اين نظريه مشكلاتى دارد كه آن را ناپذيرفتنى مى كند از جمله:1ـ بيش تر به فرضيه پردازى بى دليل شباهت دارد تا نظريه علمى. شواهد، به اندازه كافى پشتيبان اين نظريه نيستند.2ـ اين نظريه نمى تواند پاره اى از مسائل مهم دين را تبيين كند. به عنوان مثال، نسبت به دستورات فراگروهى كه اديان به پيروان خويش مى دهند، قدرت تبيينى خود را از دست مى دهد; مانند دستورى كه مى گويد: به غير هم كيشان خود نيز مهربانى كن، نوع بشررادوست داشته باش، از دشمن خويش بگذر، خيرخواه همه باش.نمى توان ادعا كرد كه در تمام اين دستورات منافع گروه ملاحظه شده است. به قول اچ، اچ فارمر اگر خداوند فقط طنين و بازتاب جامعه است، كه صورت هاى رفتارى خاصى را كه به سود جامعه است بر اعضاى آن، تحميل مى نمايد، اصل و منشأ تكليف هايى كه بايد به تساوى، همه نوع بشر را شامل گردد، چيست؟( )3ـ باتوجه به اين كه پيامبران معمولاً بنيان گذار قواعد اخلاقى اى بوده اند كه با قواعد اخلاقى رايج در جامعه آن ها در تعارض بوده، نمى توان گفت كه دين از جامعه نشأت مى گيرد و قواعد اخلاقى آن همان قواعدى است كه جامعه براى حفظ و بقاى خود و براى ارتقاى سطح زندگى و سود اعضاى گروه، آنها را وضع كرده است.4ـ هنگامى كه پيامبران با مخالفت جامعه خود رو به رو مى شدند، به جاى اين كه احساس ضعف و سستى كنند و به گمان حمايت نشدن از سوى گروه از دعوت خود دست بردارند، احساس اتّكاى به منبع قدرت در آن ها فزونى مى يافت و با قوّت قلب، و جديّت بيش تر به كار خود ادامه مى دادند. به طور قطع، منشأ چنين احساس قدرت، حرارت و نشاط، نمى تواند جامعه باشد.