ديدار با ابرار (5) <p/>پيشگفتار - دیدار با ابرار (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیدار با ابرار (5) - نسخه متنی

عبد الرحیم اباذری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ملا مهدى نراقى منادى اخلاق تاليف: عبد الرحيم اباذرى

ناشر: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى

چاپ و صحافى: علامه طباطبايى

نوبت چاپ: اول - تابستان 1372

تيراژ: 5000 نسخه

ديدار با ابرار (5)

پيشگفتار

تهاجم فرهنگى دو پايه دارد، پايه اول «تحقير» فرهنگ خودى است و پايه دوم «تكبير» فرهنگ بيگانه. تا مردمى به پستى و بى هويتى و احساس حقارت در خويش نرسند، شيفته و شيداى فرهنگ ديگران نمى شوند. جامعه اى كه از سرمايه هاى مادى و معنوى خود بى خبر باشد و قدر و قيمت گوهرهاى خويش را نداند، گوهرهاى گرانبهاى خود را به «ثمن بخس » و بهاى ناچيز مى فروشد و كالاهاى بنجل ديگران را با التماس و منت به قيمت گزاف مى خرد، تمدن به اصطلاح بزرگ رژيم از خود بيگانه پهلوى در ايران و همكاسگان سياسى اش در جهان بر اين دو پايه قرار داشته و دارد، اينان غرب را تا سرحد «خداى علم و هنر و صنعت و حتى اخلاق و دين،» ستايش كرده و مى كنند و شرق را، وحشى و بى هويت و عقب مانده و به اصطلاح «در حال توسعه » معرفى مى نمايند و با استفاده از اين دو شيوه به هم پيوسته آرمان هاى اقتصادى و سياسى خود را تامين مى كنند. در اوج كاربرد اين سياست شيطانى، ناگاه روح خدائى در كالبد امت بزرگ اسلام دميده شد و انقلاب اسلامى ايران نغمه بيدارى سرداده، بسيارى از فرزندان اسلام در ايران و جهان به «خود باورى » رسيدند و سيماى پليد غرب را عليرغم «ماسك حقوق بشر» و «نقاب دموكراسى و «رنگ و لعاب آزادى » بخوبى شناختند. و بازگشت به خويش، يعنى بازگشت به فطرت و قرآن و مكتب و آرمان هاى اسلامى خود را آغاز كردند. اما هنوز - سوگمندانه - بايد اعتراف كنيم كه خود باختگى در برابر غرب در زواياى «فكر» ، «عمل » ، «تصميم » و «نگرش » بسيارى از مردم جامعه ما نهفته است. هنوز كاربرد واژه هاى فرنگى، نشان دانشورى و مايه افتخار و برترى گروهى از روشنفكران و دانشگاهيان و گاه، حوزويان ما شناخته مى شود. هنوز پسوند «بين الملل » براى روابط عمومى ها، سمينارها و شركت ها، پز و پرستيژ اجتماعى و غرور علمى و رياستى و اقتصادى به همراه دارد. هنوز، داروها، اگر نام فرنگى نداشته باشد، براى غرب باوران تاثير نخواهد داشت. و هنوز بازى ها، جدول هاى سرگرمى و آموزشى، اسباب بازى ها، و لوازم تفريحى و ورزشى و آرايشى با نام هاى فرنگى احساس برترى و زيبائى مى كند. و با كمال تاسف هنوز مدال ها و مدلهاى دنياى كفر و الحاد و غارت و استثمار، مايه افتخار برخى از غرب گرايان و غربزدگان دنياى اسلام و مشرق زمين است. آيا نظام بين المللى كه جز حرص و آز و كبر و غرورو و قساوت و غفلت از ارزشهاى انسانى چيزى ندارد، معيارهايش مى تواند ميزان ارزيابى قرار گيرد؟ و ارتباط با آن و تاييد و حمايت آن مايه فخر و باليدن باشد؟ آيا «آفرين » و «احسنت » و «به به » و «كف شديد» جلادان قرن پانزدهم هجرى ارزش مغرور شدن دارد. و يا انتقاد و رد و تكذيب آنان به پشيزى مى ارزد؟ دنيايى كه «جايزه ادبى » را به بى ادب ترين قلم بمزد تاريخ - رشدى - مى دهد و دانش آموزان برگزيده و پرتلاش يك كشور را به جرم مسلمانى و ايرانى بودن از حضور در المپياد فيزيك محروم مى سازد، معيارهاى عادلانه و عاقلانه اى دارد. اشتباه ماست كه سرنوشت خويش را به اين معيارها و داوران و روش ها گره زده ايم. دنياى اسلام بايد به فكر تشكيل «نظام بين المللى اسلام » باشد و از دموكراسى و آزادى و حقوق بشر غربى و مؤسسات وابسته به اين نظام هرچه سريعتر قطع اميد كند و از تجربه «بوسنى » و «الجزاير» و «فلسطين » عبرت گيرد و بداند كه تكيه جز بر خويش كردن كافرى است. ديدار با ابرار تلاشى بسوى خودباورى و بازگشت به خود و خداى خويش است كه توسط گروهى از فضلا و طلاب حوزه علميه قم و به هدايت و حمايت سازمان تبليغات اسلامى شكل مى گيرد. اين مجموعه، قصه ستارگان است. ستارگانى كه حتى برجسته ترين و بزرگترين چهره هاى مذاهب و مكاتب را تحت الشعاع نورانيت خويش قرار داده اند. ستارگانى كه شناسائى تمام آنان كارى بس دشوار است و ما تاكنون هفتاد ستاره را براى ديدار برگزيده ايم. «ابرار» و نيكانى كه اينك در مقابل از خود گذشتگى و به خدا پيوستگى ايشان سرتعظيم فرود مى آوريم و به ديدار سيماى پر نورشان مى رويم، قبل از آنكه الگوى خودسازى و سازندگى مبارزه با كفر و بيداد باشند، اسناد افتخار اسلام و مسلمانى اند. اسنادى كه غرب از بروز و ظهور آن سخت بيم دارد و سالهاست كه بر چهره زيباى آنان، گرد نسيان و اتهام مى پاشد و با همه امكانات به «محو» و «مسخ » آنان پرداخته است. «ديدار با ابرار» دستاورد يك «زيارت » است، زيارتى همراه با قصد قربت و به آهنگ آشنائى با پاسداران فرهنگ قرآن و سنت، آنان كه پرچم دفاع از پيام خدا و پيامبران الهى را بر افراشتند. و گوشه هاى زندان و بالاى دار را بر سازش و همزيستى با جباران ترجيح دادند. ياران پژوهشكده باقر العلوم (ع) و پژوهندگان «ابرار» هرگز مدعى آن نيستند كه توان ترسيم كامل فرهنگ وحى و پاسداران آن را دارند، بلكه از حوزويان اهل قلم چشم يارى دارند و رهنمودهاى استادان بزرگوار و خوانندگان جوان را بر ديده سپاس مى نهد و از خداى بزرگ توفيق «معرفت » و «خدمت » مى خواهند و از ارواح ملكوتى مقربان و ابرار مدد مى جويند. انه ولى قدير. قم - پژوهشكده باقر العلوم (ع) صندوق پستى 135/37185 قصد زيارت در اين ديدار به زيارت فرزانه اى مى رويم كه لحظه لحظه عمر خويش را در راه ساختن جامعه اى متعادل و ايده آل سپرى كرد. دانشورى تلاشگر كه تنبلى و بيكارى صوفى مسلكان روزگار خويش را به زير شلاق نقد كشيد و ظاهر نگرى و كوته انديشى اخباريان را آشكار ساخت و دين و دانش و عقل و وحى را به هم درآميخت. او بحق چاووش فرهنگ تعادل بود. و براى رهائى امت اسلامى از زنجيرهاى ذلت و بردگى، قدمهاى علمى و فرهنگى بلندى برداشت. وى در طول شصت سال عمر پر بركت خود، معناى وارث انبياء بودن را نشان داد و قلم و زبان را در پاسدارى از اسلام ناب محمدى (ص) بكار گرفت. دراين نوشتار گوشه هايى از ابعاد زندگى اين چهره خستگى ناپذير ترسيم گشته و به حضور تشنگان فضيلت و انسانيت و راهيان كوى حقيقت و معنويت تقديم مى شود. اميد كه روح بلندش خشنود گردد و نسل امروز و فرداى دنياى اسلام با فرزانه اى ديگر از عالمان ربانى; بيشتر آشنا شود. اينك اين شما و اين شهر ايمان و صداقت، شهر با صفاى كاشان، محل نشو و نماى ملا مهدى نراقى آموزگار بزرگ اخلاق. كاشان ديار نراقى شهر زيبا و تاريخى كاشان به «دار المؤمنين » شهرت يافته و همواره مهد عالمان بزرگ و نامى فراوان بوده كه جهان اسلام از وجود پر بركت آنان بهره هاى چشمگيرى برده است; دانشمندانى كه هر كدام با تاليفات خود در رشته هاى گوناگون، چراغ هدايتى براى جامعه مسلمانان به شمار آمده اند و يكى پس از ديگرى در عرصه علم ظاهر شده بر زيباييهاى معنوى شهر كاشان جلوه ديگرى بخشيده اند. (1) در شهر كاشان با افول هر ستاره ستاره ديگر طلوع مى كند. تا اينكه ملا محسن فيض كاشانى پا به عرصه وجود مى گذارد; وى علاوه بر فعاليتهاى مذهبى و اجتماعى بيش از 85 كتاب ارزشمند در علوم گوناگون از خود به يادگار مى گذارد و در سال 1091 (ه.ق) دار فانى را ترك مى كند. با مرگ او فروغ و نشاط شهر كاشان رو به افول و خمودى مى رود. (2) شهر كاشان، با از دست دادن عالم بزرگى چون فيض، چند دهه، زانوى غم در بغل مى گيرد و مردم آن ديار ميروند، كه ارتباط خود را با وارثان انبياء قطع كنند، و از ارزشهاى اصيل اسلامى، براى هميشه بى خبر بمانند. (3) گرچه هر روز خورشيد با شعاع نور و گرماى پر فروغ، از بالاى اين شهر گذر مى كند و فضاى آنرا گرمى مى بخشد و مهتاب عالمتاب با تمام جذابيت و مهربانى چراغ خانه تاريك نشينان مى شود و بادها و نسيمهاى بهارى در فضاى آن نغمه و ترانه هاى دلنشينى مى آفريند و باران هاى فصلى، غبار خاك از محله هاى آن مى شويد و چشمه هاى پر آب، شهر را به مهمانى سر سبز و خرمى فرا مى خواند و بر دشت و دمن آن فرش زمردين مى گسترد. ولى با همه خرمى طبيعت، شهر همچنان بى نشاط و بى فروغ به نظر مى رسيد گويا مردم شهر در انتظار چيز ديگرى بودند. آرى آنها منتظر كسى بودند كه علاوه بر عمران و آبادى شهر، در ساختار روحى و فكرى و عقيدتى آنان نقش مهم و بزرگ بر عهده گيرد و راه و رسم زندگى شرافتمندانه را به ايشان بياموزد. در چنين برهه اى از تاريخ، درست بعد از 37 سال از رحلت فيض كاشانى، در سال 1128 (ه.ق)، در نراق - يكى از روستاهاى كاشان - نوزادى از مادر متولد مى شود. پدرش، كه ابوذر نام داشت و از خدمتگزاران ساده دولتى بود به اميد اينكه فرزندش از ناشران حقيقى شريعت محمدى (ص) و از منتظران واقعى حضرت مهدى (عج) شود، نام او را «محمد مهدى » مى گذارد (4) جغرافياى نراق شهرك كوچك و با صفاى نراق كه محمد مهدى در آن به دنيا آمده، از نظر جغرافيايى سرگذشت شيرينى دارد. بعضى آنرا يكى از بخشهاى تابع شهرستان قم به حساب آورده اند و در بعضى كتابها از قصبه هاى مركزى بخش دليجان شهرستان محلات به شمار آمده و گاه يكى از بخشهاى شهرستان كاشان شمرده شده است. به نظر مى رسد هر سه آنها درست باشد چرا كه هر كدام از اين تقسيم بندى ها مربوط به زمان خاص خود بوده و با گذشت زمان اينگونه تغييرها در تقسيم بندى قصبه ها و بخشها و شهرها مكرر بوجود مى آمده و طبيعى هم بوده است. در هر حال نراق يكى از قصبه هاى قديمى كشور ايران است كه در سالهاى دور و دراز از اهميت بيشترى برخوردار بوده است و از روزگاران كهن شخصيتهاى باسواد آن زيادتر از ساير نقاط بوده كه بيشتر در ادارات دولتى استخدام مى شدند. در فرهنگ دهخدا، نراق اين چنين توصيف شده است: «قصبه مركزى دهستان نراق از بخش دليجان شهرستان محلات است. در 15 هزار گزى مشرق دليجان در ناحيه كوهستانى سرد سيرى واقع است و 3600 تن سكنه دارد. آبش از چشمه سار و قنات تهيه مى شود. (5) در فرهنگ جغرافيائى ديگرى آمده است: «صنايع دستى زنان، قاليچه و كرباس بافى است و در حدود 30 باب دكاكين مختلفه و بازار كوچكى دارد. دفتر پست و تلگراف دارد و پست آن در هفته شش روز با ماشين به قم و محلات حمل مى شود. پزشك بهدارى پاسگاه ژاندارمرى دبستان دارد راه فرعى قصبه دليجان به راه شوسه متصل و همه روزه بين قم و نراق ماشينى رفت آمد مى نمايد» . (6) طلوع از روستا بيشتر دانشمندان و شخصيتهاى بزرگ علمى، سياسى، اجتماعى و مذهبى از محيطهاى آرام و كوچك پا به عرصه اجتماع نهاده و رهبرى و هدايت مردم را به دوش گرفته اند و همينطور در اوايل دوران نوجوانى و جوانى به كسب و كار به ظاهر كوچك و كم اهميت مثل كارگرى، كشاورزى، شاگردى مغازه، روزنامه فروشى و ... مشغول بوده اند چنانكه پيامبران الهى نيز در غالب دورانى را به چوپانى پشت سرگذاشته اند در اين مورد رسول اكرم ( صلى الله عليه و آله) مى فرمايد: «هيچ پيامبرى مبعوث نشده مگر اينكه مدتى چوپانى كرده باشد» . (7) علاوه بر آن يكى ديگر از افتخارهاى پيامبر بزرگ اسلام، يتيم، فقير و امى بودن آن سرور گرامى است كه از آن مرتبه خود را به مقام رفيع پيامبرى رسانيده است. در قرآن نيز به اين موضوع اشاره شده اشت (8) شكى نيست كه در اين كار حكمت و فلسفه اى در كار است و شايد كه خداوند مى خواهد به انسان بفهماند كه مال و ثروت و اصل و نسب و يا ساير عنوانهاى ظاهرى و كاذب، گرچه در زندگى انسان نقش دارد ولى در هر صورت، سرنوشت انسان تنها با اراده و اختيار خود او تعيين مى گردد واين اراده و اختيار انسان است كه حرف آخر را مى زند و او را از محيط و خانواده كوچك به اوج قله انسانيت مى رساند و يا از بالاترين مقام به زير كشيده و به پستى و خوارى گرفتار مى كند. «محمد مهدى » نيز به غير از اراده و اختيار، تلاش و پشتكار و انگيزه الهى سرمايه ديگرى نداشت و اگر هم داراى عنوانهاى آنچنانى بود بى اعتنا به همه آنها تنها از اعتبار خويش مايه مى گذارد و تكيه به خود كرده و راه انبيا و اوليا را در پيش گرفت و بدين گونه از روستاى كوچك و منزوى (9) «نراق » طلوع كرد. و به جايى رسيد كه تا دنيا پابرجاست بايستى دانشمندان جهان سر كرنش در مقابل عظمت وى فرود آورند واز تاليف هاى گرانبهاى وى استفاده نمايند. خانواده غير روحانى در آن روزگار مردم بر اين باور بودند فرزندانى كه دو سه پشتشان از اهل علم نباشند نمى توانند بخوبى راه كوهستانى و پر پيج و خم علم و معرفت را پشت سر گذاشته و از قله هاى بلند حكمت و عرفان بالا بروند و در نهايت به اوج واقعيت هاى هستى دست يابند واين ميدان را تنها جولانگه فرزندان كسانى مى دانستند كه علوم را از پدران و نياكانشان به ارث برده باشند. ولى بر خلاف اين باورهاى خرافى كه بر مغز و انديشه برخى انسانهاى آن دوران سايه افكنده بود محمد مهدى كه در يك خانواده متوسط مذهبى و در عين حال غير روحانى به دنيا آمده بود دوران كودكى را بخوبى پشت سرگذارد و در همان آغاز نوجوانى علاقه شديدى نسبت به علم و تحصيل آن در دل احساس كرد او بى درنگ فرصت را از دست نداده براى تحصيل علوم و معارف اسلامى آماده ورود به حوزه علميه شهر كاشان شد و باپشتكار و تلاشهاى بى امان خود (كه در فصلهاى آينده به آن اشاره خواهد شد) ثابت كرد كه تحصيل علوم و درك واقعيت هاى هستى در انحصار گروه خاصى نبوده و نيست و هر كسى از هر صنفى و قشرى اگر بخواهد تلاش كند، مى تواند به آن دست يابد. پذيرش در مدرسه بدين سان محمد مهدى، تصميم نهايى خويش را مى گيرد و براى ثبت نام در مدرسه علوم دينى كاشان به آن ديار حركت مى كند. حوزه هاى علميه آن دوران، از جهت پذيرش و ثبت نام برنامه روشن و ثابتى نداشت. كسى كه علاقه به تحصيل داشت تنها با رجوع كردن و يا معرفى داشتن از سوى روحانى محل خود ى توانست بآسانى به مدرسه وارد شود و از فرداى آن روز، درپاى درس استاد، حق حضور داشته باشد به اين ترتيب او نيز اين مرحله را پشت سر مى گذارد و يكى از حجره هاى مدرسه را براى مطالعه و اقامت خود انتخاب مى كند. محمد مهدى بر ديوار حجره تكيه داده و آرامش و راحتى در جان احساس مى كند. ولى هنوز او از فراز و نشيبهاى دوران تحصيل نگذشته كه تنگناهايى ديگر در جلوى راهش قرار مى گيرد. پذيرش ديگر البته سادگى ورود علاقمندان به حوزه هاى علميه بدان معنا هم نبود كه محصلان علوم دينى از هيچ نوع نظم و برنامه اى برخوردار نباشند بلكه طلاب علاوه بر اينكه در زير نظر استادان پرتلاش خويش راهنمائى و پرورش مى يافتند در طول دوران تحصيل نيز امتحانهاى سخت و گوناگون الهى را (از قبيل: فقر و تنگدستى و مريضى و مشكل كمبود استاد و مشكلات خانوادگى و غيره ...) يكى پس از ديگرى بصورت طبيعى و تدريجى از سر مى گذراندند بطوريكه در اين مرحله از پذيرش تنها افرادى مى توانستند قبول شده و نمره اى عالى را به خود اختصاص دهند كه از روحيه اى قوى و انگيزه اى الهى برخوردار باشند و تنها اين گروه بودند كه تا آخر نيز در اين سنگر پرخطر مى ماندند و از كيان اسلام و مسلمانان دفاع مى كردند. نتيجه اين مرحله از پذيرش در مورد او، هنوز روشن نشده بود. هنوز معلوم نبود كه در جرگه كدام يك از اين دو گروه قرار خواهند گرفت؟ آيا به سرنوشت كسانى دچار مى شود كه با اندك مشكل و گرفتارى درس و بحث و حجره و مدرسه را رها نمودند و سراغ شغل ديگرى رفتند؟ و يا اينكه آستين همت بالا زده و طريق عشق، اختيار مى نمايد؟ نتيجه اين مرحله از آزمون به خاطر حساسيت و اهميتى كه دارد به اين زوديها آشكار نمى شود اخلاص و تلاش بسيار مى خواهد و به زمان بيشترى نيازمند است. بنابراين بايد قدم به قدم همراه اين نوجوان نراقى حركت كنيم و منتظر باشيم تا عاقبت كار و كوشش اين طلبه جوان را به تماشا بنشينيم. انتخاب استاد نراقى بعد از گذشت چند روز كه از جهت ثبت نام و ورود به مدرسه احساس آرامش و راحتى كرد باز سرگشته و نگران به نظر مى رسيد از نگاه هاى «محمد مهدى » و از رفت و آمد و گفتار و سكوتش پيدا بود كه در جستجوى چيزى است او هنوز قدم اول را در راه رسيدن به گم شده اش برداشته بود و خيلى زود متوجه اين حقيقت شد كه تكاپو و هيجان وصف ناپذير او به اين آسانى آرام نمى گيرد. هر چند گاهى به پاى درس يك استاد حاضر مى شد ولى هيچكدام مورد پسند او قرار نمى گرفتند نگرانى او بى جهت نبود او مى خواست فردى را براى استادى انتخاب نمايد كه هم از نظر درسى و هم از جهت اخلاقى راهنماى خوبى براى وى باشد و مانند ستاره هاى نورانى و پرفروغ در شبهاى تاريك و ظلمانى زندگى او بدرخشد و مايه دلگرمى و اميداورى در دوران پر فراز و نشيب تحصيلى، او باشد. سرانجام تكاپو و تلاش وى به ثمر رسيد استاد دلخواه خويش را پيدا كرد تا مدتى كه در كاشان بسر مى برد از حضور پربركت او بهره هاى فراوان برد و دوره مقدمات سطح و مقدارى سطح عالى را نزد وى به پايان رساند اين استاد كه اولين استاد از استادان هفت گانه او به شمار مى آيد. (10) يكى از هفت ستاره و چهره هاى درخشنده ايست كه نراقى از آنان به عنوان «كواكب سبعه » نام مى برد و رشد فكرى و اخلاقى خويش را مديون تابش ايشان مى داند. ستاره اول (11) ستاره اول در زندگى منادى اخلاق كسى غير از عالم توانا، مرحوم ملا محمد جعفر بيدگلى نبود، اين عالم بزرگوار در كاشان سكونت داشت و در ميان دانشمندان آن شهر از احترام و ارزش خاصى برخوردار بود، همه او را بعنوان رئيس و عالم برتر شهر قبول داشتند. محمد مهدى در مدت تحصيل خود در آن شهر از درس اين استاد گرانقدر استفاده هاى بنيادى نمود و خود را براى درسهاى عالى و عميق در رشته هاى گوناگون آماده كرد. او همواره از اولين استاد خود كه نقش تعيين كننده اى را در رشد و تحصيل وى برعهده داشت در اجازه هاى تفصيلى خود با عظمت و احترام ياد مى كند. با كمال تاسف على رغم موقعيت علمى و اجتماعى كه اين عالم بزرگوار در شهر كاشان داشته در كتابهاى تاريخ و زندگانى عالمان و شخصيتهاى علمى و مذهبى، چيزى از شرح حال او به چشم نمى خورد و حافظه تاريخ اين عالم بزرگ را از ياد برده و از فيض آشنايى با وى محروم شده است. دريغا!! مدت اقامت و تحصيل محمد مهدى در كاشان، بخوبى روشن نيست همانگونه كه چگونگى گذران زندگى و آموزش و تحصيل وى نيز در اين برهه چندان كه بايد نامعلوم است و اين وضع تاسف بار اختصاصى به وى ندارد با كمال اندوه و افسوس دوران كودكى، نوجوانى و اوائل تحصيل بيشتر عالمان جهان اسلام به علت گمنامى آنان در اين دوران، در هاله اى از ابهام قرار گرفته ست بطورى كه دستيابى به آن را بسيار دشوار مى سازد در حاليكه اين برهه از تاريخ زندگى هر كدام از مردان بزرگ مى تواند منبع مهمى براى كسب تجربه و الگو گيرى براى نسل جوان باشد. چرا كه اين دوران همواره پستى و بلنديهاى زيادى را به همراه دارد و شخصيت روحى و اخلاقى مردان بزرگ بيشتر در اين برهه پايه ريزى مى شود و در سايه آن استعدادهاى درخشان آنان به عرصه ظهور مى رسد. با اين همه باز مى توان به گوشه هايى از دوران حساس و سرنوشت ساز كودكى و نوجوانى نراقى دست يافت و از نور پرفروغ آن به اندوخته هاى تجربى خويش افزود و در واقع به رمز پيروزى مردان الهى آگاه شد. آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگى بايد چشيد (12) عزت نفس هنوز محمد مهدى در شهر كاشان به سر مى برد. آغاز دوران تحصيل خويش را در يكى از مدرسه هاى علوم دينى آن شهر پشت سر مى گذارد هر روز در درس و بحث استاد و مراد خود ملا محمد جعفر بيدگلى شركت مى جست و از محضر آن عالم وارسته خوشه هاى نور و حكمت جمع آورى مى كرد موقعيت جغرافيائى مدرسه اى كه محمد مهدى در آن سكونت داشت، به گونه اى بود كه در ميان بازار شهر قرار داشت بطورى كه طلاب مجبور بودند براى تهيه و خريد جنسهاى مورد نياز خود و براى انجام ساير كارهاى ضرورى دست كم روزى يكى دوبار از ميان اين بازار رفت و آمد داشته باشند. و يا از دكانهاى آن نان و ماست و دوغ براى خود فراهم كنند. روزى از همين روزها، وى براى خريد وارد يكى از اين دكانهاى مسير روزانه مى شود، مغازه اى كه وى هميشه از آنجا لوازم روزمره خويش را تهيه ميكند از آن انسان با ايمان و با صفائى بود كه اين باعث شده بود كه نه تنها محمد مهدى، بلكه بيشتر افراد مدرسه، نيازهاى خود را، از او خريدارى كنند. در هر حال او خريد خود را انجام مى دهد و پول آنرا نيز پرداخت مى كند در اين هنگام موضوعى توجه دكاندار را به خود جلب مى كند و او را به فكر و اندوه وا مى دارد در اين موقع محمد مهدى مثل هميشه خداحافظى مى كند و از دكان خارج مى شود و به سوى حجره خود، در مدرسه علميه روانه مى شود. ولى همچنان آن موضوع، فكر آن كاسب با ايمان را مشغول كرده بود. و هر چه مى گذشت بر تعجب و تفكر او افزوده مى شد كه چرا يك طلبه پركار و درس خوان اين قدر از نظر قدرت مالى پايين باشد و نتواند براى خويش يك لباس ساده و مناسب شان و آبرو تهيه نمايد؟ آرى، لباسهاى بيش از حد كهنه محمد مهدى تاجر متدين را به دلسوزى و همدرى واداشته بود. فكرى به ذهنش رسيد و تصميم گرفت تا يك دست لباس نو و شايسته براى او آماده نمايد و بى درنگ در پى تصميم خود حركت كرد. فرداى آنروز، وقتى محمد مهدى از بازار مى گذرد مرد با ايمان، او را صدا مى كند و موضوع را بازگو كرده و آن يك دست لباس را در مقابل او مى گذارد. محمد مهدى قبول نمى كند. آن مرد پافشارى مى كند بناچارمحمد مهدى لباس را برداشته و از آن مرد خداحافظى مى كند و به دنبال كار خويش مى رود هنوز يك روز از اين ماجرا نگذشته بود كه ناگهان محمد مهدى تصميم مى گيرد لباس را به صاحبش برگرداند. بدون اينكه فرصت را از دست بدهد لباس را برمى دارد و روانه بازار مى شود. داخل محل كسب آن مرد نيكوكار مى شود بعد از سلام و احوالپرسى و تشكر و قدردانى، با ادب و احترام لباس را جلوى آن مرد مى گذارد. او بخوبى بلندى روح محمد مهدى را دريافته بود ولى در عين حال بر قبول هديه پافشارى مى كند ولى چون تصميم محمد مهدى را خدشه ناپذير مى يابد بناچار لباس را تحويل مى گيرد و تنها از علت بازگرداندن جويا مى شود. محمد مهدى در جواب مى گويد: زمانى كه اين لباس را به تن كردم در نفس خود احساس كوچكى و پستى نمودم بويژه لحظه اى كه از جلوى محل كسب و كار شما عبور كردم، يك مقدار ديگر هم بر اين حالت پستى و خوارى ام افزوده شد. در روزهاى گذشته بعنوان يك مشترى با شما احوال پرسى مى نمودم. ولى بعد از گرفتن اين لباس، احساس ديگرى در خود مى بينم كه مى خواهد مرا به چاپلوسى و چرب زبانى بكشد و اين حالت براى من به هيچوجه قابل تحمل نمى باشد! ! ! در اينجا مرد كاسب در مقابل عزت نفس محمد مهدى، سركرنش فرود آورده و با سكوت پرمعناى خود، بر بزرگوارى و عزت منشى او، هزاران آفرين مى گويد. (13) تجربه ها خوى سرافرازى و بلند نظرى در وجود نراقى بصورت يك سرشت، جاى باز كرده بود و جزئى از وجود او به حساب مى آمد و در لحضه لحضه دوران زندگى پربركت او همراهش بود و در ميدانهاى بى شمار زندگى فردى و اجتماعى در شكلهاى گوناگون، عزت نفس و بزرگوارى خود را به نمايش گذارد. نراقى مسئله عزت نفس را يك ويژگى بسيار مهم مى دانست و آنرا ضامن پاسدارى از شخصيت انسان مى شمرد. او در نوشته هاى خويش داد سخن از عزت نفس مى دهد و بعنوان توصيه اخلاقى پيام عزت نفس را براى نسلهاى آينده به يادگار مى گذارد. او كه خود سالهاى سال، عزت نفس را تجريه نموده و لذت آنرا با تمام وجود چشيده است در كتاب اخلاقى خود، وقتى سخن از فقر به ميان مى آورد، موضوع «عزت نفس » را تحت عنوان «ما ينبغى للفقير» باقلم تواناى خود، اينگونه تكرار و تاكيد مى كند: «سزاوار است كه انسان فقير فقر خويش را از ديگران بپوشاند و همواره روح پارسائى و بزرگوارى را در خود زنده كرده و تربيت نمايد و در مقابل ثروتمندان بخاطر ثروتشان، سر تعظيم فرود نياورد و بدين وسيله خود را در چشم آنان كوچك نشان ندهد. بلكه نسبت به زراندوزان در وجود خويش حالت بزرگى به وجود آورد و هيچ وقت چشم طمع و توقع به دست آنان ندوزد» . (14) هجرت به اصفهان پس از تحصيل دوره هاى مقدماتى و سطح، نزد عالمان بزرگ كاشان و بخصوص استفاده فراوان از درس و بحث دانشمند توانا ملا محمد جعفر بيدگلى، چون درسهاى موجود در كاشان نمى توانست خواسته هاى علمى و مشكلات درسى او را پاسخ دهد بناچار براى تكميل سطح عالى علوم و فنون اسلامى، حوزه علميه آن شهر را ترك مى گويد و به سوى شهر اصفهان رهسپار مى شود. در آنجا پس از مدتى اقامت و جستجو، در بين عالمان تراز اول، مرحوم مولى اسماعيل خواجوئى را كه از دانشمندان نامى و ژرف انديش عصر خود به حساب مى آمد به استادى انتخاب مى كند و در حدود سى سال توقف در آن شهر، از كرسى درس استاد، شكوفه هاى علم و معرفت مى چيند و ايمان و دانش خويش را روز بروز عميق تر و فزون تر مى سازد. اين دوره از تحصيل ايشان در اصفهان نقش بسزائى در رشد و نبوغ علمى او برجاى گذارد. و استعدادها و نبوغ نهفته اش را بخوبى شكوفا مى كند و به بارورى مى نشاند. ابوالحسن مستوفى غفارى مورخ معاصر وى، در كتاب «تاريخ گلشن مراد» مى نويسد: «در اصفهان آن جناب را ترقى معقولى در جميع علوم از فقه و حديث و تفسير كلام الله مجيد و اصول فقه و حكمت از شفا و اشارات و متعلقات آنها از علم رياضى بجميع اقسامها از هيئت و نجوم و استخراج تقويم و مجسطى و حساب و هندسه و همچنين علم طب و علم كلام و ساير علومى كه موقوف عليه اجتهاد است، حاصل شد..» . (15) به يقين مهمترين عامل و رمز پيروزى ديگرى كه در اينجا نبايد ازآن غافل ماند، استادى حكيم و توانا، مولى اسماعيل خواجوئى بود كه حق بزرگى بر گردن وى دارد چرا كه حاصل تلاشهاى سى ساله آن استاد فرزانه بود كه از محمد مهدى نراقى نابغه علم و اخلاق آفريد. ستاره دوم مرحوم مولى اسماعيل خواجوئى دومين استاد مهم نراقى شمرده مى شود. اين عالم پرهيزكار در محله خواجوى اصفهان به دنيا آمده و از علماى بزرگ قرن 12 بشمار مى آيد. او در فقه، كلام، فلسفه زبانزد اهل علم بود و در تقوا و پرهيزكارى از مردان انگشت شمار عصر; بطورى كه نادر شاه افشار كه سبت به روحانيت ارزشى قائل نبود ولى به خاطر موقعيت اجتماعى بالائى كه آن دانشمند، در بين مردم و علما داشتند، به او احترام مى كرد و به توصيه هايش عمل مى نمود. سيد محسن امين، مؤلف اعيان الشيعه، بنقل ازكتاب «تجربة الاحرار» در مورد شخصيت وى چنين مى نويسد: «مولى اسماعيل خواجوئى، تمام مساله هاى حكمت و فقه را در وجود خويش جمع كرده بود. عالم به علوم منقول و معقول بود و از پيشتازان اين ميدان به حساب مى آمد و بين عالمان آن زمان شهرت بسزائى دارد. فضائل اخلاقى او قابل شمار نيست، و نوشته هاى زيادى از او بجاى مانده است كه تعداد آن به 150 نوع تاليف مى رسد وقتى در شهر اصفهان ساكن بود آنشهر به وجود او افتخارمى كرد. عصر ايشان مصادف بود با هجوم افغان به كشور ايران و تصرف اصفهان كه وى نيز در آن شهر زندگى مى كرد» . (16) مرحوم شيخ عباس قمى (ره) در كتاب «مشاهير دانشمندان اسلام » درباره ستاره دوم مى نويسد: «مولى اسماعيل خواجويى عالم پارسا، حكيم متاله جليل القدر، از اكابر علماى اماميه مى باشد» درباره او گفته اند: آيت بزرگى بود از آيات خدا و حجت رسائى از حجج خدا، و عبادت بسيار و زهد خطيرى داشت... كسانى را كه براى دنيا تحصيل علم مى كردند بد مى داشت و به سنتهاى پيغمبر كار مى كرد و نهايت اخلاص را به ائمه هدى داشت، مستجاب الدعوة بود و بى ادعا در چشم پادشاهان و اعيان، بزرگوار بود، صاحبان جلالت و سلطان، او را محترم مى داشتند» . (17) سرانجام اين عالم بزرگوار بعد از خدمتهاى فراوان به عالم اسلام و مسلمانان در اوئل سلطنت كريم خان زند، 11 شعبان سنه 1173 دار فانى را ترك مى گويد و در مقبره تخت پولاد اصفهان، كنار آرامگاه عالم كم نظير مرحوم فاضل هندى مدفن مى گزيند. (18) نزديك به ثلث قرن، اقامت در صفهان و استفاده از محضر استاد مولى اسماعيل خواجوئى، كه حدود نصف عمر يك انسان مى باشد، بى شك خالى از نكات ظريف و دقيق نخواهد بود وى در اين ايام تجربه هاى تاريخى ديگرى را اندوخت و با صبر و استقامت خويش تمام مشكلات دوران تحصيل را با پيروزى پشت سرگذاشت و ورق هاى زرين زيادى را بر تاريخ حيات علمى خود اضافه نمود. او هيج وقت به خاطر گرفتاريهاى كوچك، تحت تاثير قرار نمى گرفت و يك لحظه دست از فعاليتهاى مهم و اساسى خود (تحصيل، تحقيق و مطالعه) برنمى داشت. او بخوبى دريافته بود كه اگر عمر خويش را در امور كوچك و كم اهميت، به بيكارى بگذراند فردا مورد سرزنش نسلهائى خواهد بود كه در آينده خيلى نزديك به كرسى قضاوت خواهند نشست. و از انجام وظيفه الهى خويش باز خواهد ماند. ثروت در فقر ملا مهدى با پشتكار تحصيل خود را ادامه مى داد و يك لحظه در وجود خويش احساس ضعف و خستگى نمى كرد. تمام موانع و مشكلات را يكى پس از ديگرى پشت سر مى گذاشت اگر چه از مال دنيا دستش خالى بود. ولى با صبر و شكيبائى همه نيستى هاى فقر را تبديل به هستى هاى ثروت مى كرد. او مدتى طولانى، از فراهم كردن يك شمع و يا روغن چراغ براى استفاده از حجره تاريك خود، درمانده بود و در بيشتر روزها قدرت نداشت احتياجهاى ضرورى و ساده خويش را تهيه بكند از طرفى نيز عزت نفسش اجازه نمى داد تا براى برطرف كردن اين مشكل از حيثيت و رافت خويش مايه گذارى نمايد بناچار تصميم به صبر مى گيرد و با توكل برخداى بى همتا نه تنها بر فقر بلكه بر تمامى امتحانهاى الهى چيره مى گردد. با وجود اينكه نراقى شبهاى زيادى در حجره خود از نعمت روشنائى بى بهره است ولى با اين همه سستى به دل راه نمى دهد و از حجره خود خارج مى شود به طرف انتهاى حياط مدرسه مى رود و در آنجا بساط مطالعه را پهن مى كند و با استفاده از روشنائى چراغهاى (وضوخانه) مدرسه به تحقيق و تلاش خويش تا پاسى از شب ادامه مى دهد. (19) ستاره هاى سوم و چهارم درست است كه وى در اصفهان از محضر پر بركت مولا اسماعيل خواجوئى بهره هاى فراوانى برد و بيشتر درسهاى علوم عقلى و نقلى را در نزد آن استاد آموخت. ولى اين بدان معنا نيست كه از محضر بزرگان ديگر هيچ استفاده نكرده باشد. بلكه دو نفر ديگر نيز از عالمان پرتوان آن سامان، افتخار استادى وى را دارند و نقش قابل توجهى در رشد و تربيت او ايفا نموده اند. ستاره سوم: شيخ محمد بن حكيم محمد زمان كاشانى است. اين استاد در شهر كاشان به دنيا آمد و در اصفهان مسكن گزيد در بين مردم مقام و منزلت والائى داشت وى از بزرگان مشايخ اجازه، (20) در سلسله طبقات نقل احاديث، بشمار مى آيد و از جمله عالمانى است كه در عصر خود، استاد كل فلسفه به حساب مى آمد. تاليف هاى وى: 1- مرآة الزمان. 2- القول السديد. 3- نورالهدى. 4- هداية المسترشدين. 5- الاثنى عشريه فى تحقيق امر القبله. 6- رسالة فى احكام عقود الانكحة. (21) ستاره چهارم: شيخ محمد مهدى هرندى. صاحب تجربة الاحرار در مورد شخصيت علمى او مى نويسد: «او درياى متلاطم و از درخشندگى بالائى برخوردار بود او مانند ستارهاى روشن در شهر كاشان درخشيد. مرد فاضل و عارفى كه در نشر و تاليف علوم و معارف اسلامى شهرت يافت » . (22) آموختن زبان بيگانه نراقى بخش زيادى از زندگى علمى - فرهنگى خويش را در شهر زيباى اصفهان به كار تحصيل و تدريسس و تحقيق سپرى كرد. اصفهان از دير زمان، ميزبان اقليتى از پيروان دين يهود و نصارا بوده است. از اين رو نراقى علاوه بر فعاليتهاى معمول تحصيل و تاليف از اين قشر نيز غافل نبود. براى اينكه با علماى آنها بتواند ارتباط نزديك برقرار و كتابهاى علمى و دينى آنان را مطالعه كند و در نتيجه زمينه لازم براى بحث و تبادل نظر با پيشوايان آنها، باز كند، به آموختن خط و زبان عبرى و لاتين نزد دانشمندان يهود پرداخت. (23) او در كتاب انيس الموحدين خود، براى اثبات نبوت پيامبر بزرگ اسلام (ص) از كتاب تورات، با خط عبرى، عبارتى را نقل و ترجمه مى كند كه در آن عبارت، خداوند متعال ضمن خطاب به حضرت ابراهيم (ع) آن را براى حضرت موسى (ع) نقل مى كند كه: «اولياء شماعيل شيمعتنى هينى و ها فراتى و تو و اهربيتى او توبيى ماورشيتم عاشار تسليم يوليدا و ننعتى لكوى كاذول.» يعنى: اى ابراهيم، دعاى تو را در حق اسمائيل شنيديم اينك من او را برگزيده و بزرگوار مى كنم به سبب مادماد (به معنى احمد است) و از آن احمد به هم برسند دوازده امام، كه امام باشند بر قومى عظيم. (24) وى بعد از آوردن اين دليل مى گويد: من دراين مورد با علماى يهود بحثهاى زيادى كرده ام. و بعد به مورد ديگر هم اشاره مى كند. يادگيرى زبان بيگانه، در ميان عالمان شيعه يك رسم پسنديده بشمار مى رفته است چه بسا بزرگانى بوده اند كه به چند زبان زنده دنيا مى توانستد بنويسند و سخن بگويند از جمله: الف: ابو على بن مسكويه عالم معروفى كه كتاب (طهارة الاعراق) افلاطون را از زبان يونانى به عربى ترجمه كرد. و خواجه نصير الدين طوسى نيز آنرا از عربى به فارسى ترجمه نمود. ب: عالم بارز و ضد استعمار، سيد جمال الدين اسدآبادى، از جمله بزرگانى است كه به چند زبان زنده دنيا تسلط كامل داشت. ج: ميرزا ابوالحسن شعرانى، آن يگانه زمان خود، زبان عبرى را در تهران در نزديك يك عالم يهودى فرا گرفته بود و بر زبان فرانسوى اشراف كامل داشت و انگليسى هم بلد بود (25) د: شهيد مظلوم آيت الله دكتر سيد محمد بهشتى بر چهار زبان زنده دنيا; «آلمانى، انگلسى، فارسى و عربى » تسلط داشت. و علماى ديگرى چون مرحوم محمد جواد بلاغى كه به زبان عبرى تسلط كامل داشته و به زبان انگليسى رساله اى در نماز نوشته اند البته يادگيرى زبان هاى خارجى براى اهداف مقدس مثل دفاع از دين و مكتب اسلام، تبليغ و تدريس علوم و معارف اسلامى، استفاده علمى و پژوهشى از آثارى كه به آن زبان نگاشته شده و امثال اين هداف خوب است و ارزشمند و گرنه يادگيرى براى نوكرى اجانب و دادن اطلاعات به دشمن و زبان آموزى كه همراه با پذيرش فكر و فرهنگ و عادات و اخلاق بيگانگان باشد نه تنها ارزش نيست بلكه زيان بخش و نشان ذلت و زبونى است. و نسل جوان مى داند كه يكى از دروازه هاى ورود استعمار، برخى از كلاسها و آموزشگاههاى تدريس زبان بيگانه است. اما دانشمندان اسلامى همواره اهداف مقدس اسلامى را در نظر داشته و آموزش زبان خارجى را تنها به عنوان وسيله اى براى هدف نهائى و الهى خود بكار مى گرفتند. بازگشت به كاشان نابغه نراق، پس از گذشت سى سال اقامت و تلاش بى امان در شهر اصفهان و استفاده از حضور استادان نامى حوزه هاى علميه آن سامان با يك دنيا علم و حكمت و با كوله بارى پر از علم و تجربه براى خدمت به همنوعان و هموطنان خود، سرانجام وارد شهر مقاوم كاشان مى شود. و اين در حالى است كه آن شهر نفسهاى آخر خود را مى كشد و بطور كلى از رمق افتاده است. (26) با ورود او مردم كاشان يوسف گم گشته خويش را كه چندين سال در فراقش يعقوب وار به انتظار نشسته بودند پيدا كردند و پروانه وار به دور شمع وجودش طواف نمودند. او پرچم هدايت را بر دوش گرفت و در حوزه علميه كاشان كرسى درس و بحث برپا نمود و نهر نور و معرفت را بر سينه تشنگان حقيقت جارى فرمود او از مسجد، سنگر و مركزى پديد آورد كه در محراب و منبر آن با اقامه نماز و بيان خطابه هاى روح انگيز و بيداگر نشاط و اميد را براى مردم آن ديار به ارمغان آورد و جنب و جوش روزگار فيض را كه به تدريج به فراموشى سپرده شده بود، به شهر بازگردانيد. علامه سيد محسن امين مى نويسد: (27) «پس از فراغت از تحصيل از حوزه علميه اصفهان به وطن خود برگشت، در حالى كه كاشان از عالمان دينى خالى بود و به بركت وجود وى، كاشان پر از عالم دانا و با فضل شد و مرجع مشكلات و تقليد آن سامان قرار گرفت. از مجلس درس و بحث او چندين طلبه فاضل و عالم ارزشمند و مفيد براى جامعه اسلامى بپاخاست. صاحب لباب الالقاب مى نويسد: «قسم به جان خودم، او كمك كننده براى ملت و دين اسلام بود. بلكه نشانه اى از نشانه هاى خداوند متعال بود كه مردم را به دين حق و آشكار راهنمائى مى كرد» . (28) در حريم عشق نراقى بعد از مدتى كه تاريخ آن بطور دقيق، روشن نيست براى پيوستن به كبوتران حرم قدس امام على ابن ابى طالب و ابا عبد الله الحسين ( عليهما السلام)، شهر كاشان را به سوى نجف اشرف و كربلاى معلا ترك مى گويد. ايشان در كنار بارگاه آن دو امام معصوم مدت زيادى توشه علم و عمل مى گيرد و با شركت در درس فقه و اصول بزرگان آن دو حريم پاك و با صفا، ضمن اينكه به اندوخته هاى علمى خويش مى افزايد به كرسى درس و بحث استادان كم نظير آنجا نيز، رونق ديگرى مى بخشد. يكى از صاحب نظران در اين مورد مى گويد: «محقق نراقى هنگام ورود به عتبات چون از جهت جامعيت علوم و احاطه و تسلط به معارف و فنون متداوله سرآمد فضلاى عصر خود بود; طبعا واجد چنان شخصيت ممتازى گرديد كه بهر يك از محافل علمى قدم نهاد همچون قهرمانى بى نظير مشكل گشاى معضلات و غوامض مسائل علمى بود. (29) استادان وى در نجف و كربلا عبارتند از سه شخصيت بارز و عالم، كه در ذيل بعنوان ستارگان ديگر از (كواكب سبعه) ذكر مى شود: ستاره پنجم علامه بزرگوار آقا محمد باقر وحيد بهبهانى: متولد 1116 و متوفى 1205 يكى ديگر از استادان نراقى است اين عالم تلاشگر و توانا يكى از مهمترين استادان وى به حساب مى آيد. وحيد بهبهانى كه در حدود 30 سال، مرجعيت و عامت شيعيان را بعهده داشت از مقام علمى، و حسن اداره و تدبير بالائى برخوردار بود او حركت و انقلاب سازنده اى را در بعد بحثهاى اصولى و اجتهادى بوجود آورد يكى از دانشوران نامى در حوزه علميه قم در سلسه بحثهاى «ادوار اجتهاد» خود، اين عالم احياگر را طلايه دار دوره ششم از ادوار اجتهاد قرار داده است. (30) در اواسط قرن 12 (ه.ق.) جماعت اخباريان (31) در تمام عراق، بخصوص در نجف و كربلا حضور فعال داشتند و عرصه را بر مجتهدان اصول گرا تنگ كرده بود و كتابهاى اصوليان را نجس مى پنداشتند. مرحوم وحيد بهبهانى با خلوص نيت و حسن تدبير وارد ميدان مبارزه علمى با اين گروه شد (32) و آنها را هدايت كرد و حوزه هزار ساله نجف را از اين خطر كشنده كه دشمنان كهنه كار براى نابودى آن تدارك ديده بودند، نجات داد. وى حدود 20 بار كتاب معروف (معالم الاصول) را تدريس كرد و معروف است كه در هربار نيز يك حاشيه جديد بر آن نوشته است (33) در ميان شاگردان وحيد بهبهانى چهار نفر بنام (مهدى) درخششى ويژه داشتند و آفاق علم و عمل را در نور ديدند كه عبارتند از: 1- سيد مهدى بحر العلوم. 2- ميرزا مهدى شهيد خراسانى، 3- محمد مهدى نراقى. 4- ميرزا مهدى معروف به شهرستانى. (34) رمز موفقيت استاد روزى از مرحوم وحيد بهبهانى پرسيدند; رمز پيرزوى شما در رسيدن به مقام عالى علمى و اجتماعى، چيست! ايشان در جواب بر سه اصل مهم و اساسى تاكيد كرد: الف: همواره خود را كوچك شمردم. در تعظيم اهل علم و احترام به آنها، نهايت كوشش كردم. ج: آموختن علم را برهر چيز ديگرى مقدم داشتم (35) حدود چهل نفر از بزرگان آن عصر، از شاگردان اين عالم آگاه به حساب مى آيند و از ايشان اجازه روايت دارند (36) كه معروف ترين آنها عبارتند از: 1- سيد محمد مهدى بحر العلوم (م 1226) 2- شيخ جعفر كاشف الغطاء (م 1228) 3- ملا محمد مهدى نراقى (م 1209) 4- سيد على طباطبائى (م 1231) 5- ميرزاى قمى (م 1231) 6- شيخ محمد ابراهيم كلباسى (م 1261) 7- ميرزا مهدى خراسانى (م 1218) 8- سيد دلدار على نصير آبادى (م 1235) 9- ميرزا يوسف مجتهد كبير (م 1242) 10- سيد محسن اعرجى (م 1240) ستاره ششم فقيه و محدث بزرگ شيخ يوسف بحرانى، كه در سال 1107 ه. ق تولد يافت و در سال 1186 در گذشت ستاره ششم در زندگى نراقى است. او از ستارگان پرفروغى است كه حق بزرگى برگردن قهرمان داستان ما دارد. وى در قريه اى از حومه بحرين، بنام (ماحوز) به دنيا آمد مراحل آموزش و تحصيل ابتدائى و متوسطه را نزد عالمان بحرين با تلاش و اخلاص سپرى كرد. و براى زيارت خانه خدا، حرم شريف پيامبر بزرگ اسلام (ص) و ائمه اطهار (ع) در بقيع، آهنگ سفر حج نمود. پس از پايان مراسم حج و زيارت، شهر قطيف - يكى از شهرهاى حجاز - را براى مسكن گزيد. و مدت قابل توجهى را در آنجا ماند و به درس و بحث و فعاليتهاى ديگر پرداخت. بعد از مدتى بدليل وجود هرج و مرج و نابسامانيهاى منطقه اى، به ايران هجرت كرد و به ترتيب در شهرهاى، كرمان، شيراز، و اصطهبانات مشغول تدريس و تاليف شد. از شمع وجود وى، قلب انسانهاى بيشمارى رو به روشنائى گذاشت. او سرانجام براى آستان بوسى حرم شريف اميرمؤمنان و امام حسين ( عليهما السلام) عزم تشرف به آن ديار مقدس نمود و در شهر كربلا هميشه ماندگار شد و شاگردان قوى و آگاهى را تربيت كرده به جهان اسلام تقديم داشت. (37) حدود 26 تاليف باارزش، از اين عالم تلاشكر به يادگار مانده است كه نمونه خيلى جالب آن، يك دوره فقه استدلالى بنام (الحدائق الناضره) مى باشد كه در آغاز در 5 جلد ضخيم و بزرگ و هم اكنون در 15 جلد توسط انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم به چاپ رسيده است. (38) ستاره هفتم شيخ محمد مهدى فتونى. متوفى 1183 (ه.ق) آخرين و هفتمين اختر آسمان زندگى نراقى است. از اين عالم برجسته علاوه بر محمد مهدى نراقى، مرحوم سيد بحر العلوم هم استفاده فراوان برد اين دو شاگرد پر تلاش از افراد پر جنب و جوش درس استاد فتونى بشمار مى آمدند و استفاده هاى شايانى از وجود پربركتش بردند. مرحوم سيد بحر العلوم، اين استاد را فقيه كل مى دانسته و فرموده است: «من در اين عصر كسى را بجز شيخ ابا صالح محمد مهدى فتونى، سراغ ندارم كه در تمام بابهاى فقه اجتهاد كرده باشد» بحر العلوم هميشه در نوشته هاى خود از استاد فتونى با احترام و عظمت ياد مى كند و در مورد او واژه هاى پر معنا و القاب نشان دهنده احترام، بكار مى برد (39) اين استاد بزرگوار - شيخ محمد مهدى فتونى - كتاب با ارزشى دارد بنام (نتايج الاخبار) كه حاوى يك دوره كامل فقه استدلالى مى باشد. (40) بازگشت دوباره محمد مهدى نراقى بعد از گذراندن همه اين تلخى و شيرينى هاى دوران تحصيل، و درك حضور و كسب فيض از استادان ژرف نگر و تيز بين حوزه علميه نجف و كربلا اين بار ديگر توانسه بود به قله هاى سر به فلك كشيده علوم گوناگون عصر خويش دست پيدا كند و همه آنها را تحت تصرف كامل خود درآورد و بحق لقب پر معناى (مولى يا ملا) را به خود اختصاص دهد. (41) نراقى غواص زبردستى است كه علاوه بر تيز هوشى و قدرت جسمانى خود به تمام تجهيزات ديگر غواصى مجهز شده، و وارد اعماق اقيانوسها مى شود و با تلاش و كنجكاوى، از درون درياها و اقيانوسها گوهرهاى قيمتى جمع آورى كرده براى عرضه به انسانها به ساحل مى آورد. او در حاليكه كوله بارى از داروها براى دردهاى اخلاقى، اجتاعى، سياسى و اقتصادى ملت خويش، به همراه دارد، شهر نجف و كربلا را به سوى وطن خود كاشان ترك مى گويد. و با قلبى آكنده از علم و حكمت وارد آن شهر مى شود تا بار ديگر به نداى آيه شريفه «فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون » . (42) لبيك گويد تا مردم را از گناه و كج انديشى بر حذر دارد و به راه ايمان و عدالت هدايت نمايد. برخورد با جمود و تحجر در زمان طلوع آفتاب نراق در كربلا و نجف، تفكر اخباريگرى و ظاهرنگرى، بطور گسترده در آن ديار پاك ريشه دوانده بود. (43) همانطوريكه در ايام تحصيل وى در اصفهان نيز، روش گمراه كننده تصوف، ميدان دار هر محفل و مجلسى بود. وى بدون اينكه تحت تاثير افكار خوش نماى آن گمراهان قرار بگيرد، با ژرف نگرى خاص خود، مبارزه اى حكيمانه را با هر دو تفكر آغاز مى كند هر چند كه قبل از او استاد وى (وحيد بهبهانى) پرچم مبارزه با اخباريگرى را براى اولين بار بردوش گرفته بود و در واقع حركت مولا محمد مهدى، جنبشى بود كه از استادش به ارث برده بود (44) نراقى به اين اكتفا نمى كند و در كنار مبارزه با جمود اخباريگرى با جبهه ديگرى به مبارزه بر مى خيزد و با دست ديگر پرچم مبارزه با تصوف را به اهتزاز مى آرود او يك تنه مبارزه در دو جبهه را شروع مى كند، ستيزى كه هيچ بوى سازش و مسامحه از آن به مشام نمى رسد و انگيزه اى جز نجات اسلام و مسلمين از چنگال جهل ندارد. نراقى از سنگر تاليف و سخنرانى و تدريس، استفاده كرده و با سرمايه علمى و قدرت ابتكار بى مانند سستى و پوچى راه كج انديشان را بازگو كرده و بر ملا مى سازد و امت اسلامى را از انحرافها نجات مى بخشد و آنها را به روش و فهم دقيق گفتار و رفتار (ائمه اطهار عليهم السلام) دعوت مى كند بهترين شاهد براى اين معنا، كتاب باارزش و اخلاقى جامع السعادات اين عالم تيز بين و زمان شناس است. ايشان در جاى جاى اين كتاب 3 جلدى، علاوه بر ذكر آيه هاى قرآن و روايت هاى فراوان، با بيان فلسفى و عقلى بر درستى فرهنگ تعادل تاكيد مى ورزد. نشر فرهنگ تعادل فرهنگ تعادل، همان فرهنگ اصيل اهل بيت ( عليهم السلام) است حضرت اميرالمؤمنان على ( عليه السلام)، مى فرمايد: «راه چپ و راه راست طريق گمراهى است همانا راه مستقيم و صحيح، راه متوسط و راه اعتدال مى باشد» . (45) عالم نكته سنج، مولا محمد مهدى نراقى، با كمك گرفتن از اين گونه روايتها، در اوائل كتاب (جامع السعادات) خود بحث مفصلى را در مورد فرهنگ تعادل دنبال مى كند بعد در آخر اين گونه نتيجه گيرى به عمل مى آورد: «از گفته هاى گذشته روشن شد كه كمال نهائى هر انسان در اين است كه در انتخاب روشهاى اخلاقى و در كارهاى باطنى و ظاهرى خود، اخلاق و كارهاى متوسط و متعادل را به پيش گيرد كه سعادت ابدى هر فردى در گرو همين امر اساسى است » . (46) بعد مى فرمايد: «رعايت اين اصل (تعادل) اختصاص به اخلاق ندارد بلكه در ابعاد ديگر مانند: بحث هاى علمى، فلسفى و اعتقادى نيز، بايد همين روش ادامه پيدا كند» . (47) تاريخ گذشته مسلمانان گواه روشنى بر اين معنا است كه بزرگترين عامل عقب ماندگى و مورد استعمار و استثمار قرار گرفتن آنان، همين افراط و تفريط بوده است. پادشاهان و ريشه كج رويها نراقى در اين مساله اساسى به آموزش و روشنگرى بسنده نمى كند، بلكه موضوع را جدى گرفته و ريشه كجروى را دنبال مى كند تا سرچمشه اين چپ و راست رفتن هاى امت اسلامى را نشان دهد او ريشه همه اين انحرافات را يك خطر بزرگ مى داند. او با آگاهى كامل بر تاريخ پادشاهان جور، ريشه بسيارى از افراط و تفريط هاى مردم و در نهايت عقب ماندگى و تباه شدن آنان را در نظامهاى حكومتى نشان مى دهد. همانگونه كه بزرگترين عامل پيشرفت و سرافرازى را نيز مربوط به حكومتها و سران آن مى داند. تجربه تاريخ همواره گوياى اين حقيقت است كه اين سران حكومتها بوده اند كه هميشه مردم را از جهت فكرى، اخلاقى و مذهبى تغذيه كرده اند و مردم نيز سران حكومتهاى خود را همچنان بر ديگران ترجيح داده اند. بنابراين هر حركت اصلاحى كه مى خواهد در جامعه انجام پذيرد بايد در مرحله اول از سران حكومتها شروع بشود اگر آنان راه درست و اعتدال را پيش گرفتند. جامعه نيز خود به خود به صورت طبيعى آن راه را دنبال خواهد كرد. در غير اين صورت، حركت يك حركت مقطعى و بى فايده خواهد بود. اين است كه ايشان وقتى بحث عدالت را كه يكى از صفتهاى متوسط اخلاقى (48) هر انسان است مطرح مى كند بيدرنگ براى عدالت حاكمان و پادشان اينگونه اولويت قايل مى شود: «در ميان عدالتها، از همه حساستر، عدالت پادشاهان و حاكمان هر جامعه است چرا كه عدالت مردم عادى، هميشه به عدالت حاكمان برگشت داشته و وابسته به آن مى باشد اگر حاكمى عادل باشد و عدالت را در جامعه پياده كند براى مردم اجراى عدالت امكان پيدا مى كند در غير اين صورت اجراى آن در جامعه خيلى مشكل و بلكه محال خواهد شد پس اين حكومتها هستند كه با پيشتازى در اجراى عدالت بايد زمينه رشد فضايل اخلاقى، اجتماعى و اقتصادى را در ميان مردم بوجود بياورند» . (49)

ارمغان جامع السعادات

عالم فرزانه ملا محمد مهدى نراقى، در كتاب ارزشمند اخلاقى خود (جامع السعادات) به بعضى از موضوعهاى مهم، توجه خاصى از خود نشان داده است كه در كتابهاى ديگر به كلى مطرح نشده است و اگر ذكر شده خيلى گذرا و فشرده به آن پرداخته اند. بپاس احترام و از روش ژرف نگرى اين عالم نكته سنج، در اين قسمت به بخشى از آنها بعنوان (ارمغان جامع السعادات) به طور فشرده، مرور مى شود. 1- تجرد نفس موضوع جاودانگى روح انسان، يكى از بحثه هاى زير بنائى در علم اخلاق به حساب مى آيد بحث هاى اخلاقى با قطع نظر از اين اصل و پايه، هيچ ثمره قابل توجهى نمى تواند داشته باشد چرا كه طرف صحبت تمام دستور العمل هاى اخلاقى همانا، نفس و روح انسان مى باشد. در واقع موضوع بحث علم اخلاق، روح انسان است. بدين ترتيب اهميت مساله ايجاب مى كند كه قبلا از طرح بحث ها و توصيه هاى اخلاقى، معناى نفس و حقيقت آن روشن بشود. كه آيا نفس و روح انسان كه اين همه مورد خطاب واقع شده است، هميشگى و زوال ناپذير است يا با فرسوده شدن و از بين رفتنش (مرگ) روح انسان نيز تابع جسم بوده و از بين خواهد رفت! به ديگر سخن، آيا نفس انسان از قسم اشياء مجرد است كه هيچگونه تاثير پذيرى (از جهت نابود شدن) از زمان و مكان و حوادث روزگار نداشته باشد! يا از امور مادى بوده فنا پذير مى باشد! كه در اين صورت توصيه هاى اخلاقى توصيه هاى محدود در اين دنيا خواهد بود. يعنى انسان در اين چند سال عمر محدود خود كه در اين جهان دارد براى اينكه از زندگى آرام و با آسايش برخوردار باشد بايستى به اين توصيه عمل بكند تا بالاخره يك روزى زندگى با پايان خود برسد ولى اگر مجرد (غير مادى) و جاودانه بودن نفس و روح را اثبات و قبول كرديم، موضوع علم اخلاق از اهميت خاصى برخوردار شده و در حد مرگ و حيات جاودانه حساس مى شود. بر اين پايه اگر كسى به سفارش هاى اخلاقى گوش فرا داد و كارهاى خوب از او سر زد، اين صفت و كردار خوب در روح او نقش خواهد بست و جاودانه خواهد شد، در عالم برزخ و روز قيامت و بعد از آن نيز همراه وى در كنار او خواهد بود چرا كه روح جاودانى است و هر چيز هم كه آميخته با او باشد هميشگى مى شود همانگونه اگر به مسائل اخلاقى توجه نكرده به دنبال اعمال ناپسند باشد، نفس وى به يك نفس جاودان حيوانى و شيطانى تبديل خواهد شد. كه در قيامت نيز به همين صورت وارد محشر مى شود. ملا محمد مهدى نراقى در كتاب «جامع السعادات » قبل از ورود به بحث اصلى اخلاقى، اين موضوع مهم و اساسى را بطور دقيق طرح مى كند و مى فرمايد: «براستى بدن انسان مادى و فناپذير است. ولى روح انسان جاودانى است بهمين خاطر اگر اين روح، با اخلاق خوب آراسته شود، در سعادت ابدى از نعمتهاى الهى بهره مند مى شود. و اگر خود را آلوده به پليديها نمايد در عذاب هميشگى همچنان غوطه ور خواهد شد» . (50) 2- تجسم اعمال پس از اينكه نراقى، (تجرد نفس) را با دليلهاى شش گانه به اثبات مى رساند و نتيجه مى گيرد كه اعمال و كردار ريز و درشت انسان با روح او آميخته مى شود بطورى كه در قيامت نيز همراه با وى محشور شده، در كنار وى وجود خارجى پيدا مى كند. در اينجا خود بخود زمينه خوبى براى طرح يك اصل و ارزش مهم ديگر نيز فراهم مى شود كه آن بحث «تجسم اعمال » مى باشد. وقتى انسان كار گناه و حرامى انجام دهد براى آن سه نوع كيفر وجود دارد: الف: كيفر اعتبارى و قراردادى. ب: كيفر وضعى و طبيعى ج: عذاب اخروى (تجسم اعمال) . نوع اول و دوم، در اين دنياست و هيچ ربطى به روز قيامت ندارد. مانند كسى كه عمل خلاف شرابخوارى انجام داده باشد. يك مجازاتش آن است كه به عنوان حد، هشتاد ضربه شلاق بخورد كه خداوند بزرگ براى هر فرد شرابخوار، آنرا قرار داده است. نوع دوم از كيفر، همان اثر طبيعى و بيولوژيكى شراب و شرابخوارى است، مثل زخم معده، و از دست دادن نيروى عقلى است، كه انسان شرابخوار در اين دنيا به آن گرفتار مى شود. و اما نوع سوم، همان عينيت يافتن خود جرم و گناه انسانهاست كه هيچ ارتباطى به كيفرهاى مستقيم خداوند متعال ندارد تا از نوع اول باشد و نتيجه فيزيكى اعمال هم نيست تا از قسم دوم شمرده شود بلكه خود عمل انسان است كه واقعيت خارجى پيدا كرده است و اين همان تجسم اعمال است كه عالم بزگوار ملا محمد مهدى نراقى با استناد به دو آيه مبارك قرآن (51) مى فرمايد: «واقعيت و حقيقت انسانها در روز قيامت، همان تصورهاى باطنى و نيت هاى قلبى و عملهاى آنان است كه در نفس ايشان به صورت خوى ثابت در آمده است وقتى در روز قيامت ادارك انسان به حد بالا رسيد و چشم بصيرت باز كرد همه آنها را بطور واضح در وجود خود حاضر مى بيند» . (52) يعنى فردى كه در اين دنيا هميشه به دنبال ارضاى خواسته هاى شهوانى خويش بود و خلق و خوى چهار پايان را براى خود انتخاب كرده بود در روز قيامت اين فرد بصورت حيوان، نمود پيدا مى كند. جالب اينكه اين عالم فرزانه، در مورد بعضى از روايات كه آمده: «در روز قيامت انسانهاى گناهكار با مار و عقرب و انسانهاى نيكوكار با حور و غلمان همراه هستند» همه اينها را به همان تجسم اعمال تعبير مى كنند، مى فرمايد: «در واقع حور و غلمان و مار و عقرب يا ملك و شيطان جزء اعمال خود انسان، چيزى ديگرى نمى تواند باشد» . (53) در اين بحث، استاد علاوه بر آيات و روايات گوناگون به يك دليل عقلى نيز تاكيد دارد و آنرا به عنوان مؤيد طرح كرده است كه از حوصله اين دفتر خارج مى باشد. (54) 3- اصل فراموش شده در كتاب پربار جامع السعادات، سستى و بى تفاوتى در ما قبل فسادهاى اخلاقى و اجتماعى، و هرگونه منكرات و عمل ناپسند مورد انتقاد قرار گرفته است، اين عالم سخت كوش ملا محمد مهدى نراقى، در اين كتاب بخش مهمى را به اهميت (امر به معروف و نهى از منكر) اختصاص داده است. وى بر اين باور است كه اگر در جامعه اى روح امر به معروف و نهى از منكر از بين رفته باشد، آن جامعه فلاح و سعادت نصيبش نخواهد شد بلكه بسيارى از مشكلات طبيعى و اجتماعى از جمله: (سلطه اشرار و روى كار آمدن افراد نااهل و ظالم) آن مردم را تهديد خواهد كرد. وى گسترش عدالت اجتماعى را دليل بر جارى شدن و پا گرفتن اين اصل، و روح امر به معروف و نهى از منكر در افراد جامعه مى داند و به آيه 135 نساء استناد كرده و عدالت اجتماعى را مساوى با امر به معروف و نهى از منكر تلقى مى كند (55) ايشان پس از آنكه به طور مفصل براهيمت اين اصل فراموش شده تاكيد فراوان مى كند، دو موضوع مهم ديگر را درباره امر به معروف و نهى از منكر، با پا فشارى فراوان ياد آورى مى كند. الف: شناخت موضوع اولويتها شناخت كافى و لازم در مورد معروف و منكر، براى كسى كه مى خواهد اين سوليت خطير را بعهده بگيرد، يكى از اساسى ترين شرايط مهم اين دستور الهى بحساب مى آيد چه بسا در صورت نبودن اين شرط حياتى نه تنها امر به معروف و نهى از منكرى انجام نمى گيرد بلكه بدين وسيله يك سرى منكرهاى ديگرى نيز بر منكرهاى قبلى اضافه مى شود و يا منكرى معروف و معروف ديگرى منكر تلقى بشود و يا معروفى كه از اولويت چندانى برخوردار نيست در راس همه امور قرار بگيرد و منكرهاى معلول و كم اهميت بر منكرهاى اساسى و مادر مقدم بشود كه در تاريخ ملتهاى اسلامى از اين نمونه ها فراوان به چشم مى خود. (56) وى بنابه آگاهى و آشنائى كاملى كه از دردهاى امت اسلامى داشته، وقتى به شرايط امر به معروف و نهى از منكر مى رسد، اولين شرط اساسى را همين موضوع قرار مى دهد و مى نويسد: «اولين شرط وجوب امر به معروف و نهى از منكر آن است كه فرد نهى و امر كننده علم و آگاهى كامل از موضوعهاى «معروف » و «منكر» داشته باشد تا از اشتباه و غلط كاريهاى در امان باشد بنابراين اگر موردى معروف و منكر تشخيص داده نشود، آنوقت واجب بودن آن ساقط خواهد شد» . (57) ب: خوش رفتارى و سعه صدر وقتى نراقى شرايط ديگر وجوب امر به معروف و نهى از منكر را كه در كتب فقهى بيان شده ذكر مى كند، به آنها بسنده نكرده، بلافاصله با تيز بينى خاص خود، فصلى را زير عنوان، (صفاتى كه بهتر است امر و نهى كننده داشته باشد) مورد بحث و تاكيد قرار مى دهد. اين موضوع نيز يكى از ارمغان هاى اين كتاب ارزشمند به حساب مى آيد. او در اين فصل به ريزه كاريهائى مى پردازد كه اگر درست تجزيه و بررسى بشود و عمل گردد امر به معروف و نهى از منكر، در سراسر جامعه اسلامى گسترش مى يابد و ساير زشتى ها و پليديها از محيط زندگى امت اسلامى رخت برمى بندد. يكى از موضوعهاى مهم آن فصل اين است كه مى گويد: «علاوه بر چهار شرط گذشته كه ذكر شد، سزاوار است براى هر كسى كه مى خواهد اين پست و مقام حساس را اداره كند، اينكه از اخلاق و رفتار خوبى برخوردار باشد و همواره سعه صدر و بزرگوارى از خود نشان بدهد و در برخود با مشكلات اين راه صابر باشد» . (58) يكى از بزرگترين رموز موفقيت و پيروزى انبياء الهى ائمه اطهار ( عليهم السلام) و عالمان فرزانه در طول تاريخ، همين نكته به ظاهر كوچك بوده است آنان قبل از اينكه خود را به عنوان يك ناصح و مبلغ براى مردم معرفى كنند، لباس رفاقت و بزرگوارى به تن مى نمودند و در كنار مردم قرار مى گرفتند و همواره نسبت به توده مردم حسن نيت داشتد و با چشم عظمت و بزرگى به آنان نظر مى كردند و بزرگوارانه آنان را در كنار خود مى نشاندند و بعد از پشت سر گذاشتن اين مراحل رسالت جهانى خويش را ابلاغ و مردم را هدايت مى كردند. عالم بزرگوار ملا محمد مهدى نراقى، با ارزش دادن به اين انديشه ها و رفتار ظريف و دقيق، براى چندمين بار وارث انبياء بودن خويش را نشان داد و رمز پيروزى در ميدان پرفراز و نشيب گسترش معروف و مباره با منكر را به نسلهاى بعد از خود آموخت. او معلم فضيلت بود و دشمن منكر و آئين احياى معروف و محو منكر را بخوبى مى دانست. شخصيت چند بعدى نراقى علاوه بر فقه و اصول، در رشته هاى گوناگون و مهم ديگر نيز زحمتهاى طاقت فرسائى كشيده و در همه آنها صاحب نظر شده بود. وى از يك سو زبان و خط عبرى و لاتين ياد مى گرفت و در جاى ديگر به حساب و هندسه مى پرداخت و از تاريخ، تفسير، فلسفه، عقايد، و ستاره شناسى، نيز غافل نبود، همينطور در اخلاق، عرفان و شعر و هنر. شخصيتى جامع كه تمام علوم با ارزش عصر خود را در وجود خويش جاى داده بود و به اقيانوس بيكرانى از معارف تبديل شده بود و مثل چشمه هاى خنك و زلال همواره مى جوشيد و اطراف خود را سر سبز مى نمود و مايه حيات و تحرك براى انسانهاى بيشمار مى شد. كلام شخصيتها الف: حضرت استاد حسن زاده آملى «مد ظله العالى » در مورد آن عالم تلاشگر چنين مى فرمايد: «بى شك آن جناب در تبحر و تمهر به جميع علوم عقلى و نقلى حتى در ادبيات و رياضيات عاليه در عداد طراز اول از اكابر علماى اسلام و در اتصاف به فضائل اخلاقى و ملكات ملكوتى از نوادر روزگار است. حضرتش صاحب تصانيف فائقه و تاليفات لائقه در علوم گوناگون است در كاشان و اصفهان و عتبات عاليه عراق، در نزد اعاظمى چون ملا اسماعيل خواجوئى و ملا محمد جعفر بيدگلى و آقا محمد باقر وحيد بهبهانى و غيرهم، كسب معارف كرده است.» ب: دانشمند گرامى سيد جالال الدين آشتيانى مى گويد: «علامه نراقى از مجتهدين بزرگ عصر خود و از مراجع و زعماى دين و داراى محضر ترافع و قضا بود. مؤلفين كتب فقهى به آثار او توجه نموده اند. با اين وصف در حكمت و فلسفه الهى نيز داراى مقام شامخى است و در فنون رياضى نيز، آثار نفيسى دارد. عالى ترين كتب رياضى را تدريس مى نمود. بعضى از او به افضل المهندسين تعبير نموده اند در علوم تفسير، حديث و رجال و اخلاق تخصصى داشته است. به لحاظ همين جامعيت و تبحر بود كه وقتى در كربلا به حوزه استاد بزرگ عصر خود استاد الاساتيد آقا باقر بهبهانى - رضى الله عنه - حاضر شد مورد توجه كليه افاضل قرار گرفت و استاد مقدم او را گرامى داشت » . (59) ج: باز اين شخصيت در جاى ديگر مى گويد: «صريحا در اين مقدمه، بعرض ارباب معرفت مى رسانم كه نظير اين محقق عالى مقام كه در علوم شريعت، فقه، اصول فقه، و رجال استاد مسلم و متبحر و در علم اخلاق و فلسفه الهى، بارع و مسلط در فنون رياضى صاحب نظر، و در جميع اين فنون داراى بهترين تاليفات و آثار عملى باشد، در كشور عزيز ما كم نظير و در ديگر ممالك اسلامى طى ادوار و قرون متماديه تالى ندارد» . (60) س: مؤلف كتاب (سير فرهنگ در ايران و مغرب زمين) مى نويسد: «در مورد بحث و تحقيق اوضاع و احوال فرهنگ عمومى صد و بيست ساله ايران (از تاجگذارى نادر شاه تا تاسيس دار الفنون) در اين دوره، دو تن از نويسندگان درباره تعليم و تربيت اظهار نظر كرده اند و هر دو در فرهنگ عصر خويش نفوذ بسيار داشته اند. يكى ملا مهدى نراقى است كه از علماى معروف بوده، تاليف زياد در فقه، اصول و رياضى داشته. كتاب مفصلى نيز در علم اخلاق بنام (جامع السعادات) بزبان عربى تاليف كرده است كه مكررا به طبع رسيده است و نظرياتش در خصوص آموزش و پرورش در ضمن آن بيان شده است » . (61) 6) خاطره اى از پدر ملا احمد نراقى فرزند برومند وى در كتاب خود بنام خزائن چنين نقل مى كند: «در سال 1205 ه.ق وقتى همراه با والد گرامى، قصد زيارت حرم اهل بيت « عليهم السلام » وارد كشور عراق شديم چند روزى در بغداد - محله مقابر قريش - توقف داشتيم. در اين حال، قاضى بغداد دو مساله از مسائل مشكل هندسى و رياضى كه بيشتر به معما شباهت داشت، براى والدم فرستاد و از وى درخواست حل آن دو مساله كرد. پدرم نيز بى درنگ جواب هردو را حل كرده براى او فرستاد» . (62) 6) حركت وضعى زمين يكى از انديشمندان مى نويسد: محقق نراقى نخستين دانشمند ايرانى است كه در پاره اى از مباحث مؤلفات خود در علوم رياضى از هندسه و هيئت و فلك شناسى به عقايد و تحقيقات علماى رياضى فرنگ و اكتشافات جديد آنها اشاره و تصريح مى كند. از آن جمله در موضوع حركت وضعى زمين تصريح به عقيده علماى فرنگ مى كند كه عموما معتقد به حركت وضعى زمين مى باشند و اين نشان مى دهد كه وى با افكار جديد دنيا در ارتباط بوده است. (63) 6) ش: باز استاد حسن زاده آملى مى فرمايد: «وقتى در محضر مبارك حضرت استاد علامه طباطبائى «رضوان الله عليه » صاحب «تفسير الميزان » تشرف داشتم كه از نراقيان (ملا مهدى و پسر، ملا احمد) سخن به ميان آمد، فرمودند:» (نراقيان هر دو از علماى بزرگ اسلام و ناشناخته اند). (64)

فعاليتهاى فرهنگى، اجتماعى

الف: در كنار مردم نراقى، درمدت اقامت خود در شهر كاشان، در حل مشكلات مردم تلاش مى كرد. منزل او پناهگاه هر دردمند و مظلومى بود كه از ظلم و جور حكمرانان و خوانين، به تنگ آمده بود. تمام گره هاى كور و نزاعهاى ريشه دار، در خانه باصفاى وى باز گشته، تبديل به صلح و صفا مى شد. همه او را از آن خود مى دانستند و اين بدان سبب بود كه وى همواره در تلخى ها و شيرينيهاى زندگى، در كنار آنان قرار داشت. (65) ب: حفظ سنگر مسجد يكى ديگر از فعاليتهاى فرهنگى وى اقامه نماز جماعت و ايراد وعظ و خطابه براى هدايت مردم بود كه بدون توقف تا آخرين روز خروج وى از كاشان، اين امر مهم، همچنان دنبال مى شد. (66) ج: هدايت مردم از بعضى نوشته ها بخوبى استفاده مى شود كه: اين عالم ارزشمند، بخاطر اينكه همواره در كنار مردم بود اعتبار زياد مردمى داشت. كه رياست و ادره امور مربوط به آن منطقه، بطور طبيعى، به شخص ايشان واگذار گرديد و حكمرانان دولتى در آنجا جايگاه مهمى نداشتند. آرى او در كاشان در پيشامدهاى گوناكون، كلام اول و آخر را بر زبان جارى مى كرد و مورد قبول همه مردم نيز واقع مى شد. و اين زعامت همچنان ادامه داشت و بعد از درگذشت وى اين مقام به فرزندش ملا احمد نراقى انتقال يافت. او نيز مانند پدر، از حل مشكلات مردم هيچ وقت احساس خستگى نكرد.

/ 6