غنچه و گل مى سوخت!
آن روز كه در شراره، سنبل مى سوخت آن روز كه در شراره، سنبل مى سوخت پيش از همه، در ميانه بلبل مى سوخت پيش از همه، در ميانه بلبل مى سوخت
آن دم كه ز باغ، باغبان را بردند
در شعله هنوز، غنچه و گل مى سوخت!
در شعله هنوز، غنچه و گل مى سوخت!
در شعله هنوز، غنچه و گل مى سوخت!
داغ جگر سوز!
يا فاطمه! در سوك تو، صبرم كم شد يا فاطمه! در سوك تو، صبرم كم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم شد از داغ جگر سوز تو، پشتم خم شد
ز آن روز كه تازيانه ات زد قنفذ
تاريك به پيش نظرم، عالم شد
تاريك به پيش نظرم، عالم شد
تاريك به پيش نظرم، عالم شد
آتش!
روزى كه به باغ سنبل افتاد آتش روزى كه به باغ سنبل افتاد آتش در خرمن صبر بلبل، افتاد آتش در خرمن صبر بلبل، افتاد آتش
يا رب! چه به روز باغبان مى آمد
وقتى كه به دامان گل افتاد آتش؟!
وقتى كه به دامان گل افتاد آتش؟!
وقتى كه به دامان گل افتاد آتش؟!
عزا خانه!
رفتى تو، و زينبت ز غم مى سزود رفتى تو، و زينبت ز غم مى سزود آتش ز نوايش به دلم افروزد آتش ز نوايش به دلم افروزد
اين خانه، عزا خانه شود بار دگر
هرگاه نگاه خود به در مى دوزد!
هرگاه نگاه خود به در مى دوزد!
هرگاه نگاه خود به در مى دوزد!
طاير قدس
تو مظهر ذات لا يزالى، زهرا! تو مظهر ذات لا يزالى، زهرا! مجموعه ى اوصاف كالى، زهرا! مجموعه ى اوصاف كالى، زهرا!
با اينهمه اعتبار، اى طاير قدس
پر سوخته و شكسته بالى زهرا!
پر سوخته و شكسته بالى زهرا!
پر سوخته و شكسته بالى زهرا!
مادر هم سوخت!
همراه هلال، ماه و اختر هم سوخت همراه هلال، ماه و اختر هم سوخت تنها نه صدف سوخت، كه گوهر هم سوخت تنها نه صدف سوخت، كه گوهر هم سوخت
در خانه ى وحى، ز آتش افروزى كفر
فرزند، شهيد گشت و مادر هم، سوخت!
فرزند، شهيد گشت و مادر هم، سوخت!
فرزند، شهيد گشت و مادر هم، سوخت!
نور ناب
در ظلمت شب، شهاب را مى شستند در ظلمت شب، شهاب را مى شستند آيينه ى آفتاب را، مى شستند آيينه ى آفتاب را، مى شستند
در چشمه ى خون چكان چشمان على
پيمانه ى نور ناب را مى شستند
پيمانه ى نور ناب را مى شستند
پيمانه ى نور ناب را مى شستند
با كشتن تو ...!
دشمن نه ترا، كه لطف و رحمت را كشت دشمن نه ترا، كه لطف و رحمت را كشت تقوا و حيا و شرم و عفت را، كشت تقوا و حيا و شرم و عفت را، كشت
با كشتن تو، دشمن اهريمن خو
ايثار و محبت و مروت را كشت!
ايثار و محبت و مروت را كشت!
ايثار و محبت و مروت را كشت!
آه!
مى رفت على و، مى كشيد از دل آه مى رفت على و، مى كشيد از دل آه وز همسر خويش بر نمى داشت نگاه وز همسر خويش بر نمى داشت نگاه
ديدند كه با خويش، على مى گويد:
لا حول و لا قوه الا باللَّه
لا حول و لا قوه الا باللَّه
لا حول و لا قوه الا باللَّه
دست تو مگر؟!
اى دست خدا! به پاى تو شير نبود اى دست خدا! به پاى تو شير نبود شمشير اگر نبود، تكبير نبود شمشير اگر نبود، تكبير نبود
آن روز كه تازيانه بود و زهرا
دست تو مگر به دست شمشير نبود؟!
دست تو مگر به دست شمشير نبود؟!
دست تو مگر به دست شمشير نبود؟!
ماه گرفت!
گويند كه: چون خصم بر او، راه گرفت گويند كه: چون خصم بر او، راه گرفت بر فاطمه ى راه، خصم گمراه گرفت بر فاطمه ى راه، خصم گمراه گرفت
برخاست خروش از همه عالم كه: بلال!
برخيز و برو اذان بگو، ماه گرفت!
برخيز و برو اذان بگو، ماه گرفت!
برخيز و برو اذان بگو، ماه گرفت!
پيدا بود!
شب بود و، كفن پوش تن زهرا بود شب بود و، كفن پوش تن زهرا بود تاريك، جهان در نظر مولا بود تاريك، جهان در نظر مولا بود
دردى كه نهان داشت به زحمت زهرا
از چهر شكسته ى على پيدا بود
از چهر شكسته ى على پيدا بود
از چهر شكسته ى على پيدا بود
دو شاهد صادق!
خون ريخت ز سينه اش ز مسمار بپرس خون ريخت ز سينه اش ز مسمار بپرس بازوش كبود شد، ز اغيار بپرس بازوش كبود شد، ز اغيار بپرس
دو شاهد صادق ار ز من مى طلبى
برخيز و برو از در و ديوار بپرس!
برخيز و برو از در و ديوار بپرس!
برخيز و برو از در و ديوار بپرس!
اى مرگ بيا!
غرقاب غمم، دگر مرا ساحل نيست غرقاب غمم، دگر مرا ساحل نيست جز اشك فراق، ديگرم حاصل نيست جز اشك فراق، ديگرم حاصل نيست
اى مرگ بيا! كه زندگى كردن من
بر فاطمه، جز خورد خون دل نيست!
بر فاطمه، جز خورد خون دل نيست!
بر فاطمه، جز خورد خون دل نيست!
پرستارى!
قنفذ، پى دلدارى او آمده بود! قنفذ، پى دلدارى او آمده بود! مسمار، به غمخوارى او آمده بود! مسمار، به غمخوارى او آمده بود!
چون ديد كسى بر سر بالينش نيست
آتش به پرستارى او آمده بود!
آتش به پرستارى او آمده بود!
آتش به پرستارى او آمده بود!
مرتضى تنها بود!
شب بود و بقيع و، مرتضى تنها بود شب بود و بقيع و، مرتضى تنها بود بگداخته چون شمع، ز سر تا پا بود بگداخته چون شمع، ز سر تا پا بود
مى سوخت و قطره ى قطره آبش مى كرد
آن آتش غم كه قاتل زهرا بود!
آن آتش غم كه قاتل زهرا بود!
آن آتش غم كه قاتل زهرا بود!
پنهان مانده ست
قدر تو چو تربت تو، پنهان مانده ست قدر تو چو تربت تو، پنهان مانده ست از ديده ى شب، سپيده پنهان مانده ست از ديده ى شب، سپيده پنهان مانده ست
دانى كه جدا از تو دل ما چونست؟!
مانند تنى كه دور از جان مانده ست!
مانند تنى كه دور از جان مانده ست!
مانند تنى كه دور از جان مانده ست!
على را مى كشت!
مى زد به رخم ولى، ولى را مى كشت مى زد به رخم ولى، ولى را مى كشت آن مظهر ذات ازلى را، مى كشت آن مظهر ذات ازلى را، مى كشت
مى ديد كه جان او به جانم بسته ست
با كشتن من، خصم على را مى كشت!
با كشتن من، خصم على را مى كشت!
با كشتن من، خصم على را مى كشت!
تمام هستيَم بود همين!
آن شب كه ابوتراب با قلب حزين آن شب كه ابوتراب با قلب حزين بسپرد تن ام ابيها به زمين بسپرد تن ام ابيها به زمين
دانى كه چرا خاك ز دستش افشاند؟
يعنى كه: تمام هستيم بود همين!
يعنى كه: تمام هستيم بود همين!
يعنى كه: تمام هستيم بود همين!
يا على مى گفتم!
مى زد چو بلا صلا، بلى مى گفتم مى زد چو بلا صلا، بلى مى گفتم اندوه نبى را به ولى مى گفتم اندوه نبى را به ولى مى گفتم
در لحظه ى برخاستن از بستر درد
تابم كه نبود، يا على مى گفتم!
تابم كه نبود، يا على مى گفتم!
تابم كه نبود، يا على مى گفتم!
نگاه!
آن شب كه درون قبر با ناله و آه آن شب كه درون قبر با ناله و آه بگشود كفن، دست خدا از رخ ماه بگشود كفن، دست خدا از رخ ماه
چون شمع، كنار بستر پروانه
مى سوخت و بر فاطمه مى كرد نگاه!
مى سوخت و بر فاطمه مى كرد نگاه!
مى سوخت و بر فاطمه مى كرد نگاه!
درد تو!
درد تو، ز دست در و ديوار نبود! درد تو، ز دست در و ديوار نبود! از ميخ در و، صدمه مسمار نبود! از ميخ در و، صدمه مسمار نبود!
درد تو در اين بود كه: در قحطى مهر
جز سايه، ترا همقدم و يار نبود!
جز سايه، ترا همقدم و يار نبود!
جز سايه، ترا همقدم و يار نبود!
محمدعلى مجاهدى (پروانه)