ابن ابيجمهور در «المجلي» در مورد علم الهي نسبت به جزئيات، چنين ميگويد: «و القول باستحالة التعلق بالجزئيات الزمانيه لتغيرها فيستلزم تغير العلم، لانه صورة فتغير الذات لاهنا نفسها و جهل نشأ من عدم الاطلاع علي حقيقة علمه اذ هو انکشاف الاشياء و التغير و التبديل فيها باعتبار وقوعها تحت حيطه الزمان و من لا حظها واقعه فيه و الحق تعالي و تقدس عن الزمان، فلا تغير و لا تبديل عنده ، بل جميع عنده کالشئ الواحد فلا تغير و لا تبدل بالنسبته الي حيطه.»[24] سخن از محال بودن تعلق علم الهي به جزئيات زمان، به جهت تغيير آن که مستلزم تغيير علم است مي باشد، زيرا آن صورتي است، پس در نتيجه تغيير است؛ چرا که آن صورت همان ذات است و ناآگاهي ناشي از عدم شناخت حقيقت علم خداست؛به جهت اينكه علم خدا كشف موجودات است و تغيير و تبديل در آنها به اعتبار وقوع خارجي آنها تحت گستره زمان است که کسي آنها را احاطه کرده و در بستر زمان آن را واقع ساخته است. در حالي که حق تعالي منزه از زمان است. پس در نتيجه، در نزد خدا تغيير و تحول مفهومي ندارد، بلکه همه موجودات در نظر او، همانند يک شئ واحد است. بنابراين نسبت به حيطه علم خداوند، براي او نه تغيير و نه تبديلي است. همانطور که در اين جملات ملاحظه ميشود، ابن ابي جمهور به يکي از اشکالاتي که بعضيها بر فلاسفه ايراد گرفتهاند، پاسخ داده است. اشکال اين است که واقع يا جهان خارج متغير است، و علم به شئ متغير نيز متغير است و حال آنکه تغيّر بر خدا محال است. از اين رو، علم او به واقع، نه از حيث اين است که تغير است، بلکه از جهت ثبات و استقرار آن است. غزالي ميگويد: «اين قاعدهاي است که بدان شرايع را يکسره سست و بيپايه ميکنند؛ زيرا مضمون آن اين است که اگر مثلاً زيد نسبت به خدا فرمان ببرد يا نافرماني کند، خداي تعالي بدان عالم نباشد، زيرا اين يک حادثه جزئي و متغير است.»[25] ابن ابي جمهور گويد اين تغيرات در نظر ماست و الا همه عالم گذشته و حال و آينده مانند يک شئ واحد است که تغيري در آن نيست و در نتيجه، تغيير در حق تعالي راه ندارد.