شعر - دیدار با ابرار (5) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دیدار با ابرار (5) - نسخه متنی

عبد الرحیم اباذری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شعر

همانطوريكه در شمارش كتابهاى ايشان گذشت عنوان (طائر قدسى) نام ديوان شعر مولا محمد مهدى نراقى مى باشد. كه شامل سه هزار بيت شعر فارسى و عربى بوده است. گويا با گذشت زمان تعداد زيادى از اين اثر گرانمايه از بين رفته است و تنها بخش كوچكى از آن، از ماخذ گوناگون بدست آمده است كه بيشتر جنبه عرفانى داشته و در قالب مثنوى و ساقى نامه گفته شده است.

در اينجا براى نمونه چند شعر او را مى آوريم:

1- شعر فارسى:

وى در بعضى از اشعارش چنين سروده است:




  • بيا ساقى اى من به قربان تو
    مئى ده كه افزايدم عقل و جان
    شنيدم ز قول حكيم مهين (101)
    كه مى بهجب افزا و انده فزاست
    نه زان مى كه شرع رسول انام
    از آن مى كه پروردگار غفور
    بيا ساقى اى مشفق چاره ساز
    بده يك قدح زان مى غم گداز (102)



  • فداى تو و عهد و پيمان تو
    فتد در دلم عكس روحانيان
    فلاطون مه ملك يونان زمين
    همه دردها را شفا و دواست
    شمرده خبيث و نموده حرام
    نموده است نامش شراب طهور
    بده يك قدح زان مى غم گداز (102)
    بده يك قدح زان مى غم گداز (102)



و در جاى ديگر از همين مثنوى از غفلت نفس انسانها داد سخن كرده و خطاب به او مى گويد:




  • دلاى يكدم از خواب بيدار شو
    چرا مانده اى دور از اصل خويش
    چرا آخر اى مرغ قدس نفس
    چه شد گر، دو روزى تو اى بينوا
    غريب از ديار حقيقت شدى
    به قيد طبيعت شدى پاى بست
    بر افشان تو اى مرغ قدسى مكان
    بخود دربى از اين قفس برگشا
    ز پا بگسل اين دام دار غرور
    مغنى بيا سازكن ارغنون (104)
    كه آمد بسر باز شور جنون (105)



  • وزين مستى طبع هشيار شو
    چرا نيستى طالب وصل خويش
    همى كرده اى خوب خاكى قفس
    ز ياران و احباب گشتى جدا
    گرفتار دام طبيعت شدى
    فراموش كردى تو، عهد الست
    پر و بال ز آميزش خاكيان
    سه صقع سماواتيان پرگشا (103)
    بپر تا به اوج سراى سرور
    كه آمد بسر باز شور جنون (105)
    كه آمد بسر باز شور جنون (105)



باز در جاى ديگر نراقى بعد عرفانى خويش را به صحنه نمايش مى گذارد و چنين عاشقانه نغمه سر مى هد:




  • اى خوش آن صبح دمى كايت بشرى رسدم
    ارمغان آوردم پير مغان راحت روح
    بشكند مرغ سماوى قفس ناسوتى
    برقع (106) طبع به دور افكنم از چهره عقل
    روح قدسى گسلد بند طبيعت از پاى
    عقل بگذارم و در دامن عشق آويزم
    جلوه گر يار در آمد ز رخ افكنده حجاب
    به وصالش رسم و جمله تمنا رسدم (107)



  • نفخه روح قدس از دعم عيسى رسدم
    آنچه در عقل تو نايد به هويدا رسدم
    اذن پرواز سوى عالم بالا رسدم
    در فضاى جبروت اذن تماشا رسدم
    رخصت سير برين گنبد خضرا رسدم
    قاصدى گر بسر از منزل سلمى رسدم.
    به وصالش رسم و جمله تمنا رسدم (107)
    به وصالش رسم و جمله تمنا رسدم (107)



و در آنجا كه به اوج اعلاى عرفان راه پيدا مى كند اين چنين مى سرايد:




  • بيا ساقى اى مشفق چاره ساز (108)
    كه بر هم زنم عالم خاكيان
    بدور افكنم عالم خاك را
    بسوزم از آن دلق سالوس را
    بتازم بر اوج فلك رخش را
    «نراقى » از اينگونه گفتارها
    برون رفتى از حد خود بارها (110)



  • بده يك قدح زآن مى غم گداز (109)
    كنم رقص بر اوج افلاكيان
    كنم سير، ايوان افلاك را
    بدور افكنم نام ناموس را
    به بينم عيان كرسى و فرش را
    برون رفتى از حد خود بارها (110)
    برون رفتى از حد خود بارها (110)



2- شعر عربى:

وى كه با عالم گرانقدر شيعه، سيد مهدى طباطبائى، معروف به سيد بحر العلوم، مدت زيادى هم بحث بود، در درس استاد بزرگ وحيد بهبهانى شركت مى جستند و از همديگر استفاده علمى مى كردند. بعد از برگشت ايشان به كاشان اين ارتباط علمى همچنان بطور مكاتبه اى ادامه داشت. در يكى از نامه هائى كه وى از كاشان به سيد بحر العلوم در نجف مى نويسد اين شعر عربى را هم در آن نامه جايگزين مى كند:




  • الا قل لسكان ذاك الحمى
    افيضوا علينا من الماء فيضا
    فنحن عطاش و انتم ورود



  • هنيئا لكم فى الجنان الخلود
    فنحن عطاش و انتم ورود
    فنحن عطاش و انتم ورود



يعنى:

«اى نامه رسان به ساكنان آن حرم مرتضوى بگو: كه توقف جاودانى شما در آن بهشت، بر شماگوارا باد بر ما تشنگان آبى افاضه كنيد، شما كه سيراب از آن آب معرفت هستيد.»

آن سيد بزرگوار نيز در جواب اينگونه مى نويسد:




  • الا قل لمولى يرى من بعيد
    لك الفضل من غائب شاهد
    على شاهد غائب بالصدود



  • جمال الحبيب بعين الشهود
    على شاهد غائب بالصدود
    على شاهد غائب بالصدود



يعنى:

«اى نامه رسان به آن آقائى كه از دور جمال دوست را به چشم شهود مى بيند بگو: تو را غائب و حاضرى، بر اين حاضر غائب، فضل و برترى است. زيرا كه ما در كنار آب هنوز از تشنگى مى ناليم و شما با اين كه دوريد، ولى داخل در آب هستيد» . (111)

نكته هائى باريكتر از مو

بخش مهمى از رمز پيروزى مردان بزرگ، در حركتهاى به ظاهر كوچك و عادى آنان نهفته است بطوريكه از همين يك مورد ارتباط كوتاه اين دو عالم توانمند و دانا مى توان نكته هاى اخلاقى دقيقى را استفاده نمود كه در اينجا به بعضى از آن، گذرا اشاره مى شود:

1- تواضع و فروتنى، هر دو بزرگوار در نهايت اوج خود آشكار است.

2- بزرگ شمردن دوستان، بخصوص از طرف سيد بحر العلوم، با آن مقام معنوى معروف، كه چندين بار به خدمت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مشرف شده اند، با اين حال وى را از خود بالاتر مى شمارد.

3- شفيع قرار دادن خوبان، در نامه ملا مهدى نراقى، بروشنى ديده مى شود.

4- احساس عطش معنوى، باز از نامه هاى تبادل شده بين نراقى و بحر العلوم و اشعار عرفانى او به آشكار پيداست.

در اينجا استاد حسن زاده آملى «مد ظله العالى » موضوع مهم ديگرى را استفاده مى كند وى مى فرمايد:

«اينكه سيد بحر العلوم اينگونه به نراقى خطاب مى كند اين حاكى از كمال انسانى و عظمت روحى نراقى است » . (112)

ديوان طاقديس

ديوان طاقديس حاوى مجموعه اشعار و قصيده هاى نفيس اخلاقى و عرفانى و ... بوده و در حدود بيش از چهارصد صفحه مى باشد اين مجموعه پرارزش سروده ها و هنر نمايى هاى ذوقى و شعرى ملا احمد نراقى، فرزند برومند ملامهدى نراقى، قهرمان داستان اين نوشتار است، كه در حقيقت تحت تاثير ديوان پدر «طاير قدسى » قرار گرفته و خلاقيت هنرى و عرفانى خويش را اين گونه به نمايش گذاشته است.

او نه تنها در شعر، بلكه در غالب نوشته هاى فقهى، اصولى، اخلاقى و ... خود پا به پاى پدر قدم برداشته و در عين حال نوآورى هاى خوبى هم از خود به جاگذاشته است چنانكه استاد حسن زاده آملى در اين مورد مى فرمايد:

«عمده تحصيلات فاضل نراقى يعنى ملا احمد در نزد پدرش ملا مهدى نراقى بوده است و برخى از تاليفات ملا احمد به مضمون (الولد سر ابيه) به اقتفاى پدرش ملا مهدى نراقى است مثلا پدر در فقه «معتمد» مى نويسد و پسر «مستند» ، پدر «تجريد الاصول » در علم اصول مى نويسد و پسر شرحى مبسوط بر آن در هفت مجلد مى نويسد، پدر در علم اخلاق «جامع السعادات » به عربى مى نويسد و پسر «معراج السعادة » ترجمه آن به فارسى با بعضى از زيادات. پدر ديوان اشعار به نام «طائر قدسى » دارد و پسر به نام «طاقديس » ، پدر «مشكلات العلوم » مى نويسد و پسر «خزائن » و آنرا تابع «مشكلات » قرار داده است به بيانى كه در اول «خزائن » ذكر كرده است » . (113)

در اينجا چند نمونه از اشعار و مناجاتهاى اخلاقى و عرفانى نراقى دوم آورده مى شود تا رابطه استاد و شاگردى اين پدر و پسر بيش از پيش آشكار شود.

او در تفسير آيه 36 از سوره زخرف كه مى فرمايد: «هركه از ياد خدا روى گرداند ما شيطان را برانگيزيم تا يار و همنشين وى باشد» (114)

بعنوان توصيه اخلاقى اين چنين مى سرايد:




  • چون دل از ياد خدا غافل شود
    چون شود داخل بگيرد آن حصار
    همرهان قدس ياران وطن
    رخت از آن ويرانه ده بيرون كشند
    روح ماند هم غريب و هم اسير
    ساحت دل جاى اهريمن شود
    طوطيان آهنگ هندستان كنند
    گلشن دل را رسد گاه خزان
    يك سمومى بگذرد بر آن چمن
    هم بسوزد لاله و هم نسترن (116)



  • ديو اهريمن در آن داخل شود
    قدسيان گويند اينك الفرار
    روح را بدرود گويند آن زمن
    روح را در چنگ اهريمن نهند
    ديو گردد هم امير و هم وزير
    صفه جم ديو را مسكن شود
    جايشان زاغ و ذغن جولان كنند
    بگذرد زان صرصرى دامن كشان (115)
    هم بسوزد لاله و هم نسترن (116)
    هم بسوزد لاله و هم نسترن (116)



در جاى ديگر ديوان طاقديس خود طريق عشق نشان داده و مى گويد:




  • اى برادر اين ره بازار نيست
    راه عشق است اين، نه راه شهر و ده
    هست اين ره راه اقليم فنا
    مركب اين راه عزم است و وفا
    آب عذبش، اشك اندوه و غم است
    در توصيف عبادات احرار مى گويد:
    نى ز بيم آتش پر وحشت است
    در سپاس و طاعتت بشتافتم
    بندگى راهم بر كردم قياس
    كس خدا را بندگى چون او نكرد
    بنده را طاعت ز خوف و خشيت است
    اينكه در نيت بجز معبود نيست
    طاعت او زين سبب بگزيده اند
    طاعت او خواجگى و حشمت است
    طاعت آزادگان باشد هنر
    نى ز قيد بندگى گشتى رها
    نى سر كردن برون افسار را (118)
    نى سر كردن برون افسار را (118)



  • زاد اين ره درهم و دينار نيست
    ترك سر كن پس در اين ره پاى نه
    شرط اين راه توبه از ميل و هوا
    توشه آن رنج و اندوه و عنا
    عجز و زارى هرچه بردارى كمست (117)
    طاعت من نى ز شوق جنت است
    چون ترا اهل پرستش يافتم
    چو ترا ديدم سزاوار سپاس
    بندگى آموز و از آن آزاده مرد
    طاعت مزدور بهر اجرت است
    طاعت آزادگان دانى كه چيست؟
    چونكه او را اهل طاعت ديده اند
    چون سزاوار نماز و طاعت است
    بنده بايد بودن، اما اى پسر
    طاعت احرار خواهند از شما
    جويد از تو طاعت احرار را
    نى سر كردن برون افسار را (118)



ملا احمد نراقى و پادشاهان

تاريخ افتخار آفرين بيش از هزار ساله روحانيت شيعه، از عصر حضور ائمه اطهار ( عليهم السلام) تا به امروز نشانگر آن است كه روحانيت همواره با سردمداران ظلم و جور و فساد در ستيز و مبارزه بوده و لحظه اى نيز از آن غفلت نداشته است در هر دوره اى به تناسب اقتضاى آن اين مسووليت خطير را به طور واضح و قاطع عملى كرده است يك وقت با حفظ و نقل فرمايشهاى پيامبر (ص) و ائمه اطهار ( عليهم السلام) (نقل احاديث و روايات)، در زمان ديگر با سخنرانى و تشكيل كلاسهاى درس و يا حتى قبول مسووليتهاى اجرايى و سياسى، كه اگر همه اين مراحل مفيد واقع نمى شد با جنگ مسلحانه، از ارزش هاى اصيل اسلامى دفاع كرده و دست ستمگران را از جامعه مسلمانان قطع مى نمودند، بطوريكه اين سيره و سنت پسنديده بخشى از ذات و سرشت آنان به حساب مى آيد.

ملا احمد نيز به حق در شمار حلقه هاى استوار اين سلسله پايدار قرار گرفته است او بگونه اى ظريف و هنرمندانه و با زبان شعر و در قالب حكايت، اين نهاد پاك و روحيه سلطنت ستيزى خود را كه از سلف صالح به ارث برده بود در ديوان «طاقديس » به قضاوت تاريخ مى گذارد و اين گونه دادخواهى مظلومان از ظالمان مى كند.




  • شاه راعى و رعيت چون گله
    گر رعيت سوى راعى نايدى
    شاه آن باشد كه خواند سوى خويش
    ور بود بى دست و پايى لنگ و كور
    نرم نرمك حالشان پرسان شود
    اى بسا بى دست و پايان عليل
    هر كه را چنگالى و منقار بود
    شاه در خرگاه و بر درگه حجاب
    هان و هان اى پادشه، هشيار باش
    شاه نبود آنكه خسبد نيمروز
    شاهى و خفتن بسنجاب و سمور؟ !
    من بسى دارم در اين مقصد مقال
    هم مجال تنگ و هم دل تنگ تر
    آنكه بايد بشنود هم هست كر (119)



  • كى گذارد گله را راعى، يله
    رفتن راعى سوى او بايدى
    بينوايان، سوزمندان پريش
    خود بسوى او رود از راه دور
    هم ز سوز دردشان جويان شود
    اوفتاده زير پاى نره پيل
    در پى صيد دل افكار بود
    چون نگردد شهر ويران، ده خراب
    وقت خوابت مى رسد بيدار باش
    صد برهنه بر درش با درد و سوز
    در برون افتاده صد مسكين عور
    ليك بگذارم كه تنگ آمد مجال
    آنكه بايد بشنود هم هست كر (119)
    آنكه بايد بشنود هم هست كر (119)



در جاى ديگر ديوان طاقديس ملا احمد ضمن به سخره كشيدن شكوه و جلال كاذب و ظاهرى پادشاهان، به يك ارزش اخلاقى اسلام تكيه مى كند كه انسان نبايد اسير زرق و برق دنيا بشود و خود را از رشد و تكامل معنوى محروم سازد و مى گويد:




  • روز و شب مشغول پاس خويشتن
    تخت زرينى كه بينى جاى اوست
    دارد اندر دل هواى سير و گشت
    ليك پايش تخته بند است اى رفيق
    بنديان در بند زندانش اسير
    هر چه بندت كرد سجن است اى پسر
    سوى فرزندان نه بگشايد نظر
    جز كه بيند تيغ برانشان بسر (121)



  • در حذر از خويش و از فرزند و زن
    تخته بندى محكم اندر پاى اوست
    گشت بازار و دكان و باغ و دشت
    مى نه بتواند بر آيد از مضيق (120)
    شاه خود محبوس بر تخت و سرير
    خواه زندان باش خواهى تخت زر
    جز كه بيند تيغ برانشان بسر (121)
    جز كه بيند تيغ برانشان بسر (121)



ديوان صفائى نراقى

اين عنوان دفتر و ديوان ديگر ملا احمد نراقى است كه در غالب، از اشعار عاشقانه و عرفانى وى تشكيل يافته است. (122) مانند:




  • اى خضر مبارك پى، بنما به من راهى
    دامن مكش از دستم اى بت كه به اميدت
    روان صفت گردم، سر هر شمعى
    مقصود من محزون، از باغ تماشا نيست
    چون بوى تودارد كل گردم به گلستانها



  • سرگشته چنين تا كى، مانم به بيابانها
    يك باره كشيدستم دست از همه دامانها
    از روى تو چون روشن، شد شمع شبستانها
    چون بوى تودارد كل گردم به گلستانها
    چون بوى تودارد كل گردم به گلستانها



وى در اين ديوان بيشتر سروده هاى خود را به لقب «صفائى » تخلص مى كند، چنانكه:




  • بدين دردم طبيبى مبتلا كرد
    خوشا حال كسى كاندر ره عشق
    در ميخانه بر رويم گشادند
    «صفائى » تا مريد مى كشان شد
    تا مغبچگان مقيم ديرند (124)
    آن آيه كه منع عشق دارد
    وان مى كه بدوست ره نمايد
    گفتيم بسى ز عشق و گفتند
    از خانه ما نفهته راهى است
    در ميكده زان شده «صفائى »
    كاين مدرسه منزل عوام است (125)



  • كه درد هر دو عالم را دوا كرد
    سرى در باخت يا جانى فدا كرد
    مگر ميخواره اى بر من دعا كرد
    عبادتهاى پيشين را قضا كرد (123)
    در دير مغان مرا مقام است
    واعظ بنما به من كدام است
    آخر بكدام دين حرام است
    اين قصه هنوز ناتمام است
    تا منزل او كه يك دو گام است
    كاين مدرسه منزل عوام است (125)
    كاين مدرسه منزل عوام است (125)



شور حسينى و طاقديس

گر چه ملا احمد نراقى همانند پدر، در خصوص نهضت عاشورا كتابى مستقل تدوين نكرده است، ولى به روش ديگر و در جاى مناسب با زبان شعر و هنر اين خلاء را با تمام وجود جبران نموده است. او گريه بر سالار شهيدان و يارانش را حسن ختام ديوان خود «طاقديس » قرار داده، تا شايد اشك چشمان خوانندگان آن، صفحه هاى ديوان راخيس كرده و باعث شادى روح و سربلندى وى در حريم انبيا و اوليا و صالحان بشود و يا خواسته درس عشق و ارادت داشتن به آن واقعه بزرگ را در قالب شعر به امت اسلامى تذكر دهد و دفاع از كيان اين فرهنگ كفر ستيز را به شيعيان توصيه نمايد.

در هر صورت هدف و انگيزه، هر چه بوده الهى بوده و معنوى، كه شور حسينى بپاكرده و او را يك باره و دست به قلم، به ميدان كربلا، كنار رود فرات كشانده و اينگونه از نوك قلمش اشك خون جارى ساخته است:




  • اى مدينه نوبت غم آمدت
    هان و هان اى خاك يثرب خون گرى
    هر چه سنگى در برت، بر سينه زن
    بعد از اين در كشت زاران نوبهار
    خشك افكن در تو هرجا چشمه سار
    اى مهاجر وقت هجرت آمدت
    سر برآريد از نقاب خاك گور
    سر برهنه پا برهنه با خروش
    رو نهيد اندر ديار كربلا
    مانده اينجا بى كس و تنها حسين
    جامه كحلى كن تو اى كعبه به بر
    بعد از اين اى چاه زمزم خشك باش
    رخت بيرون كش ز بطحا اى حليم
    بى صفا ماندى از اين پس اى صفا
    بى امام اى مشعر خيف و منا (126)



  • تا قيامت سوگ ماتم بايدت
    خون گرى ابر بهار افزون گرى
    هرچه خارى، جمله را بر دل شكن
    زغفران مى كار جاى سبزه زار
    يا به جاى آب زانها خون برآر
    نصرت اى انصار اكنون بايدت
    افكنيد اندر جهان افغان و شور
    جانها بر كف كفنهاتان بدوش
    پا گذاريد اندر آن دشت بلا
    اين احد اين بدر كبرى اين حنين
    غرق اشك ديده كن حجر و حجر
    هم تواى ميزاب رحمت خون بپاش
    اى مقام اينجا مشو زين پس مقيم
    بى امام اى مشعر خيف و منا (126)
    بى امام اى مشعر خيف و منا (126)



و در سوگ حضرت على اصغر از زبان حال امام حسين (ع) اين چنين عزا مى سرايد:




  • هان بياريد آن يكى فرزند من
    هين بياريدش به قربانگه برم
    مادرش را گر به پستان نيست شير
    پس نهاد آن طفل بر قربوس (127) زين
    پس به كف بگرفت يآن دردانه را
    شربت آبى طلب كرد از عدو
    جانب صد تير او را راست كرد
    عشق خونريز آنچه خود مى خواست كرد (128)



  • و ان يكى نوباوه دلبند من
    بهر مهمانى بسوى شه برم
    شير جوشد از دم پيكان تير
    با نشاط آمد سوى ميدان كين
    سوخت هم دل خويش و هم بيگانه را
    تا مگر، تر سازد آن كودك گلو
    عشق خونريز آنچه خود مى خواست كرد (128)
    عشق خونريز آنچه خود مى خواست كرد (128)



او در جاى ديگر شجاعت حضرت على اكبر ( عليه السلام) را وقت اجازه گرفتن از پدر گرامى خويش امام حسين ( عليه السلام) براى پيكار با دشمن اين چنين به تصوير مى كشد:




  • اى پدر هنگام رخصت دير شد
    تا بكى بينم همالان سينه چاك
    تا بكى بينم ترا تنها و فرد
    رخصتى ده تا كشم تيغ از نيام
    آتش اندزام در اين قوم لئام



  • دل از اين ويرانه ديرم سير شد
    آن يكى در خون و آن ديگر به خاك
    اندر اين صحرا ميان صد نبرد
    آتش اندزام در اين قوم لئام
    آتش اندزام در اين قوم لئام



/ 6