آراء ابن ابيجمهور احسائي
توحيد
ابن ابيجمهور احسائي توحيد را چنين تعريف ميکند: «التوحيد في اللغه هو التفريد، يقال توحد برأيه، أي تفرّد، و اما في الاصطلاح فَعَلي المشهور، انه اثبات صانع واحد لهذا العالم، و في اصطلاح اهل التحقيق، هو تفريد ذات الحق تبع عن جميع الکثره باعتبار انطواء جميع الصفات و الافعال فيها، و علي طريق اهل التصوف، هو تفريد الوجود المحض علي وجه تنطوي المبادي و الترتيب في عظمته القيوميه.»[18] «توحيد در لغت، تفريد است. گفته ميشود: در عقيدهاش يگانه است؛ اما در اصطلاح، بنابر مشهور عبارت است از اثبات يک خالق براي اين جهان و در اصطلاح اهل تحقيق، توحيد يعني: منزه دانستن ذات خدا از همه کثرتها؛ زيرا همه صفات را در بر ميگيرد و به طريقه اهل تصوف، توحيد يعني: قائل بودن فقط به يک موجود ، به صورتي که همه مظاهر منطوي و منتظم در عظمت قيومي اوست.» اين همان توحيد وجودي است که همه انبياء و اولياء عليهم السلام بر آن بوده اند. ابن ابيجمهور، پس از آنکه ميگويد اکثر مردم توحيدشان توحيدي ظاهري ميباشد، و فقط لا اله الا الله گفتهاند، ميگويد: خداوند ترا موفق بدارد تا توحيد را آنچنان که اهلش ميفهمند، بفهمي. پس بيان مينمايد که فهم توحيد، اصل دين و اساس اسلام است و علم به توحيد شريفترين و بهترين علمهاست و بزرگترين اسرار است و هيچ سرّي نيست مگر اينکه معدنش آن است. علم به توحيد، اولين واجب در نزد شريعت ميباشد و در نزد ارباب معرفت آخرين درجه ميباشد. به همين خاطر گفتهاند: «همه مقالات و احوال نسبت به توحيد، مانند راهي است که توحيد مقصد اعلي و غايت آن است و براي انسان مقامي بالاتر از آن نيست » ابن ابيجمهور، براي عارفان قبل از خويش احترام خاصي قايل بوده است و براي بيان مقاصد خودش به سخنان آنها تمسّک جسته است. از جمله آنها محيالدين عربي ميباشد که از او با عنوان شيخ اعظم ياد ميکند و سخنش را نقل ميکند: «قال شيخ الاعظم: «اياکم و الجمع و التفرقه، فان الاول يورث الزندقيه و الالحاد، والثاني يقتضي تعطيل الفاعل المطلق، و عليکم بهما، فان جامعمها موحد حقيقي و هو المسمّي بجمع الجمع و جامع الجميع.»[19] ترجمه: بر شما باد به جمع و فرق به درستي که اولي (که جمع باشد مشاهده حق است بيخلق) و باعث کفر و الحاد است، و دومي (که تفرقه باشد، احتجاب است از حق به خلق، همه خلق ببيند و حق را از هر جهت غير داند) باعث تعطيل فاعل مطلق است (يعني خدا را فاعل در عالم نبيند و خلق را همه کاره داند) و بر شما باد به هر دو (جمع و فرق) پس کسي که جمع و فرق را دارا باشد، موحد حقيقي است (و اين مقام) جمعالجمع يا جامعالجميع ناميده ميشود. اين همان تشبيه و تنزيه ميباشد که ابن عربي به آن توجه ميدهد؛ يعني حق از جهتي مانند خلق ميباشد و از جهتي غير خلق مي باشد. همانطور که مشاهده ميشود، ابنعربي موحد حقيقي را کسي ميداند که به مقام جمعالجمع رسيده باشد. جمعالجمع، اصطلاحي عرفاني ميباشد که در شرح گلشن راز اين چنين توضيح داده شده است که: «جمع در اصطلاح اين طايفه، مقابل فرق است و فرق احتجاب است از حق به خلق يعني همه خلق بيند و حق را از هر جهتي غير داند و جمع مشاهده حق است بي خلق و اين مرتبت فناء سالک است. چون تا زماني که هستي سالک بر حال باشد، شهود حق بيخلق نيست و جمع الجمع شهود خلق است، قائم به حق، يعني حق را در جمع موجودات و مخلوقات مشاهده نمايد که هر جا به صنعتي ديگر ظاهر گشته که مقام «بقاء بالله» است؛ اين مقام را فرق بعدالجمع و فرق ثاني و صحو بعدالمحو گويند.»[20] ابن ابي جمهور، پس از نقل سخن محييالدين عربي، سخن امام صادق(ع) را نقل مينمايد که آن حضرت در دعايشان فرمودند: «و اسالک بتوحيدک الذي فطرت عليه العقول، و اخذت به المواثيق، و ارسلت به الرسل، و انزلت به الکتب، و جعلته اول فرائضک و نهاية طاعتک، فلم تقبل حسنة الا معه، و لم تغفر سيئه الا بعده.» امام صادق (ع) از خداوند به توحيدي خداوند را ميخواند که عقول را بر آن اساس خلق کرده و پيمانها را گرفته و پيامبران را فرستاده و کتب را نازل کرده و توحيد اولين واجب ميباشد و نهايت اطاعت خداست و هيچ حسنهاي پذيرفته نميشود،مگر با توحيد باشد و گناهي بخشوده نميشود، مگر بعد از توحيد. سپس سخن شيخ شبلي را نقل ميکند که از او در مورد توحيد سؤال کردند و شبلي گفت: «هر که از توحيد جواب دهد به عبارت، ملحد بود و هر که بدو اشارت کند، ثنوي بود و هر که بدو اشارت کند، بت پرست بود و هر که درو سخن گويد غافل بود و هر که از او خاموش شود، جاهل بود و هر که پندارد که بدو رسيده، او را حاصل نبود و هر که اشارت کند که او نزديک است، او دور است و هر که از خويشتن و جد نمايد، او نيافتست و هر چه تمييز کنند و به وهم و آن را ادراک کند، به عقل در تمامترين معانيِ آن، همه با شما گردد، همچون شما مُحدَث و مصنوع بود.»[21] و آنگاه سخن ابو عبد الله انصاري را از کتاب منازل السائرين نقل ميکند:
ما وحد الواحد من واحد
توحيد من ينطق عن نعته
توحيده اياه توحيده
و نعتُ من ينعته لاحدٌ[22]
اذ کل من وحده جاحدّ
عاريه ابطلها الواحدُ
و نعتُ من ينعته لاحدٌ[22]
و نعتُ من ينعته لاحدٌ[22]
و لا مصالحة للاشارات.»[23] همانا ذوقيات قابل بيان با عبارات نيست و صلاحيت براي اشاره هم ندارد.