حضور تشيع يا هوادارى از على (عليه السلام) به صورت فردى يا خاندانى در مكه، و نيز به صورت عناصر محلى يا مهاجر از نقاط ديگر، به طور جدى با تاريخ اين شهر به نخستين روزهاى حضور اسلام در آن باز مى گردد. ظهور سلسله خودمختارِ محلىِ خاندانِ شيعى بنى الحسن، به روشنى از موقعيت بالا و ماهيت اين حضور خبر مى دهد. مسأله اى كه براى مدتى طولانى مورد غفلت بوده، موضع گرايشهاى شيعى سه سلسله از شرفا است كه يكى پس از ديگرى از قرن دهم به بعد حاكم بر مكه شدند; جعفريها، هواشم و بنو قتاده; مسأله اى كه اخيراً دريك مقاله عالى توسط R. Mortel مورد بررسى قرار گرفته است. وى در پرتو منابع اهل سنت، به روشنى نشان داده است كه شرفاى مكه به طور رسمى، از تشيعِ به صورت نوع ميانه رو زيدى آن، دست كم تا اوايل قرن پانزدهم (ميلادى) حمايت مى كرده اند. سنى ها به طور غالب، شرفاىِ مكّىِ حامىِ زيديان و امام زيدى را كه اجازه مى يافت در مسجد اعظم (مسجدالحرام) بر مذهب خود نماز بگزارد، سرزنش مى كردند. به ديده آنها، مكه محل تجمع بدعتگران يا مجمع الروافض شده بود! مارتل خاطر نشان كرده است كه در قرن پانزدهم، تا اندازه اى به دليل فشار مماليك، شرفاى مكه به تدريج با روى آوردن به تسنن شافعى، اقدام به قطع پيوند خود با زيديه نمودند. اين واقعيت كه شمارى از آنها زير نظر دانشمندان سنى به تعليم حديث پرداخته و اجازه از آنها دريافت داشتند، از ديد مارتل، به معناى شاهدى قطعى بر تغيير رويه مذهبى شرفاى مكه مى باشد.(2) به باور من، بايد در اين مسأله احتياط بيشترى شود; زيرا ما از منابع شيعى در مى يابيم كه چگونه برخى از دانشمندان شيعى به تعليم حديث نزد عالمان سنى پرداخته و از آنها اجازه دريافت مى داشته اند; گرچه همين منابع تغيير مذهب شرفا را يادآور مى شوند كه البته در آغاز دوره عثمانى رخ داده و نيز اين كه اين تنها راه حفظ خودمختارى آنها و حفظ قدرت واقعى آنها بر حجاز بوده است. افزون بر حضور مستمر نيروهاى منظم مستقر در جده و مكه تحت فرماندهى سنجق بيك و اهميت جديدى كه به منصب قاضى حنفى داده شد، آمدن عثمانيها به شهر نيز كوششهاى واكنش گرايانه ضد صفوى را به شهر مكه آورد (و جو ضد صفوى را به ايجاد كرد.) ترس از جاسوسان صفوى كاملا محسوس بود، به طورى كه منجر به بسته شدن دوره اى و نوبتى راه بيابانى حج، بصره، لحسا، جزيره، به ويژه در طى سالهاى 1555 تا 1591 شد. حجاج ايرانى همانند ديگران، همچنان به حج مى آمدند. در واقع شرفاى مكه، دلايل فراوانى براى اجازه دادن به حجاج ايرانى براى آمدن به حج و داشتن روابط خوب با صفويه، داشتند. آنها به عنوان اعقاب پيامبر (صلى الله عليه وآله) ، مورد احترام و ستايش تمامى مؤمنان شيعه تحت حاكميت صفويان بودند. اشخاص بلند پايه دربارى، مقامات مذهبى و ثروتمندان افراد دست و دلبازى بودند كه بخششهايى در قالب هبه يا وقف داشتند. با اين وصف، حضور حسن بن عجلان حسنى به عنوان يكى از شرفاى مكه در دربار شاه عباس، تعجب انگيز نخواهد بود.(3) به هر روى، ما بايد به خاطر بسپاريم كه حج، نقش مهمى را در اقتصاد حساس مكه در زمينه تجارت بر عهده داشت و ممانعت از آمدن تاجران ايرانى، بر روى درآمد كسان زيادى كه در اين موقعيت به تجارت مشغول بودند، تأثير مى گذاشت. خانواده در منابع به عنوان دانشمندان سنى اصيل ياد و معرفى شده اند،(4) اما گفته شده كه يكى از آنها با نام سيد عبدالله بن محمد طبرى (م بعد از 1044 / 1635) نسخه اىاز يك كتاب برقى (م بعد از 183 / 799) دانشمند شيعى را كه در باره احاديث اهل بيت (عليهم السلام) بوده كتابت كرده كه اين خود پرسشها و ترديدهايى را در باره مذهب واقعى آنها مطرح مى كند. مورد مشابه وضعيت احمدبن فضل بن محمد باكثير مكى (م 1047 / 38ـ1637) شاعر و منجم است. او در حمايت شريف مكه درآمد تا آنجا كه كتاب «وسيلة المآل فى مناقب الال» را به او اهدا كرد. وى در مقدمه كتابش خاطر نشان مى كند كه از خدا به سبب اعطاى محبت اهل بيت، كه شايسته آن هستند، سپاسگزار است. اين چيزى است كه در منابع شيعه برادر به حساب آوردن او به عنوان يك پيرو مخلص على (عليه السلام) ، على رغم وابستگى ظاهريش به مذهب شافعى، كافى است. به هر روى، چنين به نظر مى رسد كه تشيع از بيرون وارد مكه شده است. اگر شيعيان ايرانى، در مواقعى، در ورود به مكه مشكل داشتند، شيعيان ساكن مناطق عربى چنين مشكلى را نداشتند. دلايل آنها براى آمدن به مكه عبارت بود از انجام فريضه حج، تجارت، زندگى در كنار خانه خدا در پرهيز از مسائل دنيوى، و يا به عكس برخوردارى از بذل و بخشش شرفا، بسيارى از افراد يا خاندانهاى شيعه مذهب در طى قرن شانزدهم و هفدهم در مكه اقامت گزيدند. آنها به عنوان شاعر، مورخ و محدث شهرتى به دست آورده و با دانشمندان سنى درآميختند، از آنها حديث شنيدند و اجازه روايتى دريافت كردند. برخى از آنها نيز به كار تأليف كتابهاى رجال يا حديث مشغول شدند. همين شهرت بود كه كسان ديگرى را وا مى داشت تا براى تحصيل نزد آنها بيايند. آنها مدت زمانى در مكه مى ماندند و برخى مواقع همانجا ازدواج مى كردند و بعدها مكّه را به قصد مناطق ديگر; از جمله وطن خود، عراق، ايران يا هند، ترك مى كردند. در اينجا به بيان چند نمونه قابل توجه مى پردازم. داود الحكيم انطاكى (م 1008 / 1600 يا 1011 / 1603) يك طبيب مشهور با گرايشهاى صوفيانه، نزد يك دانشمند ايرانى و چند شيخ جبل عامل تحصيل كرد. او گفته است كه مراسم حج را با شهيد ثانى انجام داده و سپس در قاهره سكونت گزيده است. شهرت وى به عنوان طبيب سبب رنجش علماى محلى از وى شد كه او را به روافضى گرى متهم كردند. وى به مكه گريخت و از حمايت شريف حسن بن ابى نُمَىّ برخوردار شد. سيد عبدالرحيم بن عبدالله بن پادشاه الحسينى (متولد نيمه نخست قرن هفدهم) به مكه آمد و با تأليف كتاب «تحفة النجباء فى مناقب آل العباء» محبتِ شريف مكه را به خود جلب كرد، كتابى كه وى در آن با زيركى خاص، بسيارى از احاديث سنى و شيعى، در فضائل اهل بيت را فراهم آورد. ميرزا محمد بن على استرآبادى (م 1028 / 1619) دانشمند برجسته شيعى، كه نامش در منابع سنى هم آمده، بيشتر سالهاى عمر خويش را در مكه گذراند و در همانجا سه كتاب مشهورش را در رجال [ رجال كبير، متوسط و صغير ] به نگارش درآورد.(5) يكى از شاگردان وى، عالم شيعى ديگرى است از استرآباد، با نام محمد امين بن محمد شريف (م1033 / 1424) كه در مكه زندگى مى كرد و در همانجا بود كه حمله سخت خود را نسبت به مكتب اصولى آغاز كرد، مكتبى كه اكثريت علما و فقهاى امامى از آن حمايت مى كردند. آموزه هاى وى مورد حمله شديد نورالدين على بن على بن ابوالحسن شامى (م1068 / 1658) قرار گرفت. وى در اصل از ساكنان جبل عامل و مادرش همسر شهيد ثانى بود. وى پيش از آن كه به مكه برود، روزگار درازى را در دمشق به تحصيل نزد دو عالم سنى گذراند. يكى مورخ دمشقى حسن بورينى (م 1024 / 1614) و ديگرى مفتى شافعى حلب عمر العرضى (م 1024 / 1614).(6) از پنج فرزند وى، زين العابدين (م 1073 / 1662) و على (م 1119 / 1717) در مكه سكونت گزيدند و از احترام و محبت شريف مكه برخوردار بودند. جمال الدين (م 1098 / 1687) به هند رفت، حيدر به اصفهان، و ابوالحسن به دمشق. برخى از نوادگان آنها را تا قرن هيجدهم در مكه مى شناسيم. به هر روى، احساسات خصمانه اى در آنجا بود كه گاه خود را نشان مى داد. سيد زين العابدين بن نورالدين بن اميرمراد حسينى كاشانى، زمانى دراز در مكه اقامت داشت. او از شاگردان محمد امين استرآبادى بود و ميانه سالهاى 1041 / 1632 تا 1050 / 1641) كشته شد، گرچه جزئيات مرگ وى در ابهام ماند.(7) زمانى كه سيل سال 1039 / 1630 سبب خرابى مكه شد، و او نقشى اساسى در بازسازى آن عهده دار گرديد، آن گونه كه فخركنان لقب مؤسس بيت الله الحرام را به خود مى دهد، گرفتار شهرت بدى شده بود. در سال 1050 / 1648 برخى از مردم در حال طواف، حسين بن ابراهيم گيلانى تنكابنى، فيلسوف و عارف مكتب اشراقى را متهم كردند كه شكم خود را به چهار ركن كعبه ماليده است. آنان به تصور آن كه وى با ماليدن آلت تناسلى خود، قصد هتك حرمت كعبه را داشته، وى را به سختى كتك زدند. پس از آن وى مصمم شد تا مكه را به سوى مدينه ترك كند، اما هنوز به مدينه نرسيده بود كه درگذشت و در نزديكى قبر ابوذر غفارى مدفون شد. بار ديگر در سال 1088 / 1678 گروهى از شيعيان ايرانى، توسط گروهى مردم خشمگين كه به وسيله شريف بركات سوم و قاضى محمد ميرزا تحريك شده بودند، به بهانه آن كه كعبه را آلوده كرده اند، كشته شدند. در ميان مقتولان، يكى هم سيد محمد مؤمن بن دوست استرآبادى حسينى، شاگرد ديگر محمدامين استرآبادى بود كه به خاطر پاكى و زندگى زاهدانه اش شهرت داشت.(8) خبر اين واقعه به سرعت پخش شد و هر كسى كه به عنوان شيعه شناخته مى شد، در پناه شريف مكه در آمد. دانشمند معروف محمد بن حسن حرّ عاملى(9) (م 1104 / 1693) كه براى انجام سومين سفر حج خود در مكه بود، از ترس جانش در حمايت شريف درآمد. سيد موسى بن سليمان به وى كمك كرد تا به يمن برود.(10) اين اقدام، نشانى از هوادارى طايفه بنوقتاده، از مذهب تشيع است. مهاجرت خاندان حسنى فضل الله از مكه به روستاى عيناثا و يارون در جبل عامل، كه ممكن است انگيزه اين حادثه مصيبت بار باشد، به نظر مى رسد كه اين فرض را تأييد مى كند.