فصل سوم - انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انقلاب اسلامی - نسخه متنی

بعثه مقام معظم رهبری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فصل سوم

اركان انقلاب اسلامي ايران ؛ عوامل پيروزي انقلاب

1- مردم : بايد توجه داشت كه انقلابهاي بزرگ ، انقلابهاي اجتماعي‌اند ولذا خصايص اجتماعي ‌دارند يعني انفرادي نيستند . ضمن اينكه دربردارندة همزيستي و همكاري متقابل حول منابع و اهداف مشترك هستند نكتة بعد اينكه به جهت اينكه عمومي هستند, خالص نيستند و بيشتر, تركيبي هستند از سلايق و نظرها كه عمدتاً در موضوع فروپاشي نظام مستقر, اتفاق نظر دارند, و نكتة آخر اينكه هر چند در يك تقسيم بندي مي توان بين رهبران و تودة مردم تفكيك قائل شد اما بايد پذيرفت كه انقلابهاي اجتماعي وسعت و عظمت زيادي دارند و به همين جهت نيز همواره آسيب پذير بوده اند19.

2ـ رهبري : بايد در نظر داشت كه عدم رضايت عمومي از قدرت سياسي و دو قطبي شدن جامعه لزوماً منجر به انقلاب نمي شود. مرحلة مقدماتي هر انقلابي همانا مشاركت عموم مردم در امر انقلاب است كه به صورت انفجاري حادّ در داخل جامعه صورت مي پذيرد. چنانچه اين مشاركت و حضور از رهبري قوي برخوردار نباشد و رهبري نتواند اين حركت را به نحو مطلوبي هدايت كند يا نتواند تحرك لازم را در تشكيل نهادهاي لازم سياسي ايجاد كند, به پيروزي انقلاب نمي توان اميدوار بود .

مشخصات رهبر انقلاب را مي توان در 3 مورد زير بررسي كرد20:

1ـ ايدئولوگ انقلاب يا بنيانگذار مكتب فكري و طراح ايدئولوژي انقلاب.

2ـ رهبر انقلاب يا قهرمان و فرمانده كل عمليات انقلاب .

3ـ زمامدار حكومت انقلابي يا سياستمدار و يا در واقع معمار جامعه پس از پيروزي انقلاب اين سه چهره رهبري مي تواند در يك نفر جمع باشد و اين ايده آل ترين و موفقترين نوع رهبري انقلاب است. 3ـ ايدئولوژي عنصر متغيري كه به جدايي بين گروههاي اجتماعي منجر مي گردد, ايدئولوژي آنان يا به عبارت ديگر ساخت ارزشي مخصوص هر يك از گروهها مي‌باشد. بدون وجود ايدئولوژي گروههاي پراكندة اجتماعي قادر به اتحاد با يكديگر نيستند. نياز به رهايي شايد شرطي لازم براي انقلاب باشد. اما يك انقلاب بايد يك ايدئولوژي معطوف به آينده با چارچوبي مطلوب براي تعويض پايه‌هاي ارزشي داشته باشد. ايدئولوژيها به عنوان رقيباني در برابر ساخت ارزشي كهنه قد علم مي‌كنند و ساخت ارزشي جامعه اي را كه از ماهيت يك نظام متعادل و فعال برخوردار است, توصيف و تبيين مي‌كنند, برخي ايدئولوژيها شامل اعتقاداتي محدود هستند و كاربرد رواني آنها فقط در كاستن از ناراحتي وجدان عمومي با مقّصر جلوه دادن موضوعي به عنوان عامل تمام نارساييها است. ليكن ايدئولوژي انقلاب يعني برنامه اي براي تحول فوري در وضع فعلي. گاهي ايدئولوژيهاي انقلاب داراي ماهيت مذهبي بوده و معتقد به برخورداري حاميان خود از امدادهاي الهي مي‌باشند و در حقيقت بر مجموعه اي از ارزشهاي ديني استوار هستند21.

ـ در مقام تطبيق سه عامل فوق الذكر در پيروزي انقلاب اسلامي بايد گفت : انقلاب اسلامي حاصل تجربه طولاني مردم ايران و نخبگانش اعمّ از حوزوي و دانشگاهي در مبارزه با دو پديدة استعمار و استبداد مي‌باشد. گذر سالها و ناكامي راهكارها و ايدئولوژيهاي غير اسلامي براي حلّ ريشه اي مشكلات, زمينه را براي ظهور باور به اسلام به مثابة ديني اجتماعي, سياسي و اقتصادي فراهم آورد.

تا پيش از آن باور به اسلام وجود داشت, اما اسلام به عنوان دين نظام ساز شناخته نشده بود.تا اينكه امام خميني به تدريج حقانيت پيوند ديانت و سياست را با توجه به قرآن وسيرة رسول اكرم به اثبات رسانيد و خواست ملت ايران براي مقابله با استبداد و استعمار از پايگاه دين اسلام مطرح شد و به نتيجه رسيد. انقلابي شدن مردم ايران حول محور دين اسلام , تحولي ريشه ايست كه در زمان سلطة تفكر جدايي دين از سياست عجيب به نظر مي رسد. اما واقعيتي است كه متأسفانه به ندرت مورد توجه تحليل گران قرار گرفته است. ميشل فوكو فيلسوف فرانسوي كه در آن زمان به ايران انقلابي سفر كرده بود از جمله معدود انديشمندان خارجي است كه به اين نـــكته توجه كرده است, هر چند مي‌داند حتي هموطنانش حرفهــــاي او را نخواهند پذيرفت چرا كه سلطة فكري عقيم بودن دين براي اجتماع اجازة تفكري بديع را در اين خصوص از آنها سلب كرده است. او مي‌نويسد :« براي مردمي كه روي اين خاك زندگي مي‌كنند جستجوي چيزي كه ما غربيها امكان آنرا پس از رنسانس و بحران بزرگ مسيحيت از دست داده ايم چه معني دارد؟

جستجوي معنويت سياسي ؟ هم اكنون صداي خندة فرانسويها را مي‌شنوم. اما من مي دانم كه آنها اشتباه مي كنند.»22 نكتة حائز اهميت در مورد نقش مردم در پيروزي انقلاب اسلامي ايران مشاركت گسترده و فراگير مردم در عرصة انقلاب است. در انقلاب اسلامي ايران همة افراد و گروهها شركت فعال و مستمر داشتند و اين موضوع نشان دهندة آن است كه تحول انقلابي در كلية اقشار, فارغ از پايگاه اجتماعي, طبقة اقتصادي و تعلق سياسي صورت گرفته و همة آنها را بوسيلة عاملي غير از موارد مذكور پيوند و اتحاد بخشيده است.

تمسّك به دين اسلام با قرائت انسان ساز و جامعه ساز از آن همانند چتري بود كه توانست همة افراد و گروهها را پوشش دهد و جذب نمايد. جهت درك بهتر تأثيرات دو عامل رهبري و ايدئولوژي در انقلاب اسلامي بهتر است آنها را به صورت توأمان طرح كرد. رهبري همانا مكتب ناطق وتجسّم دستورات ايدئولوژي است و از ظرفيت هاي مكتب نهايت استفاده را براي رسيدن به اهداف ـ كه برگرفته از مكتب هستند ـ مي‌برد.

حال اگر از دين اسلام به مثابه ايدئولوژي براي انقلاب ياد كنيم اين پرسش پيش مي‌آيد كه: اسلام كه دين نوظهوري نبود كه پيروان و تابعانش, انقلابي جديد با تكيه بر آن بپا دارند , بلكه ديني كهن است. پس چه چيزي سبب گرديد اين دين كهن بعنوان محرك و رهنماي انقلاب ايران قرار گيرد؟ از آنجا كه دين تغييري نكرده است, لذا محيطي كه دين در آن مطرح گرديده اهميت مي يابد. بعبارت ديگر آنچه اهميت مي يابد «طرح دين اسلام» است و نه خود اسلام.

اين به كار گرفته شدن و طرح ناظر بر دو موضوع است؛ اول اينكه دين اسلام چگونه مطرح گرديد و چه قرائتي از دين اسلام مورد پذيرش قرار گرفت؟ دوم اينكه فرد يا افراد مطرح كننده در مقام طرح كننده و شعار دهنده بودند يا اينكه عملاً مجري و عامل هم بودند؟ از اينجاست كه بحث«رهبري» اهميتي دو چندان مي‌يابد. چرا كه در مورد انقلاب اسلامي ايران نقش رهبري هم در مقام مطرح كننده و هم در عرصة عمل و اجرا تعيين كننده و الگو مي‌باشد.

لذا بحثهاي ايدئولوژي و رهبري در انقلاب اسلامي ايران بايستي توأمان بيان و فهميده شود. دو سؤال فوق را به صورت مشخص تر مي توان اينگونه مطرح نمود؛ اول اينكه امام خميني به عنوان رهبر انقلاب اسلامي چه درك و فهمي از اسلام داشتند ؟ به عبارت ديگر اسلام را چگونه مي شناختند؟ دوم اينكه ايشان در مقام عمل چگونه رهبري بود و وظايف و اختيارات رهبري در جامعه را چگونه مي ديدند؟

اينك در پاسخ به پرسش اول بايد گفت در هم تنيدگي فرهنگ ايرانيان با اسلام سابقه اي طولاني دارد. بطوريكه نيروهاي اجتماعي از راههاي مختلفي با روحانيون ارتباط داشتند. مجالس ومراسم به مناسبتهاي ديني عاشورا و ماه رمضان عليرغم كارشكنيهاي رژيم برپا مي‌شد و علقه‌هاي ديني شديدا ً وجود داشت .

لكن هنوز جنبة بيروني و تأثير گذار در عرصة جامعة سياسي پيدا نكرده بود . به تدريج با شكل‌گيري جبهة فكري در قبال رواج انديشه هاي ضدمذهبي وارداتي اندك اندك اين تقابل و تعارض عميق شد و نخبگان علاقه مند ديني را به تحقيق و كاويدن بيشتر دينشان يعني اسلام وادار و ترغيب نمود . علاوه بر اين در حوزه‌هاي علميه نيز اصلاح حوزه ها كه از مدتها پيش توسط امام خميني (ره) مطرح شده بود ، جديّ‌تر دنبال شد . اسلام مورد توجه خاصّ امام بود .

تأكيد بر تبشيرها و تنذيرهاي قرآن و تاريخ صدر اسلام در جهت ترسيم وضعيت موجود و حركت به سمت وضعيت موجود و حركت به سمت وضعيت مطلوب بارها در سخنان امام استفاده شده است . احياء مجدد مفاهيمي چون حقّ و باطلّ ، ظالم و مظلوم ، فقير و غني ، مستضعف و مستكبر ، معروف و منكر و وارد نمودن آنها به عرصة سياسي راه را براي تأثير گذاري دين اسلام در جامعة ايران فراهم كرد . در جايي ايشان مي‌فرمايد: « اسلام تمامش سياست است .

اسلام را بد معرفي كرده‌اند . اسلام براي تمامي زندگي انسان از روزي كه متولد مي‌شود تا موقعي كه وارد قبر مي‌شود دستور و حكم دارد . »23 امام خميني اسلام را برنامة عملي زندگي انسان و خودسازي انسان مي‌دانستند . از آنجا كه انسان در جامعه معنا و حيات مي‌يابد لذا اسلام ديني است كه براي جامعه سازي آمده و لذا تفكيك دين از جامعه و مديريت آن ، ترفند مستبدان و حاميان استعمارگرشان مي‌باشد . ايشان در توضيح اين وضعيت گفته‌اند: «در اين كه بايد دين از سياست جدا باشد و علماي اسلام در امور اجتماعي و سياسي دخالت نكنند استعمارگران گفته و شايع كرده‌اند . اين را بي دينها مي‌گويند . مگر زمان پيغمبر اكرم (ص ) ديانت از سياست جدا بود؟ مگر در آن دوره ، عده‌اي روحاني بودند و عده ديگر سياستمدار و زمامدار ؟

.....اين حرفها را استعمارگران و عمال سياسي آنها درست كرده اند تا دين را از تصرف در امور دنيا و تنظيم جامعة مسلمانان بر كنار سازند . ضمنا ً علماي اسلام را از مردم و مبارزان راه آزادي و استقلال جدا كنند . در اين صورت مي‌توانند بر مردم مسلط شده و ثروتهاي ما را غارت كنند ......آنها مي‌خواهند ما آدم نباشيم . از آدم مي‌ترسند . اگر يك آدم پيدا شد از او مي ترسند براي اينكه توليد مثل مي‌كند و تأثيراتي مي‌گذارد كه اساس استبداد و استعمار و حكومت دست نشاندگي را در هم مي‌ريزد ».24

امام خميني معتقد به جدايي مطلق دين و دنيا از يكديگر نبودند و دنيا را مزرعه اخرت مي دانستند. ايشان براي حكومت و قدرت معنايي جز خدمتگزاري به ملت و اسلام قائل نبودند . لذا مي‌فرمودند كه « ملتفت باشيد شمايي كه الان به حكومت رسيده‌ايد ، حكومت نيست ، خدمتگزاري است ، اسلام خدمتگزار دارد .

منتهي قواي انتظامي هم دارد براي سركوبي آنهايي كه مي‌خواهند خيانت كنند . حكومت اسلامي حكومت خدمت است »25 در همين راستا به مسوؤلين ساير كشورهاي اسلامي و مسلمين توصيه مي‌كردند كه «كوشش كنيد كه حكومت بر قلوب كشورهاي خودتان بكنيد نه حكومت بر ابدان آنها .....حكومت بر قلوب يك كشور حكومت شيريني است ، بر خلاف حكومت ابدان كه قلوب با آنها نباشد . » در خصوص زندگي عملي امام گفتني است ايشان در آغاز كه فعاليتهاي سياسي را به صورت جدّي و علني آغاز كردند 61 ساله بودند و اين نبود مگر با احساس وظيفه و تكليف و عشق به احكام الهي اسلام . رهبري انقلابها را افرادي شورشي و كسانيكه توانايي بر هم زدن و غوغا كردن دارند و احيانا ً جاه طلب هم هستند معرفي كرده‌اند .

لكن امام خميني از سنخ ديگري است . او حكيم سياسي زمانه ساز است . زيرا قبل از آنكه مسوؤليتي داشته باشد و در انظار عمومي شناخته شود ساليان سال به خودسازي و كسب تجربه در جهاد اكبر و همچنين شناخت اوضاع سياسي ـ اجتماعي كشورش پرداخته بود . در كتابي كه در سال 1361 به چاپ رسيد، يكي از افراد مسوؤل در بيت ايشان مي‌نويسد : « پنجاه سال است كه نماز شب امام ترك نشده است ، امام در صحّت در بيماري ، در زندان ، در خلاص، در تبعيد حتي بر روي تخت بيمارستان قلب هم نماز شب مي‌خواند . »26

ذكر خدا ، قرائت و تدبير در قرآن ، تا آخرين لحظات عمر هرگز ترك نشد و نمونه‌اي باور نكردني ـ بر اساس ملاكها و شرايط حاكم بر جهان امروز ـ از رهبري انساني ، الهي در دنياي شلوغ و پر از نيرنگ سياست ظهور كرد و به بار نشست و الگوي مثبت از مقولة رهبري فارغ از زد و بندهاي سياسي ارائه كرد . الگويي كه ثمرة استقلال شخصيت ، ثبات رأي و قاطعيت در تصميم‌گيريها ، هوشياري و آينده نگري در قبال ترفندهاي رژيم و دسيسه‌هاي دشمنان بود .

تفكر حق طلبي طي ساليان طولاني ، تأكيد بر خود سازي و تهذيب و باور به تقدّم عمل فردي بر حركتهاي اجتماعي كه نتيجه‌اش اتخاذ نگاه و رويكردي فراتر از مقتضيات زمانه بود . از اين رو مي‌توان گفت امام خميني در جنبة عملي نيز عامل به دستورات اسلام بود .

زيرا بر زمانة خود شوريد و بناي جديدي را طرح ريزي كرد . استواري در اجراي فرامين الهي لازمة كاري به اين عظمت بود چرا كه مي‌بايستي براي خواست جديد (حكومت ديني متكّي بر پشتوانهء مردمي ) ،‌اقتضاءات جديدي بوجود مي آمد نه اينكه بنا به اقتضاي زمانه، خواست و تقاضا شكل مي‌گرفت . لذا براي بدست آوردن شرايط مناسب بايد اقدام كرد نه اينكه تا زمان مهّيا شدن شرايط از قيام صرفنظر كرد . امام معتقد بود كه در قيام لله است كه معرفه الله حاصل مي شود.

همچنين امام در مقابل كساني كه معتقد بودند براي قيام قدرت ندارند، بدين مضمون مي فرمايند كه بعكس ، براي قدرت، بايد قيام كرد27. جمع بندي : در يك جامعه ناآرام و متشنّج و جامعة دو قطبي شده كه در يك قطب آن گروههاي اجتماعي و در قطب ديگر حاكميت سياسي قرار دارد, تنها زماني يك انقلاب پيروز خواهد شد كه سه ركن اساسي انقلاب يعني مردم, رهبري و ايدئولوژي, هماهنگ, متناسب و با كاربرد مناسب عمل نمايند. هر اندازه كه حضور گروههاي اجتماعي گسترده تر باشد, هر اندازه كه يك ايدئولوژي قدرت توجيه و تبيين خواسته و ارزشهاي ايده آل جامعه را بيشتر داشته و مقبوليت وسيعتري پيدا نمايد, و هر اندازه رهبري با نقش مهم خود بتواند با سلاح ايدئولوژي و با حمايت نيروي مردمي استراتژيهاي مناسبتر اعمال نمايد, امكان موفقيت سريعتر انقلاب با ضايعات كمتر وجود دارد 28. در انقلاب اسلامي ايران هر سه عامل فوق نقش آفريني داشتند. بعبارت ديگر اگر جنبش و خروش مردمي كه مبتني بر تجربه ها و عناصري كه ريشه در تاريخ ملت دارند نبود, و اگر رهبري آگاه, راستگو و شجاع كه خود را در ساليان طولاني در مكتبي راستين پرورده و پخته باشد نمي بود, هيچگاه انقلاب اسلامي پيروز نمي شد.

از اينرو انقلاب اسلامي را مي توان نتيجة تحولات عميق روحي و دروني افراد جامعة ايران دانست كه در اثر مجموعه شرايط سياسي, اجتماعي و اقتصادي دوران پهلوي به رهبري امام خميني در مسير آگاهي استقلال و آزادي در پرتو دين باوري و گسترش دستورات اسلام در گسترة جامعه هدايت و رهبري شد.

انقلاب اسلامي انقلابي بديع بود. چرا كه تمسّك به دستورات دين را براي سعادت فردي و اجتماعي در جهاني با هدفهاي صرفاً مادّي مطرح كرد. انقلابي غريب و در انزواي سياسي كه به مرور حصارهاي انزوا را شكسته و از زمان پيروزي تاكنون بيشتر در جهان شناخته و پذيرفته شده است.

/ 10