1. احترام به آزادى و انديشه مخالفان - جایگاه دشمنان و مخالفان در نگرش سیاسی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جایگاه دشمنان و مخالفان در نگرش سیاسی امام علی (ع) - نسخه متنی

علی اکبر علیخانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

1. احترام به آزادى و انديشه مخالفان

اميرمؤمنان(ع) براى آزادى و انديشه مخالفانِ خود، احترام فراوانى قائل بود و به مثابه يك حق به آن مى‏نگريست؛ بنابراين طبيعى بود كه «حق‏الناس» را ناديده نگيرد، و حقى را كه براى احقاق آن، حكومت را قبول كرده بود[1] پايمال نسازد؛ هرچند مخالفان بر باطل و به دنبال خواسته‏هاى نابه‏جاى خود بودند. طلحه و زبير پس از بيعت با على(ع) درپى حكومت بصره و كوفه، بودند ولى حضرت امتناع كرد و در تقسيم بيت‏المال آن‏ها را برترى نبخشيد.[2] از اين‏رو تصميم گرفتند كه از مدينه خارج شوند و به مكه بروند. به بهانه حج عمره براى اجازه نزد امام(ع) رفتند. حضرت فرمود: من دوست دارم همين‏جا بمانيد؛ ولى آنان بر رفتن اصرار كردند. حضرت فرمود: به خدا براى عمره نمى‏رويد؛ بلكه حيله و نيرنگى در كارتان است و مى‏خواهيد به بصره برويد. گفتند: ما بجز عمره چيزى نمى‏خواهيم. حضرت فرمود: سوگند بخوريد كه در امور مسلمانان فساد نخواهيد كرد و بيعت خويش را با من نخواهيد شكست و در فتنه و آشوب نخواهيد كوشيد. طلحه و زبير سوگند خوردند و اطمينان دادند كه نقض بيعت و فتنه و فساد نخواهند كرد. بعدا ابن‏عباس نزد على(ع) آمد و حضرت به او گفت كه پس از گرفتن قول و اطمينان دادن طلحه و زبير مبنى بر عدم اغتشاش و فتنه، به آنان اجازه داده است كه به مكه بروند. سپس فرمود: اى ابن‏عباس! آنان قصدى جز فتنه و جنگ با من ندارند. ابن‏عباس گفت كه اگر مسأله اين‏قدر براى شما روشن است، چرا به آنان اجازه دادى كه بروند و چرا آنان را زندانى و مجازات نكردى تا مسلمانان از شرشان آسوده گردند؟ حضرت در پاسخ فرمود: اى ابن‏عباس! آيا به من امر مى‏كنى كه به ظلم آغاز كنم و قبل از نيكى بدى مرتكب شوم و بر اساس ظن و تهمت عقوبت كنم و قبل از وقوع عمل بر آن مؤاخذه كنم؟ هرگز! به خدا با عدالت رفتار مى‏كنم كه خداوند به حكمرانى بر عدل از من عهد و پيمان گرفته است.[3]

طلحه و زبير از مخالفان و دشمنان حضرت على(ع) بودند. اگرچه دشمنى اينان از ابتدا صريح و آشكار نبود، امّا براى امام كاملاً روشن بود كه آن‏ها براى ايجاد فتنه و اغتشاش عازم مكه و بصره هستند؛ چنان‏كه پيش‏بينى خود را نيز صريحا به ابن‏عباس گفت. حضرت به عنوان حاكم اسلامى و در اوج قدرت مى‏توانست آنان را به ماندن در مدينه وادارد، و حتى مى‏توانست آنان را حبس و تبعيد كند؛ ولى به آشوب و اغتشاش و تضعيف حكومت خود تن داد، فقط به اين دليل كه به اصول اخلاقى و عدالت پاى‏بند بود. مجازات عملى كه اتفاق نيفتاده است و قصاص قبل از جرم، با منطق عدالت سازگار نيست و دليل امام(ع) هم همين بود. به هر حال اميرمؤمنان(ع) آزادى كسانى را كه مى‏دانست مخالفش هستند، محدود نكرد و انديشه آنان را محترم شمرد.

هم‏چنين در مورد يكى ديگر از مخالفان و دشمنان امام(ع) كه بعدا دست به شمشير برد، يكى از ياران امام گفت: سزاوار است اكنون او را دستگير و زندانى كنيم. حضرت فرمود: اگر قرار باشد هر كسى را به صرف اتهام دستگير كنيم زندان‏ها پر از مردم مى‏شود. من نمى‏توانم پيش از اين‏كه مردم مخالفت خود را آشكار كرده باشند آنان را دستگير، زندانى يا عقوبت كنم.[4] البته مخالفت آن شخص آشكار بود و احتمالاً منظور امام(ع) اقدام عملى و خشونت‏آميز برضد حكومت بود.

گروه بعدى مخالفان جدى حضرت على(ع)، خوارج بودند. اينان پس از جنگ صفين و مسأله حكميت، به مخالفت جدى با امام(ع) پرداختند. از ابتدا كه اين گروه در شُرُف شكل‏گيرى بود، حضرت با آن‏ها وارد بحث و مذاكره شد و كوشيد با منطق و استدلال، توهمات و اشتباهات آن‏ها را برطرف سازد. پس از بازگشت حضرت به كوفه، آنان همانند گروهى مخالفِ حكومت و به خصوص شخص حاكم، داراى تشكيلات منسجمى شدند. مخالفت آنان نه تنها علنى بود، بلكه دست به تبليغ برضد ديدگاه‏هاى امام و ترويج افكار خود مى‏زدند. پس از مدتى، كار به اهانت و توهين كشيد. جلسات سخنرانى و نماز جماعت حضرت را به هم مى‏زدند و به او توهين مى‏كردند و جلسات علنى و سرى براى مبارزه با امام(ع) تشكيل مى‏دادند. على(ع) در مقابل تمام اين اقدامات، آنان را به بحث و گفت‏وگو فرامى‏خوانْد و سعى در اقناع و هدايت آنان داشت. در اين مدت، حضرت نه تنها متعرض آنان نشد، بلكه سهم آنان را نيز از بيت‏المال پرداخت. امام(ع) آزادى آنان را محدود نكرد و اقدام به دستگيرى و حبس و تبعيد آنان ننمود، و حتى عقايد اشتباه و فاسد آنان را محترم شمرد و بدون هرگونه توهين و سخره به عقايدشان، با استدلال‏هاى محكم و متقن به رد آن‏ها پرداخت.[5] هيچ حكومت و حاكمى با مخالفان خود اين‏گونه برخورد نمى‏كند، به خصوص كه پيش‏بينى كند اينان بعدا برضد حكومت او دست به اقدام مسلحانه و جنگ خواهند زد؛ مگر حاكم و حكومتى كه دغدغه اصلى آن نه حفظ قدرت و حكومت، بلكه مسأله ديگرى باشد كه ريشه در تكامل و تعالى و انسانيت و ارزش‏هاى الهى دارد؛ مثل اميرالمؤمنين(ع) كه دغدغه و مسأله اصلى ايشان اجراى عدالت و پاى‏بندى به اصول اخلاقى و الهى بود.

2. عدم توهين و هتك حرمت

يكى از اهداف على(ع) در دوران حكومتش اين بود كه سطح فكر و معرفت مردم افزايش يابد و آنان مسائل را با انديشه، تعقل، تأمل و استدلال بفهمند و درك كنند. دشنام و توهين از جمله مواردى است كه باب تفكر و تعقل را مسدود مى‏كند و كسى كه به دشنام و توهين متوسل مى‏شود، از كم‏خردى و ضعف استدلال و منطق خود پرده برمى‏دارد. در جنگ صفين، حضرت شنيد كه گروهى از يارانش به معاويه و شاميان دشنام مى‏گويند و توهين مى‏كنند؛ آنان را از اين كار منع كرد و فرمود:

من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد، ليكن اگر كرده‏هاى آنان را بازگوييد و حالشان را فراياد آريد، به صواب نزديك‏تر بود و در عذرخواهى رساتر؛ و به جاى دشنام بگوييد خدايا! ما و ايشان را از كشته شدن برهان و ميان ما و ايشان سازش قرار گردان و از گمراهى‏شان به راه راست برسان، تا آن ‏كه حق را نمى‏داند بشناسد و آن كه براى دشمنى مى‏رود و بدان آزمند است بازايستد.[6]

اولاً در گرماگرم نبرد، آن هم جنگى مهم و سرنوشت‏ساز همچون صفين، چه جاى درس اخلاق گفتن و ادب و آداب ياد دادن به سپاهيان بود. ثانيا در هر جنگى فرمانده و رهبر آن ـ اگر حق هم باشد ـ از هر راهى مى‏كوشد حقد و كينه مقابل را در دل سربازان خود ايجاد كند و آنان را برضد دشمن برانگيزد. ثالثا معاويه و اطرافيانش به حدى فاسق و فاجر بودند كه هر گونه توهين و دشنام به آنان روا بود و حتى درخورشان بود. رابعا بر فرض كه به آنان دشنام نگويد، چرا در حق آنان دعا مى‏كند كه خدا آنان را از كشته شدن حفظ كند، مگر نه اين است كه هر لشكرى مرگ طرف مقابل را مى‏خواهد و براى كشتن او آمده است. دعا براى حفظ خون و جان او نقض غرض به شمار مى‏رود، خامسا دعا براى برقرارى صلح و سازش و هدايت دشمن به راه راست، در بحبوحه جنگى سرنوشت‏ساز چه معنى مى‏تواند داشته باشد؟ اگر ما همه حكومت‏هاى بشرى را از حدود هزار سال قبل از حضرت على(ع) تا زمان حاضر به اجمال بررسى كنيم، شايد نتوانيم حاكم و حكومتى را بيابيم كه با دشمنِ در حال جنگ خود اين‏گونه برخورد كرده باشد. تمام اين‏ها ممكن است در عرف سياست غيرعقلانى قلمداد شود، اما با مبانى اخلاقى و اعتقادى امام(ع) سازگار است. هدف حضرت آگاه ساختن مردم و احياى ارزش‏هاى اخلاقى در جامعه بود و جنگ امام با معاويه نيز براى همين منظور صورت گرفت. از نظر حضرت، هنر حكومت، خونريزى و كشتن افراد نيست، اگرچه دشمن باشند؛ بلكه تكريم انسان، هدايت انسان و زمينه‏سازى براى تكامل و تعالى اوست.

در عرصه سياست و تعاملات اجتماعى، معمولاً افراد و گروه‏هايى به توهين، و تهمت و هتك حرمت متوسل مى‏شوند كه هم از منطق و استدلالى قوى برخوردار نباشند، و هم از نظر سجاياى اخلاقى و علوّ روحى در مرتبه بالايى قرار نداشته باشند. حضرت على(ع) بر حق بود و در مقابلِ معاويه و تمام دشمنانش از منطق و استدلالى قوى برخوردار، و نيازى به تمسك به شيوه‏هاى غيراخلاقى و ناپسند نداشت. از سوى ديگر، تلاش حضرت اين بود كه در ميان مردم كرامت‏هاى اخلاقى و ارزش‏هاى انسانى را زنده كند و طبيعى بود كه آنان را حتى از دشنام به دشمنانش بازدارد و ـ نعوذ باللّه ـ انسان فرصت‏طلبى هم نبود كه از هر امكان و فرصتى به نفع خود و به ضرر دشمنش بهره بگيرد. نگرش امام على(ع) به دشمنش هم، بر عزت نفس و كرامت انسانى استوار بود و به توهين و تحقير آنان رضايت نمى‏داد.

/ 7