«حاء» - فرهنگ نامه جغرافیایی حرمین شریفین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

فرهنگ نامه جغرافیایی حرمین شریفین - نسخه متنی

محمدمحمدحسن شراب؛ مترجم: حمیدرضا شیخی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

«حاء»

حاء: نامي است كه يكي از چاه هاي مدينه به آن اضافه مي شود و در حرف الف، ماده «آبار»، گذشت. بعضي آن را يك كلمه; يعني به صورت «بيرحا»، دانسته اند. در حديث ابوطلحه انصاري از اين چاه نام برده شده و آمده است كه وي به رسول خدا(صلي الله عليه وآله) عرض كرد: «من در ميان املاك و دارايي هايم به بئر حاء بيشترين علاقه را دارم و آن را در راه خدا صدقه مي دهم».

در سنن ابو داود آمده است: «در ميان اموالم به «اَريحا» بيشترين علاقه را دارم». به گمان من اين يك تحريف دوري است... بكري تأكيد كرده كه اين كلمه مركب از «بئر» و «حاء» مي باشد.

بئر حاء در شمال شرقي مدينه بوده و با مسجد پيامبر(صلي الله عليه وآله) 84 متر فاصله داشته است.

حاجر: در لغت به معناي زمين بلندي است كه ميان آن پست و فرورفته باشد، نيز به معناي كناره هاي وادي كه آب را نگاه دارند.

حاجر نام چندين جاست كه مشهورترين آن ها حاجر مدينه است در غرب النّقاء تا انتهاي حرّه وبره از طرف وادي عقيق. گفته مي شود: هرگاه سخن از عقيق و حاجر به ميان آيد آتش شوق و اشتياق (به مدينه) شعله ور مي شود و اشك از مَحاجر (كاسه هاي چشم) سرازير مي گردد.

در تعيين زيستگاه هاي بني فَزاره نيز از حاجر سخن به ميان مي آيد و منازل آن ها را بين نقره و حاجر تعيين مي كنند. مي گويند عُيينة بن حصن فزاري، عمربن خطاب را از وارد كردن غيرعرب ها به مدينه نهي كرد و گفت: گويي مردي از آنان را مي بينم كه به اين جاي تو خنجر مي زند ـ او دست خود را زير نافش گذاشت ـ و اتفاقاً به همان نقطه از بدن عمر خنجر خورد. هنگامي كه ابولؤلؤ بر او خنجر زد، عمر گفت: «همانا ميان نُقره و حاجر رأيي است».

حاجزه: جايي است در جنوب عوالي ـ عوالي مدينه ـ كه يكي از صدقات رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در آن جا قرار داشته است.

حُباشه (به ضمّ اول): يكي از بازارهاي عرب در دوره جاهليت بوده است. در حديث آمده است: هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به سن بلوغ رسيد و جواني برنا شد... خديجه او را براي تجارت در بازار حُباشه، كه بازاري است در تهامه، اجير كرد (به نقل از ياقوت). در كتاب المثالب ابوعبيده آمده است كه صيفي و ابوصيفي، دو پسر هاشم بن عبدمناف، از كنيزي سياهپوست بودند كه در بازار حُباشه، بازاري متعلق به قينقاع، از مالكش عمروبن سلول، برادر اُبيّ بن سلول منافق، خريداري شده بود. اين جمله نشان مي دهد كه حُباشه ـ حُباشه دوم ـ از مدينه بوده است; چرا كه بني قينقاع در مدينه به سر مي بردند و حُباشه نام بازار آن ها بوده و در منطقه عوالي مدينه قرار داشته است.

اما حُباشه تهامه; ازرقي مي نويسد: (اين بازار) در منطقه اوصام از سرزمين بارق، در ناحيه يمن است و فاصله آن تا مكه شش شب راه بوده است.

اين كه گفته اند «در ناحيه يمن است» مقصود يمن معروف فعلي نيست; زيرا «بارق»، كه در تعيين موقعيت بازار از آن ياد شده، امروزه در ميان محايل و قنفذه در تهامه عسير، واقع در كشور عربستان سعودي جاي دارد.

حجاز: اقليمي است معروف كه مكه و مدينه و جُدّه و طائف و تبوك و سرزمين عسير و تهامه و بيشه جزو آن مي باشد. در حديث آمده است: «همانا دين به مدينه مي خزد و در آن جا جمع مي شود آن گونه كه مار به سوراخ خود مي خزد و جمع مي شود و دين به حجاز پناه مي برد آن سان كه بز كوهي به بالاي كوه پناهنده مي شود».

حِجْر (به كسر حاء و سكون جيم): حِجر كعبه جايي است كه قبر اسماعيل و مادرش هاجر در آن جاست و به نام «حجر اسماعيل» معروف مي باشد. حجر اسماعيل در آستانه كعبه، در ركن شامي آن، قرار دارد و دور آن ديواري به ارتفاع نيم قد كشيده شده است. به عقيده علما خواندن نماز واجب در آن جا درست نيست; زيرا جزئي از كعبه به شمار مي آيد.

حَجُون (به فتح حاء): جايي است در مكه كه هنوز هم به همين نام معروف است. در صحيح بخاري آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، در روز فتح مكه، دستور داد پرچمش در حَجون برافراشته شود.

حُديبيّه (به ضمّ حاء و تشديد و تخفيف ياء هردو): هم اكنون در بيست و دو كيلومتري غرب مكه، در راه جُده، واقع شده و همچنان به اين نام معروف است.

حِراء (به كسر حاء): كوهي است كه به آن جبل النور (كوه نور) نيز مي گويند و در شمال شرقي مكه مكرمه قرار دارد. غار حراء كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در آن جا به عبادت مي پرداخت و نخستين سوره قرآن نيز در آن جا نازل شد در همين كوه است. امروزه ساختمان ها و خانه هاي مكه تا به اين كوه رسيده است. (نك: نقشه مكه مكرمه).

حَرَم المدينه: در احاديثي كه حدود حرم مدينه را تعيين كرده اند، از جاهايي نام برده شده كه در اين جا به ذكر هريك از آن ها و بيان موقعيتشان ـ تا جايي كه توانسته ام به دست آورم، مي پردازم:

1 ـ لابتان: در حديث آمده كه مابين دولابه مدينه حرم است. لابه همان حرّه است و مدينه دو حرّه داشته، يكي حرّه شرقي كه در شرق مدينه است و ديگري حرّه غربي در غرب آن قرار دارد. به اولي حرّه واقم مي گويند و به دومي حره و بره. حرّه شرقي و غربي به سمت شمال و جنوب پيچ مي خورند به طوري كه مدينه را در احاطه چهار حرّه قرار مي دهند.

2 ـ كوه عَير (به معناي الاغ): كوهي است در قبله مدينه نزديك ذوالحليفه كه ميقات مردم مدينه است.

3 ـ كوه ثَوْر: كوه كوچكي است در پشت كوه اُحُد.

4 ـ ذات الجَيْش: در راه مدينه به مكه و بعد از ذوالحليفه است.

5 ـ مُشيرب: كوهي است در سمت شام (شمال) ذات الجيش.

6 ـ أشراف (كوه هاي) مخيض: كوه هايي است در راه شام.

7 ـ حفياء: جايي است در غابه واقع در جهت شام (شمال) مدينه.

8 ـ ثيب كه به صورت تيم و يثيب تصحيف شده: كوهي است در شرق مدينه.

9 ـ وعيره: كوهي در شرق ثور كه از ثور بزرگ تر و از اُحد كوچك تر است.

حَرَم: دو حرم داريم: يكي حرم مكه و ديگري حرم مدينه. نسبت به حَرَم: «حِرْمي» ـ به كسر حاء و سكون راء ـ است و مؤنث آن «حِرْميّة» مي باشد. اين نسبت غيرقياسي است. بعضي آن را «حُرْمي» ـ به ضمّ حاء ـ گفته اند كه ظاهراً نظر به حرمة البيت داشته اند. مبرّر جواز فتح را بنا به اصل نقل كرده است. گفته شده كه هرگاه غير انسان را به حرم لغت دهنده مي گويند: حَرَمي ـ به فتح اول و دوم ـ مثلاً گفته مي شود: ثوب حَرَمي.

هريك از دو حرم يادشده حدود شناخته شده اي دارد.

حَرّة اشجع: اشجع از مشهورترين تيره هاي قبيله عظفان است كه در وادي مدينه به سمت شمال مي زيستند. به گمان برخي محققان، پاره اي از قبايل هيثم ساكن شمال مدينه نسبشان به اشجع برمي گردد. اشجع از همپيمانان خزرج بودند و در جنگ «بُعاث» خزرجيان را ياري مي رساندند، در جنگ حنين همراه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) جنگيدند. از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) روايت شده كه فرمود: «انصار و مزينه و جهينه و غفار و اشجع ياوران من در برابر مردم هستند». حرّه اشجع همان است كه در دوره «فترت» (قبل از اسلام) در آن جا آتشي نمايان شد و طوايفي از عرب تصميم به پرستش آن گرفتند اما مردي از عبس، به نام خالد بن سنان، برخاست و آتش را خاموش كرد. پيامبر اكرم درباره خالد فرموده است: «او پيامبري بود كه قومش وي را نابود كردند».

خالد بن سِنان عبسي حكيمي از پيامبران عرب در عصر جاهليت بود كه در سرزمين عبس مردم را به دين عيسي دعوت مي كرد. ابن اثير (1/131) مي نويسد: يكي از معجزات او اين است كه در عربستان آتشي نمايان شد و مردم را به انحراف كشاند و نزديك بود مجوسي شوند. اما خالد عصايش را برداشت و به درون آتش رفت و آن را پراكنده ساخت... و در حالي كه در ميان آتش قرار داشت آتش خاموش گرديد. گفته اند: در ميان فرزندان اسماعيل، تا قبل از محمد(صلي الله عليه وآله)، پيامبري جز خالد نبوده است.

ابن حجر داستان خالد بن سنان را در الإصابه: 1/466، آورده و گفته است: درست ترين مطلبي كه در اين باره شنيده ام از سعيد بن جبير است. او مي گويد: دختر خالد بن سنان عبسي خدمت پيامبر(صلي الله عليه وآله) آمد; حضرت فرمود: «خوش آمدي اي دختر پيامبري كه قومش او را نابود كردند».

ابن حجر داستان اين پيامبر با قومش و داستان آتشي را كه وي خاموش ساخت آورده است.

از آن جا كه ما براي پيامبران قائل به معجزه هستيم و براي اوليا معتقد به كرامت، بنابراين، چنانچه خالد پيامبر بوده باشد اين عمل او (خاموش ساختن آتش) يك معجزه است و اگر حكيمي صالح بوده كرامت به شمار مي آيد.

حرّة بني سُليم: از نواحي مدينه است واقع در نزديكي حِمي (قرقگاه) نقيع.

حرّة قباء: در سمت قبله مدينه واقع شده و در احاديث از آن سخن رفته است.

حرّة حرّة واقم: سنگلاخ شرقي مدينه است. واقعه حرّه در زمان يزيد در همين حرّه به وقوع پيوست.

حَزْن (به فتح اول و سكون دوم): ضد سَهْل (زمين نرم و هموار، دشت) است يعني زمين درشت برآمده، نام راهي است ميان مدينه و خيبر كه وقتي نام آن به پيامبر(صلي الله عليه وآله) گفته شد حضرت از پيمودن آن خودداري ورزيد و از راه مرحب رفت.

حَزْوَرَة (به فتح اول و سكون دوم و فتح واو و راء): در لغت به معناي تپه و پشته كوچك است. حزروه نام بازار مكه بوده است. در حديث آمده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در حزروه ايستاد و فرمود: اي سرزمين مكه، تو بهترين سرزمين هايي و محبوب ترين آن ها در نزد من; اگر قوم من مرا از تو بيرون نمي كردند هرگز در سرزميني جز تو ساكن نمي شدم.

حُسْني (به ضمّ اول و سكون دوم): يكي از صدقات پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه جزء اموال مخيريق بود. اين ملك در منطقه عوالي مدينه قرار داشت.

حُسَيْكة : مصغّر «حَسَكَة» است و حَسَكه واحد «حَسَك» مي باشد به معناي خار. حَسَك السعدان نام جايي در مدينه بوده است.

حِشّان (به كسر اول و تشديد شين): جمع «حشّ» است به معناي بوستان. اُطم يا دژي بوده در مدينه نزديك بقيع. در خبر وفات عباس بن عبدالمطلب از اين محل نام برده شده و آمده است كه مردم جنازه او را تا حِشّان تشييع كردند و همگي از زن و مرد و كودك در مراسم تشييع حاضر شدند.

حُشّ كوكب (به ضمّ حاء، فتح آن را نيز جايز دانسته اند): حشّ در لغت به معناي بوستان است و وجه تسميه بوستان به حشّ آن است كه مردم براي قضاي حاجت به بستان ها مي رفتند.

كوكب نام مردي از انصار بوده است. حش كوكب در محل بقيع الغرقد قرار داشت و عثمان آن را خريد و به بقيع افزود.

حِصاب: محل رمي جمره در منا است. مصدري است كه به نام مكان و جايي تبديل شده و برگرفته از «حَصباء» (سنگريزه) مي باشد.

حَصّاص (به فتح اول و تشديد دوم): يا حصحاص. ذوالحصاص هم مي گويند. كوهي است در حجاز مشرف بر ذي طوي. و ذي طوي از كوه هاي مكه است كه امروزه ساختمان هاي مكه از هرسو آن را درميان گرفته است.

حِصْن: در لغت به معناي دژ و پناهگاه است. از جمله دژها و حصن هايي كه در حديث و سيره از آن ها ياد شده دژهاي خيبر است مانند: حصن ناعم، قموص، وطيح، سُلالم، حصن نزار، صعب بن معاذ، حصن اُبيّ و قلعه زبير.

حطيم: در جايگاه آن اختلاف نظر است اما قوي ترين قول آن است كه حطيم در فاصله حجرالاسود و زمزم تا مقام ابراهيم واقع شده است.

حَفاة : حدود 75 كيلومتر با جنوب المنصرف (مُسيجد) فاصله دارد و در راه هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) قرار داشته و در ناحيه الفُرُع از امارت مدينه واقع است.

حَفْر: به سكون فاء، چاهي جاهلي بوده در مكّه. اين كلمه به جيم (جَفْر) نيز روايت مي شود.

حَفْياء (به فتح اول و سكون دوم): در حديث آمده است: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) اسب هايي را كه براي مسابقه تربيت شده بودند از حفياء مسابقه داد و خط پايان مسابقه ثنية الوداع بود. گمان مي كنم كه حفياء در «الغابه» بوده و همان است كه امروزه به نام «الخُليل» خوانده مي شود و در شمال مدينة النبي واقع است.

حَلْقَه: واديي است كه راه حفاة به غائر از آن مي گذرد و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مسير هجرت خود از اين وادي عبور كرد.

حُلْوان (به ضمّ اول و سكون دوم): به معناي پاداشت و بخشش است. يك حلوان در عراق داريم كه در انتهاي مرزهاي شَواد به طرف جبال است و يكي در مصر كه نزديك قاهره قرار دارد.

حُلَيفه: ذوالحليفه نيز گفته مي شود و آن دهكده اي است در حومه مدينة النبي در راه مكّه كه با مدينه نه كيلومتر فاصله دارد و در وادي عقيق در دامنه غربي كوه «عَيْر» واقع شده است. با خروج از ذوالحليفه به سمت مكه وارد بيداء مي شوي. امروزه به نام «بيارعلي» شهرت دارد و ميقات مردم مدينه و كساني است كه براي حج يا عمره از مدينه مي گذرند. مسجد شجره در همين مكان است.

حَمراءالأسد: در حوادث دنباله جنگ احد از اين نام ياد شده و آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بيرون رفت تا اين كه به حمراءالأسد رسيد.

حمراءالأسد: كوه سرخ رنگي است در بيست كيلومتري جنوب مدينه. هرگاه از ذوالحليفه ـ از راه بدر ـ به سمت مكه بيرون رويد جنوب حمراءالأسد را مي بينيد. اين كوه در كرانه چپ عقيق الحسا، در راه مدينه به الفرع، واقع شده است.

حِمي (به الف مقصور و گاه ممدود): در لغت به معناي جاهايي از اراضي موات است كه از چراندن حيوانات در آن ها جلوگيري مي شود تا علف هايش زياد شود و احشام مخصوصي در آن بچرند (قرقگاه، چراگاه اختصاصي). در نواحي مدينه جاهايي به اين نام مشهورند.

حُنين: نام مكاني است كه در كتاب خدا از آن ياد شده است: «وَ يَوْمَ حُنَيْن» .11جنگ حنين در همين مكان به وقوع پيوست. در بيست و شش كيلومتري شرق مكه واقع شده و با دونشانه اي كه براي تعيين حدود حرم در راه نجد نصب شده اند يازده كيلومتر فاصله دارد. وادي حنين امروزه به نام «الشرائع» معروف است. به عبارت دقيق تر، قسمت بالاي آن را «صَدْر» مي گويند و پايين آن را «الشرائع».

حَوْءَب: (به فتح اول و سكون دوم و فتح همزه): جايي است نزديك بصره و در راه مكه. در حديث آمده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) به عايشه فرمود: «شايد تو همان صاحب شتر پشمالويي باشي كه سگ هاي حوءَب بر او پارس مي كنند».

حَوْصي (به صاد يا ضاد): جايي است ميان وادي القري (العلا) و تبوك كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هنگام رفتن به تبوك در آن جا فرود آمد و نماز خواند و در محل نماز آن حضرت مسجدي ساخته شد.

حَيْل (به فتح اول و سكون دوم): به معناي قدرت و نيروست. جايي بوده ميان مدينه و خيبر كه رمه شتر رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در آن جا مي چريد و چون دچار خشكسالي شد شترها را نزديك غابه بردند. در آن جا عُيينة بن حصن بن حذيفه فزاري به گلّه شتر حمله كرد و به غارت برد. آن چه آمد به نقل از معجم البلدان ياقوت بود.

/ 13