انقلاب و عوامل بوجود آورندة آن؛ بحثي نظري در باب انقلاب
و اژة انقلاب مفهومي قديمي در علوم اجتماعي دارد و مانند بسياري از اصطلاحات ديگر, تعاريف گوناگوني پيدا كرده است. از نظر لغـــوي انقلاب كه معادل لاتيــن revolution مي باشد معاني زير را دربردارد: حالي به حالي شدن ، دگرگون شدن، تغيير كامل و مشخص در چيزي ، يك چرخش دوراني ـ دورهاي كه بازگشت به نقطه اول دارد2 و ...... در قران كريم هم انقلاب به مفهوم زير و رو شدن آمده است 3.از نظر جامعه شناسي ، انقلاب به معناي يك تغيير ريشهاي و بنيادي و عميق در جامعه و ساختهاي اجتماعي ، به ويژه زماني كه به صورت ناگهاني و اغلب با خشونت باشد ، بيان شده است4. از نظر سياسي و در تاريخ انقلاب به معناي تغيير نهاد سياسي و نظام و سمبلهاي حاكميت آمده است5 . با انتخابات هم صورت ميگيرد . انديشمندان علوم سياسي تعاريف مختلفي براي انقلاب ارائه كردهاند كه از معاصرين ميتوان به اين دو مورد اشاره كرد . « آرتور باو?dر» انقلاب را چنين تعريف ميكند : «آن دسته از تلاشهاي موفق يا نا موفق كه به منظور ايجاد تغييراتي در ساخت جامعه ، از طريق اعمال خشونت انجام مي گيرد»6 . يا « كرين برينتون » انقلاب را به معناي جانشيني ناگهاني و خشونت آميز گروه حاكم ميداند كه اداره سيستم سياسي يك سرزمين را بر عهده داشتهاند ، توسط گروهي ديگر كه تا اين زمان سهمي در اداره دولت نداشتهاند7. در ميان متفكرين اسلامي شهيد مطهري انقلاب را عبارت از طغيان و عصيان مردم يك ناحيه يا يك سرزمين عليه نظم حاكم موجود براي ايجاد نظمي مطلوب ميداند8. به طور كلي انقلاب در مكاني و زماني شانس موفقيت خواهد داشت كه شرايط دو قطبي بر جامعه حكمفرما باشد . شرايطي كه در آن اكثر گروههاي اجتماعي از سيستم سياسي حاكم جدا شده و در مقابل آن قرار ميگيرند و جامعه با نوعي دوگانگي قدرت مواجه مي گردد . ابتدا مشروعيت و حقانيت قدرت سياسي مورد ترديد قرار ميگيرد و آنگاه به دنبال يأس و نااميدي مردم از سيستم سياسي، قدرت اجتماعي تدريجا ً شكل مي گيرد . اين شرايط حكايت از نوعي مقابلة گروه حاكم و گروههاي اجتماعي ديگر ميكند كه در طي آن از يك طرف ساختارها و نهادهاي سياسي حاكم رو به ضعف مي رود و توانايي ايجاد حداقل خواسته هاي جامعه را ندارد و در ادارة آن تدريجا ً دچار عجز مي شود و از طرف ديگر نيروهاي اجتماعي كه اطمينان و قدرت كافي به تواناييهاي خود پيدا نموده و از سيستم سياسي رويگردان شدهاند در مقابل نظام حاكم قرار ميگيرند و به تدريج شكاف ميان قدرت سياسي و قدرت اجتماعي به حدي مي رسد كه ادامه چنين وضعي در جامعه غير قابل تحمل مي شود و برخورد ميان قدرت سياسي و قدرت اجتماعي اجتناب ناپذير مي نمايد9 . در اين صورت گفته مي شود جامعه در وضعيت انقلابي قرار گرفته است . آنچه بروز اين شرايط و وضعيت انقلابي را تشديد مي كند ، تضادّ ميان ارزشهاي مسلط و سيستم سياسي و ارزشهاي حاكم بر گروههاي اجتماعي مي باشد . چيزي كه «ويلبر مور» آنرا فاصله ميان ايدهالهاي جامعه و واقعيات موجود ميداند 10. ميتوان پديده انقلاب را به پوست انداختن تشبيه نمود چرا كه انقلاب در حقيقت تبلور در هم ريختن ارتباط ميان دولت و ملت يعني حاكمان و مردم درون يك نظام سياسي است . و زماني جامع و كامل است كه در برگيرنده دو بخش زير باشد كه يكي مقدمهء ديگري است: 1ـ تخريب و نابودي نهادهاي سياسي موجود. 2ـ تأسيس و تشكيل گروههاي اجتماعي جديد و نهادهاي سياسي جديد11. وضعيت انقلابي فوقالذكر ابتدا ناظر به بخش اول ( تخريب ) است يعني تا بعان يك نظام سياسي طغيان عليه رژيم حاكم را شروع و به عنوان يك حق طبيعي براي خود قلمداد ميكنند . اين وضعيت مبتني بر تحقير و بي فايده دانستن وضع موجود و باور و عزم جهت رسيدن به وضعيت ديگري غير از وضع موجود است. عوامل متعددي در بوجود آوردن اين : وضعيت انقلابي مؤثرند كه مي توان آنها را به 4 دسته تقسيم نمود 12: 1- عوامل زمينه ساز (محركّ): مجموعه عواملي كه در حوزة مسائل فكري ـ فرهنگي جامعه ، وضعيت موجود و رژيم حاكم را تصوير و نقد ميكنند . به عبارت ديگر ، عواملي كه وضعيت موجود را نامطلوب و غير قابل تحمل معرفي مينمايند. در اين ميان «مقايسه » ابزاري مفيد و شايد بهترين ابزار در تحريك عموم مردم باشد . يعني مردم به طور جدّي از خود و ديگران مي پرسند كه جامعة ما در كجا قرار گرفته است ؟ بدنبال طرح اين سؤال مهم قوه علت يابي به كار ميافتد و پرسيده مي شود : «چرا؟». بدين ترتيب راه براي انتقاد در جامعه باز مي شود و رواج مي يابد و روزبه روز بر تعداد پرسشگران و تشنگان پاسخ افزوده خواهد شد. از تضادّ حاصل از پاسخ اين سؤال و عدم ظرفيت و توانايي نظام موجود براي پذيرش اين خواسته ها و پاسخگويي به آنها جرقه هاي انقلاب و فروپاشي بنيادي نظام حاكم, شكل مي گيرد . 2ـ عوامل تسهيل كننده : مجموعه عواملي هستند كه سبب مي شوند آسان تر بتوان وضعيت موجود را درك و آنرا نقد كرد. بعنوان مثال مي توان از بوجود آمدن فضاي باز سياسي , تجربه ضعف اقتصادي براي مردم و... نام برد كه باعث مي شوند مردم جامعه بهتر وقايع موجود را درك كنند. رشد آگاهي از وضعيت جوامع ديگر در اثر ارتباطات روز افزون, شناخت بيشتر هويت ملّي و سستي نيروهاي حافظ نظام نيز از جمله ديگر عوامل تسهيل كننده هستند. 3ـ عوامل شتابزا (كاتاليزور): مجموعة عواملي كه روند رو به جلوي انقلاب را سرعت بيشتر مي بخشند . بعنوان مثال مي توان از اشتباهات غير قابل جبران حاكمان در لحظات بحراني, ضعف ارتش و عقب نشيني حاكمان, ضعف اقتصادي دولت در رفع خواسته هاي آني و كوتاه مدت مردم, سركوب و تحريك شديد احساسات مردم كه به هيجاني تر شدن وضعيت انقلابي و پافشاري بيشتر مردم بر خواسته هايشان مي انجامد, نام برد. «از ديگر عوامل شتابزا مي توان به از هم پاشيدگي قواي نظامي در شكست در جنگ خارجي, شورش در ميان نفرات ارتش يا اختلافات ميان نخبگان حكومتي، از هم گسيختگي بنيانهاي اقتصادي و مالي و همچنين عوامل رواني و ايدئولوژيك مثلاً اعتقاد و اطمينان به اينكه قواي حكومتي توان رويارويي با حملات انقلابيون را دارا نيستند نام برد. اين اعتقاد ممكن است شامل اعتقاد به امدادهاي غير بشري, تقويت روحية اميد به كمك خارجي به هنگام آشكار شدن اراده انقلابي, يا اين باور كه توده ها شكست ناپذيرند، باشد...»13 4ـ عوامل تكميل كننده : به طور مشخص مي توان از دو عامل «رهبري» و «ايدئولوژي» نام برد. انطباق اين دو با خواسته هاي عمومي مردم سبب سازماندهي براي «تخريب» و گذار از آن به مرحلة «تأسيس» مي شود. و تلاش براي بنا نهادن نظام اجتماعي, سياسي و اقتصادي جديد كامل مي شود. هماهنگي رهبري, ايدئولوژي و مردم, رمز حركت به جلو و دستيابي به اهداف از پيش تعيين شده مي باشد. رهبري معرّف و عامل به ايدئولوژي است, ضمن آنكه ايدئولوژي به مثابة راهنماي مكتوب بوده و مردم با باور به آن و پيروي از رهبري, خواسته ها و راههاي رسيدن به آن ها را مطرح مي كنند و به اين ترتيب شعارهاي انقلاب شكل مي گيرند و انقلاب آرمانها و هويت خود را از زبان انقلابيون بيان مي دارد .