نگرش امام على(ع) به مخالفان و دشمنان، براى حكومت نوپاى حضرت على(ع)، كه معاندان و كجانديشان از هر سو احاطهاش كرده بودند، هزينه بسيار سنگينى به دنبال داشت. آزادى مخالفان و دشمنان نه تنها براى حكومت امام على(ع) هيچ فايده و پيامد مثبتى نداشت، بلكه هر روز موجب تضعيف بيشترِ آن گرديد و طبيعى هم بود؛ زيرا در مخالفت و دشمنى، منفعت پخش نمىكنند. آزادى مخالفان و دشمنان، از دو جهت نظام سياسى و شخص حضرت على(ع) را متحمل ضرر و صرف نيرو و انرژى مىكرد: اول از اين جهت كه اولاً: هر مخالف و دشمنى خلاف جهت اهداف و برنامههاى گروه حاكم حركت مىكند، يا با انتقاد از سياستهاى جارى به تبليغ برضد حكومت مىپردازد، و حاكمان بايد به انتقادات پاسخ دهند و با استدلال و منطق آنان را قانع نمايند يا از گرويدن مردم به آنان از راه منطق و استدلال جلوگيرى كنند ـ و امام على(ع) تمام اين اقدامات را انجام مىداد ـ ثانيا: مخالفان و دشمنان نيز به عنوان انسان از يك بُعد، و به عنوان شهروند از بعد ديگر، داراى حقوق و خواستههايى بودند كه بايد مورد توجه قرار مىگرفت و هيچگونه كوتاهى در آن جايز نبود. دوم از اين جهت كه على(ع) با مخالفان و دشمنانى جاهل و بىمنطق روبهرو بود. گاهى جامعه از سطح رشد و آگاهى بالايى برخوردار است، يا مخالفان و دشمنان حكومت دانا هستند و از سطح معرفت و شناخت بالايى برخوردارند، كه در چنين مواردى مشكل كمتر است. اما فاجعه هنگامى است كه سطح شناخت و شعور جامعه بسيار پايين باشد و مردم اهل تفكر، تأمل و انديشه نباشند؛ و از سوى ديگر حكومت با دشمنانى نادان، متعصب، خشكمغز و بىمنطق روبهرو باشد. حضرت على(ع) در چنين جامعهاى حكومت مىكرد و با چنين مخالفان و دشمنانى دست به گريبان بود. با منطق و استدلال سخن گفتن در چنين جامعهاى و مدارا كردن با چنين دشمنانى، شايد «آب در هاون كوبيدن» باشد؛ زيرا تكريم كرامت انسانى، احترام به تفكر و انديشه مردم و به رسميت شناختن حقوق مخالفان و دشمنان، در چنين جامعهاى راه به جايى نمىبرد. اما حضرت على تفكر خاص خود را داشت و به شيوههاى الهى، اخلاقى و انسانىِ خود پاىبند بود؛ به همين دليل هنگامى كه تمام تلاشهاى ارزشمندش راه به جايى نبرد خطاب به مردم فرمود: شما با زبان منطق اصلاحپذير نيستيد، تنها چيزى كه مىتواند شما را به راه اصلاح آورد شمشير و منطق زور است، ولى بدانيد من براى اصلاح شما خودم را دچار فساد نمىكنم.[30] يعنى حضرت استفاده از زور و خشونت را از سوى حاكمان، حتى براى اصلاح و احقاق حقو عدالت، فساد مىدانست و در نهايت هم، تضعيف حكومت و از دست رفتن آن را پذيرفت. تمام تلاشهاى خود را براى اصلاح جامعه يا شيوههاى انسانى و اخلاقى بهكار بست، ولى دست بهشمشير نبرد و آزادى مخالفان و دشمنان جاهل خود را محدود نساخت و مردم ناآگاه و متعصب جاهلى را به برگرفتن راه حق و عدالت مجبور نكرد. به هر حال نگرش تكريمآميز به مخالفان و دشمنان با آزادى آنان مسألهاى نيست كه به نفع حكومتها باشد و حاكمان را خوش بيايد. در نسبت بين وجود مخالفان و آزادى سياسى آنان، سه شق مطرح مىشود: اول اينكه حاكمان نالايق باشند، تصميمگيرىها و عملكرد آنان در مجارى درست نباشد و بر مردم ظلم روادارند. كه در اين صورت مخالف و آزادى او را برنمىتابند؛ زيرا قدرت و حكومت آنان مستقيما مورد تعرض قرار مىگيرد. دوم اينكه حاكمان شايستهترين افراد باشند و تصميمگيرىها و سياستگذارىها به بهترين وجه ممكن صورت گيرد و راه آنان به طور مطلق بر حق باشد، كه حكومت حضرت على(ع) اينگونه بود. چنين حكومتها و حاكمانى بجاست كه مخالفت مخالفان و دشمنان را نپسندند و آنان را خوش نيايد؛ زيرا موجب كند شدن روند اداره و رشد جامعه مىشود. اينكه چنين حاكمانى در دل خود و حتى در اظهار با زبان، به دليل كند شدن روند اداره و تكامل جامعه مخالفت مخالفان را ناخوش انگارند، امرى منطقى و به جاى خود محفوظ است، اما با واقعيتهاى اجتماعى چه كنند. سياست تدبير واقعيتها و مديريت امور خارجى است. وجود مخالف در جامعه واقعيتى انكارناپذير است؛ انسان بودن مخالف نيز امرى بديهى است؛ برخوردار بودن هر انسانى از حقوق اوليه و حقوق سياسى اجتماعى خود نيز يك امر عقلى است و يكى از اهداف اسلام احقاق حقوق انسانهاست؛ تكريم حرمت و كرامت انسانى نيز يكى از مهمترين اصول اسلام است. خلقت مخالفان و دادن رزق و روزى آنان هم به دست حاكمان نبوده و نيست ـ و الاّ از روز ازل آنان را خلق نمىكردند و معمولاً حاكمان دوست دارند سر به تن مخالف نباشد ـ هدف حكومت نيز هدايت، تكامل و تعالى مردم است كه مخالفان هم بخشى از آنانند. بنابراين ناديده گرفتن مخالفان، در يك حكومت حقمحور و عدالتخواه به معنى ناديده گرفتن حقوق انسان، كرامت انسان، واقعيتهاى جامعه و بخشى از انسانهاى جامعه است كه مدعى هدايت و تكامل آنها هستيم و اينها همه با اصول و مبانى اسلام ناسازگار است. بحث اين نيست كه مخالف بد است و باطل؛ بلكه قبل از بد و خوب يا حق و باطل بودن او، بحث اين است كه مخالف انسان است و وجود دارد و خداوند او را خلق كرده است و به تبع حق حياتى كه به او داده، از تمام حقوق انسانى و اجتماعى برخوردار است. از سوى ديگر، اگر حكومت اسلامى مدعى هدايت و تكامل و تعالى انسانهاست در درجه اول بايد حقوق انسانى و شهروندى همگان را به رسميت بشناسد و به رعايت آن پاىبند باشد، و در درجه دوم با منطق و استدلال با آنان به گفتوگو بنشيند؛ زيرا مهمترين مبناى هدايت، معرفت و شناخت است و مهمترين اصل در تكامل و تعالى، خواست و اراده افراد است، افراد تا آگاه نشوند و شناخت پيدا نكنند هدايت نمىشوند و تا نخواهند و نكوشند، به تكامل و تعالى نمىرسند. شناخت يا اراده براى تكامل، امورى نيستند كه با خشونت يا محدود كردن آزادى و كارهاى مشابه حاصل شوند. احتمالاً به اين دلايل بود كه على(ع) مخالفان خود را مورد تكريم و احترام قرار داد و ذرهاى از آزادىهاى آنان را محدود نساخت و آنان را از كوچكترين حقوق شهروندى و سياسى اجتماعىشان محروم نكرد. اگر مردم جامعهاى از شناخت و آگاهى بالايى برخوردار باشند، با حكومتى همچون حكومت حضرت على(ع) و حاكمى مثل ايشان، نه تنها كوچكترين مخالفتى ندارند، بلكه با تمام تلاش در راه تقويت آن مىكوشند. در ميان تمام مخالفان و دشمنانِ على(ع)، حتى يك نفر انسان باشناخت و مؤمن نمىتوان پيدا كرد. مخالفان و دشمنان حضرت يا افرادى بودند كه به امام و راه حق او شناخت و آگاهى داشتند، ولى درپى منافع سياسى، دنياطلبى و مقامخواهى يا تعصبات قومى و قبيلهاى خود و در يك كلام اسير هواى نفس و برده دنيا بودند؛ يا افرادى مؤمن با نيتهاى خالص و آماده فداشدن در راه خدا بودند كه شناخت و معرفت چندانى نداشتند و با كوتهفكرى و تنگ نظرىِ آميخته با تعصب دينى و حماقت، به مسايل سياسى اجتماعى مىنگريستند. ولى حضرت على(ع) حرمت و احترام هر دو گروه را پاس داشت، كرامت انسانى آنان را مورد تكريم قرار داد و حق آزادى آنان را در مخالفت با خودش محفوظ داشت. شق سوم كه در نسبت بين مخالفان و حكومت مطرح مىشود اين است كه حكومت و حاكمان جهت اصلى حركتشان حق باشد و اهدافى همچون هدايت جامعه، رشد و توسعه و در نهايت سعادت و تكامل و تعالى انسانها را دنبال كنند. براى چنين حكومتهايى، وجود مخالفان بدون ترديد يك لطف و مرحمت الهى است و براى موفقيت آن حكومت، ضرورى به شمار مىرود. طبيعى است كه حاكمان و مديران در چنين جامعهاى، به لحاظ انسان بودن از خطا و اشتباه مصون نيستند، و به دليل پيچيدگى اجتماعات و ابعاد نامعلوم قدرت و حكومت، قادر نيستند از تمام نقاط ضعف و روندهاى نامطلوب حكومت خودآگاهى يابند و حتى خود را از سقوط احتمالى در برخى ورطههاى خطرناك نجات دهند؛ زيرا در درون قدرت هستند و پديدهها را فقط از آن زاويه تحليل مىكنند و عقلاً و منطقا قادر به درك و تحليل برخى ديگر از ابعاد و زواياى پديدهها نيستند. اينجاست كه مخالفان حكومت و حاكمان، نقش فرشته نجات را ايفا مىكنند؛ زيرا روى نقاط ضعف و نارسايىها دست مىگذارند و اين بهترين فرصت براى حاكمان در جهت اصلاح امور است. وجود مخالف بقا و استمرار نظام را تضمين مىكند و وجود دو يا چند گروه مخالف، كه هدف كلان مشتركى دارند و هر كدام چندصباحى قدرت را در دست مىگيرند و هميشه در حال نقد و انتقاد از يكديگر هستند، بهترين سازوكار براى جلوگيرى از انحطاط و عقبماندگى جامعه و تضمين رشد و تعالى آن به شمار مىرود. اگر وجود مخالف هيچ فايدهاى دربر نداشته باشد و شرايط به گونهاى باشد كه امكان هيچگونه بهرهگيرى مثبت از وجود مخالف فراهم نيايد، باز هم نمىتوان آنان را به عنوان يك واقعيت خارجى و انسانهايى كه گوهر كرامت انسانىشان قابل تكريم است و از تمام حقوق انسانى و شهروندى برخوردارند ناديده گرفت و آزادىهايشان را محدود كرد. شخص على(ع) و حكومت ايشان، داراى ويژگىهاى منحصر به فردى بود كه هيچ حاكم و حكومتى نمىتواند آن ويژگىها را در آن حد بالا و به آن شكل جمع كند. تاريخ نيز تاكنون چنين حاكم و حكومتى به ما نشان نداده است. از سوى ديگر به دليل رشد جوامع انسانى، انسانهاى امروز بسيار رشديافتهتر و داراى بصيرت بيشتر از جامعه زمان امام على(ع) هستند و مخالفان نيز بسيار آگاهتر و معقولتر از مخالفان حضرت(ع) هستند. به عبارت ديگر حاكمان و مديران دنياى امروز از نظر تفكر، بينش، شناخت، مديريت و... بسيار پايينتر از حضرت على(ع) هستند ـ به حدى كه شايد قابل مقايسه نباشد ـ و مردم و مخالفان بسيار آگاهتر و رشديافتهتر از مردم و مخالفان اميرالمؤمنين على(ع) هستند. بنابراين شايسته است در حكومتهاى امروزى، مخالفانِ داراى آزادى سياسى، به مراتب بيشتر از مخالفان آن حضرت باشند.