برخوردهاي دوگانه مامون پس از ولايتعهدي امام رضا عليه السلام
درآمد:
در دوران خلافت مامون عباسي آشفتگيهاي سياسي و امنيتي آنچنان بالا گرفته بود که مامون را به شدت نگران ساخت. زيرا پي آمدهاي کشتهشدن امين و شورشهاي پيدرپي گروههاي مختلف، فساد و غارت اموال مسلمانان توسط گروهي وابسته به عباسيان و ظلم و فشار بيش از حد بر قاطبه مردم، پيوسته به جو پرالتهاب دامن ميزد. بدينجهت مامون مدتها در پي چارهجويي و گشودن گره کار بود تا به اين نتيجه رسيد که براي مسلط شدن بر اوضاع کشور و خواباندن بسياري از فتنهها و شورشها، از چهره پاک و مقدس امام رضا عليه السلام آن هم به طرز ماهرانهاي استفاده کند. با دعوت کردن از امام و جلب او به مرو مساله خلافت و ولايتعهدي را به آن حضرت پيشنهاد و در ظاهر واگذار کند. از اين روي عدهاي را به مدينه فرستاد و از امام دعوت رسمي به عمل آورد. اما حضرت چون ميدانست که مامون در پي تحقق اهداف خود است دعوت او را رد کرد و به هيچ وجه حاضر به رفتن نشد اما با اصرار و پافشاري نمايندگان اعزامي مامون، حضرت از روي ناچاري و اکراه مدينه را به قصد مرو ترک کرد. مامون از همان ابتدا به ويژه پس از تحميل ولايتعهدي با امام دوگانه برخورد ميکرد. در اين جا اگرچه برخي آگاهانه يا از روي ناآگاهي به طرفداري از حکومتبنيعباس و مامون ميخواهند وي را فردي مخلص و مؤمن و معتقد به امام عليه السلام معرفي کنند و مساله پيشنهاد و واگذاري ولايتعهدي را به علي بن موسي الرضا عليه السلام نشانه ايمان و ارادتش بدانند اما غافل از آن که اين حرکت مرموزانه و خائنانه نه تنها به امام عليه السلام خدمت نبود، بلکه با تحقق بخشي از اهداف شوم خود، زمينه شهادت آن حضرت را نيز فراهم ساخت. دليل اين مدعا همان برخوردهاي زشت و دوگانهاش بود که پس از اين جريان از خود نشان داد و در تاريخ به گوشههايي از آن اشاره شده است. و ما نيز در اين نوشتار کوتاه دوازده مورد از همان برخوردها را جمعآوري کرده، تقديم شيفتگان امام عليه السلام مينماييم. به اين اميد که گامي در جهت تبيين مظلوميت امام رضا عليه السلام و شناساندن چهره مامون باشد. 1- جلب دانشمندان جهت مغلوب کردن امام عليه السلام:
از جمله اقدامات مامون پس از ولايتعهدي امام رضا عليه السلام اين بود که علما، دانشمندان، رؤساي مذهبي يهود، نصاري، صابئه، اصحاب زردشت، نسطاس رومي (1) و ديگران را جمع کرد تا با مطرح کردن سؤالات کلامي و اعتقادي امام را مغلوب ساخته و به خيال خود حضرت را در جمع علما و دانشمندان مفتضح و رسوا کند. صدوق از احمد بن علي رويات کرده که گفت: «از ابوالصلت هروي پرسيدم که چگونه مامون با آن اکرام و محبتي که نسبتبه امام اظهار ميکرد و او را وليعهد خود گردانيده بود، راضي به قتل امام شد؟ ابوالصلت گفت: مامون بدين جهت اين محبتها را مينمود و ولايتعهدي را واگذار کرد تا مردم تصور کنند که امام به دنيا رغبت پيدا کرده و محبتش در دلهاي مردم کم شود، اما چون ديد که اين کار باعث ارادت و اخلاص مردم شده، علماي تمام فرق را از يهود، نصاري، مجوس، صابئان، براهمه، ملحدان، دهريان و علماي تمام ملل و اديان را جمع کرده که با آن حضرت مباحثه و مناظره نمايند. شايد که بر او غالب گشته و در آن حضرت عجز و نقصي ظاهر شود و به اين سبب اعتقاد مردم نسبتبه امام سستشود و اين نقشه و تدبير نيز برخلاف مقصود او نتيجه داد و تمام آنها شکستخورده و به فضيلت آن حضرت اقرار و اعتراف کردند. (2) 2- برهم زدن مجلس امام و طرد مردم:
دومين برخورد زشت مامون که پس از ولايتعهدي نسبتبه امام رضا عليه السلام انجام داد، مساله برهمزدن جلسات علمي آن حضرت بود. زيرا هنگامي که از شکستخوردن امام در جلسات دانشمندان مايوس گرديد و مشاهده کرد که هر لحظه شخصيت نهفته امام عليه السلام براي دوست و دشمن آشکار ميشود، سختبه وحشت افتاد. در يک مورد خود اقدام به برهم زدن جلسه مباحثات علمي امام عليه السلام کرد و در مورد دوم به محمدبن عمرو طوسي دستور داد تا مردم را از حضور امام طرد کرده و جلسه را به هم بزند. ابن شهرآشوب از طبري نقل ميکند: «از عدهاي دعوت شد تا در حضور مامون با امام رضا عليه السلام درباره امامتبحث و گفت وگو کنند. پس از دريافت اجازه، يحيي بن ضحاک سمرقندي را برگزيده و به محضر امام عليه السلام فرستادند. حضرت فرمود: اي يحيي! بپرس. يحيي گفت: اي فرزند رسول خدا! تو بپرس که مايه شرف و سربلندي من شود. حضرت فرمود: اي يحيي! چه ميگويي درباره مردي که ادعاي راستي براي خود کرده و راستگويان را تکذيب نموده است، آيا يک چنين فردي در دينش صادق و محق استيا دروغگو است؟ يحيي يک ساعتسر در گريبان برده، هر چه فکر کرد، نتوانست جوابي بدهد. مامون گفت: اي يحيي! جواب بده. يحيي پاسخ داد: وي حجت را از دستم گرفته است و هيچگونه پاسخي ندارم. مامون به امام گفت: اين چه مسالهاي است که يحيي اقرار به عجز کرده است؟ امام فرمود: اگر يحيي گمان دارد که بر آن شخص لازم است که راستگويان را تصديق کند پس بر چنين کسي که عليه خودش شهادت عجز و ناتواني داده، امامتي نخواهد بود که سر منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله بگويد: من سرپرستي شما را به عهده گرفتم، در حالي که بهتر از شما نيستم، در حالي که امير از رعيتبهتر است. و همچنين اگر يحيي گمان برد که او صادقين و راستگويان را تصديق کرده پس امامتي براي اقرار کننده عليه خودش نخواهد بود که بر فراز منبر بگويد: در وجود من شيطاني هست که مرا پيوسته در معرض کار اشتباه و خلاف قرار ميدهد، در حالي که در امام، شيطان وجود ندارد. اگر يحيي گمان کند که وي راستگويان را تصديق کرده، باز هم براي آن فرد امامتي ثابت نخواهد شد. زيرا وقتي که دوستش دربارهاش اقرار کرده که امامت ابوبکر کاري برخلاف مصالح امتبوده که خداوند همگان را از شرش حفظ کرد و هر که شبيه آن را انجام دهد، او را بکشيد، زمينه امامتبراي او ثابت نميباشد. اين جا بود که مامون از روي خشم و عصبانيتبر سر حاضران فرياد کشيد که همگان از ترس و وحشت مجلس را ترک گفته و متفرق شدند. (3) 3- سکوت مامون در برابر اهانتبه امام:
از ديگر برخوردهاي زشت و زننده مامون نسبتبه امام رضا عليه السلام پس از ولايتعهدي اين بود که اگر کسي به امام اهانت ميکرد، نه تنها پرخاشگر را مورد تنبيه قرار نميداد، بلکه با سکوت خود او را تشويق به اهانتبيشتري ميکرد. علي بن محمد بن سيار از پدرانش نقل کرده: «وقتي که بيعت گرفتن براي امام رضا عليه السلام تمام شد، باران کم شد. مردم کمي باران را در اثر اين ولايتعهدي پنداشتند. مامون از امام خواست تا نماز استسقاء بخواند. حضرت در پاسخ فرمود: رسول الله صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم که ميفرمود فرزندم تا روز دوشنبه صبر کن و آنگاه جهت نماز استسقاء به بيابان بيرون شو که خداوند براي آنها باران خواهد فرستاد و به مردم هم اطلاع ده تا بيشتر از فضل و عظمتت و جايگاهت نزد خداوند باخبر شوند. پس حضرت روز دوشنبه از خانه خارج گشت و پس از نماز و دعا از خداي خواستند که باران رحمت را بر مردم فرو فرستد اما تا موقع رفتن به خانههايشان بارش نکند و از منبر پائين آمد و به خانه برگشت. همين که مردم به خانههاي خود رسيدند، بارش باران شروع شد. از اين که آثار کرامت و عظمت امام را ميديدند، بسيار خوشحال شده بودند. پس از اين جريان، امام بر مامون وارد شد، شخصي به نام «حميد بن مهران» زبان بدگويي گشوده و به ساحت مقدس امام رضا عليه السلام اهانت کرد و گفت: «تو از حد خود تجاوز کرده و مردم را فريب دادي. اگر راست ميگويي، از اين دو صورت شيري که بر مسند مامون نقش بسته بخواه تا مرا بگيرند. حضرت در خشم شده و فرياد زد، اين مرد فاجر را بگيريد و او را بدريد و چيزي از آثارش نگه نداريد. يک مرتبه اين دو صورت شير به دعاي امام عليه السلام به دو شير درنده تبديل گشته، حميد را گرفته، پارهپاره کردند و خوردند. اين جا بود که مامون از ترس و وحشت از هوش رفت و پس از آن که به وسيله گلاب وي را به هوش آوردند، آن دو شير (به زبان اشاره) از امام پرسيدند که درباره مامون چه دستوري ميدهيد؟ آيا او را هم به صاحبش ملحق کنيم؟ حضرت فرمود: خير، به سر جاي خود برگشته و همانگونه که بوديد باشيد. (4) 4- اهانت مامون به شخص امام رضا عليه السلام
مامون در آن روزها پافراتر نهاده و از اين که ميديد موفقيت امام عليه السلام بيشتر ميشود و با برگزاري جلسات، عظمت علمياش آشکارتر ميشود، در يکي از روزها پس از به هم زدن جلسه علمي امام او را احضار کرده و با کمال خشم و عصبانيتبه آن حضرت توهين ميکند. ابوالصلت هروي ميگويد: «به مامون خبر دادند که اباالحسن الرضا عليه السلام مجالس کلام و عقايد برگزار کرده و مردم شيفته دانش او شدهاند. مامون بلافاصله به محمد بن عمرو طوسي (حاجب خويش) دستور ميدهد که مردم را از حضورش طرد نموده و بيرون کند. سپس امام رضا عليه السلام را احضار کرده و وقتي که نگاهش به امام ميافتد، به آن حضرت اهانت ميکند. حضرت با ديدن اين منظره به خشم آمده و از نزد او بيرون ميرود.» (5) 5- کتمان فضائل امام هشتم عليه السلام:
هنگامي که رجاء بن ابي الضحاک (همسفر امام از مدينه تا مرو) بر مامون وارد ميشود، وي از او درباره حالات امام رضا عليه السلام در بين راه ميپرسد. رجاء هر آنچه که ديده بود، از زهد، تقوا، پاراسايي، آيات، کرامات و معجزات، همه را بازگو کرد. مامون در پاسخ به رجاء گفت: «آري، اي ابن ابي الضحاک! حقيقت همين است که تو ميگويي. او بهترين، عالمترين و زاهدترين فرد روي کره زمين است اما آنچه را که ديدي، به کسي اطلاع نده تا فضلش بر کسي ظاهر نشود، مگر از زبان من.» (6) نکته مهم اين جا است که مامون به بهانه اين که فقط بر زبان من اينها ظاهر شود از پخش آنچه را که رجاء ديده بود، به شدت جلوگيري کرده بود و خود او نيز آنها را براي کسي نگفت، مگر در موارد بسيار محدود آن هم از روي ناچاري، به گونهاي که اگر ممکن بود، همانها را نيز بر زبان نميآورد. 6- پخش شايعات دروغ عليه امام عليه السلام:
تمام تلاش دستگاه حاکم بر اين بود که به هر شکل ممکن شخصيت امام رضا عليه السلام را در نظر مردم پايين آورد و علاوه بر سرپوشگذاردن بر محاسن اخلاقي و مراتب علمي حضرت به شايعاتي دروغين عليه او در جامعه بپردازند تا بدينوسيله امام عليه السلام را ترور شخصيت کرده باشند. اينک نظر شما را به سه نمونه جلب ميکنيم که بيانگر تلاش پيگير و مستمر آنها در اين راستا است: 1- روزي ابوالصلت هروي از امام پرسيد: «اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! اين سخن چيست که مردم آن را از شما نقل ميکنند؟ حضرت فرمود: مثلا چه ميگويند؟ گفت: ميگويند که شما ادعا ميکنيد که مردم بندگان شما هستند. امام فرمود: اي عبدالسلام اگر همه مردم بندگان ما باشند، چنان که ميگويند، پس ما اين غلامان را به چه کسي بفروشيم؟ گويد: عرض کردم، راست گفتي اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله» 2- حضرت ابتدا به اسحاق بن عيسي عباسي ميفرمايد: «به من خبر رسيده است که مردم ميگويند: ما گمان ميکنيم که مردم بندگان و غلامان ما هستند. نه به حق آن خويشي که با رسول خدا صلي الله عليه و آله دارم، چنين چيزي را هرگز نگفتهام و نه از پدرانم چنين چيزي را شنيدهام و نه از يکي از اجدادم چنين چيزي به من گزارش رسيده است. لکن اين گفته که مردم بنده ما هستند در اين که اطاعت ما بر آنها واجب است و در دين پيرو ما هستند، اين پيام را به همه برسانيد.» (7) 3- همچنين هشام بن ابراهيم عباسي که فضل بن سهل او را به عنوان مراقب امام عليه السلام قرار داده تا بر حضرت عليه السلام سختگيري کند، از طرف امام رضا عليه السلام به دروغ پخش کرده بود که آن حضرت ساز و آواز را براي او حلال کرده است و هنگامي که از امام رضا عليه السلام در اين باره پرسيده شد، در پاسخ فرمود: «اين زنديق دروغ گفته است.» (8) حال سؤال ما اين است که چرا از اين شايعات پيش از آمدن امام رضا عليه السلام به مرو خبري نبود و اگر شايعهافکني دستگاه بنيعباس نبود، مردم از کجا چنين سخنان پوچ را ميدانستند؟ 7- برهمزدن نماز عيد پيشنهادي خود:
با اين که امام عليه السلام شرط کرده بود که در هيچ کاري دخالت نکند، مامون از امام رضا عليه السلام خواست که نماز عيد را برگزار کند و با رد اين پيشنهاد از سوي امام، مامون با پافشاري و اصرار زياد امام عليه السلام را آماده خواندن نماز عيد کرد. حضرت فرمود: من به روش و سنت پيامبر صلي الله عليه و آله نماز عيد را ميخوانم، آنگاه با پاي پياده همراه با تکبير، نمازگزاران را به طرف محل برگزاري نماز عيد حرکت داد. اين برنامه رعب و وحشتي عجيب در دل عباسيان به ويژه مامون عباسي به وجود آورد. از اين رو پيش از آن که امام عليه السلام به محل برگزاري نماز برسد، مامون پيام فرستاد که به خانه بازگردد. (9) 8- درخواست اقامت در عراق:
چون ماندن امام رضا عليه السلام در مرکز خلافتبراي مامون مشکلاتي به وجود آورده بود، نميدانست که چگونه از امام رهايي يابد و مشکلات گذشته پيش نيايد. بدين وسيله به اين فکر افتاد تا از امام درخواست رفتن به عراق نموده و در آنجا آن حضرت را وادار به اقامت اجباري کند. محمدبن عبدالله افطس گويد: بر مامون داخل شدم. پس او مرا بسيار به خود نزديک گردانده و احترامم کرد. سپس گفت: خداي رحمت کند ابوالحسن الرضا عليه السلام را. چه قدر عالم بوده است! روزي مرا از يک امر بسيار عجيبي باخبر ساخت، چرا که پس از پايانپذيرفتن بيعت مردم با وي براي ولايتعهدي، شبي ضمن گفت وگو با او به وي گفتم: فدايتشوم! چنين ميبينم که تو به عراق بروي و من در خراسان خليفه و نماينده تو باشم. حضرت لبخندي زده فرمود: به جانم قسم چنين کاري نخواهم کرد. زيرا در اين سرزمين براي ما مسکني هست که هرگز از اينجا بيرون نخواهم رفت تا مرگ من فرا رسد و از همين جا به سوي محشر خواهم رفت. به او عرض کردم: چه کسي اين را به تو گفته است؟ در پاسخ گفت: آگاهي من نسبتبه جايگاهم همانند علم و آگاهي من استبه جايگاه تو. عرض کردم: جايگاه من کجاست؟ فرمود: بين من و تو فاصله مکاني بسياري خواهد بود. من در مشرق ميميرم و تو در مغرب خواهي مرد. پس هر چه تلاش کردم که او را به خلافت تطميع کنم، او نپذيرفت. (10) 9- ترور نافرجام امام عليه السلام:
مامون عباسي حتي يک لحظه از فکر و خيال امام رضا عليه السلام بيرون نميرفت و هر بار که نقشه ميکشيد، همچنان بينتيجه ميماند و نقش بر آب ميشد، تا شبي عدهاي از غلامان حلقه به گوش را طلبيد و از آنها خواست تا به منزل بروند و با هجوم يکباره خود، با شمشير، امام عليه السلام را از پاي درآورند. هرثمة بن اعين در حديث مفصلي از صبيح ديلمي نقل کرده که: «مامون مرا به همراه سي نفر از غلامان مورد اعتماد خود، شبانه به خانه امام رضا عليه السلام جهت قتل آن حضرت فرستاد و طبق دستور مامون غلامان وارد عمل شده و در يک لحظه اين سي نفر آن قدر بر بدن امام عليه السلام شمشير زدند که يقين به کشتهشدن وي نموده و روز بعد به همراه مامون جهت تشييع و خاکسپاري حضرت به طرف خانه امام رضا عليه السلام رهسپار شديم اما برخلاف انتظار ديديم که حضرت در محراب عبادت به نماز مشغول است. صبيح گويد: به دستور مامون جهت تحقيق خدمت آن حضرت رسيدم. تا پاي خود را بر پاشنه درب گذاردم، حضرت فرمود: اي صبيح! عرض کردم: لبيک يا مولاي! در دم به روي زمين خوردم. حضرت فرمود: خداي تو را رحمت کند: يريدون ليطفؤوا نور الله بافواههم والله متم نوره ولو کره الکافرون» . (11) 10- تبعيد و زنداني نمودن امام در سرخس:
علامه مجلسي از عيون اخبار الرضا عليه السلام به سند خود از هروي نقل ميکند: «روزي در سرخس به در خانهاي که امام در آن زنداني بود رفتم. در آن را بسته ديدم. پس از زندانبان اجازه ورود و ملاقات خواستم. او گفت در حال حاضر نميتوانيد با او ملاقات کنيد. عرض کردم به چه جهت؟ گفت: بسا ميشود که در شب و روز هزار رکعت نماز ميگذارد، فقط سه نوبت در شبانهروز از نماز فارغ ميشود. يک مرتبه در وسط روز و يک مرتبه پيش از ظهر و مرتبه سوم وقتي که آفتاب به زردي ميگرايد و او در اين سه نوبت گرچه به نماز نميپردازد، در محل نماز خود نشسته و با خداي خود مناجات ميکند.» (12) 11- نقشه کشتن امام در حمام:
بار ديگر مامون عباسي براي رهايي از امام عليه السلام به تلاش ديگري دست ميزند. اما اين بار نيز همانند گذشته با هوشياري امام رضا عليه السلام تيرش به سنگ ميخورد. او ميخواست امام عليه السلام را در حمام به قتل برساند. آن هم با يک نقشه از پيش طراحي شده. نقل کردهاند که وي طي نامهاي از امام رضا عليه السلام درخواست کرده بود تا به حمام رفته و حجامت کند. حضرت به هيچ وجه حاضر نشد در آن وقتي که او گفته بود، به حمام برود و با اين که مامون پافشاري زياد ميکرد، همچنان حضرت از رفتن خودداري ورزيد تا اين که همان روز فضل بن سهل معروف به ذوالرياستين توسط عدهاي به وسيله شمشير در حمام کشته شد. به دنبال اين ماجرا عدهاي از سپاهيان و از فرماندهان به در خانه مامون رفته و ميگفتند مامون او را کشته است. (13) 12- به شهادت رساندن امام رضا عليه السلام:
فشار بيش از حد عباسيها و به ويژه فضل بن سهل و حسن بن سهل بر مامون وي را بر آن داشت تا تصميم به کشتن امام بگيرد. سرانجام در آخر ماه صفر دويست و سه هجري (14) آن حضرت را به وسيله انگور يا انار (15) زهرآگين به شهادت رساند. کيفيتشهادت امام عليه السلام:
کيفيتشهادت حضرت امام رضا عليه السلام بنا به نقل عبدالله بن بشير چنين است. وي ميگويد: «مامون دستور داد تا ناخنهايم را بلند نگه دارم و به کسي هم اين راز را نگويم. پس روزي مرا طلبيد و چيزي را که شبيه به تمرهندي بود، به دستم داد. گفت اين را با دو دستخود خمير کن و من چنان کردم. سپس برخاست و بر امام رضا عليه السلام وارد شد و از آن حضرت جوياي حال شد و گفت: آيا امروز، از ملازمان کسي نزد تو آمده است؟ حضرت فرمود: خير. مامون در غضب شده و بر غلامانش فرياد زد و آنگاه به همان غلامي که از پيش به او آن دستور را داده بود. گفتبراي حضرت انار بياورد و همين که انار را حاضر کرد، مامون به او دستور داد تا با دو دستخود آب انار را بگيرد. وقتي که آماده شد، از حضرت خواست تا آن را بياشامد و همين سبب رحلت امام شد و پس از دو روز امام عليه السلام از دنيا رفت.» (16) وحشت مامون از بازتاب شهادت امام رضا عليه السلام:
با اين که مامون به وسيله اين جنايتبه حسب ظاهر فکرش از امام عليه السلام راحتشد اما از طرفي ديگر به شدت نگران عواقب اين کار بود. زيرا به هر صورت مردم او را مقصر بلکه قاتل امام رضا عليه السلام ميدانستند و ممکن بود که ضربه سختي از طرف علويها و پيروان امام عليه السلام بخورد. بدينجهت ميبينيم وقتي امام عليه السلام از هوش ميرود و صداي شيون و گريه بلند ميشود، کنيزان مامون و زنان او پاي برهنه و موي پريشان به سوي امام عليه السلام دويده، مامون نيز با پاي برهنه و سربرهنه گريهکنان در حالي که به سر و صورت ميزد، به سوي امام شتافت. همين که بالاي سر امام قرار ميگيرد، امام به هوش ميآيد. مامون عرضه ميدارد: سيدي! به خدا نميدانم که کدامين مصيبتبرايم بزرگتر است، آيا از دست دادن تو يا تهمت مردم که از اين پس خواهند گفت که من تو را کشتهام؟ ياسر ميگويد: حضرت با گوشه چشم خود نگاهي به سوي مامون افکنده، فرمود: معاشرت و رفتارت را با فرزندم ابوجعفر نيکو گردان. زيرا عمر تو و او نزديک به هم است. سپس بين دو انگشتسبابه خود جمع کرده و هر دو را کنار يکديگر گرفت. ياسر ميگويد: چون پاسي از شب گذشت، حضرت به لقاء الله پيوست و صبح روز ديگر تمام مردم اطراف خانه امام عليه السلام جمع شده و ميگفتند: فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله کشته شد. مامون او را کشته است. مامون که به شدت وحشت زده شده بود، نزد محمد بن جعفر بن محمد عليه السلام عموي امام رضا عليه السلام رفت و از او درخواست کرد تا به مردم بگويد: امشب جنازه امام رضا عليه السلام بيرون آورده نميشود. و همين که مردم متفرق شدند، دستور داد تا شبانه امام عليه السلام را غسل داده و دفن کنند. (17) 1) سفينةالبحار، ج 2، ص 238. 2) منتهي الامال، ج 2، ص 292، مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 351، اعلام الوري، ص 315. 3) مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 351. 4) همان، ص 370. 5) سفينة البحار، ج 2، ص 238. 6) الحياة السياسية للامام الرضا عليه السلام، ص 372 7) الکافي، ج 1، ص 187. 8) وسائل الشيعه، ج 12، ص 227; رجال مامقاني، ج 3، ص 291; بحارالانوار، ج 49، ص 263. 9) سفينةالبحار، ج 2، ص 238; مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 371; منتهي الامال، ص 29 و اعلام الوري، ص 322. 10) مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 337. 11) بحارالانوار، ج 49، ص 186 و مناقب آل ابيطالب: ، ج 4، ص 349. 12) بحارالانوار، ج 49، ص 170 و مناقب ابن شهرآشوب، ج 4 ص 347. 13) ارشاد مفيد، ص 294 و اعلام الوري، ص 232. 14) بحار الانوار، ج 49، ص 292- 293. 15) اعلام الوري، ص 328. 16) ارشاد مفيد، ص 296. 17) عيون اخبار الرضا عليه السلام، ج 2، ص 241.