حاصل باغ نبوّت
تا درِ بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت تا درِ بيت الحرام از آتش بيگانه سوخت كعبه، ويران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت! كعبه، ويران شد، حرم از سوز صاحبخانه سوخت!
شمع بزم آفرينش با هزاران اشك و آه شمع بزم آفرينش با هزاران اشك و آه شد چنان، كز دود آهش سينه ى كاشانه سوخت شد چنان، كز دود آهش سينه ى كاشانه سوخت
آتشى در بيت معمور ولايت شعله زد آتشى در بيت معمور ولايت شعله زد تا ابد ز آن شعله، هر معمور و هر ويرانه، سوخت تا ابد ز آن شعله، هر معمور و هر ويرانه، سوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه ى خم غدير آه از آن پيمان شكن كز كينه ى خم غدير آتشى آفروخت تا هم خمّ و هم خمخانه سوخت! آتشى آفروخت تا هم خمّ و هم خمخانه سوخت!
ليلى حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قدم ليلى حُسن قِدَم چون سوخت از سر تا قدم همچو مجنون، عقل رهبر ار دل ديوانه، سوخت همچو مجنون، عقل رهبر ار دل ديوانه، سوخت
گلشن فرّخْ فر توحيد آن دم شد تباه گلشن فرّخْ فر توحيد آن دم شد تباه كز سموم شرك، آن شاخ گل فرزانه سوخت كز سموم شرك، آن شاخ گل فرزانه سوخت
گنج علم و معرفت، شد طعمه ى افعى صفت گنج علم و معرفت، شد طعمه ى افعى صفت تا كه از بيداد دو نان گوهر يكدانه سوخت تا كه از بيداد دو نان گوهر يكدانه سوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا! حاصل باغ نبوت رفت بر باد فنا! خرمنى در آرزوى خام آب و دانه، سوخت! خرمنى در آرزوى خام آب و دانه، سوخت!
كركس دون، پنجه زد و بر روى طاووس ازل كركس دون، پنجه زد و بر روى طاووس ازل عالمى از حسرت آن جلوه ى مستانه سوخت عالمى از حسرت آن جلوه ى مستانه سوخت
آتشى، آتش پرستى در جهان افروخته آتشى، آتش پرستى در جهان افروخته خرمن اسلام دين را، تا قيامت سوخته خرمن اسلام دين را، تا قيامت سوخته
ناموس ذوالجلال
گوهر سنگين بها از ابر گوهربار ريخت گوهر سنگين بها از ابر گوهربار ريخت كز غم جانسوز او، خون از در و ديوار ريخت كز غم جانسوز او، خون از در و ديوار ريخت
شاخه ى طوبى مثالى را ز آسيب خسان شاخه ى طوبى مثالى را ز آسيب خسان آفتى آمد، كه يكسر هم بر و هم بار، ريخت آفتى آمد، كه يكسر هم بر و هم بار، ريخت
غنچه ى نشكفته يى از لاله زار معرفت غنچه ى نشكفته يى از لاله زار معرفت از فراز شاخسارى از جفاى خار ريخت از فراز شاخسارى از جفاى خار ريخت
اختر فرخ فرى افتاد از برج شرف اختر فرخ فرى افتاد از برج شرف كآسمانْ خو ناب غم از ديده ى خونبار ريخت كآسمانْ خو ناب غم از ديده ى خونبار ريخت
بسملى در خون طپيد از جور جبار عنيد؟! بسملى در خون طپيد از جور جبار عنيد؟! يا كه عنقاى ازل خون دل از منقار ريخت؟! يا كه عنقاى ازل خون دل از منقار ريخت؟!
زهره ى زهرا چو از آسيب پهلو در گذشت زهره ى زهرا چو از آسيب پهلو در گذشت چشمه هاى خون ز چشم ثابت و سيّار ريخت چشمه هاى خون ز چشم ثابت و سيّار ريخت
مهبط روح الامين تا پايمال ديو شد مهبط روح الامين تا پايمال ديو شد شورشى سر زد كه سقف گنبد دوّار ريخت! شورشى سر زد كه سقف گنبد دوّار ريخت!
از هجوم عام بر ناموس خاص ذوالجلال از هجوم عام بر ناموس خاص ذوالجلال عقل حيران، طبع سرگردان، زبانْ لالست لال! عقل حيران، طبع سرگردان، زبانْ لالست لال!
داغ بانو!
بيت معمور ولايت را، اجل ويرانه كرد بيت معمور ولايت را، اجل ويرانه كرد آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبانه كرد! آنچه را با خانه، صد چندان به صاحبانه كرد!
شمع روى روشن زهرا چو آن شب شد خموش شمع روى روشن زهرا چو آن شب شد خموش زهره، ساز نغمه ى ماتم در آن كاشانه كرد زهره، ساز نغمه ى ماتم در آن كاشانه كرد
داغ بانو كرد عمرى با دل آن شهريار داغ بانو كرد عمرى با دل آن شهريار آنچه شمع انجمن يكباره با پروانه كرد! آنچه شمع انجمن يكباره با پروانه كرد!
شاه با آن پر دلى، دل از دو گيتى برگرفت شاه با آن پر دلى، دل از دو گيتى برگرفت خانه را كآن شب تهى ز آن گوهر يكدانه كرد خانه را كآن شب تهى ز آن گوهر يكدانه كرد
بارها كردى تمناى فراق جسم و جان بارها كردى تمناى فراق جسم و جان چون كه ياد از روزگار وصل آن جانانه كرد چون كه ياد از روزگار وصل آن جانانه كرد
سر به زانوى غم و، با غصه ى بانو قرين سر به زانوى غم و، با غصه ى بانو قرين عزلت از هر آشنايى بود و هر بيگانه، كرد عزلت از هر آشنايى بود و هر بيگانه، كرد
شاهد هستى چو از پيمانه ى غم نيست شد شاهد هستى چو از پيمانه ى غم نيست شد باده نوشان را، خراب از جلوه ى مستانه كرد! باده نوشان را، خراب از جلوه ى مستانه كرد!
ساقى بزم حقيقت، گوئيا از خمّ غم ساقى بزم حقيقت، گوئيا از خمّ غم هر چه در خمخانه بودى اندر آن پيمانه كرد! هر چه در خمخانه بودى اندر آن پيمانه كرد!
(مفتقر) را شورى از انديشه ى بيرون در سر ست (مفتقر) را شورى از انديشه ى بيرون در سر ست هر دم او را از غم بانو، نوايى ديگرست هر دم او را از غم بانو، نوايى ديگرست
مبادا!
مبادا باغبانى در بهاران مبادا باغبانى در بهاران خزان نخل بارآور ببيند! خزان نخل بارآور ببيند!
مبادا در بهار زندگانى مبادا در بهار زندگانى كه نخلى، چيده برگ و بر ببيند! كه نخلى، چيده برگ و بر ببيند!
مبادا عندليبى، لانه ى خويش مبادا عندليبى، لانه ى خويش ز برق فتنه در آذر ببيند! ز برق فتنه در آذر ببيند!
چه حالى دارد آن مرغى كه از جفت چه حالى دارد آن مرغى كه از جفت به جا در لانه، مشتى پر ببيند! به جا در لانه، مشتى پر ببيند!
وز آن جانسوزتر، احوال مرغى ست وز آن جانسوزتر، احوال مرغى ست كه جاى لانه، خاكستر ببيند! كه جاى لانه، خاكستر ببيند!
ندارد كودكى طاقت، كه نيلى ندارد كودكى طاقت، كه نيلى ز سيلى صورت مادر ببيند! ز سيلى صورت مادر ببيند!
گل سرخ ست مادر، كى تواند گل سرخ ست مادر، كى تواند رخ خود را چو نيلوفر ببيند! رخ خود را چو نيلوفر ببيند!
چه حالى مى كند پيدا خدايا! چه حالى مى كند پيدا خدايا! اگر اين صحنه را حيدر ببيند! اگر اين صحنه را حيدر ببيند!
هزاران بار اجل بر مرد خوشتر هزاران بار اجل بر مرد خوشتر كه سيلى خوردن همسر ببيند! كه سيلى خوردن همسر ببيند!
مگو، رو كرده پنهان، تا مبادا مگو، رو كرده پنهان، تا مبادا رخش را ساقى كوثر ببيند! رخش را ساقى كوثر ببيند!
تواند آنكه مولا بى نگاهى تواند آنكه مولا بى نگاهى رخ محبوبه ى داور ببيند! رخ محبوبه ى داور ببيند!
خسوف مه، كسوف آفتاب ست خسوف مه، كسوف آفتاب ست نخواهد خصم بد اختر ببيند! نخواهد خصم بد اختر ببيند!
ميان شعله، در از درد ناليد ميان شعله، در از درد ناليد كه يا رب قاتلش كيفر ببيند! كه يا رب قاتلش كيفر ببيند!
ولى از روى مولا شرم دارد ولى از روى مولا شرم دارد كه مسمارش به خون اندر ببيند! كه مسمارش به خون اندر ببيند!
مبادا خواهرى، غلطيده در خون مبادا خواهرى، غلطيده در خون برادر را به پشت در ببيند! برادر را به پشت در ببيند!
خدا را فضه! زينب را صدا كن خدا را فضه! زينب را صدا كن مبادا حالت مادر ببيند! مبادا حالت مادر ببيند!
ندارد طاقتى زهرا خدا را ندارد طاقتى زهرا خدا را كه زينب را به چشم تر ببيند! كه زينب را به چشم تر ببيند!
نهان كن چادر و سجاده اش را نهان كن چادر و سجاده اش را مبادا زينب مضطر ببيند! مبادا زينب مضطر ببيند!
برو ديوار و در را شستشو كن برو ديوار و در را شستشو كن مگر اين صحنه را كمتر ببيند! مگر اين صحنه را كمتر ببيند!
مشكن شاخه ى گل را!
چنان در آتش كين سوخت گلچين، خرمن گل را چنان در آتش كين سوخت گلچين، خرمن گل را كه از بلبل ربود آرام و، از دلها تحمّل را كه از بلبل ربود آرام و، از دلها تحمّل را
مدينه! باغبان را گو به باغ گل چه مى آيى ؟! مدينه! باغبان را گو به باغ گل چه مى آيى ؟! كه مى بندند پيش ديده ى گل، بال بلبل را! كه مى بندند پيش ديده ى گل، بال بلبل را!
در آغوش محبت غنچه ى نشكفته يى دارد در آغوش محبت غنچه ى نشكفته يى دارد خدا را رحم كن گلچين و، مشكن شاخه ى گل را خدا را رحم كن گلچين و، مشكن شاخه ى گل را
مدينه! گو به بلبل آشيان از باغ بيرون بر مدينه! گو به بلبل آشيان از باغ بيرون بر كه مى سوزند اينجا در كنار غنچه، سنبل را! كه مى سوزند اينجا در كنار غنچه، سنبل را!
مگر بلبل چه فيضى مى برد از صحبت اين گل مگر بلبل چه فيضى مى برد از صحبت اين گل كه يكدم برنمى دارد از او چشم توسل را؟! كه يكدم برنمى دارد از او چشم توسل را؟!
مدينه! غنچه ى پرپر، گل خزان، گلزار در آتش مدينه! غنچه ى پرپر، گل خزان، گلزار در آتش ببين بيرحمى گلچين و ميزان تطاول را! ببين بيرحمى گلچين و ميزان تطاول را!
چرا امشب به سوى باغ گل، بلبل نمى آيد؟ چرا امشب به سوى باغ گل، بلبل نمى آيد؟ مگر از ياد خود برده ست گلهاى قرنفل را؟! مگر از ياد خود برده ست گلهاى قرنفل را؟!
ماجراى تلخ گل!
باغ از يك سو در آتش، خرمن گل يك طرف! باغ از يك سو در آتش، خرمن گل يك طرف! غنچه ى نشكفته يك سو، دامن گل يك طرف! غنچه ى نشكفته يك سو، دامن گل يك طرف!
مى زند آتش به جان بلبل حسر نصيب مى زند آتش به جان بلبل حسر نصيب غارت گلچين ز يك سو، چيدن گل يك طرف! غارت گلچين ز يك سو، چيدن گل يك طرف!
شعله در باغ ولايت سر كشيها كرد و، سوخت شعله در باغ ولايت سر كشيها كرد و، سوخت غنچه ى را پيراهن از يك سو، تن گل يك طرف! غنچه ى را پيراهن از يك سو، تن گل يك طرف!
اى دريغا در ميان شعله هاى كينه سوخت اى دريغا در ميان شعله هاى كينه سوخت غنچه را تن يك طرف، پيراهن گل يك طرف! غنچه را تن يك طرف، پيراهن گل يك طرف!
بلبل پر بسته را از باغ بيرون مى برند بلبل پر بسته را از باغ بيرون مى برند خس ز يك سو، خار يك سو، دشمن گل يك طرف! خس ز يك سو، خار يك سو، دشمن گل يك طرف!
مى زند اين تازيانه، مى زند آن با غلاف مى زند اين تازيانه، مى زند آن با غلاف قنفذ از يك سو، مغيره، دشمن گل، يك طرف! قنفذ از يك سو، مغيره، دشمن گل، يك طرف!
يك طرف، بيشرمى آتش بيار معركه! يك طرف، بيشرمى آتش بيار معركه! ماجراى تلخ سيلى خوردن گل، يك طرف! ماجراى تلخ سيلى خوردن گل، يك طرف!
يك طرف، بر روى نازكترز گل سيلي زدن! يك طرف، بر روى نازكترز گل سيلي زدن! ديدن بر روي خاك افتادن گل ، يك طرف ديدن بر روي خاك افتادن گل ، يك طرف
يك طرف گستاخى گلچين و ظلم خار و خس يك طرف گستاخى گلچين و ظلم خار و خس سوختن از بعد پرپر كردن گل، يك طرف! سوختن از بعد پرپر كردن گل، يك طرف!
عاقبت دست خدا را اين محن از پا فكند : عاقبت دست خدا را اين محن از پا فكند : كشتن گل يك طرف، سوزاندن گل يك طرف! كشتن گل يك طرف، سوزاندن گل يك طرف!
طاقت از دست تماشا برد در آن گيرو دار طاقت از دست تماشا برد در آن گيرو دار شعله از يك سو، به خون غلطيدن گل يك طرف! شعله از يك سو، به خون غلطيدن گل يك طرف!
در ميان دودها و شعله ها پيچيده بود در ميان دودها و شعله ها پيچيده بود ناله ى بلبل ز يك سو، شيون گل يك طرف! ناله ى بلبل ز يك سو، شيون گل يك طرف!
سند غربت على!
بلبل چو ياد مى كند از آشيانه اش بلبل چو ياد مى كند از آشيانه اش خون مى چكد ز زمزمه ى عاشقانه اش خون مى چكد ز زمزمه ى عاشقانه اش
هرگز ز ياد بلبل عاشق نمى رود هرگز ز ياد بلبل عاشق نمى رود مشت پرى كه ريخته از آشيانه اش! مشت پرى كه ريخته از آشيانه اش!
آتش، دمى ز شاخه ى گل دست برنداشت آتش، دمى ز شاخه ى گل دست برنداشت حتى نكرد رحم به حال جوانه اش! حتى نكرد رحم به حال جوانه اش!
آن آتشى كه فاطمه را سوخت، شد بلند آن آتشى كه فاطمه را سوخت، شد بلند در كربلا ز خيمه ى زينب زبانه اش! در كربلا ز خيمه ى زينب زبانه اش!
دشمن شكست حرمت آن در، كه جبرئيل دشمن شكست حرمت آن در، كه جبرئيل بوسيده بود از سر مهر آستانه اش! بوسيده بود از سر مهر آستانه اش!
گلچين روزگار، كه دستش شكسته باد! گلچين روزگار، كه دستش شكسته باد! بازوى گل كبود شد از تازيانه اش! بازوى گل كبود شد از تازيانه اش!
ديگر براى فاطمه دستى نمانده است ديگر براى فاطمه دستى نمانده است در زير بار درد، شكسته ست شانه اش! در زير بار درد، شكسته ست شانه اش!
بيند به روى زينب و سوزد كه بعد من بيند به روى زينب و سوزد كه بعد من آيا كه مى كشد كه به سر زلف، شانه اش ؟! آيا كه مى كشد كه به سر زلف، شانه اش ؟!
از فاطمه روايت مسمار مى كند از فاطمه روايت مسمار مى كند خونى كه ريخت بر در و ديوار خانه اش! خونى كه ريخت بر در و ديوار خانه اش!
قنفذ به جان فاطمه افتاد با غلاف قنفذ به جان فاطمه افتاد با غلاف وز آن طرف مغيره كه زد تازيه اش! وز آن طرف مغيره كه زد تازيه اش!
تير از كمان فتنه رها شد، ولى نبود تير از كمان فتنه رها شد، ولى نبود جز سينه ى شكسته ى زهرا نشانه اش! جز سينه ى شكسته ى زهرا نشانه اش!
چون پاى دشمنان على در ميانه بود چون پاى دشمنان على در ميانه بود آتش گرفت حلقه صفت در ميانه اش! آتش گرفت حلقه صفت در ميانه اش!
دشم بجز دفاع على، مدركى نداشت دشم بجز دفاع على، مدركى نداشت شد اين سند به كشتن زهرا بهانه اش! شد اين سند به كشتن زهرا بهانه اش!
صبر على تمام شد، آن لحظه يى كه ديد صبر على تمام شد، آن لحظه يى كه ديد بايد به دست خاك سپارد شبانه اش! بايد به دست خاك سپارد شبانه اش!
چون ديد تربتش سند غربت على ست چون ديد تربتش سند غربت على ست پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه اش پنهان نگاه داشت ز چشم زمانه اش
شبهاى بى ستاره، على را به ياد داشت شبهاى بى ستاره، على را به ياد داشت و آن كودكان كوچكِ از پى روانه اش! و آن كودكان كوچكِ از پى روانه اش!
شبها كه لب به ذكر و مناجات مى گشود شبها كه لب به ذكر و مناجات مى گشود جز مرغ حق نبود كسى هم ترانه اش! جز مرغ حق نبود كسى هم ترانه اش!
گنج علوم فاطمه را اهرمن نبرد گنج علوم فاطمه را اهرمن نبرد در قبضه ى ولى ست، كليد خزانه اش در قبضه ى ولى ست، كليد خزانه اش
با جان ما سرشته خدا، مهر فاطمه با جان ما سرشته خدا، مهر فاطمه وز دل نرفتنى ست غم جاودانه اش وز دل نرفتنى ست غم جاودانه اش
يك لحظه بى خروش و تلاطم نبوده است يك لحظه بى خروش و تلاطم نبوده است طوفانى ست بحر غم بيكرانه اش طوفانى ست بحر غم بيكرانه اش
كوتاه بود قصّه، ولى تازيانه كرد كوتاه بود قصّه، ولى تازيانه كرد جانسوز و جانگدازتر از هر فسانه اش! جانسوز و جانگدازتر از هر فسانه اش!