روش پژوهش - هجرت یا جهانی کردن اسلام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هجرت یا جهانی کردن اسلام - نسخه متنی

سید محمد باقر نجفی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روش پژوهش

مدّت ها در اين تأمل و تفكّر ماندم. كتاب ها را سير مى كردم، تا آنجا كه پى بردم سير در اين حيرت با نشستن گوشه اى و خواندن مكرر كتاب ها و پريدن از كول اين نظر و لفظ ، به آن نظر و لفظ ، نتيجه بخش نيست و مرا به منزلگاه مطمئنى نمى رساند.

به خود گفتم بايد از تفكّر انتزاعى و تجريدى دور شد، بايد مسافرت كرد، سرزمين هاى موضوع پژوهش را ديد، راه ها و فاصله هاى جغرافيايى را در نظر آورد تا بتوان با ذهنى آزاد و روحيه اى پويا اسناد تاريخى هجرت را با واقعيت هاى جغرافيايى پالايش و مورد نقد و بررسى قرار داد. تا اين محك ها دانسته نشود، ممكن نيست كه بتوان اسناد تاريخى را بر اساس مسيرهاى جغرافيايى زمان بندى كرد. ممكن نيست كه بتوان بدون طبقه بندى زمانى، ارتباط اسناد تاريخى مربوط به اين واقعه تاريخى را فهميد و پيوندها را درك كرد.

متأسفانه اسناد تاريخى و سيره، مانند دانه هاى تسبيح كنار هم نهاده شده اند بى آنكه دقيقاً ميان آن ها ارتباطى مشخص شده باشد. در اين پژوهش دانستم تا عامل جغرافيايى را در سلسله اسناد تاريخى وارد نسازيم نمى توانيم تقدم و تأخرهاى اقدامات بت پرستان يا مسلمانان را روشن سازيم.

سير در اين وادى، نيازمند حضور در منطقه ها و انجام پژوهش هاى ميدانى است; كارى كه به علت صعوبت راه هاى حجاز، صحراهاى خشك، فقدان امكانات سفر، در تاريخ صورت جامعى به خود نيافت.

درسايه چنين روشى احساس كردم تا مسير هجرت پيامبر را، از مكه تا مدينه نپيمايم، نمى توانم تصويرى از تاريخ هجرت را رسم كنم و تا اسنادِ تاريخى را بر دوش خود، به اين سوى و آن سوى حجاز نبرم، نمى توانم زمان و مكان وقايع تاريخى را بفهمم.

قبول خردمندانه چنين روشى، توأم با ايمان مستند به اينكه «محمد(صلى الله عليه وآله)نمى توانسته خارج از عقل و عدل و محبّت كارى كرده باشد»، موجب شد تا احساس كنم ميان واقعيت و حقيقتى كه تاكنون به آن باور داشته ايم، شكاف عميقى وجود دارد.

پس به خود گفتم: بايد مصمّم و صادقانه در شكاف ها جستجو كرد تا حقيقت را به دور از احساس دينى، آن طور شناخت كه با واقع انطباق داشته است و نه با افكارى كه نمى تواند از بازيگرى هاى روحى و ذهنى، خود را رها سازد.

پيش آوردن عامل جغرافيايى در انجام چنين پژوهشى موجب شد تا عامل «زمان» همان اعتبارى را در شناخت وقايع پيدا كند كه عامل «مكان». در نتيجه تا حدودى موفق شدم اسناد تاريخى را در يك توالى مكانى زمانى گرد هم آورم و جابه جا، روز به روز بر واژه هاى نهفته در مستندات تاريخى بينديشم; مستنداتى كه به هر حال چون غالب آن ها به طور كلّى و آن هم با چندين واسطه در طول دو قرن روايت شده، نمى تواند ما را به سادگى در شرايط زمانى و اوصاف مكانى رويدادها قرار دهد.

وقتى پژوهش ها را بر اساس اين روش عقلايى برنامه ريزى كردم و با حضور خود خواستم سخنِ اسناد تاريخى را بشنوم، ناخواسته در حالى فرو رفتم كه آغاز و پايانش را نمى دام، همى دانم كه صعود به كوه هايى كه او نيز از كنارش گذشت و طى صحراهايى كه او نيز طى كرد، آنقدر مرا تحت تأثير تاريخ او قرار داد كه در بسيارى از موارد خود را حاضر در تاريخ او مى يافتم و واقعيت ها در وراى الفاظ و تعابير، شكل و نماى ديگرى به خود مى گرفت. در حقيقت ديگر نه روش بود و نه جستجو، احساسى! كه كلام تاريخ را مى شنيد و نه تاريخ; كلام مورّخان را. احساس مى كردم تاريخ مرا با خود همراه كرده بود تا بتوانم اطلاعات متنوع خود را در ساختار نوينى پيوند زنم.

در اين وادى ها گرديدم و چرخيدم، گاه مى ايستادم و او را مى خواندم، گاه مى افتادم و بر خود مى گريستم. تا نشانى مى ديدم كه در تاريخ نامى از آن بود، مى دويدم و مى دويدم تا بر دامنش اشك شوق ريزم و بر غربت تاريخ او در كتاب ها و سرزمين هاى او آه آه كشم!... به دريايى در افتادم كه پايانش نمى ديدم!...

در اين سفر انكشافى; تاريخ سيرتِ او، بخشى از وجودم شده بود، گويى بيابان ها از تاريخ با من سخن مى گفتند. خود را از كتاب و لغت و سند بى نياز مى ديدم; هر ريگى، هرخارى، هر بادِ گرمى، طوفان شنى، اوراقِ نوشته تاريخ بود. هر نقش و نمايى، نخلى و چاهى، محدثان سيره او بودند; هر شبى كه مى گذشت هر روزى كه مى آمد، در نمايش روزى از روزهاى پرشكوه او، شبى از شب هاى ملكوتى او، حيرت زده و سرگردان مى شدم. ساده لوحى مى ماندم كه به سادگى حقايق ساده تاريخ او را در وراى نوشته هاى مشكل، لفاظى هاى مفسران و محققان كلامى و فلسفى يا ايهام و ابهام صوفيان، مى خواندم و مى ديدم كه چگونه آن همه پاكى منظم و راستى معقول در كلام متكبرانه محققانى كه بيش از تاريخ او به تاريخ زندگى خود دلبسته بودند. بى مهر و بى منطق شده است. چگونه بر اعمال سياست زده و افكار مانده و بسته، قنديل و قلاده هاى علوم دينى آويزان كرده ايم، كه براى فهم زبان آنها بايد فرسنگ ها از زبان الهى جهانى او دور شويم تا زير برف انبارى از كلام محلى و رفتار ايلى ديگران نتوانيم به او، به مدينه او، به رسالت او رسيم... بى آنكه بفهميم كه از قرن دوم تاكنون در عادات و سنت هاى محلّى و ملّى جهان مسلمانى، بر سنت او پرده فراموشى انداخته ايم. شهرستان زمانى خود را به جاى مدينه او شاخص تفكّرات معنوى خود كرديم و ناخواسته به گرد شهرش، حصارى از شاخص هاى زمانه خود كشيديم تا مسافران ديار معنى، از مسير دروازه هاى نفس ما عبور كنند.

/ 7