عوامل زمينه ساز رخداد انقلاب اسلامي را بايد در رژيم پهلوي جستجو كرد . يعني بايد ديد رژيم قبل از انقلاب داراي چه خصوصيات و جايگاهي در بين افكار عمومي ملت بود كه تحمل آنها ديگر براي افراد جامعه و طبقات مختلف ممكن نبود و بوجود آورندة وضعيت انقلابي در ايران شد . محمد رضا پهلوي فرزند رضا پهلوي (رضا شاه) در سال 1320 پس از كنارگذاشتن پدرش توسط قواي اشغالگر ايران در زمان جنگ جهاني اول يعني انگليس و روسيه ، به مقام شاهي برگزيده و منصوب شد. انتصابي كه مردم در آن هيچ نظر و عقيدهاي نمي توانستند داشته باشند . محمدرضا در آن هنگام 22 ساله بود . شاه جوان كه فاقد قوهّ ابتكار ، درايت و اعتماد به نفس بود در حالتي انفعالي به ادارة جامعه مشغول گرديد . در آغاز به لحاظ فضاي ملتهب كشور ناشي از اشغال شدن توسط بيگانگان ، خلأ قدرت ناشي از كنار گذاشته شدن رضا شاه ، ضعف ارتش و نيروي امنيتي ، فضاي باز سياسي ، و ملي شدن صنعت نفت ، جامعه توانست با آزادي بيشتري به انتخاب و طّي مسيري كه انتخاب كرده بود برسد . مهمترين ثمره وضعيت فوق در كشور ، ملي شدن صنعت نفت در 29 اسفند 1329 بود . دولت ضعيف محمد رضا شاه با تكيه بر بيگانگان كه خلع يد شده بودند به تحريك انگليس و پشتيباني آمريكا كودتاي آمريكايي ـ انگليسي 28 مرداد 1332 را ترتيب دادند و حكومت ستم مجدداً بر پا گرديد و با تقويت ارتش و نيروهاي امنيتي ضمانت اجراي كافي براي بقاء آن نيز انديشيده شد . در روند تكوين رژيم پهلوي ميتوان گفت اساساَ تشكيل اين رژيم مستقل از رأي و دخالت مردم بود . و عموم مردم جايگاه و نقش تعريف شدهاي براي اين مهم نداشتند . لذا واژههايي چون افكارعمومي ، فرهنگ سياسي ، مشاركت سياسي و ..كه ناظر بر شناخته شدن نظري و عملي مردم به عنوان نيروهاي ذينفوذ و تأثير گذار در حوزة قدرت و سياست مي باشد كاربردي نداشت . در عوض از واژههاي بسيار كليدي در ترسيم وضعيت موجود آن زمان همانا واژة «استبداد» ميباشد ، استبداد در ايران سابقة طولاني داشته و رژيم محمدرضا پهلوي سمبل مدرن آن ميباشد . مدرن بودن آن نيز تنها از جهت تلاشهاي حاكمان اين نظام سياسي براي تغيير وضعيت جامعه و صورت بخشي به آن با اقتباس از روند و وضعيت جوامع غربي و مخصوصا ً آمريكا بوده است . لكن اقتباسي ازسر تقليد و نه تحقيق. الگو برداري سطحي و ظاهري بدون توجه به ريشهها و اصول مولد يك نظام اجتماعي فعّال و پويا . غير از ويژگي بارز استبداد، رژيم پهلوي متصف به صفات ديگري نيز بود كه عدم تحمل آنها از سوي مردم و طبقات مختلف اجتماعي زمينه ساز انقلاب اسلامي شد . يكي از آنها موروثي بودن حكومت در رژيم پهلوي بود . يعني ورود در آن صرفا ً مختصّ اشراف زادگان ، درباريان و خانوادة شاه بود و هرگز عنصر لياقت ، آگاهي و شايستگي براي ورود به حكومت وجود نداشت . ديگر ويژگي بارز رژيم پهلوي سلطنتي بودن آن بود . يعني حكومت را امري انتخابي نميدانست و براي مردم حقيّ در انتخاب حاكمان قائل نبود . شاه خود را مالك و حاكم بر همة امور معرفي ميكرد و با تأكيد بر شعار «شاه سايه خدا بر روي زمين است » خود را حاكم مطلق ميدانست . ويژگي بعدي خاندان پهلوي عوامفريبي بود . به اين معني كه مجلس و حزب در رژيم محمدرضا شاه پهلوي به عنوان ابزارهاي حكومت مردمي و عناصر بيانگر تكاپو و فعاليت سياسي ، صرفا ً فرمايشي بودند . هم مجلس مطيع شاه بود و هم احزاب فقط ابزاري براي مقاصد پليسي و امنيّتي رژيم و ساختن جلوههاي دموكراتيك براي ساير كشورها در جهان به شمار ميرفتند14. از آنجا كه رژيم محمدرضا شاه و شخص او اوّلا ً ، نيازي براي جلب رضايت ملت نميديدند چرا كه برگزيده و منتخب آنان نبودند و ثانيا ً چون وابسته به بيگانگان بودند وحمايت آنان را براي بقاء خود كافي ميدانستند ، زمينه را براي بروز خلاقيت و قوه ابتكار فراهم نكردند . مضافا ً براينكه به جهت وجود درآمدهاي هنگفت حاصل از فروش نفت نيازي براي يافتن راههاي جديد و درآمد زايي نميديدند و از مديريت تنها مفهومي توزيعي داشتند. مديريتي توزيعي با محوريت خواسته ها و منافع شخصي15. بعنوان ويژگي بعدي بايد گفت مديريت حاكم بر كشور يك مديريت مصرفگرا بوددولت متكّي بر درآمد نفت و منفكّ از تلاشها و خواستههاي ملّت ، صرفا ً بر «مصرف» تأييد داشت . دانشگاه مصرفگرا بود . شاه مقلّد و مطيع بيگانگان بود و چون نخبگان مصرفگرا بودند جامعه از الگوي مصرفگرايي تبعيت ميكرد و آنرا به عنوان يك هنجار ميپذيرفت. وابستگي مطلق ديگر خصيصة نظام پهلوي بود . وابستگي غير از داد و ستد متقابل و نياز اجتناب ناپذير به ديگران است . در اين وضعيت آرمانها و هويت ملي تحقير شده و به عنوان عوامل عقب ماندگي معرّفي ميگردند و در عوض آرمانهاي بيگانه و خصوصا ً غرب به جاي آن تبليغ ميشود . به گفتة «امين سايكال» حضور همه جانبة امريكا در ايران نفوذ اجتماعي و فرهنگي روزافزوني را باعث شد. اين نفوذ ، وابستگي به آمريكا را تحكيم نمود و موجب آسيب پذيري ايران شد . هنري كيسينجر گفته بود كه شاه براي ما رهبري ناباب بود، متحدي بدون قيد و شرط. يكي از مقالمات عليرتبه شاه سياست جديدي پيشنهاد كرده بود كه صرفاَ مربوط به امور داخلي بود. تنها جواب شاه اين بود كه : «ولي فكر كنيد آمريكائيها اين را بپذيرند». در زماني كه ريچارد هلمز سفير آمريكا در ايران بود، شاه تصميم گرفت ايستگاههاي راديو و تلوزيوني را كه نيروهاي مسلح آمريكا در ايران قبلاَ با اجازه او تاسيس كرده بودند، تعطيل كند. وقتي هلمز اعتراض كرد شاه جواب داد «ما بايد آنها را تحويل بگيريم. ولي به شما قول مي دهيم كه تغييري در زمان و مدت پخش برنامه هاي آمريكايي پيش نيايد»16 و اين تنها نمونه هايي از موارد بي شمار وابستگي شاه به غرب به ويژه آمريكا بود. نظاميگري نامشروع را بايد ديگر ويژگي نظام پهلوي دانست . رژيم محمدرضا شاه ، رژيمي نظامي به معناي واقعي آن بود . تكية فراوان بر قدرت عريان براي مشروعيتزايي و حفظ آن . چنانكه ابراهاميان در كتاب « ايران بين دو انقلاب » آورده است : «شاه همچنان نظاميان را پشتيبان اصلي خود ميدانست . وي شمار نفرات نظامي را افزايش ميداد . شاه با خريد تسليحاتي به ارزش بيش از 12 ميليارد دلار از كشورهاي غربي در سالهاي 56ـ1350 زرادخانه عظيمي ايجاد كرد . او به رفاه افسران ، نظارت بر آموزش آنها ، شركت در مانورهاي نظامي و پرداخت حقوق و پاداشهاي هنگفت اقدام ميكرد . و ي همچنين بر ترفيع درجههاي نظاميان رده بالا نظارت داشت ، بيشتر كارهاي دولتي را با لباس نظامي انجام مي داد17. شاه در كنار ارتش ، سازمانهاي امنيتي را نيز گسترش داد به گفتة يك خبرنگار انگليسي ، «ساواك چشم و گوش شاه در مواقع ضروري و مشت اهنين وي بود .» افزون بر ساواك ، دو سازمان امنيتي ديگر نيز به نامهاي «بازرسي شاهنشاهي » و «ركن 2 ارتش » نيز وجود داشت18. مهمترين نقطه ضعف رژيم شاه را بايد بيتوجهي به خواستههاي واقعي مردم دانست . اين بي توجهي در عرصههاي سياسي ، اقتصادي، فرهنگي، و اجتماعي ناشي از ناباوري مردم و قدرت آنان بود . نخبگان حاكم به جاي مردم ميانديشيدند زيرا افكار عمومي و خواستهاي ملّت هيچ جايگاهي در منظومه فكري آنان نداشت .