فصل پنجم - انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انقلاب اسلامی - نسخه متنی

بعثه مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل پنجم

انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه56

در ابتداي اين فصل بايد گفت كه علت انتخاب دو انقلاب فرانسه و روسيه به اين علت بوده كه هر يك از اين دو انقلاب ، مظهر ايدئولوژيها و فرهنگهاي حاكم بر بلوك‌بنديهاي سياسي ، فكري جهان معاصر بوده و بلا‌ترديد تأثيرات شگرفي در تحولات سياسي ، اجتماعي و اقتصادي دنيا در دو قرن اخير بر جاي گذرانده، و ساير انقلابها به استثناي انقلاب اسلامي، كم و بيش ملهم از افكار و انديشه‌ها و تجربيات به دست آمده از اين دو انقلاب مي‌باشند .و قتي كه انقلاب فرانسه در 1789 به پيروزي رسيد ، عصر جديدي از آزادي را نويد مي‌داد. آزادي از فشار دولتهاي مستبد، آزادي از استثمار و امتيازات طبقاتي، آزادي از قيد اختناق و فشار كليسا، و آزادي براي بيان افكار و خواسته‌هاي افراد جامعه، بر اين پايه بود كه شعار انقلاب فرانسه آزادي، برابري و اخوّت قرار گرفت . وقتي انقلاب روسيه به ثمر رسيد آنچه را كه بيشتر نويد مي‌داد و بر آن تكيه مي‌كرد ، برقراري عدالت اجتماعي و از بين بردن شكافهاي طبقاتي با حذف امتيازهاي اقتصادي و ريشه‌كن كردن استثمار طبقاتي بود .

اما انقلاب اسلامي ايران علاوه بر همگوني در برخي اهداف فوق با فرانسه و روسيه، يك ويژگي متمايز داشت و برخلاف انقلاب فرانسه كه بر جدايي مذهب از سياست تكيه داشت و برخلاف انقلاب روسيه كه مذهب را افيون توده‌ها معرفي مي‌كرد ، با تكيه بر آرمانها و عقايد مذهبي افراد جامعه شكل گرفت و نه تنها دنياي جديدي از حاكميت مستضعفين بر مستكبران را نويد مي‌داد، بلكه بالاتر از آن به پيروان خود و معتقدين اسلام كه مكتب اين انقلاب است سعادت اخروي را هم نويد مي‌داد و به همين دليل جايگاه خاصّي در ميان انقلابهاي سياسي ـ اجتماعي دنيا پيدا كرد و صفحة جديدي را در تاريخ بشريت گشود . به طوري كه اين انقلاب نه تنها به سرعت در ميان جوامع و ملل تحت ستم مسلمان محبوبيت يافت، بلكه براي كلية ملل تحت ستم جهان سوم اميد جديدي و راه جديدي براي رهايي از قيد استثمار قدرتهاي بزرگ دنيا باز كرد . انقلاب اسلامي با آنكه مدت كوتاهي از عمرش مي‌گذرد، آنچنان شگفتيهايي آفريده كه به قول « ديليپ هيرو» در طول شصت سال گذشته هيچ يك از ممالك دنيا نيافريده بودند 57.

به لحاظ طبقه‌بندي نوع انقلابها، انقلابهاي فرانسه، روسيه و ايران در زمره انقلابهاي سياسي ـ اجتماعي هستند . تفاوت اصلي اين سه انقلاب ناشي از نوع ايدئولوژي حاكم بر اين انقلاب‌ها است. به اين موضوع به صورت گسترده پرداخته خواهد شد اما اجمالا ً بايد گفت انقلاب فرانسه، انقلابي ليبرال بورژوازي و انقلاب روسيه، انقلابي ضد استبدادي و سوسياليستي است، در حاليكه انقلاب ايران، انقلابي فرهنگي ـ مذهبي و ضد استكباري است در بعد اقتصادي بايد گفت در حالي كه دولتهاي فرانسه و روسيه از نظر اقتصادي ، قبل از انقلاب در بدترين شرايط بودند و در حقيقت در مرحلة ورشكستگي نهايي قرار داشتند ، دولت ايران با توجه به افزايش ناگهاني و غير قابل پيش‌بيني قيمت نفت از نظر ذخاير ارزي و تواناييهاي مالي در مطلوبترين و مناسبترين شرايط اقتصادي در تاريخ خود بوده است. در بعد نظامي نكتة حائز اهميت آن است كه دولتهاي فرانسه و روسيه با توجه به شكستهاي پي در پي در جنگهاي متعدد از نظر نظامي در وضعيت ضعيف و نامطمئني بوده و ارتشهاي آنها نه تنها حمايت لازم را از نظام سياسي حاكم نمي‌كردند، بلكه نسبت به انقلابيون گرايش نشان دادند و بعضاًبه آنها مي‌پيوستند .

در مقابل ارتش ايران در بهترين شرايط از نظر نيرو و تجهيزات بود و جزء موارد استثنائي و پراكنده، تا آخرين لحظات عمر رژيم شاه، نسبت به نظام وفادار باقي ماند و اكثراً در سركوب انقلابيون نيز كوتاهي نكردند . از نظر حمايتهاي بين‌المللي دولتهاي فرانسه و روسيه در شرايط نامناسب به سر مي‌برند و دول اروپايي اغلب نسبت به رژيمهاي اين دو كشور در شرايط قبل از انقلاب نظر مساعدي نداشته و بعضاً در حال تخاصم بودند. و در مواردي به حمايت از انقلابيون پرداختند.

دولت ايران و رژيم شاه با توجه به پايان دورة جنگ سرد و وجود شرايط دو قطبي حاكم بر نظام بين‌الملل و دوره‌اي كه آغاز بروز آرامش و همزيستي مسالمت آميز بين دو ابر قدرت بود ، از حمايت كامل دو ابر قدرت، قدرتهاي بزرگ و منطقه‌اي تا آخرين روزهاي حكومتش برخوردار بود و متقابلاً انقلابيون ايران از هيچ گونه حمايت بين‌المللي برخوردار نبودند . از نظر مديرت سياسي، به دليل وجود استبداد حاكم در نظامهاي سياسي فرانسه و روسيه و بي‌كفايتيهاي پادشاهان و نفوذ افراد ناصالحي كه در دربار بودند، آنها هرگز نتوانستند منافع خود را تشخيص داده و در جهت حفظ ثبات و موقعيت رژيم خود مديريت مناسب و توانمندي برقرار كنند.

در ايران رژيم شاه بعد از گذراندن دورة پرتلاطمي از تاريخ 38 سالة حكومت خود، تدريجاًبه مرحله‌اي از اعتماد به نفس و حاكميت مطلقه رسيد و بابرخورداري از مستشاران ورزيدة داخلي و خارجي به ويژه برخورداري از پليس مخفي خشني همچون «ساواك» از توانايي لازم براي حفظ و تداوم قدرت خود برخوردار بود . «تدا اسكاچپول» نويسندة آمريكايي بعد از مطالعه تطبيقي خود از انقلابهاي فرانسه، روسيه و چين اين طور نتيجه‌گيري مي‌كند .

فرانسة روسيه و چين قبل از انقلاب، امپراطوري تأسيس كرده بودند كه ظرفيت لازم براي حفظ برتري خود و طبقة حاكم را در قبال شورشهاي احتمالي از پايين ]طبقات مختلف مردم[ داشت. بنابراين قبل از آنكه انقلاب اجتماعي بتواند صورت بگيرد، مي‌بايست قدرت نظامي و اجرايي اين دولتها از هم پاشيده شده باشد . زماني كه انقلاب فرانسه در 1789، روسيه در 1917 و چين در 1948، اتفاق افتاد، به اين خاطر نبود كه اقدامات عالمانه و از روي قصد در جهت چنين هدفي از طرف انقلابيون يا گروههاي قدرتمند سياسي در دوران رژيم سابق صورت گرفته باشد. بلكه بحرانهاي سياسي انقلابي در اثر از هم‌پاشيدگي نظامي و اداري بروز مي‌كند و آن هم زماني ظاهر مي شود كه دولتهاي امپراطوري تحت فشارهاي متعدّد از قبيل، رقابتهاي فشرده نظامي و اعمال نفوذهاي خارجي، قرار مي‌گيرد و دولتهاي رژيمهاي سابق در قبال چنين بحرانهاي انقلابي شكننده مي‌شوند، زيرا ساختارهاي موجود، براي آنها اين امر را غير ممكن مي‌سازد كه فشارهاي نظامي و بين‌المللي خاصّي را كه با آن مواجه مي‌شوند بتوانند تحمل كنند 58.

به خاطر همين ضعفها بود كه در انقلاب فرانسه، نظام سياسي حاكم نه به علت مخالفت نيروهاي مردمي بلكه تنها به علت استيصال كامل در حل معضلات اقتصادي ـ سياسي، اجتماعي كشور به تشكيل مجلس طبقات سه‌گانه روي آورد و خود را تسليم آنها كرد و آنگاه بود كه حركتهاي مردمي و تركيب گروههاي اجتماعي شكل گرفت و به روند انقلاب حركت فزاينده‌اي داد. همين طور در انقلاب روسيه نيز اگر چه نيروها مخالف وجود داشتند، و دسته‌بنديها و احزاب سياسي مختلف با آرمانها و اهداف خاص و متفاوت خود حضور داشتند، ليكن نه تنها هيچ نقشي در سقوط خاندان «رومانوفها» نداشتند بلكه تصوّر هم نمي‌كردند كه بدين سادگي نظام امپراتوري روسيه سقوط كند .

البته دولت تزار روسيه عليرغم استيصال و فشار زيادي كه تحمل مي‌كرد، داوطلبانه و رأساً خود را تسليم ملت نكرد ولي در مقابل اولين حركت و شورش مردمي كه ناشي از انفجار و وجود بحران اقتصادي بود و به صورت تظاهرات و اعتصابات كارخانجات و صنايع متبلور شده بود، تسليم گرديد و همچون كوه يخي ذوب گرديد .

در حالي كه انقلاب ايران، در شرايطي پيروز شد كه نظام شاهنشاهي در اوج قدرت و استحكام و ثبات بود و در مقابل مخالفتها تا آخرين حدّ توان خود مقاومت مي‌كرد و گروههاي اجتماعي براي به زانو درآوردن چنين نظامي مي‌بايست بر اساس برنامه‌ريزي و بسيج تمام نيروها و قرباني كردن بسياري از انسانها، نظام قدرتمند حاكم را سرنگون سازد .

لذا گفتة «اسكاچپول» صدق مي‌كند كه انقلابهاي فرانسه و روسيه آمدند و ساخته نشدند ولي انقلاب اسلامي ايران نيامد بلكه با توجه به شرايط موجود ساخته شد، آن هم نه به سادگي بلكه با تجهيز همة امكانات سراسر كشور و همة اقشار و طبقات اجتماعي و با رهبري قوي و پرداخت بهاي سنگين كه قرباني كردن صدها هزار انسان خواهان انقلاب بود . و به همين دليل بود كه انقلاب اسلامي حيرت و شگفتي همگان را برانگيخت . او در اين زمينه مي‌گويد :

«سقوط رژيم شاه، آغاز نهضت انقلابي ايران ما بين سالهاي 1977 تا 1979، به عنوان يك شگفتي ناگهاني براي ناظرين خارجي اعمّ از دوستان شاه تا روزنامه‌نگاران و دانشمندان علوم سياسي و اجتماعي از جمله آنهايي كه همچون من، از كارشناسان انقلابها هستيم، بود. همة ما حوادث انقلاب را با حيرت و ناباوري نظاره مي كرديم. بالاتر از همه, انقلاب ايران پديده اي كاملاً خلاف قاعده و طبيعت بود. اين انقلاب تحققاً يك انقلاب اجتماعي است. معذلك فرايند انقلاب , مخصوصاً حوادثي كه منجر به سقوط شاه شد, علتهايي را كه اسكاچپول در مطالعة تطبيقي خود از انقلابهاي فرانسه, روسيه و چين مطرح كرده بود, زير سؤال برد.

انقلاب ايران آشكارا, آن قدر مردمي بود و آن قدر روابط اساسي و پاية فرهنگي ـ اجتماعي و اقتصادي را در ايران تغيير داد كه حقيقتاً ازنمونة انقلابهاي اجتماعي ـ تاريخي بزرگ مي باشد» 59 انقلاب اسلامي بدنبال پيروي از برنامه هاي انقلاب دموكراتيك فرانسه يا برنامه هاي سوسياليستي انقلاب روسيه نبود بلكه بدنبال فراهم آوردن و استقرار جامعه اي مستحكم و نوين براساس مكتب پويا و سازندة اسلام بود ضمن آنكه مطابق با تحولات و پيشرفتهاي شگرف علمي و فنّي قرن بيستم باشد.

نظام دولتهاي مستبد مي بايست ضعيف شده باشد تا اينكه حركتهاي انقلابي مردمي بتواند توفيقي كسب كند يا حتي بروز كند. در حقيقت از نظر تاريخي, شورشهاي مردمي به خودي خود قادر نبوده اند دولتهاي حاكم را واژگون كند. در عوض فشار نظامي از خارج همراه با تضادها و انشعابهاي سياسي ميان طبقة مسلط و دولت به موازات هم مي بايست وجود داشته باشد تا استبداد را تضعيف كرده و راه را براي شورشها و نهضتهاي انقلابي باز كنند. اسكاچپول معتقداست كه انقلابهاي اجتماعي دراثر نهضتهاي انقلابي كه درآن يك رهبري مكتبي توده ها را به حركت درآورده و حمايت آنها را براي سرنگوني رژيم حاكم جلب كرده باشد, بوجود نيامده است .

به طور واضح, رهبران انقلاب اغلب تا سقوط رژيم قبل از انقلاب يا غايب بودند يا اينكه از نظر سياسي به صورت حاشيه اي حضور داشتند. انقلاب ايران به خودي خود نيامد. او معتقد است اين انقلاب بواسطة عزم و اراده و به صورتي منسجم, مخصوصاً مراحل آغازين آن كه سقوط نظام شاه بود، ساخته شد. او معتقد است علل بروز انقلاب ايران با آنچه در انقلابهاي فرانسه و روسيه رخ داده متفاوت بوده و اختلافات فاحشي داشته است.

مطلب فوق، ما را به اين جمع بندي مي رساند كه شرايط و اوضاع احوال سياسي ـ اجتماعي ايران بر خلاف فرانسه و روسيه در نامناسبترين موقعيت براي ضربه زدن و سقوط رژيم شاه بوده است. اين رژيم در زماني سقوط كرد كه هرگز پيش بيني نمي شد و سقوط رژيم شاه بهت و حيرت همگان را برانگيخت, گويي كه معجزه اي شده است. شاهد مثال اين قضيه اين است كه مطالعات سازمانهاي اطلاعاتي آمريكا DIA , CIAچهار ماه قبل از سقوط رژيم شاه به اين جمع بندي رسيده بود كه ايران نه در شرايط انقلابي و نه پيش از انقلاب است و براي ده سال آينده, رژيم شاه پابرجا است.

در فصل دوم اركان سه گانه انقلاب يعني مردم, رهبري و مكتب برشمرده شد؛ اينك به ميزان تأثير هر يك از اين اركان سه گانه در انقلابهاي فرانسه روسيه و ايران مي پردازيم؛ ميزان مشاركت مردم در كشور فرانسه در به ثمر رسيدن انقلاب فرانسه محدود به يك درصد از جمعيت اشراف بود كه با نظام همكاري نكردند. در حقيقت اشراف طبقة اصلي مخالفين را تشكيل داد و منطقة فعالّ انقلابي در فرانسه, پاريس به حساب مي‌آمد.

لذا ميزان مشاركت مردم در براندازي رژيم مستبد بسيار اندك بوده و رژيم فرانسه بخاطر ضعفهاي خود تسليم شده بود. در انقلاب روسيه معدودي از كارگران كارخانجات و از طريق اعتصاب در سقوط نظام شركت داشتند و كارگران و سربازان طبقة اصلي انقلابي را تشكيل دادند و منطقه فعال انقلابي در اين كشور محدود به پطرزبورگ و مسكو بود. در حقيقت همين كارگران كارخانجات پطرزبورگ و سربازان پادگان اين شهر سر به شورش برداشتند و مو جبات سقوط خاندان «رومانوفها» را فراهم كردند.

در انقلاب اسلامي ايران به استثناي اقليت محدودي از مردم و بخش اعظم ارتش كه وابسته به نظام بودند همة اقشار مردم از همة طبقات و گروههاي اجتماعي و در سراسر كشور اعمّ از شهرها و روستاها, كارگران, كارمندان و كشاورزان و اصناف و... همه و همه چرخهاي اقتصادي كشور را از كار انداختند و در مقابل رژيم تا دندان مسلّح, با دست خالي ايستادند و آن را ساقط كردند.

گر چه بعد از پيروزي انقلاب در فرانسه و روسيه و با گسسته شدن زنجيرهاي استبداد و ديكتاتوري, زمينه مناسب براي رشد آگاهي سياسي و مشاركت توده هاي مردم, هموار شد ليكن مطالعات بعدي نشان داد باز به تدريج و در اثر بي ميلي حاكميتهاي بعد از انقلاب, مشاركت مردمي رو به كاهش نهاد. تاريخ و آمار شركت مردم درانتخابات در اين دوكشور بعد از انقلاب اين نظريه را ثابت مي‌كند60.

در مقابل در ايران توده هاي مردم بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در انتخابات, مكرّر و پي در پي شركت كرده اند و حتّي در شرايط بحراني و بمباران شهرها, هيچ يك از انتخاباتهاي لازم براي تداوم فعاليتهاي سياسي نظام جمهوري اسلامي متوقف نشده يا به تأخير نيفتاده است. آمار شركت روزافزون مردم در اين انتخابات ها چشمگير و جالب است. و از همه مهمتر حضور همه ساله مردم در اجتماعات و تظاهرات ميليوني به مناسبت سالگرد پيروزي انقلاب, نشانة بيداري و حمايت توده هاي مردم از انقلابشان مي باشد.

مثال ديگر از اين حمايتهاي تودة مردم از انقلابشان حضور عظيم ده ميليوني آنها در مراسم تشييع پيكر رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي بود كه وفاداري وپايبندي خود را به اصول و آرمانهاي انقلاب بار ديگر نشان دادند.

در بررسي ركن دوم يعني رهبري در انقلابهاي فرانسه و روسيه بايد گفت در فرانسه و روسيه قبل از سقوط رژيمهاي پادشاهي, مخالفين از هيچ گونه رهبري شاخص و مورد قبول گروههاي اجتماعي برخوردار نبودند و در دوران 10 ساله بعد از انقلاب نيز, رهبريهاي متعدد و در تضادّ با يكديگر حضور داشتند و نتوانستند ثبات و نظم لازم را بر جامعة متشّتت و پر از هرج و مرج آن روزها حاكم كنند. كه اين امر نهايتاً منجر به برقراري ديكتاتوري خشن و بي رحمانه شد.

در فرانسه همة آنها به دست يكديگر به قتل رسيدند. در روسيه در سقوط نظام رومانونها در فورية 1917 نام هيچ رهبري به چشم نمي خورد. در اكتبر 1917,لنين, استالين, تروتسكي, زينوويف, كامنوف و بوخارين مطرح بودند كه از ميان آنها لنين به مرگ طبيعي مرد و بقيه به دست استالين به قتل رسيدند.

در ايران, انقلابيون از آغاز حركت اسلامي در سال 1342 هجري شمسي تا پيروزي انقلاب در سال 1357 و بعد از انقلاب نيز, از رهبري بلا معارض, قدرتمندانه و مدّبرانه امام خميني كه از مشروعيت مذهبي, سياسي و اجتماعي هم برخوردار بود و بر قلب ميليونها مسلمان شيفته حكومت مي كرد, بهره مند بوده كه اين خود از رموز اصلي تداوم و ثبات اين انقلاب مي‌باشد.

در انقلاب فرانسه و روسيه به چهرة شاخصي كه همة ويژگيهاي رهبري را در خود جمع كرده و از نظر ايدئولوژي, فرماندهي انقلاب وسازندگي بعد از انقلاب داراي استعداد, نبوغ و قدرت رهبري انقلاب اسلامي باشد, برخورد نمي كنيم. در انقلاب فرانسه چهره هايي مانند لافايت, روبسپير, دوك و اورلئان مطرح هستند كه هيچ كدام رهبري انقلاب را در تمام دوران آن به طور جامع در دست نداشتند.

در انقلاب روسيه چهرة لنين از چهره هاي شاخص و برجسته مي باشد و در واقع داراي امتيازات و استعدادهايي بود كه در جهت به مرحله عمل درآوردن آنچه را كه انقلاب اكتبر 1917 مي نامند, نقش اصلي و محوري داشت در حاليكه در سقوط رژيم رومانونها در فوريه همان سال مطلقاً نقشي نداشت, خلاصه اينكه نه در انقلاب روسيه و نه در انقلاب فرانسه به چهره اي با ويژگيهاي ايدئولوگ و فرماندة انقلاب برنمي‌خوريم. آنها صرفاً اشخاصي بودند كه بر اسب سركش تحولات بعد از سقوط نظام سوار شده و در سير تحولات بعدي اثر گذاردند. سومين ركن از اركان انقلاب همانطور كه قبلاً ذكر شد عنصر ايدئولوژي است.

در بررسي تطبيقي اين عنصر در اين انقلاب به طور اختصار مي توان گفت : ليبراليسم ايدئولوژي انقلاب فرانسه بود. ويژگي اصلي آن براساس اصالت فرد و آزاديهاي فردي و حمايت از بخش خصوصي و ماديگري است. اين ايدئولوژي در پيشبرد انقلاب 1789 فرانسه نقشي نداشت ولي در شكل گيري بعد از انقلاب نقش اساسي داشته است. جدايي دين از سياست ديگر اصل اين مكتب مي باشد. ماركسيسم ايدئولوژي انقلاب روسيه بود. كه بر پاية اصالت ماده, اصالت جمع, ديكتاتوري طبقة كارگر و تمركز و انحصار ابزار توليد بود.

اين ايدئولوژي در فورية 1917 نقشي نداشت ولي در شكل گيري نظام بعد از انقلاب و توجيه تحولات بعدي نقش اساسي داشته است. ويژگي مهم آن ضديت با مذهب بود. اسلام با تكيه بر تعاليم مكتب تشيّع, ايدئولوژي انقلاب ايران بود كه بر پاية اصالت دادن به وحدانيت خدا و تعالي بشر بنا شده است .

اين ايدئولوژي نقش اساسي در تهييج و تشكيل مبارزات و نهايتاً در سقوط نظام داشته و در شكل گيري تحولات بعد از انقلاب هم همينطور نقش زيربنايي داشته است. ويژگي مهم آن بازگشت به مذهب بود. «آلكسي دوتوكويل» دربارة نقش ايدئولوژي در انقلاب فرانسه معتقد است كه اين انقلاب مذهب جديدي خلق كرده است كه اين مذهب بدون خدا و بدون يك وعدة زندگي ديگري در آينده بود.

مع هذا اين مذهب عجيب مانند اسلام بر همه دنيا غالب شده است با مقلدين, رزمنده ها و شهدايش61. «ولتر» نيز كه از منتقدين دولت فرانسه بود حكومت مطلقه توأم با تعصبات مذهبي و نفوذ و سيادت فوق العادة روحانيون را به باد انتقاد گرفت 62به طور خلاصه بايد گفت مكتب انقلاب فرانسه كه زير بناي ليبراليسم است, نظام استبداد مذهبي كليسايي را نفي كرده و حاكميت را از خدا و پادشاهان گرفته و به مردم داد.

آنها در جهت قطع رابطه مذهب و سياست تلاش كردند بدين معني كه استدلال مي كردند, مذهب امر معنوي و اخلاقي است كه با روح و روحيات انسانها سروكار دارد . در حالي كه سياست با جامعه و جسم انسانها و دنياي مادي بايد دست و پنچه نرم كند. در رابطه با روسيه نيز بايد گفت كه از ديدگاه ماركسيسم كه بر پاية ماديگري بنا شده و اقتصاد را زير بنا مي‌داند، دين افيون توده‌ها است و مانند ساير روابط اجتماعي نه تنها از مسائل روبنايي است بلكه مانع پيشرفت است و لذا ضديت با اديان الهي و تلاش در از بين بردن نقش آنها در روابط اجتماعي و افكار توده‌ها را امري ضروري و اجتناب‌ناپذير مي‌دانند.

لنين در اين زمينه مي‌گويد: «مكتب ماركس همانا مكتب ماديگرايي است . از اين لحاظ با دين عناد دارد . بايد دانست چگونه با دين مبارزه كرد و براي اين كار بايد منابع ايمان و دين توده‌ها را با مفاهيم ماديگرايي توضيح داد. مبارزه عليه دين را نبايد به خطابه‌هاي مراثي انتزاعي محدود كرد ....بايد اين مبارزه را با اقدامات ملموس جنبش طبقاتي در جهت نابود كردن ريشه‌هاي دين ....و قبل از همه ترس مربوط به نيروهاي بي‌امان سرمايه پيوند داد. »

63 مكتب ليبراليسم و ماركسيسم نقش بسيار ناچيزي در تهييج و تحريك گروههاي اجتماعي براي مبارزه با نظامهاي سلطنتي موجود داشتند و با توجه به روند سقوط نظامهاي قديمي فرانسه و روسيه كه خود به‌ خود و تحت شرايط و فشارهاي سياسي، و اجتماعي بوده است، نقش ايدئولوژي قبل از پيروزي انقلاب محدود و بي‌اثر بوده است. در حاليكه مكتب اسلام و به ويژه معيارهاي انقلابي تشيعّ از نخستين روزهاي حركت در سال‌هاي 41 و 42 نقش بسيار مهم و سازنده‌اي در تهييج و تحريك توده‌هاي مختلف داشته‌است و از آغاز حركت رهبران و پيروان انقلاب مي‌دانستند كه براي چه هدف و ايده‌اي مبارزه مي‌كنند .

مكتبهاي ليبراليسم و ماركسيسم در فرانسه و روسيه با برداشتهاي مادّي خود افق محدودي را براي پيروان خود در همين دنيا و تنها از يك زاويه فراهم مي كردند و نقش مهمي هم در ايجاد انگيزة لازم در براندازي رژيمهاي فرانسه و روسيه نداشته اند و حتي در پياده كردن ارزشها و معيارهاي خود بعد از سقوط نظامهاي مطرود با مشكل مواجه شده و لذا تغييرات زيادي بر نظريات تئوريكي خود اعمال كردند.

از طرف ديگر هر دو مكتب براي مردم فرانسه و روسيه نامأنوس بود و با بنيادهاي عقيدتي عامه مردم كه غالباً مذهبي بودند در تعارض بودند و نهايتاً هرگز نتوانستند زمينة لازم را براي ايجاد انسجام و وحدت ميان اقشار و توده هاي مختلف جوامع خود فراهم كنند. درحالي كه مكتب اسلام كه از 1400 سال پيش به ايران وارد شده بود و با مردم مأنوس بوده و قاطبه مردم به آن اعتقاد داشته و با آن زيست كرده اند و در تار و پود زندگي آنها نفوذ و رسوخ كرده بود, نه تنها تعارضي با ارزشهاي جامعه نداشت بلكه با توجه به جهان بيني الهي خود, افق بسيار وسيعي را براي پيروان خود فراهم كرده, علاوه برآنكه سعادت اخروي را هم به همة معتقدين خود نويد مي‌داد, براي همين دورة كوتاه مدت زندگي نيز در اين دنيا دستورالعملها و راهنماييهاي لازم را براي امور روزمره زندگي فردي و اجتماعي و ادارة جامعه در جهت تأمين سعادت دنيوي فراهم كرده و در مقايسه با دو مكتب فوق الذكر از عظمت ويژه اي برخوردار است .

موفقيت ايدئولوژي انقلابي اسلام همچون امري ارزشمند و علامت مميّزه جهان بيني انقلاب اسلامي در ايران بود. اين ايدئولوژي امتياز قابل توجهي بر كمونيسم كه با مذهب در تعارض است, دارد و آن اينكه به جاي اينكه يك جايگزين جديدي براي مذهب خلق كند, آنطور كه كمونيستها كردند, انقلاب اسلامي از عناصر مذهب اسلام به خوبي بهره برد و با ابزار ايدئولوژيكي مورد نياز براي جنگ در صحنة سياست مردمي مجهّز گرديد . بدين ترتيب ملاحظه مي گردد كه رمز پيروزي انقلاب اسلامي را تنها مي توان در عظمت و مديريت و ميزان اعمال گستردة سه ركن انقلاب يعني مردم, رهبري و مكتب جستجو كرد كه توانستند بر خلاف پيش بينيها و محاسبات تحليل گران و حيرت جهانيان, نظام قدرتمند و كهن رژيم پهلوي را به زانو درآورده و آن را سرنگون سازند. از بررسي حوادث و وقايع تاريخي سه انقلاب به دست مي آيد كه, پيروزي انقلابهاي فرانسه و روسيه نه ناشي از انسجام, استحكام و قدرت نيروهاي انقلابي بوده است , بلكه بخاطر ضعف بنيادين رژيمهاي حاكم كه ساختار را شديداً پوسانده بود و بحرانهاي نظامي, اقتصادي و فشارهاي بين المللي كه اين ضعف را تشديد كرده بودند به طوريكه سقوط نظام سياسي را امري اجتناب ناپذير ساخت. در واقع گروههاي اجتماعي رقيب در جوّ ناشي از خلاء قدرت و حاكميت سياسي به عنوان وارثان انقلاب به ميدان آمده و به تلاش و رقابت برخاسته و قدرت را به دست گرفتند. و براساس همين مقايسه ها است كه ملاحظه مي گردد انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه از عظمت به مراتب بيشتري برخوردار است. اينك به مقايسه سه انقلاب فرانسه, روسيه و ايران از منظري ديگر مي پردازيم.

كمتر مشاهده است وقايع فرانسه, روسيه و ايران چيزي غير از انقلاب ناميده شود. ليكن اين سؤال اساسي مطرح مي گردد كه اگر انقلابهاي فرانسه و روسيه را انقلابهاي كبير بناميم, انقلاب اسلامي را چه بناميم و اگر انقلاب اسلامي, انقلابي واقعي و تمام عيار است, آنچه را كه در فرانسه و روسيه رخ داده است چه بايد ناميد؟ فرانسويها مبدأ و تاريخ تحقّق انقلاب خود را در سال 1789 مي دانند كه به انقلاب كبير 1789 شهرت دارد .

در حالي كه چنانچه سقوط و سرنگوني نظام گذشته و تغيير بنيادين آن به نظامي نوين را مبدأ تاريخ تحقّق هر انقلابي بدانيم, آنچه را كه در سال 1789 در فرانسه رخ داده در واقع انقلاب نبود, زيرا كه حكومت «بوربونها» و به ويژه سلطنت لويي شانزدهم تا سه سال بعد يعني 1792 همانطور ادامه يافت. و حتي تندروترين رهبران انقلاب فرانسه اعتقاد به حفظ نظام سلطنت داشتند و در حقيقت لويي شانزدهم در سال 1792 با اعمال خشونت آميز و در عين حال احمقانه خود زمينة تغيير نظام را فراهم آورد.

روسها در عوض مبدأ انقلاب خود را اكتبر 1917 يعني 9 ماه پس از سقوط نظام سلطنتي «رومانوفها» مي دانند و آن زماني است كه بلشويكها توانستند قدرت را از چنگ دولت موقت انقلاب خارج كنند و كنترل اوضاع را در دست خود بگيرند. بررسي تاريخي نشان مي دهد كه مبدأ تغيير و تحول واقعي در روسيه در فورية 1917 مي باشد. زماني كه كارگران كارخانجات پطرزبورگ دست به اعتصاب و شورش زده و سربازان پادگان اين شهر از مقابله با آنها خودداري كردند و نظام سلطنتي رومانوفها از هم پاشيد .

اين تغيير و تحولات بسيار خودجوش, ناگهاني, بدون رهبري, بدون برنامه و صرفاً براي رهايي از قيد استبداد بود. در عين حال وقايع اكتبر آن سال نيز كودتايي بود توسط بلشويكها عليه رقباي سوسياليست و ليبرال خود كه در دولت موقت حضور داشتند و منجر به سرنگوني دولت موقت و روي كار آمدن بلشويكها شد. شاهد مثال عدم همراهمي اكثريت گروههاي اجتماعي فعال با بلشويكها كسب تنها 25% آراء توسط آنها در انتخابات مجلس مؤسسان بود كه «لنين» را وادار كرد

دستورالعمل انحلال مجلس را صادر كند. در ايران بررسي وقايع تاريخي انقلاب اسلامي نشانگر واقعيت است كه آنچه منجر به سقوط نظام شاهنشاهي در 22 بهمن 1357 شد, چيزي جز يك انقلاب واقعي يا خيزش همگاني مردمي با رهبري پذيرفته شده از طرف مردم و با برنامه از پيش تنظيم شده و اعلام شده براي جايگزيني نظام معيني نبود و به همين دليل است كه همانطور كه قبلاً عنوان شد, اسكاچپول نظر قبلي خود را مبني بر اينكه «انقلابها مي آيند و ساخته نمي شوند» را تغيير داد و اعتراف مي كند كه انقلاب اسلامي برخلاف انقلابهاي گذشته نيامد بلكه ساخته شد. از زاوية ديگري نيز مي توان به مقايسه سه انقلاب فرانسه, روسيه و ايران پرداخت و آن اين است كه ببينيم آيا انقلاب در هر سه مورد فوق الذكر, فرزندان خود را خورد يا خير؟ هنوز چند سال از پيروزي انقلاب در فرانسه و روسيه نگذشته بود كه تقريباً همة رهبران شناخته شده انقلابي دچار آنچنان اختلافاتي شده بودند كه راهي جز حذف يكديگر از صحنة انقلاب, سياست و يا حتي روزگار نمي ديدند.

در انقلاب فرانسه تيغ گيوتين هر روز آمادة بريدن سر تعدادي از رهبران انقلابي بود و حتّي كساني كه تا روز قبل در اوج حكومت و قدرت بودند, روز بعد به تيغ گيوتين سپرده شدند. در روسيه نيز وضع مشابهي حاكم بود. رهبران انقلاب آنچنان به جان هم افتادند كه هم زمينه را براي ديكتاتوري مطلقة استالين فراهم كردند و هم به موازات آن گور خود را كندند. به محض برقراري حاكميت مطلقة استالين با تشكيل دادگاههاي فرمايشي و ايجاد اردوگاههاي كار اجباري به ويژه در سيبري قتل عامهاي زيادي صورت گرفت و تعداد زيادي از رهبران انقلاب يكي پس از ديگري به جوخة اعدام سپرده شده يا اعدام گرديدند.

در ايران و پس از رخداد انقلاب اسلامي طي سالهاي گذشته, بسياري از رهبران انقلاب به شهادت رسيدند يا مورد سوء قصد قرار گرفتند. ولي اين شهادتها و سوء قصدها نه توسط انقلابيون بلكه توسط ضد انقلاب صورت گرفت. از روز پيروزي انقلاب اسلامي گروههاي معارض با انقلاب كه نقشي در پيروزي انقلاب نداشتند و پايگاه چنداني در ميان توده هاي مردم انقلابي نداشتند و از تحصيل قدرت به طريق مبارزه سياسي و مردمي مأيوس شدند, دست به كشتار بي‌رحمانه رهبران انقلابي و حتي مردم عادي معتقد به انقلاب زدند.

اينكه چرا در انقلاب اسلامي، آنچه در انقلاب فرانسه و روسيه اتفاق افتاد، صورت نگرفت، مديون همان عواملي است كه ذكر گرديد؛ حضوري بي‌چون و چراي رهبري ارزشمند انقلاب، تقواي اسلامي و پشتوانة قوي فكري رهبران انقلاب جلوي رشد و توسعه چنين توطئه‌ها و برنامه‌هايي را گرفت. در حقيقت اگر براي انقلاب فرانسه و روسيه عبارت« انقلاب فرزندان خود را مي‌خورد» با شواهد تاريخي صادق باشد در انقلاب اسلامي بايد گفت كه «ضد انقلاب فرزندان انقلاب را مي‌خورد .»

بررسي سرنوشت‌ سه انقلاب فوق‌الذكر بعد از گذشت يك دهة از انقلاب، وجه مقايسة ديگري است. سرنوشت هر دو انقلاب فرانسه و روسيه بعد از گذشت يك دهه پر تلاطم و پر ماجرا و مصيبت براي ملتهاشان، به دست ديكتاتوريهايي افتاد كه هر طور مي‌خواستند براي ارضاي جاه‌طلبيهاي شخصي خود عمل كردند و هر صداي مخالفي را هم در گلو خفه كردند . ناپلئون با پرداخت هزينه گزافي از جان و مال ملت فرانسه، به جهانگشايي پرداخت و آنقدر پيش رفت كه ساير كشورها را كه موجوديت خود را در خطر مي‌ديدند، متحد كرده و ناچار ساخت مبارزه‌اي را عليه ناپلئون شروع كنند. مبارزه‌اي كه نهايتاً منجر به شكست و تبعيد وي شد.

در روسيه استالين نيز با صنعتي كردن و مدرنيزه كردن اجباري روسيه، باز هم به بهاي وارد كردن فشار بر بسياري از ملتهاي تحت سلطه روسيه، راهي را طي نمود كه خود تبديل به يك كشور استعمارگر و ضد مردمي شد. و در فرصتي كه در طول جنگ جهاني دوم پيدا كرد، به بهانة كسب حوزة امنيتي و حاكميت، قدرت و نفوذ خود را بر كشورهاي اروپاي شرقي تحكيم و تثبيت كرد .

در ايران هم بعد از پيروزي انقلاب، اختلافات و چند دستگي و دو دستگي هم وجود داشت و هنوز هم وجود دارد. اينك اين سؤال مطرح است كه چرا تا كنون نظام و سيستم انقلاب حفظ شده و منجر به حاكميت ديكتاتوري فردي نگرديده است؟ در مقام پاسخ و بدنبال بررسي وقايع اين چند سال پس از انقلاب بايد گفت:

رهبري پيامبر گونة امام خميني كه با درايت و قدرت و روح بلند خود، كشتي متلاطم انقلاب را در سخت‌ترين شرايط با شيوه‌اي مردمي اداره كرده و اجازه نداد كه اختلافات و چند دستگيها منجر به تزلزل در نظام و ارزشهاي انقلاب و خروج مردم از صحنة سياست بشود. وي در عين حال كه مي‌توانست در هر زمينه‌اي خود تصميم بگيرد، اجازه مي‌داد مسؤولين در حدّ اختيارشان تصميم بگيرند و انتخاب كنند مگر در شرايطي كه براي انقلاب احساس خطر مي‌كرد .

در پايان بايد بايد خاطر نشان كرد، امروز هر دو انقلاب فرانسه و روسيه بدون آنكه توانسته باشند بهشت موعود خود را ارائه كنند به انتهاي خود رسيده‌اند. نه ليبراليسم آزادي واقعي را كه ارضاء كننده روح و فكر بشر باشد توانست تأمين كند، بلكه برعكس او را اسير و بردة قيد و بندهاي ماديات جوامع صنعتي نمود و نه سوسياليزم توانست عدالت اجتماعي را كه برابري انسانها را نويد مي‌داد، تأمين كند.

هر دو مكتب انسان را آنقدر تزلزل دادند كه به صورت ابزاري در خدمت ماشين صنعت قرار گرفته و همة عمر خود را به گذراندن زندگي مادي و در تلاش براي آن صرف كند. بشر امروز نه ايده‌آلهاي انقلاب فرانسه را مي‌طلبد و نه ديگر اميدي به بهشت موعود بلشويكهاي روسيه بسته است .

بلكه خسته از زندگي مادي آرمانهايي را مي‌طلبد كه نه آزادي فردي و سياسي را به قيمت نابودي عدالت اجتماعي تأمين كند و نه عدالت اجتماعي را به قيمت نابودي آزاديهاي سياسي كه هر دو نهايتاً اسارت انسانها را در قيد ماديات ايجاد مي‌كند. او امروز جامعه‌اي را مي‌خواهد كه از يك سو موجبات ارتقاي انسانها و آرامش روحي و جسمي او فراهم شده باشد و از سوي ديگر آزاديهاي سياسي و عدالت اجتماعي هيچ يك قرباني ديگري نشوند.

چنين خواسته‌هايي هرگز در چارچوب ايده‌الهاي مادي و دنيايي مكاتب انقلابهاي فرانسه و روسيه تأمين شدني نيست. دنياي مادي براي روح الهي و بلندپروازانه و در عين حال كنجكاوانة بشر، دنيايي تنگ و تاريك شده است. و بديهي است كه در چنين شرايط مأيوس كننده‌اي ما شاهد بازگشت بشريت به جانب مذهب و شاهد پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان انقلابي بشري كه با تكيه بر مذهب تحقق يافته باشيم .

نتيجه‌گيري:

انقلاب اسلامي ايران تداوم بخش مكتبهاي الهي و آسماني و در عين حال دستاورد قيامي مردمي بود و موجبات سرنگوني نظام سياسي حاكم و برقراري جامعة كمال يافتنه را فراهم كرد و تداوم بخش انقلابهاي سياسي ـ اجتماعي و تكامل يافته‌ترين آنها است. انقلاب اسلامي نشان داد كه نه بشريت از اشارات و رهنمودهاي اديان الهي بي‌نياز است و نه مي‌تواند صرفاً منتظر باشد كه معجزه‌اي الهي او را نجات بخشد بلكه خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي‌دهد مگر اينكه خودشان تغيير ايجاد كنند.

انقلاب اسلامي با تكيه بر مكتب اصيل اسلام توانست عليرغم همه توطئه‌ها و بروز 8 سال جنگ تحميلي، نور اميدي در قلب همة مظلومين و مستضعفين جهان و بويژه در جهان تحقير شده، استثمار شده و از خود بيگانة اسلام بتاباند و حركتهاي اميدوار كننده‌اي در جوامع مختلف با استفاده از اين الگو اغاز شده است. و طبيعي است كه اين امر موجبات نگراني و وحشت همة صاحبان قدرت و زور را فراهم كند و آنها را عليه انقلاب اسلامي به توطئه و صف‌بندي تشويق كند.

/ 10