اميرمؤمنان(ع) براى آزادى و انديشه مخالفانِ خود، احترام فراوانى قائل بود و به مثابه يك حق به آن مىنگريست؛ بنابراين طبيعى بود كه «حقالناس» را ناديده نگيرد، و حقى را كه براى احقاق آن، حكومت را قبول كرده بود[1] پايمال نسازد؛ هرچند مخالفان بر باطل و به دنبال خواستههاى نابهجاى خود بودند. طلحه و زبير پس از بيعت با على(ع) درپى حكومت بصره و كوفه، بودند ولى حضرت امتناع كرد و در تقسيم بيتالمال آنها را برترى نبخشيد.[2] از اينرو تصميم گرفتند كه از مدينه خارج شوند و به مكه بروند. به بهانه حج عمره براى اجازه نزد امام(ع) رفتند. حضرت فرمود: من دوست دارم همينجا بمانيد؛ ولى آنان بر رفتن اصرار كردند. حضرت فرمود: به خدا براى عمره نمىرويد؛ بلكه حيله و نيرنگى در كارتان است و مىخواهيد به بصره برويد. گفتند: ما بجز عمره چيزى نمىخواهيم. حضرت فرمود: سوگند بخوريد كه در امور مسلمانان فساد نخواهيد كرد و بيعت خويش را با من نخواهيد شكست و در فتنه و آشوب نخواهيد كوشيد. طلحه و زبير سوگند خوردند و اطمينان دادند كه نقض بيعت و فتنه و فساد نخواهند كرد. بعدا ابنعباس نزد على(ع) آمد و حضرت به او گفت كه پس از گرفتن قول و اطمينان دادن طلحه و زبير مبنى بر عدم اغتشاش و فتنه، به آنان اجازه داده است كه به مكه بروند. سپس فرمود: اى ابنعباس! آنان قصدى جز فتنه و جنگ با من ندارند. ابنعباس گفت كه اگر مسأله اينقدر براى شما روشن است، چرا به آنان اجازه دادى كه بروند و چرا آنان را زندانى و مجازات نكردى تا مسلمانان از شرشان آسوده گردند؟ حضرت در پاسخ فرمود: اى ابنعباس! آيا به من امر مىكنى كه به ظلم آغاز كنم و قبل از نيكى بدى مرتكب شوم و بر اساس ظن و تهمت عقوبت كنم و قبل از وقوع عمل بر آن مؤاخذه كنم؟ هرگز! به خدا با عدالت رفتار مىكنم كه خداوند به حكمرانى بر عدل از من عهد و پيمان گرفته است.[3] طلحه و زبير از مخالفان و دشمنان حضرت على(ع) بودند. اگرچه دشمنى اينان از ابتدا صريح و آشكار نبود، امّا براى امام كاملاً روشن بود كه آنها براى ايجاد فتنه و اغتشاش عازم مكه و بصره هستند؛ چنانكه پيشبينى خود را نيز صريحا به ابنعباس گفت. حضرت به عنوان حاكم اسلامى و در اوج قدرت مىتوانست آنان را به ماندن در مدينه وادارد، و حتى مىتوانست آنان را حبس و تبعيد كند؛ ولى به آشوب و اغتشاش و تضعيف حكومت خود تن داد، فقط به اين دليل كه به اصول اخلاقى و عدالت پاىبند بود. مجازات عملى كه اتفاق نيفتاده است و قصاص قبل از جرم، با منطق عدالت سازگار نيست و دليل امام(ع) هم همين بود. به هر حال اميرمؤمنان(ع) آزادى كسانى را كه مىدانست مخالفش هستند، محدود نكرد و انديشه آنان را محترم شمرد. همچنين در مورد يكى ديگر از مخالفان و دشمنان امام(ع) كه بعدا دست به شمشير برد، يكى از ياران امام گفت: سزاوار است اكنون او را دستگير و زندانى كنيم. حضرت فرمود: اگر قرار باشد هر كسى را به صرف اتهام دستگير كنيم زندانها پر از مردم مىشود. من نمىتوانم پيش از اينكه مردم مخالفت خود را آشكار كرده باشند آنان را دستگير، زندانى يا عقوبت كنم.[4] البته مخالفت آن شخص آشكار بود و احتمالاً منظور امام(ع) اقدام عملى و خشونتآميز برضد حكومت بود. گروه بعدى مخالفان جدى حضرت على(ع)، خوارج بودند. اينان پس از جنگ صفين و مسأله حكميت، به مخالفت جدى با امام(ع) پرداختند. از ابتدا كه اين گروه در شُرُف شكلگيرى بود، حضرت با آنها وارد بحث و مذاكره شد و كوشيد با منطق و استدلال، توهمات و اشتباهات آنها را برطرف سازد. پس از بازگشت حضرت به كوفه، آنان همانند گروهى مخالفِ حكومت و به خصوص شخص حاكم، داراى تشكيلات منسجمى شدند. مخالفت آنان نه تنها علنى بود، بلكه دست به تبليغ برضد ديدگاههاى امام و ترويج افكار خود مىزدند. پس از مدتى، كار به اهانت و توهين كشيد. جلسات سخنرانى و نماز جماعت حضرت را به هم مىزدند و به او توهين مىكردند و جلسات علنى و سرى براى مبارزه با امام(ع) تشكيل مىدادند. على(ع) در مقابل تمام اين اقدامات، آنان را به بحث و گفتوگو فرامىخوانْد و سعى در اقناع و هدايت آنان داشت. در اين مدت، حضرت نه تنها متعرض آنان نشد، بلكه سهم آنان را نيز از بيتالمال پرداخت. امام(ع) آزادى آنان را محدود نكرد و اقدام به دستگيرى و حبس و تبعيد آنان ننمود، و حتى عقايد اشتباه و فاسد آنان را محترم شمرد و بدون هرگونه توهين و سخره به عقايدشان، با استدلالهاى محكم و متقن به رد آنها پرداخت.[5] هيچ حكومت و حاكمى با مخالفان خود اينگونه برخورد نمىكند، به خصوص كه پيشبينى كند اينان بعدا برضد حكومت او دست به اقدام مسلحانه و جنگ خواهند زد؛ مگر حاكم و حكومتى كه دغدغه اصلى آن نه حفظ قدرت و حكومت، بلكه مسأله ديگرى باشد كه ريشه در تكامل و تعالى و انسانيت و ارزشهاى الهى دارد؛ مثل اميرالمؤمنين(ع) كه دغدغه و مسأله اصلى ايشان اجراى عدالت و پاىبندى به اصول اخلاقى و الهى بود.
2. عدم توهين و هتك حرمت
يكى از اهداف على(ع) در دوران حكومتش اين بود كه سطح فكر و معرفت مردم افزايش يابد و آنان مسائل را با انديشه، تعقل، تأمل و استدلال بفهمند و درك كنند. دشنام و توهين از جمله مواردى است كه باب تفكر و تعقل را مسدود مىكند و كسى كه به دشنام و توهين متوسل مىشود، از كمخردى و ضعف استدلال و منطق خود پرده برمىدارد. در جنگ صفين، حضرت شنيد كه گروهى از يارانش به معاويه و شاميان دشنام مىگويند و توهين مىكنند؛ آنان را از اين كار منع كرد و فرمود: من خوش ندارم شما دشنامگو باشيد، ليكن اگر كردههاى آنان را بازگوييد و حالشان را فراياد آريد، به صواب نزديكتر بود و در عذرخواهى رساتر؛ و به جاى دشنام بگوييد خدايا! ما و ايشان را از كشته شدن برهان و ميان ما و ايشان سازش قرار گردان و از گمراهىشان به راه راست برسان، تا آن كه حق را نمىداند بشناسد و آن كه براى دشمنى مىرود و بدان آزمند است بازايستد.[6] اولاً در گرماگرم نبرد، آن هم جنگى مهم و سرنوشتساز همچون صفين، چه جاى درس اخلاق گفتن و ادب و آداب ياد دادن به سپاهيان بود. ثانيا در هر جنگى فرمانده و رهبر آن ـ اگر حق هم باشد ـ از هر راهى مىكوشد حقد و كينه مقابل را در دل سربازان خود ايجاد كند و آنان را برضد دشمن برانگيزد. ثالثا معاويه و اطرافيانش به حدى فاسق و فاجر بودند كه هر گونه توهين و دشنام به آنان روا بود و حتى درخورشان بود. رابعا بر فرض كه به آنان دشنام نگويد، چرا در حق آنان دعا مىكند كه خدا آنان را از كشته شدن حفظ كند، مگر نه اين است كه هر لشكرى مرگ طرف مقابل را مىخواهد و براى كشتن او آمده است. دعا براى حفظ خون و جان او نقض غرض به شمار مىرود، خامسا دعا براى برقرارى صلح و سازش و هدايت دشمن به راه راست، در بحبوحه جنگى سرنوشتساز چه معنى مىتواند داشته باشد؟ اگر ما همه حكومتهاى بشرى را از حدود هزار سال قبل از حضرت على(ع) تا زمان حاضر به اجمال بررسى كنيم، شايد نتوانيم حاكم و حكومتى را بيابيم كه با دشمنِ در حال جنگ خود اينگونه برخورد كرده باشد. تمام اينها ممكن است در عرف سياست غيرعقلانى قلمداد شود، اما با مبانى اخلاقى و اعتقادى امام(ع) سازگار است. هدف حضرت آگاه ساختن مردم و احياى ارزشهاى اخلاقى در جامعه بود و جنگ امام با معاويه نيز براى همين منظور صورت گرفت. از نظر حضرت، هنر حكومت، خونريزى و كشتن افراد نيست، اگرچه دشمن باشند؛ بلكه تكريم انسان، هدايت انسان و زمينهسازى براى تكامل و تعالى اوست. در عرصه سياست و تعاملات اجتماعى، معمولاً افراد و گروههايى به توهين، و تهمت و هتك حرمت متوسل مىشوند كه هم از منطق و استدلالى قوى برخوردار نباشند، و هم از نظر سجاياى اخلاقى و علوّ روحى در مرتبه بالايى قرار نداشته باشند. حضرت على(ع) بر حق بود و در مقابلِ معاويه و تمام دشمنانش از منطق و استدلالى قوى برخوردار، و نيازى به تمسك به شيوههاى غيراخلاقى و ناپسند نداشت. از سوى ديگر، تلاش حضرت اين بود كه در ميان مردم كرامتهاى اخلاقى و ارزشهاى انسانى را زنده كند و طبيعى بود كه آنان را حتى از دشنام به دشمنانش بازدارد و ـ نعوذ باللّه ـ انسان فرصتطلبى هم نبود كه از هر امكان و فرصتى به نفع خود و به ضرر دشمنش بهره بگيرد. نگرش امام على(ع) به دشمنش هم، بر عزت نفس و كرامت انسانى استوار بود و به توهين و تحقير آنان رضايت نمىداد.