم الهى است دستورى كه به موسى و هارون داده و فرموده:
" اذهبا الى فرعون انه طغى، فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى- به سوى فرعون برويد كه او سر به طغيان برداشته است. و با او سخنى نرم بگوييد، باشد كه پند گيرد يا خشوع و خشيت يابد!" (43و44/طه)
     و به رسول گراميش صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:
" و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا - و چنانچه از ارحام و فقيران ذوى الحقوق اكنون اعراض مى كنى و توجّه به حقوقشان نتوانى كرد، چون فعلا ندار هستى، ولى در آتيه به لطف خدا اميدوارى، باز به گفتار خوش و زبان شيرين آن ها را از خود دلشاد كن!"
              (28/اسرا)

***** صفحه 12 *****
     از جمله آداب انبياء عليهم السلام در باب محاوره و خطاب اين است كه خود را هميشه جزو مردم و يكى از ايشان حساب مى كردند و با هر طبقه اى از طبقات آنان به قدر پايه فهم شان صحبت مى كردند، و اين حقيقت از محاوراتى كه به حكايت قرآن با مردم مختلف داشته اند به خوبى استفاده مى شود، و از طريق شيعه و سنى هر دو روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم فرمود:
" ما گروه پيغمبران اساس كارمان بر اين است كه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنيم!"
     اين را هم بايد دانست كه اصولا مبعوث شدن به نبوت مبنى بر اساس هدايت به حق و بيان حق و انتصار براى آن است. بنا بر اين انبياء عليهم السلام ناچار بايد خودشان در دعوت به حق مجهز به حق و بر كنار از باطل باشند و از هر چيزى كه مايه گمراهى است بپرهيزند، چه موافق ميل مردم باشد و چه نباشد و چه باعث طوع و رغبت آنان شود و چه مايه كراهت و ناخوشيشان، علاوه بر اين كه از ناحيه خداى تعالى هم به منظور نصرت حق شديدترين نهى و بليغ ترين تحذير براى انبياى گرامش حتى از پيروى زبانى و عملى باطل صادر شده است، چون معلوم است كه باطل چه در طريق حق واقع شود و چه در غير آن، باطل است، و دعوت به حق با تجويز باطل جمع نمى شود، اگر چه اين باطل در طريق حق باشد، آرى، حقى كه باطل كسى، به آن هدايت كند حق از جميع جهات نيست!
     با اين وضع كوچكترين سهل انگارى و رودربايستى و خدعه اى در حق روا نيست، چنان كه كمترين احترامى براى باطل نيست !
     و از همين جهت پروردگار متعال، رجال دعوت و اولياى دين خود را كه همان انبياء عليهم السلام هستند به چيزهائى كه راه ايشان را به پيروى حق و يارى آن نزديك و آسان مى سازد مجهز كرده و خود فرموده است:
     " ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنة الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا ، الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفى بالله حسيبا!"
     " بر پيغمبر اسلام هيچ حرجى در خصوص عملى كه خدا بر شخص او واجب كرده نيست، اين سنتى است از خدا كه در امت هاى قبل نيز جارى بوده، و امر خدا اندازه دار و سنجيده است. كسانى كه رسالتهاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از احدى به جز خدا نمى ترسند و خدا براى حسابرسى كافى است!" (38و39/احزاب)

***** صفحه 13 *****
     بدين وسيله خبر داده كه انبياء عليهم السلام در آن چه خداوند برايشان واجب كرده، به ستوه نمى آمدند و در راه امتثال اوامر خدا، از احدى جز او نمى ترسيده اند.  از اين بيان مى توان استفاده كرد كه آن بزرگواران در راه اظهار حق، هيچ چيزى را مانع نمى ديدند، اگر چه اظهار حق كارشان را به هر جا كه تصور شود بكشاند و آنان را به هر مخاطره اى كه تصور شود بياندازد، سپس آنان را در آن كارى كه قيام به آن نموده اند وعده نصرت داده و فرمود:
" و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين،  انهم لهم المنصورون، و ان جندنا لهم الغالبون!"   
                                                                            (171تا173/صافات)
     ادب تنها در گفتار پسنديده و جايز و عمل صالح محقق مى شود! تشخيص اين كه چه گفتار و چه عملى پسنديده است، در مسلكهاى مختلف زندگى و آراء و عقايد مختلفى كه جوامع مختلف بشرى از آنها متشكل مى شود مختلف مى شود، ليكن در مجتمع دينى چون مستند آن دعوت الهى است،  دعوت الهى هم در اعتقاد و عمل تنها و تنها تابع حق است، حق هم هرگز با باطل آميخته و به آن مستند نمى شود و كمك آنرا نمى پذيرد، از اين جهت در چنين مجتمعى قهرا حق، اظهار و متابعت مى شود. وقتى مجتمع دينى چنين مجتمعى بود، ادب هم در آن، عبارت از اين خواهد بود كه اگر سلوك طريق حق راههاى متعددى داشت بهترين راه آن سلوك شده و به خوش ترين صورتى رعايت شود.
      مثلا اگر ممكن بود هم به نرمى و هم به خشونت صحبت شود البته به نرمى صحبت مى شود.  اگر ممكن بود در كار نيك هم عجله كرد و هم كندى نمود، البته عجله خواهد شد، چنانكه در قرآن كريم نيز به اين دو معنا امر شده، و در باره رعايت احسن فرموده:"...امر قومك ياخذوا باحسنها !"(145/اعراف)  و نيز فرموده:" فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب!"
     (18/زمر)
     پس روشن شد كه در باطل و هم چنين در حقى كه آميخته با باطل است، ادب نيست، و هر چيزى كه حق محض نباشد ضلالت است و ولىّ حق آن را نمى پسندد، كما اين كه فرمود:" فما ذا بعد الحق الا الضلال!"   (32/يونس)
     و اين همان است كه انبياء حق را به صراحت قول و صدق كلام مى خواند، اگر چه در بعض موارد با اين رويه رسوم سازشكارى و ادب هاى دروغى كه در اجتماعات غير مذهبى است مخالفند و از آن راضى نيستند!
        الميزان ج : 6  ص :   378تا421

***** صفحه 14 *****


فصل دوم:  گفتمان پيامبران نسل اول بشر با بزرگان جوامع فاسد نابود شده


1-    گفتمان هاي نوح (ع)
پيغام نوح در گفتمان با نسل اوليه بشر
" لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكُم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ إِنى أَخَاف عَلَيْكُمْ عَذَاب يَوْمٍ عَظِيمٍ...!"
" به راستى نوح را به سوى قومش فرستاديم، وى گفت: اى قوم! خداى يگانه را كه جز او خدايى براى شما نيست بپرستيد كه من از عذاب روزى بزرگ بر شما بيمناكم!"
" بزرگان قوم او گفتند: ما تو را در ضلالتى آشكار مى بينيم!"
" گفت: اى قوم! در من ضلالت نيست بلكه پيغمبرى از جانب پروردگار جهانيانم!"
" كه پيغامهاى پروردگار خويش را به شما مى رسانم، شما را نصيحت مى كنم و از خدا چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد!"
" مگر در شگفتيد از اين كه مردى از خودتان را از ناحيه پروردگارتان تذكرى آمده باشد تا شما را بيم دهد؟ و در نتيجه مردمى پرهيزكار شده، شايد بدين وسيله رحمت ببينيد!"
" قوم نوح او را تكذيب كرده و او را با كسانى كه همراهش بودند كه در كشتى نشانده نجاتش داديم و كسانى كه آيات ما را تكذيب كرده بودند غرق كرديم، چه آنان گروهى كوردل بودند!"(59تا 64/اعراف)
     نوح عليه السلام اولين پيغمبرى است كه تفصيل نهضت او در قرآن ذكر شده است.
     نوح عليه السلام بخاطر اين كه به مردم بفهماند كه او خيرخواه آنان است و مى خواهد مراتب دلسوزى خود را نسبت به آنان برساند مى گويد: اى قوم من!
      آن گاه اولين پيشنهادى كه به آنان مى كند اين است كه بياييد به دين توحيد بگراييد، سپس آنان را انذار نموده و تهديد مى كند.

***** صفحه 15 *****
     و چون مقصودش از اين عذاب، عذاب روز قيامت است، پس در حقيقت در دو جمله اول دو تا از اصول دين را كه همان توحيد و معاد است به آنان گوشزد نموده، بعدا در جمله"  يا قوم ليس بى ضلالة و لكنى رسول من رب العالمين!" به اصل سوم از اصول دين يعنى مساله نبوت اشاره مى نمايد.
     " قال الملأ من قومه انا لنريك فى ضلال مبين!" كلمه ملأ به معناى اشراف و بزرگان قوم است و اين طبقه از افراد اجتماع را از اين نظر ملأ گفته اند كه هيبت آنان دل ها و زينت و جمال شان چشم ها را پر مى كند و اگر با اين تاكيد شديد نسبت ضلالت به او داده اند، براى اين است كه اين طبقه هرگز توقع نداشتند كه يك نفر پيدا شود و بر بت پرستى آنان اعتراض نموده، صريحا پيشنهاد ترك خدايان شان را كند و از اين عمل انذارشان نمايد، لذا وقتى با چنين كسى مواجه شده اند تعجب نموده، او را با تاكيد هر چه تمامتر گمراه خوانده اند!
     " قال يا قوم ليس بى ضلالة ... !" نوح عليه السلام در جواب آنان گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله " و لكنى رسول من رب العالمين!" خود را پيغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى كند.
     اگر خدا را به وصف رب العالمين ستوده، براى اين است كه نزاع بر سر ربوبيت بوده، آنان به غير از خدا براى هر شانى از شؤون عالم مانند آسمان و زمين و انسان و غير آن ارباب ديگرى داشتند و آن جناب با ذكر اين وصف ربوبيت را منحصر به خداى تعالى نمود.
     " ابلغكم رسالات ربى و انصح لكم و اعلم من الله ما لا تعلمون!" او رسالت و پيغام را به صيغه جمع ذكر كرد تا بفهماند كه او تنها مبعوث به توحيد و معاد نشده، بلكه احكام بسيار ديگرى نيز آورده، چون نوح عليه السلام از پيغمبران اولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده است.
     سپس مى فرمايد: من خيرخواه شمايم، و با شما نصيحت هايى دارم كه شما را به خداوند و اطاعت او نزديك و از استنكاف از پرستش او دور مى سازد!
     آن گاه مى فرمايد: و من چيزهايى مى دانم كه شما نمى دانيد، و مقصودش از آن چيزها معارفى است كه خداوند از سنن جارى در عالم و از آغاز و انجام عالم به وى آموخته است، مانند وقايع قيامت، جزئيات مساله ثواب و عقاب، اطاعت و معصيت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذابش.
     " لينذركم و لتتقوا و لعلكم ترحمون!" - اين ذكر ( دين) به اين جهت براى شما فرستاده شده تا رسول، شما را انذار نموده، به اين وسيله وظيفه خود را ادا نمايد و شما نيز از خدا بترسيد، تا در نتيجه رحمت الهى شامل حالتان شود، چون تنها تقوا و ترس از خدا آدمى را نجات نمى دهد، بلكه بايد رحمت الهى هم دستگير بشود.

***** صفحه 16 *****
     اين سه جمله از كلام نوح عليه السلام مشتمل است بر اجمالى از معارف عالى الهى!
         الميزان ج : 8  ص :  218
بزرگان فاسد قوم، مخاطب اصلي گفتمان هاي نوح !
" وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ إِنى لَكُمْ نَذِيرٌ مُّبِينٌ...!"
" ما نوح را نيز به اين پيام فرستاده بوديم كه اى مردم من براى شما بيم رسانى روشنم!"
" تهديدتان مى كنم - كه زنهار! جز الله را بندگى نكنيد، كه بر شما از عذاب روزى دردناك مى ترسم!"
" بزرگان كفار قومش در پاسخ گفتند ما تو را جز بشرى مثل خود نمى بينيم و ما نمى بينيم كه تو را پيروى كرده باشند مگر افراد اراذل و فرومايه اى از ما، كه رأيى نپخته دارند، و اصلا ما هيچ برترى در شما نسبت به خود نمى بينيم، بلكه بر عكس، شما مسلمانان را مردمى دروغگو مى پنداريم!"
" نوح در پاسخ آنان گفت: اى قوم شما كه مى گوييد من بشرى چون شمايم و فرستاده خدا نيستم، به من خبر دهيد اگر فرضا از ناحيه پروردگارم معجزه اى دال بر رسالتم داشته باشم و او از ناحيه خودش رحمتى به من داده باشد كه بر شما مخفى مانده، آيا من مى توانم شما را به پذيرش آن مجبورسازم، هر چند كه از آن كراهت داشته باشيد؟"
" و اى مردم ! من در برابر نبوت از شما مالى درخواست ندارم، چون پاداش من جز به عهده خدا نيست و من هرگز افرادى را كه ايمان آورده اند - و شما آنان را اراذل مى خوانيد - به خاطر شما از خود طرد نمى كنم، چون آنان پروردگار خود را ديدار مى كنند- حسابشان با خدا است نه با من - ولى شما را قوم جاهلى مى بينم  كه گمان كرده ايد شرافت در توانگرى است و فقرا اراذلند!"
" و اى مردم ! اگر فرضا آنان را طرد كنم چه كسى از عذاب خدا، ياريم مى كند، چرا متذكر نمى شويد؟"
" و اما اين كه گفتيد: من اصلا هيچ برترى از شما ندارم، من آن برترى كه در نظر شما است ندارم چون  نمى گويم خزينه هاى زمين و دفينه هايش مال من است، از سوى ديگر از نظر معنويت هم برترى ندارم و نمى گويم غيب مى دانم و نيز نمى گويم من فرشته ام، و در باره آنهايى كه در چشم شما خوار مى نمايند - و خدا بهتر داند كه در ضمائر ايشان چيست - نمى گويم هرگز خدا خيرى به ايشان نخواهد داد، چون اگر چنين ادعائى بكنم، از ستمكاران خواهم بود!"

***** صفحه 17 *****
" گفتند اى نوح !  عمرى است كه با ما بگو مگو مى كنى و اين بگو مگو را از حد گذراندى،  كار را يكسره كن! اگر راست مى گوئى آن عذابى را كه همواره به ما وعده مى دادى بياور!"
" نوح گفت: تنها خدا است كه اگر بخواهد آن را بر سرتان مى آورد و اگر خواست بياورد شما نمى توانيد از آمدنش جلوگيرى كنيد!"
" همچنانكه اگر او بخواهد گمراهتان كند، نصيحت يك عمر من به شما هر چه هم بخواهم نصيحت كنم سودى به حالتان نخواهد داشت، پروردگار شما اوست و به سوى او باز مى گرديد!"
" نه ، مساله اين نيست كه تو و پيروانت مال دنيا نداريد - و يا چنين و چنان نيستيد - بلكه علت و بهانه  واقعى آنها اين است كه مى گويند: دعوت تو، از خدا نيست و به خدا افترا بسته اى، بگو اگر افترايش بسته باشم جرمش به عهده من است، ولى من عهده دار جرم هايى كه شما مى كنيد نيستم!" ( 25تا35/هود)
     " و لقد ارسلنا نوحا الى قومه انى لكم نذير مبين!" اين جمله اجمالى است براى فهماندن اين كه نوح عليه السلام چه رسالت هايى داشته و آنچه داشته و از ناحيه پروردگارش رسانده، انذارهايى روشن بوده، پس خود آن جناب قهرا نذيرى مبين بوده است.
     در اين تعبير يك نكته اضافى نيز هست و آن بيان وضع خودش است كه فهمانده خيال نكنيد من همه كاره عالمم، نه، من تنها پيام و رسالتى از ناحيه خداى تعالى - همه كاره عالم - دارم و آن اين است كه شما را از عذاب او انذار كنم.  خلاصه آن نكته اين است كه من تنها يك نامه رسان و يك واسطه هستم.
     سران قوم و اشراف و ريش سفيدان در متن پاسخ خود اصلا دليلى كه نوح عليه السلام بر مساله توحيد آورده بود را متعرض نشده و از دستپاچگى حرف خود را زدند كه آن نفى رسالت نوح عليه السلام و تكبر و گردن كشى خود از اطاعت آن جناب بود.
     حاصل پاسخى كه خداى تعالى از آنان حكايت كرده اين است كه  گفتند: هيچ دليلى نيست بر اين كه اطاعت كردن از تو بر ما واجب باشد، بلكه دليل بر خلاف آن هست. مدلول حجت اول اين است كه دليلى بر وجوب متابعت كردن از تو نيست و اين حجت به سه طريق بيان شده: اول اين كه گفتند:" ما نراك الا بشرا - نمى بينيم تو را به جز يك بشر معمولى...،" دوم اين كه گفتند:" و ما نراك اتبعك - نمى بينم كسى به جز اراذل تو را پيروى كند...،" و سوم اين كه گفتند:" و ما نرى لكم علينا - نمى بينيم شما بر ما فضيلتى داشته باشيد!"
     خواسته اند بگويند: ما مى بينيم كه پيروان تو همه افرادى بى سر و پا و پست از اين مردمند، و اگر ما نيز تو را پيروى كنيم مثل آنها خواهيم شد، كه اين با شرافت ما منافات داشته و از قدر و منزلت اجتماعى ما مى كاهد.

***** صفحه 18 *****
     لازمه گفتار آنان اين است كه رسالت آن جناب باطل باشد، چون عقيده عوام مردم اين است كه هر سخنى اگر حق و نافع باشد اول پولدارها و اشراف و نيرومندان آن را مى پذيرند و اگر اين طبقه سخنى را رد كنند و طبقه پست جامعه يعنى بردگان و مستمندان كه بهره اى از مال و جاه و مقام اجتماعى ندارند آن را بپذيرند، آن سخن خيرى ندارد.
     " قال يا قوم أ رأيتم ان كنت على بينة من ربى ...." اين آيه شريفه و سه آيه بعدش پاسخى را كه نوح عليه السلام به استدلال كفار داده بيان مى كند. مى فرمايد: اى قوم اگر من فرضا داراى بصيرتى از ناحيه پروردگارم باشم و او رحمتى از ناحيه خود به من داده و آن را بر شما مخفى كرده باشد و شما به خاطر جهل و بى رغبتى تان نسبت به پذيرفتن حق، آن رحمت را درك نكرده باشيد، آيا مى توانم شما را در درك آن مجبور بسازم؟
     " و آتينى رحمة من عنده فعميت عليكم...!"  ظاهرا نوح عليه السلام در اين جمله به كتاب و علمى اشاره كرده كه خداى تعالى به وى داده بود و در قرآن كريم مكرر آمده كه نوح عليه السلام داراى كتاب و علمى بوده و همچنين در جاى ديگر قرآن نيز از علم و كتاب به رحمت تعبير شده است.
     " و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقوا ربهم و لكنى اريكم قوما تجهلون!" اين جمله پاسخ از آن گفتار مشركين است كه گفته بودند:" و ما نراك اتبعك الا الذين هم أراذلنا بادى الرأى...!" و در اين پاسخ، تعبير زشت كفار از مؤمنين را كه آنان را به عنوان تحقير، اراذل خواندند مبدل كرد به تعبير محترمانه" الذين آمنوا" تا در مقابل تحقير كفار، ايمان مؤمنين را تعظيم نموده، به ارتباطى كه مؤمنين با پروردگار خود دارند اشاره كرده باشد.
     نوح عليه السلام در اين پاسخش، طرد مؤمنين را نفى كرده و فرمود: اين كار را نمى كنم و علت آن را چنين ذكر كرد كه: مؤمنين پروردگار خود را ديدار مى كنند و با ذكر اين علت اعلام داشت كه خود كفار نيز روزى را در پى دارند كه در آن روز به پروردگار خود رجوع نموده، پروردگارشان به حساب اعمالشان مى رسد و طبق كرده هايشان به آنان جزا مى دهد - خوب باشد خوب، بد باشد بد- پس حساب اين مؤمنين با پروردگارشان است و غير او هيچ كس هيچ اختيارى ندارد. ليكن قوم نوح به علت نادانيشان توقع داشتند كه فقراء و مساكين و ضعفاء از مجتمع خير دينى طرد و از نعمت دين كه در حقيقت شرافت و كرامت آدمى است محروم باشند.
     سران كفار قوم نوح معتقد بودند به اين كه طبقه ضعيف در مجتمع انسانى، به عنوان انسانى منحط و يا حيوانى به صورت انسان است، و اگر به درون مجتمع انسانها داخل شده و در زندگى شريك آنها مى شود براى اين است كه انسانهاى واقعى يعنى طبقه اشراف از نيروى كارى او بهره مند شده و كارهاي دشوارى را كه در زندگى دارند به دوش او بگذارند و معلوم است كه عكس اين قضيه هرگز رخ نمى دهد، يعنى طبقه اشراف هيچگاه خدمتى به طبقه ضعيف نمى كنند، بلكه اين طبقه از هر كرامت و احترامى محروم و از حظيره شرافت مطرود، و از رحمت و عنايت مايوس هستند.

***** صفحه 19 *****
     " قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين!" اين آيه شريفه حكايت گفتارى است از سران كفر پيشه قوم نوح كه بعد از ناتوانيشان از پاسخ منطقى و ابطال حجت نوح و ابطال مسلكى كه ايشان را به سوى آن مى خواند، به زبان آوردند، كه در واقع خواسته اند از باب به اصطلاح تعجيز بگويند: تو هيچ كارى نمى توانى بكنى، و آن عذابى كه ما را به آن تهديد مى كردى نمى توانى بياورى!
     احتجاجهائى كه در آيات مورد بحث از نوح عليه السلام حكايت شده در طول صدها سال واقع شده است.
     " و لا ينفعكم نصحى ان أردت أن انصح لكم ان كان الله يريد أن يغويكم ...!" گويا فرموده: امر شما محول به خداى تعالى است، اگر خواست عذابتان كند آن عذاب را مى آورد، و عذاب او را هيچ چيزى دفع نمى كند و بر مشيت او هيچ كس و هيچ چيز غالب نمى شود، پس شما نه مى توانيد او را عاجز كنيد و نه نصح و خير خواهى من سودى به حالتان خواهد داشت!    
             الميزان ج : 10  ص :  293
گفتماني که منجر به نفرين قوم نوح شد!
" كَذَّبَت قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسلِينَ،"
" إِذْ قَالَ لهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ...!"
" قوم نوح نيز پيغمبران را دروغگو شمردند،"
" وقتى كه برادرشان نوح به آنها گفت: چرا از خدا نمى ترسيد !"
" كه من پيغمبرى خيرخواه شمايم!"
" از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد!"
" براى پيغمبرى خود از شما مزدى نمى خواهم كه مزد من جز به عهده پروردگار جهانيان نيست!"
" از خدا بترسيد و اطاعتم كنيد!"
" گفتند: چگونه به تو ايمان بياوريم در حالى كه فرومايگان پيرويت كرده اند!"
" گفت: من چه دانم كه چه مى كرده اند!"
" كه اگر فهم داريد حسابشان جز به عهده پروردگار من نيست!"
" و من اين مؤمنان را دور نخواهم كرد!"
" كه من جز بيم رسانى آشكار نيستم!"
" گفتند اى نوح اگر بس نكنى سنگسار مى شوى!"
" گفت: پروردگارا قوم من دروغگويم مى شمارند!"

***** صفحه 20 *****
" بين من و آنها حكم كن و مرا با مؤمنانى كه همراه منند نجات بخش!"
" پس او و همراهانش را در كشتى پر از جمعيت و حيوانات نجات داديم،"
" سپس باقى ماندگان را غرق كرديم،"
" كه در اين عبرتى است و بيشترشان ايمان آور نبودند،"
" و پروردگارت نيرومند و فرزانه است!"                   (105تا122/شعرا)
     " قالوا لئن لم تنته يا نوح لتكونن من المرجومين!" مقصود از اين كه قوم نوح گفتند: اگر اى نوح منتهى نشوى اين است كه اگر دعوتت را ترك نكنى مرجوم خواهى شد. مرجوم از رجم است كه به معناى سنگسار كردن كسى است.
     " قال رب ان قومى كذبون فافتح بينى و بينهم فتحا و نجنى و من معى من المؤمنين ...!" اين جمله آغاز كلام نوح عليه السلام است و جمله " رب ان قومى كذبون،" جلوتر ذكر شده تا مقدمه باشد براى مطالب بعد و اين معنا را برساند كه ديگر كار از كار گذشته و تكذيب به طور مطلق از آنان تحقق يافته، به طورى كه ديگر هيچ اميدى به تصديق و ايمان در آنان نمانده است.
     " فانجيناه و من معه فى الفلك المشحون،" يعنى او و همراهانش را در سفينه اى مشحون يعنى مملو از ايشان و از هر جنبده اى يك جفت نجات داديم!
      " ثم اغرقنا بعد الباقين!" يعنى بعد از نجات دادن ايشان بقيه قوم او را غرق كرديم!
     الميزان ج : 15  ص :  412
گفتماني که منجر به ساختن کشتي نوح شد!
" وَ لَقَدْ أَرْسلْنَا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقَالَ يَقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ مَا لَكم مِّنْ إِلَهٍ غَيرُهُ  أَ فَلا تَتَّقُونَ!"
" فَقَالَ الْمَلَؤُا الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هَذَا إِلا بَشرٌ مِّثْلُكمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضلَ عَلَيْكمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلَئكَةً مَّا سمِعْنَا بهَذَا فى ءَابَائنَا الأَوَّلِينَ...!"
" همانا ما نوح را به رسالت به سوى امتش فرستاديم نوح به قوم خود گفت: خدا را بپرستيد كه جز آن ذات يكتا شما را خدايى نيست آيا هنوز نمى خواهيد خدا ترس شويد؟"
" اشراف قوم كه كافر شدند در پاسخ نوح به مردم چنين گفتند كه اين شخص نيست جز آنكه بشرى است مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد و اگر خدا مى خواست رسولى بر بشر بفرستد حتما از جنس ملائكه مى فرستاد ما اين سخنان را كه اين شخص مى گويد از نياكان خود نشنيده ايم!"

/ 13