علامه طباطبائي پس از آنكه در تعليقه بر اسفار،44 برهان تضايف را ناتمام ميشمارد، در كتاب نهاية الحكمة، با بياني ديگر به اثبات اتحاد عاقل و معقول ميپردازد، حاصل بيان ايشان آن است كه: حصول معلوم براي عالم، كه همان حضور معلوم نزد عالم است، مستلزم اتحاد عالم با معلوم ميباشد؛ خواه آن معلوم، معلوم حضوري باشد و خواه معلوم حصولي. زيرا معلوم بالذات در علم حصولي، اگر يك وجود جوهري و قايم به خود داشته باشد، در اين صورت وجودش وجودي لنفسه و براي خود خواهد بود؛ و از طرفي، وجودش براي عالم و متعلق به عالم نيز ميباشد، زيرا وجود معلوم هميشه وجودي براي عالم است. بنابراين، عالم با معلوم متحد خواهد بود، چرا كه يك شيء بالبداهة نميتواند هم موجود لنفسه باشد، هم موجود لغيره. اگر معلوم بالذات در علم حصولي يك وجود لغيره داشته باشد، دراين صورت وجودش متعلق و وابسته به موضوعي است كه وجودش براي آن ميباشد؛ و از طرفي، وجودش براي عالم نيز هست؛ بنابراين، وجود عالم با وجود موضوع معلوم متحد خواهد بود. از سوي ديگر، معلوم كه بنابر فرض وجودش لغيره است، با آن غير متحد ميباشد؛ و در نتيجه معلوم با متحد موضوع خود متحد خواهد بود. نظير اين مطلب كه در مورد علم حصولي است، در مورد علم حضوري نيز جاري ميگردد.علامه طباطبائي، پس از اين بيان اجمالي با تفصيل بيشتري شقوق گوناگون مسأله را طرح و آن را بررسي ميكند.45
دليل چهارم
حكيم سبزواري در شرح منظومه بياني در باب اتحاد عاقل و معقول دارد، كه آن را به عنوان تأييدي بر اين مطلب به شمار ميآورد، و نه برهاني قويم. در اينجا ترجمه عبارات شرح منظومه را از نظر ميگذرانيم:«از جمله اموري كه مؤيد اتحاد مُدرِك و مُدرَك است اينكه: موجود در خارج و موجود در ذهن دو همزادي هستند كه از يك پستان شير ميخورند، پس همچنانكه معني «موجود در عين» اين نيست بلكه عين، چيزي است و زيد موجود در آن، چيزي ديگر، مثل ظرف و مظروف، بلكه معني آن اين است كه وجود زيد، نفس عين و مرتبهاي از مراتب آن است، همچنين معني موجود در ذهن اين نيست كه ذهن، يعني نفس ناطقه، چيزي است، و موجود در آن، چيز ديگر، بلكه مراد اين است كه موجود در ذهن مرتبهاي از مراتب نفس است.»46حاصل سخن سبزواري، آن است كه خارج مانند مكان براي شيء نيست، كه نسبت آن دو نسبت ظرف و مظروف باشد، بلكه آن دو عين يكديگرند، و خارج همان اعيان خارجي است، در مورد صور ذهني نيز چنين نيست كه نسبت ميان ذهن و صور ذهني، نسبت ظرف و مظروف و محلّ و حالّ و مانند آن دو باشد، بلكه آنها عين يكديگرند.
دليل پنجم
مرحوم استاد شهيد مطهري در شرح منظومه خود، در مقام اثبات اتحاد عاقل و معقول مينويسد:«برهان سادهتري بر اتحاد عاقل و معقول هست و آن اينكه همان طور كه گفته شده است كه: «تعقل الشيء لغيره يتضمن تعقله لنفسه» در اينجا هم ميگوييم كه: «ظهور الشيء لغيره فرع ظهوره لنفسه». از طرف ديگر هم ميدانيم كه معقوليت و معلوميت، همان ظهور شيء لشيء است. پس «ظهوره لنفسه عين معقوليه لنفسه».47
دليل ششم
پيش از اين ياد آور شديم كه شيخ الرئيس در اشارات و شفاء تأكيد فراواني بر انكار اتحاد عاقل و معقول دارد و ميگويد:«ومايقال من انّ ذات النفس تصير هي المعقولات فهومن جملة ما يستحيل عندي فانّي لست أفهم قولهم ان شيئا يصير شيئاً آخر و لا أعقل أن ذلك كيف يكون».48اما با اين همه، در فصل هفتم كتاب مبدأ ومعاد، به صحت آن تصريح نموده و بر آن برهان اقامه كرده است. اينك ترجمه عبارات شيخ را همراه با توصيفاتي كه ميان [ ] آمده است از نظر ميگذرانيم:«هر صورت مجرد از ماده و عوارض ماده، هر گاه با عقل [بالقوه] متحد گردد آن صورت، عقل بالقوه را عقل بالفعل ميگرداند، به سبب حصول آن صورت براي عقل بالقوه؛ نه به اينكه عقل بالقوه به حسب وجود، منفصل از آن صورت باشد، مانند انفصال ماده اجسام از صور آنها؛ زيرا اگر عقل بالقوه به حسب وجود جداي از آن صورت باشد و آن را تعقل كند، بايد به صورت ديگري [متخذ] از آن صورت معقوله نايل شود [تا بتواند آن صورت نخستين را به واسطه صورت دوم تعقل كند] و حال اينكه در تعقل اين صورت دوم به وسيله عقل بالقوه سؤالي پيش ميآيد، چنانكه درباره صورت نخستين، و همچنين امر الي غير النهاية ميرود [و سؤال الي غير النهاية پيش ميآيد.] بلكه مطلب را تفصيل ميدهم و ميگويم:عقل بالفعل در اين هنگام كه صورت مجرد از ماده را تعقل كرده است يا همين صورت ميباشد [يعني صورت تنهايي با قطع نظر از عقل بالقوه، اين شق اول] يا عقل بالفعل آن عقل بالقوه است كه اين صورت مجرده براي او حاصل شده است (شق اوسط). يا عقل بالفعل مجموع عقل بالقوه و صورت مجرده است (شق اخير).