ترسيم هاى مختلف از ادعاى شمول گرايان در كلام مسيحى
ادّعاى شمول گرايان را به صورت هاى مختلف مى توان ترسيم كرد:1ـ تنها يك حق مطلق وجود دارد و ساير اديان در گمراهى اند، ولى سرانجام در يكى از حوادث زندگى، حقيقت بر رهروان صديق آن اديان عرضه مى گردد كه پس از ايمان به آن رستگار خواهند شد; هر چند اين رستگارى نزديك به هنگام مرگ آن ها باشد.2ـ يك دين حق مطلق وجود دارد، ولى ساير اديان، حتى پيروان اديان غير وحيانى مانند بودايى ها يا پيروان مذهب كنفوسيوس نيز بهره اى از حقيقت دارند و باطل محض نيستند; زيرا اين اديان اگر چه غير وحيانى اند، اما با اين وجود يك كوشش بشرى هستند براى رسيدن به امر قدسى و متعالى.در تعاليم غير وحيانى، چون حاصل فطرت خداجو و عقل خداداد بشرى هستند، بهره هايى از حقيقت يافت مى شود.به جز پيروان دين حقّ مطلق، پيروان ساير اديان، به اندازه همان حقايقى كه در دينشان وجود دارد با دين حق مشترك هستند و از سعادت ابدى بهره مند مى گردند، مشروط بر اين كه اين نقاط مشترك به اندازه اى باشد كه پيروى از آن ها، استحقاق نام نجات و رستگارى را پيدا كند.3ـ ترسيم سوم از شمول گرايى متعلّق به كارل رينر ((Karl Rahner، 1904 - 1984) متكلّم كاتوليك است. وى معتقد بود كه تنها يك دين حق (مسيحيّت) وجود دارد و راه اصلى رستگارى نيز يك واقعه رستگارى بخشِ خاص است و از هيچ راه ديگرى نمى توان رستگار شد. در مسيحيّت تنها راه رستگارى اعتقاد و باور به اين مطلب است كه، خداوند، عيسى مسيح است كه تجسّد يافت و به دنيا آمد، رنج كشيد، مصلوب شد، مُرد و از مردگان برخاست، تنها از طريق اوست كه مى توان رستگار شد، اما از آنجا كه خداوند مايل است همه انسان ها نجات يابند و رستگارى فراگير شود، عيسى كفاره اى پرداخت و خداوند بركاتِ عملِ رستگارى بخش او را شامل حال همه انسان ها كرد. حتى كسانى كه از عيسى، تجسم، تصليب، مرگ و برخاستن او از مردگان و سلطنت او هيچ نشنيده باشند، مشمول اين لطف و رحمت مى شوند. خداوند اين امكان را فراهم آورده است تا آنان كه پيش از مسيح زيسته اند يا آنان كه پس از او بوده و هستند اما او را نشناخته اند، از كفاره اى كه او پرداخت، بهره مند گردند و با خداوند آشتى كنند و نجات يابند. رينر آن ها را مسيحيان بدون عنوان مى نامد.( ) مسيحيان شمول گرايى همچون كارل رينر، توانايى معنوى و ژرفاى روحانى اديان ديگر را منكر نيستند، اما آن هارابراى رستگارى نهايى كافى نمى دانند; زيرا از ديد آنان منجى نهايى مسيح است. آنان اگر اعتبار و حقانيتى در اديان ديگر بيابند، در نهايت آن رامتعلّق مسيح مى دانند.به تعبير روشن تر،آنان مسيح و نه مسيحيّت، را بالذّات تنها راه نجات آدمى مى شمرند.( )شمول گرايان در تحكيم مدّعاى خود به انجيل متمسّك مى شوند. در «اعمال رسولان»، فصل 10، آيه 35 آمده است: «و حقيقتاً من چنين درمى يابم كه خداوند هيچ جانبدارى اى نشان نمى دهد، بلكه در ميان هر قومى هر كس كه از او بترسد و كار شايسته انجام دهد، پذيرفته اوست». انجيل شناسان برآنند كه «اعمال رسولان» در بردارنده مضامينى است كه بيشتر بوى شمول گرايى از آن برمى آيد، در برابر، «نامه هاى پولس» كه بيش تر مى تواند مورد تفاسير انحصارگرايانه قرار گيرد. ژوستين شهيد كه ظاهراً معاصر لوقا بوده است، اين گرايش شمول گرايانه را صريح تر بيان كرده است: «اعتقاد ما آن است كه كسانى كه مى كوشند كارهاى نيكى انجام دهند كه ما بدان امر شده ايم، با ما در خداوند شريكند و برابر با اعتقاد سنّتى ما، آنان مشمول لطف خداوند خواهند بود و اين اصولاً در مورد همه آدميان صادق است. مسيح كلمه خداوند است كه كل نژاد بشر در آن سهيم هستند و آنان كه مطابق با نور خود زندگى مى كنند، مسيحى اند، حتى اگر معتقد به خدا نباشند.»نتيجه سخن ژوستين اين است كه هر جا حقيقتى باشد، اصولاً در حقانيت مسيحيّت نهفته است. بنابراين، از نظر او حكمايى مانند سُقراط و هراكليت از اين نظر مسيحى اند.شوراى واتيكان در اعلاميه خود پيرامون رابطه كليسا با اديان غير مسيحى، چنين مى گويد: «كليساى كاتوليك هيچ امر مقدس و حقّى را كه در اديان ديگر هست، رد نمى كند و براى شيوه زندگى و رفتار، قوانين و نظريات آنان كه غالباً شعاعى از نور حق را منعكس مى كنند، احترام زيادى قايل است، هر چند تعاليم آنان را با تعاليم خود متفاوت مى بيند.» پيش از اين شعار كليسا در باب اديان ديگر آن بود كه «رستگارى بيرون از كليسا وجود ندارد»( ) و حتى كاتوليك هاى قرون وسطى معتقد بودند تنها، كسى كه غسل تعميد كليسايى داشته باشد به بهشت مى رود، حتى حضرت موسى(عليه السلام) و حضرت ابراهيم(عليه السلام)هم اهل بهشت نيستند، گر چه مورد احترام كليسا هستند. منتهى در جايى به اسم «ليمبو» بين بهشت و جهنّم كه اذيّت و لذّتى وجود ندارد، معطّل مى مانند و در روز قيامت، همه پيامبرانى كه غسل تعميد ندارند و گناهان بزرگ هم مرتكب نشده اند، توسّط حضرت مسيح(عليه السلام)به بهشت برده مى شوند.( )با صدور اعلاميّه مذكور، موضع كليسا از انحصارگرايى به شمول گرايى تغيير كرد. هانس كونگ اين تغيير را تحوّل از كليسا محورى به خدا محورى نام نهاده است.كارل رينر در سال 1964 خطابه اى با عنوان «مسيحيّت و اديان غير مسيحى» ايراد نمود كه شامل چهار نكته اساسى است:نكته اوّل: «مسيحيّت خود را دين مطلق مى داند كه براى همه آدميان فرستاده شده است و نمى تواند هيچ دين ديگرى را در كنار خود با حقى برابر به رسميّت بشناسد».اين سخن مبتنى بر اين انديشه است كه خداوند به نحو كامل در مسيح تجلّى كرده است. اما براى رينر، اين به معنى نفى رستگارى غير مسيحيان نيست، بلكه معنايش آن است كه رستگارى همه جا به دست مسيح تحقق مى يابد; زيرا او تنها منجى است. از اين رو، رستگارى همه جا مسيحى است; زيرا تجسم خدا در مسيح، معنى و تعريف رستگارى را روشن كرده است. اما از آنجا كه اراده خداوند بر رستگارى تمام انسان هاست، در اديان ديگر نيز عناصر الهى اى يافت مى شود كه از همين لطف عام خداوند نشأت گرفته است،بنابراين«اديان غير مسيحى را مى توان اديان مشروع دانست.»نكته دوم: كارل رينر در پاسخ به سؤال رابطه مسيحيّت با اديان ديگر مى گويد: مسيحيّت پيروان اديان ديگر را غير مسيحى نمى داند، بلكه آنان را كسانى مى داند كه مى توانند و بايد مسيحيان بى نام محسوب شوند.نكته سوم: آنچه در اديان ديگر به شكل ناقص، ناپخته و پنهان وجود دارد، در مسيحيّت به شكل كامل و آشكار آمده است. آنچه مسيحيّت آن را به نحو صريح اظهار مى كند، در خارج از كليسا به صورت واقعيتى پنهان حاضر است. در واقع، شمول گرايان مسيحى مى كوشند دو ادّعاى متغاير را با هم حفظ كنند: از يك سو، برآنند كه تنها راه نجات، مسيح است، و از سوى ديگر، مى كوشند اراده خداوند بر هدايت عموم خلق را فرو نگذارند. راه حلّى كه ارائه مى كنند توسّل به تعبير «مسيحى بى نام» است كه با آن بتوانند هر دو جنبه را حفظ كنند.