متن كامل گزارش هويدا - تخریب بقیع به روایت اسناد (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تخریب بقیع به روایت اسناد (2) - نسخه متنی

سید علی قاضی عسکر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

متن كامل گزارش هويدا

جهت اطلاع بيشتر خوانندگان، متن كامل گزارش به اين شرح تقديم مى گردد:

تاريخ سند: 11 ديماه 1304 فرستنده: حبيب الله هويدا گيرنده: وزارت امور خارجه موضوع: گزارش در باب وقايع حجاز نمره: 211 مقام منيع وزارت جليله امور خارجه دامت شوكته بر حسب اوامر متعدده تلگرافى وزارت جليله متبوعه، روز 15 مهرماه 1304، مطابق 7 اكتبر 1925 از شام به مصر و از آن جا در معيت جناب غفارخان، وزير مختار مصر در روز 19 مهرماه با كشتى خديوى به طرف جده حركت و روز 24 مهرماه وارد جده شده ]روز[ 29 با اتومبيل هاى سلطان نجد به طرف مكه معظمه رهسپار شديم. ابن سعود در ميان راه جده و مكه، در محلّى كه به اسم بحره معروف است، براى پذيرايى از نماينده انگليس «مستر كلايتون»، كه براى عقد معاهده آمده بود، چادرهاى متعدد افراشته بود و خود نيز چون آن جا بود، اول براى ملاقات او رفته، پس از صرف ناهار و چاى، چهار بعد از ظهر با يك نفر ميهماندار مخصوص و چهار نفر گارد مخصوص، در حالتى كه مُحرم بوديم، پس از وصول به مكه معظمه و اداى وظايف دينيه عمره، به خانه اى كه معين كرده بودند رفته، روز بعد براى مشاهده و زيارت مقامات و قبور مهدومه، كه در قبرستانى كه در منتهى اليه يك طرف شهر در دامنه كوهى واقع است رفتيم. قبر حضرت خديجه و حضرت آمنه(4) و قبر عبدالرحمن بن ابى بكر و قبور بنى هاشم و مسجد جن و قبر عبدالله بن الزبير و قبور شهدا و قبور ساير ناس كه در آن قبرستان بود، وهابى ها همه را خراب و مهدوم كرده اند.

حبيب الله هويدا در مأموريتش به مدينه، براى كسب اطلاع از ميزان خرابى ها، تلاش جدى كرده تا اين حادثه مهم را بسيار كمرنگ تلقى نموده، وهابيان را به نوعى، تبرئه نمايد.

مولد حضرت پيغمبر و خانه حضرت خديجه كه ولادتگاه حضرت صديقه طاهره، زهرا ـ صلوات الله عليها ـ بوده است، همه را مهدوم و با خاك يكسان كرده اند. عمارت و قبه هاى مراقد حضرت خديجه و آمنه را كه با خاك يكسان كرده اند سهل است، قبر حضرت خديجه را نبش كرده بودند و معلوم بود كه دوباره با خاك و گِل پر كرده اند. خانه متولّى قبر خديجه را منهدم و تمام دارايى او را به يغما برده اند و خانه متولّى در همان قبرستان، پهلوى قبر حضرت آمنه و خديجه بوده است.

البته راجع به اين معاهدات و تفصيل ملاقات و مذاكرات با سلطان ابن سعود، جناب اجل غفارخان وزير مختار راپرت مفصل تقديم نموده اند و احتياج به تكرار فدوى نيست!(5) زيرا مأموريت فدوى فقط براى مدينه منوّره است. بنده در ذهاب و اياب و در كليه مواقع و در ملاقات هاى با اعلى حضرت ملك على و سلطان ابن سعود با جناب وزيرمختار بودم و وظيفه ترجمانى را به عمل مى آوردم، لهذا همين قدر عرض مى كنم كه جناب غفارخان، الحق يكى از رجال سياسى تجربه ديده و هوشيار و با متانت و عاقبت انديش دولت علّيه ابد مدت هستند و اين مأموريت را فوق العاده با متانت و سياست و كياست انجام دادند و از اين بهتر امكان پذير نبوده و نيست.

فدوى راجع به ملاقات ها و مذاكراتى كه با ملك على و سلطان ابن سعود با حضور جناب وزير مختار شده، در اين جا شرحى نمى دهم كه مبادا در تعبير كم و زياد شود و محول به راپرتى كه خود ايشان تقديم كرده اند، مى نمايم. على هذا ذيلاً به شرح مأموريت مخصوص خودم كه راجع به مدينه منوّره است، مى پردازم:

نظر به اينكه وقتى در مكّه معظمه بوديم، سلطان نجد ذكر نمود كه ايصال مرا فقط تا به «عيون» كه اردوگاه قشون وهابى ها است و دو ساعت از مدينه منوره دور است تعهد مى كند و از آن جا تا مدينه را درعهده نمى گيرد، سوءظنى ما را دست داده، با جناب وزيرمختار به جده برگشتم كه با ملك على مذاكره نمايم. ملك على بيچاره گفت:

من هرچه شما بگوييد حاضرم، ولى قشون ما همه در داخل مدينه هستند و در خارج شهر قشون نداريم (و از عيون) تا به مدينه همه نخلستان است و همه در دست خود وهابى ها است، مى ترسم كه براى بدنام كردن از بين نخيل تيرى به شما بزنند و بگويند كه از طرف ما بوده است. پس اصلح آن است كه سلطان با گاردهاى خود شما را به دائره تلگراف بى سيم ما كه خارج شهر است رسانده، گاردهاى ما آن جا شما را تحويل مى گيرند و در حين عودت نيز در همان نقطه شما را تحويل سوارهاى سلطان مى دهند.

لهذا فدوى از جدّه تفصيل را به ابن سعود نوشتم. روز بعد جواب رسيد و قبول كرد و اتومبيل فرستاد و همان روزى كه جناب وزيرمختار سوار كشتى و عازم مصر شدند، بنده نيز سوار اتومبيل و عازم (بحره) گشتم. يك شبانه روز در بحره متوقف و دو دفعه با ابن سعود ملاقات شد. فوق العاده احترام و محبت نمود و هر دفعه خيلى اظهار ميل به تقرّب به دولت علّيه مى كرد و مى گفت:

ما با دولت ايران هم جواريم و به قدر سى هزار نفر شيعه در نجد، و در احساء نزد من هستند، مى توانيد از آن ها تحقيق نماييد، آن چه در حق ما شهرت مى دهند اكثر تهمت و افتراست. ان شاءالله شما به مدينه رفته، خواهيد ديد كه آنچه گفته اند دروغ است. من صريحاً به شما مى گويم و شما هم به دولت عليه بنويسيد كه من حرمين شريفين را به جان و مال و اولاد خود حافظ و حارسم. مهدومات مكه نيز قبل از ورود من بوده است. بلى وهابى ها اعتقاد به تعمير قبور و قبّه ها ندارند و بدعت مى دانند و «خيرالقبور الدوارس»! را، حديث معتبر مى شناسند. مع هذا بعد از ورود خودم فوراً جلوگيرى كرده ام و حاليه نيز با كمال اصرار و الحاح منتظرم كه دول و ملل اسلامى، نماينده هاى خود را بفرستند و در امور حجاز قرارى دهند و براى تعمير اين قبور نيز اگر مصمم شوند ممانعت نمى كنم سهل است، مساعدت خواهم كرد، حتى اگر خروج مرا نيز از حجاز مقرر دارند، فوراً بيرون مى روم.

قبل از حركت بنده به مدينه منوره و بعد از عودت، سلطان اين صحبت ها را مكرر گوشزد نمود و بعد از عودت از مدينه در ملاقات اخير خواهش كرد كه فدوى در تقرّب بين او و دولت علّيه اقدام كنم و نيز خواهش نمود كه مكاتبه با او داشته باشم. به هرصورت ابن سعود پنج نفر از تفنگداران مخصوص شخصى خود را با سه نفر شتر ذلول مخصوص براى بنده و نوكر بنده معين كرد كه تا مدينه ذهاباً و اياباً با بنده باشند و براى تهيه حركت از بحره به مكه رفته، چهار روز در آن جا ماندم سپس تفنگداران سوار شتر را به رابغ كه كنار درياست فرستادند و بنده نيز با مستشار مخصوص خود او با اتومبيل به رابغ رفتيم. از مكه تا رابغ با شتر پنج منزل است، با اتومبيل نه ساعت طول كشيد.

در رابغ چند روزى منتظر تفنگداران شدم. مستشار مخصوص سلطان به مكه عودت نمود. در اين اثنا فدوى سخت مريض و بسترى و مبتلا به دسانترى شدم و ده روز سفر تأخير افتاد. نه علاجىگ نه درمانى، نه حبيبى و نه طبيبى.

رابغ عبارت از يك دِه بزرگى است كه هيچ چيز در آن يافت نمى شود، جز نان و برنج و گوشت چيزى نيست. از سبزيجات اثرى نيست. آب چاهِ آن هم تلخ و ناگوار. به هرحال، به روحانيت حضرت ختمى مرتبت متوسل شده، به قوه دعا و مناجات بهبودى حاصل شد.

در اين اثنا، پسر سلطان با پانصد نفر شترسوار از قشون وهابى ها، براى رفتن به مدينه به رابغ رسيدند. فدوى نيز با وجود ضعف و نقاهت با تفنگدارهاى مخصوصه به آن ها ملحق شدم و حركت نموديم و روز ششم به عيون رسيديم. ديگر جسارت مى دانم عرض كنم اين شش روز شترسوارى چه بر سر اين فدوى آورد. به هرحال بعد از دو روز استراحت، مراسله اى به امير مدينه و به حاكم لشكرى مدينه نوشته، توصيه نامه هاى ملك على را در جوف نهاده، با قاصد مخصوص به مدينه فرستادم. روز بعد جواب رسيد كه با نهايت شادى و افتخار منتظر هستند. لهذا با پنج نفر سوار و ده نفر پياده از قشون سلطان حركت كردم. در همان محل معين يك نفر مهمان دار با يك درشكه و شش ـ هفت نفر سوار مسلّح حاضر بوده مرا تسليم گرفتند و رييس سواران سلطان هم ورقه كتبى از بنده گرفتند كه مرا به سلامت تحويل دهند.

از آن جا به سمت مدينه منوره رهسپار شديم، در خارج از دروازه، به قدر پانصد نفر قشون و صاحب منصب هاى لشكرى و كشورى و امير مدينه شريف احمدبن منصور و جمع زيادى از اهالى استقبال شايانى نمودند و همچنين روز عودت به همين ترتيب مشايعت كردند.

بعد از ورود و استحمام به زيارت حرم مقدس مطاف ملأ اعلى، مرقد مطهر حضرت خاتم الانبياء ـ عليه آلاف التحية و الثناء ـ مشرف شدم، روحانيتى كه در آن مقام مقدس دست مى دهد، از وصف خارج است. به محض عتبه بوسى، زحمات و خستگى ]...[ راه به كلّى نابود شد. خداوند سر سودن به اين آستان ملايك پاسبان را نصيب حضرت اشرف و جميع دوستان فرمايد!

سه روز در مدينه توقف نمودم. روز دوم به قصد بازديد قبّه مطهر، با عزّت پاشا حاكم لشكر شهر و ميهماندار جناب سيد عمران تاجر شيعى عراقى و متولى باشى حرم مطهر داخل حرم شديم. بعد از اداى فريضه زيارت و عتبه بوسى، آغاباشى; يعنى خادم باشى حرم، براى هريك از ماها لباس خدمتكاران آورده، پوشيديم و بالاى مناره قبه مطهر صعود كرديم، يكصد و سى پله بالا رفتيم و از آن جا قبّه مطهر را زيارت نموديم (زيرا صعود بالاى قبه غيرممكن است).

از آن جا مشاهده نموديم كه فقط پنج گلوله تفنگ به قبه مطهّر اصابت نموده و اندكى سوراخ كرده است و ابداً خرابى وارد نيامده است. اولاً: نمى شود حتم كرد كه اين گلوله ها از طرف وهابى ها بوده است، ثانياً: برفرض اينكه از طرف آن ها بوده باشد، واضح است عمدى نبوده است و در اثناى تيراندازى به همديگر، از روى خطا به قبّه مطهر اصابت كرده است و دليل صحّت اين نظريه اين است كه قبه مرقد مطهر، خيلى عظيم و بزرگ است و وهابى ها هم در پشت دروازه و قلعه شهر بوده اند و تعدادشان بيش از سه ـ چهار هزار بوده است. اگر قصد اصابت مى داشتند، اقلاً دو ـ سه هزار گلوله به قبه مطهّر مى رسيد.

به هرحال فقط آثار پنج گلوله تفنگ در روى قبه مطهر بود و همچنين آثار چهارپنج گلوله بر قبه اهل بيت بود. خادم باشى حرم مقدس نيز سه ـ چهار عدد گلوله آورده و به بنده داد و گفت كه اين ها را روى بام حرم يافته و تصور مى كند كه از گلوله هايى است كه به قبّه مقدس رسيده است. فدوى آن ها را تقديم خواهم نمود كه در موزه وزارت معارف محفوظ بماند.

بالأخره روز چهارم برحسب خواهش بنده، سواران سلطان، با تقريباً سى ـ چهل نفر پياده كه خودشان مايل به آمدن شده بودند به خارج شهر آمده، بنده نيز با قريب بيست نفر تفنگدار سواره و پياده، از قشون ملك على و دونفر صاحب منصب سرهنگ و سيد عمران تاجر به خارج شهر آمده و ]ما را[ تسليم گارد ابن سعود نمودند و ورقه اى به خط و مهر از بنده گرفتند و عودت نمودند.

بنده نيز با سواران سلطان به مقام حضرت حمزه مشرف شدم كه در بين راه واقع است. به عمارت و قبّه حضرت حمزه با وجود اينكه چندين ماه است كه در تصرف وهابى ها بوده است، ابداً آسيبى نرسيده است. به قبر حمزه نيز دستى نزده اند و روپوش آن موجود و شبكه آهن اطراف آن نيز دست نخورده است، فقط گويا اثاثيه اى كه آن جا بوده; از قبيل پرده و قالى و چراغ به غارت برده اند. فقط يك نفر از اهل مدينه ذكر مى كرد كه قبر عقيل نام، از اصحاب پيغمبر را كه در جنب مرقد حمزه مدفون بوده است، خراب كرده بوده اند. وهابى ها بعد از اينكه شنيدند بنده براى تحقيق مى آيم، دوباره تعمير كرده اند، ليكن صحت و سقم اين قول معلوم نيست.

در هرحال، مقام حضرت حمزه ابداً خراب نشده است. اثاثيه را هم كه مى گويند به غارت برده اند، تصور نمى شود كه چيز مهمى بوده باشد; زيرا فدوى در مدينه منوره مرقد حضرت عبدالله بن عبدالمطّلب، پدر پيغمبر را كه زيارت كرده ام، اثاثيه آن فقط عبارت از چند گليم و قاليچه مندرس و كهنه و حصير پاره شده و به قدرى كثيف و گردآلود بود كه انسان متأثر مى شد كه صريحاً به همراهان گفتم خيلى اسباب تأثّر است كه به مرقد پدر پيغمبر اين گونه بى اهتمامى نموده ايد و كثيف نگاه داشته ايد. در صورتى كه مرقد پدر پيغمبر را با اين وضع مشاهده نمودم، تصوّر نمى كنم كه مرقد عموى پيغمبر بهتر بوده است و وهابى ها هم اگر غارت كرده اند چيز قابلى نبوده، فقط خود را مفتضح كرده اند. اين بود حقيقت مشاهدات فدوى كه عرض شد.

پس از زيارت، به اردوگاه سلطان آمده، دو روز توقف كرده، با پنج نفر تفنگداران مخصوص سوار شتر شده، به طرف مكه رهسپار شدم. شب و روز در حركت بوديم; يعنى شبانه روزى چهارده ساعت در حركت بوديم. روز هشتم، بعد از ظهر، نيمه جان به مكه معظمه رسيديم. در راه از آب كثيف ناگوار مبتلا به تب و نوبه؟؟؟ شدم كه هنوز آثارش باقى است. در وقت عودت يك كجاوه خريده، به تصور اينكه شايد راحت تر باشد، ولى افسوس بعد از دو ـ سه روز مجبور شدم كه بى كجاوه سفر كنم; زيرا كجاوه با آن حركت مخصوص شتر، عذابش بيشتر است.

دو شب و يك روز در مكه مانده، با ابن سعود وداع كرده، با اتومبيل به جده آمدم. چند روزى در جده منتظر كشتى شده، با ملك على چند ملاقات كرده، بالاخره به سمت مصر و از آنجا به شام آمدم.

ملاقات اخير با ابن سعود را در ورقه على حده به عرض مى رسانم و همچنين ملاقات با ملك على را، كه بيچاره بالاخره مجبور به استعفا و هجرت از حجاز شد; زيرا مقصود از اين راپرت، فقط دادن توضيحات درخصوص مدينه منوره است.

اما اين نكته را جسارت مىورزم كه در اين مسافرت مصايبى كه بر فدوى رسيد، مرا اقلاً ده سال پيرتر كرده است و على العجاله نعمتى ظاهرى كه قسمتم شده است، ضعف و ناتوانى و انحلال قواى جسمانى است و خداوند شاهد است كه از صميم قلب مى گويم كه فقط روحانيت حضرت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بنده را سالم به شام عودت داد، وإلاّ بايستى در راه مدينه و مكه هلاك شده باشم و خودم از عودت مأيوس بودم. الحمدلله فى كلّ حال، ايام شوكت مستدام باد!

فدوى ـ حبيب الله هويدا هويدا در گزارش ديگرى باز سعى كرده ابن سعود را از اتهام تخريب قبور تبرئه كند. وى از قول ابن سعود چنين مى نويسد:

«... خيلى اسباب حيرت است كه مسلمانان عالم فقط براى تخريب چند قبر كه قبل از ورود من به دست اين بدوى هاى جاهل مهدوم شده، اين همه اظهار غيرت و حميّت و دردمندى نمودند و در مجامع و منابر و روزنامه ها مرا لعن و تكفير كردند و عالم را بر من شوراندند و بدنام خواستند....»

/ 28