اخلاق و سياست
داود الهامىسياست چيست؟
واژه هاى فراوانى يافت مى شود كه ما در گفتگوهاى روزانه خود، آن را به كرات به كار مى بريم و كم و بيش هم مقصود همديگررا به روشنى درك مى كنيم و ليكن اگر در مقام تعريف دقيق آنها برآئيم، به زودى از پيچيدگى مفهوم و دشوارى تعريف آنها، دچار شگفتى مى شويم. يكى از اين واژه ها، واژه «سياست » است. سياست كلمه اى است كه همه مردم اعم از باسواد و بى سواد، خواص و عوام هر روز آن را بارها در گفت و شنودهاى خود به كار مى برند، هر يك از ما در عباراتى نظير سياست كشور سالم است، سياست فلان كشور سالم نيست، در سياست فلان كشور افراد نالايق مداخله مى كنند، فلان شخص، سياستمدار خوبى است. سياست يعنى دروغ، ياست يعنى عوام فريبى و... را هر روز به كار مى بريم و يا مى شنويم; مقصود يكديگر را نيز تا حدودى مى فهميم ولى اگر بخواهيم مفهوم و معناى «سياست » را از افراد سئوال كنيم، هركس در فراخور فهم خود آن را معنى مى كند. احساسى كه از اين همه پراكندگى و تنوع از مفهوم «سياست » در ذهن پيدا مى شود، دليل بر وسعت و گستردگى آن است. آن كه مفهوم و معناى «سياست » را پيچيده و مشكل كرده است، نامعين و نامشخص بودن قلمرو آن است و اين كه چگونه مى توان امور سياسى را از امور غير سياسى جدا ساخت. مرز سياست از غير سياست چيست؟ مسلما هر اندازه موضوع يك مطالعه وسيع تر و گسترده تر باشد، ساختن يك نظريه عام و يك تعريف جامع مشكلتر خواهد بود و لذا دانشمندان مى گويند هرگونه تعريف از سياست ارزش نسبى دارد وتمام مفاهيمى كه از سياست وجود دارد، شامل قسمتى از واقعيت است. «برتران دوژونل » در كتابى كه اخيرا به چاپ رسيده است، مى نويسد: «معانى كلمه سياست به حدى مختلف و متضاد هستند كه بهتر است در موارد خاص بنا به تصميم شخص، معنى معينى براى اين كلمه انتخاب كنيم » (1) . لازم است، پيش از پرداختن به تعريف «سياست » به معناى لغوى آن بپردازيم:سياست از نظر لغت
«سياست » در لغت به معناى تصدى شؤون ملت و تدبير امور مملكت است. در «لسان العرب » مى گويد: «سوس » به معنى رياست است و معناى سياستشان كرد، اين است كه بر آنها رياست نمود و معنى اين حديث كه: «كان بنوا اسرائيل تسوسهم انبياءهم » «پيامبران، بنى اسرائيل را سياست مى كردند» اين است كه پيامبران بنى اسرائيل مانند حكام و زمامداران، بر بنى اسرائيل رياست كرده و متصدى امور آنها مى شوند، خلاصه اين كه «سياست » به معناى متصدى حفظ مصالح مردم مى باشد (2) . در «اساس اللغه » مى گويد: «فرماندار كسى است كه رعيت و امور مربوط به آنها را سياست كند. و مى گويند: «فلان شخص امور قبيه اش را سياست نمود، يعنى بر قبيله خود رياست كرد» (3) . سرانجام «ابوالبقاء» كلمه «سياست » را اين چنين معنى كرده است: «سياست عبارت است از حفظ مصالح ملت و نشان دادن راه نجات، در حال و آينده، پيامران الهى كسانى هستند كه بر ظاهر و باطن عموم مردم رياست دارند، و زمامدران تنها بر ظاهر مردم حكومت مى نمايند و سياست مدنى عبارت است از تدبير امور مردم به طريق راستى و عدالت (4) . خلاصه «سياست » از نظر لغت به معنى تصدى امور ملت و رعايت مصالح و تدبير شؤون آنان است. معنى ساده «سياست » در فرهنگ ايران «تنبيه وتنبه » است يعنى بيدار شدن و بيدار كردن، سياست يعنى بيدار شدن براى كار و پيكار براى زندگى بهتر و براى هستى دادن به يك ملت.سياست و پوليتيك
معادل «سياست » در زبانهاى اروپائى «پوليتيك » است كه از كلمه يونانى ] Pilus پليس » به معنى «مدينه » و «شهر» مشتق شده است (5) . لذا در يونان باستان «علم سياست » را علم «اداره پليس » يا اراده «مدينه و مدن » مى گفتند. پس حكمتى كه كارش «پليتيك » است وظائفش در كشور از نوع وظائف شهردارى است در شهر; يعنى نگاهدارى كشور و فراهم آوردن امكانات زندگى آسوده براى افراد كشور. اما در لغت عرب به جاى «پليتيك » (اداره جامعه يا كشورى)، «سياست » به كار رفته است كه معناى آن نگهدارى مردم و اداره كشور نيست. و همچنين سياست به معنى تربيت كردن اسب وحشى است. روى اين اصل در «سياست » تغيير و تربيت و تكامل افراد جامعه مطرح است. اين مطلب در روايات نيز آمده است: امير مؤمنان على عليه السلام مى فرمايد: «من حق الملك ان يسوس نفسه قبل جنده » (6) . «از حق حاكم و زمامدار آنچه ثابت و لازم است، بر او اين است كه سياست كند نفس خود را پيش از لشگر خود» . البته مراد از سياست كسى، تربيت او است و واداشتن او بر خوبيها و منع از بديها. و در جاى ديگر مى فرمايد: «اعقل الملوك من ساس نفسه للرعيه بما يسقط عنه حجتها و ساس الرعيه بما تثبت به حجته عليها» (7) . «عاقلترين حاكم و زمامدار آن كسى است كه خود را براى رعيت ادب و اصلاح نمايد تا جاى اعتراض براى او باقى نماند، در اين صورت لياقت و شايستگى آن را خواهد داشت تا رعيت را ادب كند و امر و نهى كند» . پس حكومتى كه كارش «سياست » است، وظيفه دارد كه مردم را از وضع روحى، اخلاقى، فكرى و اجتماعى كه اكنون دارند، به وضع بهتر و عاليترى منتقل سازد، يعنى از لحاظ بينش مردم را اصلاح كند. بنابراين هدف دولت در فلسفه «سياست » تغيير بنيادها و نهاد و روابط اجتماعى و به طور كلى «ارزش » هاى جامعه است. براساس يك «مكتب انقلابى » و يك «ايدئولوژى اصلاحى » (8) . برعكس «پليتيك » معادل غربى آن در فلسفه حكومت، بر اصل «ساختن » تكيه ندارد، بلكه براساس داشتن تكيه دارد. چنانكه ريشه لغوى و نيز منشا تاريخى آن حكايت مى كند. تنها هدفش «كشوردارى » است نه براساس «ايدئولوژى انقلاب » ، بلكه بر طبق «ايده عمومى » . و نه براى «رشد فضيلت » ، بلكه «كسب رضايت » و خدمت به مردم در خوش زيستن و نه اصلاح مردم براى خوب و انسانى زيستن. پس در مقايسه ميان اين دو بينش، بى شك مى توان قضاوت كرد كه فلسفه دولتى كه بر «سياست » استوار است، مترقى تر از فلسفه اى است كه بر «پليتيك » استوار است.تعريف سياست از ديد محققان خارجى
امروزه تحقيق درباره سياست و تدريس آن در تمام كشورهاى جهان مرسوم است و داراى كرسيها، استادان، دانشجويان واعتبارات تحقيقاتى است. هر سال چندين هزار كتاب و مقاله اى كه مستيما به «سياست » مربوط است، انتشار مى يابد. لذا اغلب دانشمندان و استادان اين فن از «سياست » تعريف كرده اند و براى ما ممكن نيست همه آن تعاريف را بيان كنيم، ناچار به مشهورترين آنها اكتفاء مى نمائيم: سياست در نخستين تعريفها از زبان «افلاطون » و «ارسطو» به نيكى كردن و خدمت به مردم و رساندن جامعه به سعادت و رستگارى معين شده است. تفسيرى كه «ارسطو» براى كلمه «سياست » بيان كرده است عبارت از: «لازم است كه مهمترين نيكى ها (خيرات) موضوع مهمترين اجتماعات قرار گيرد و اين معنى همان است كه به طور تحقيق دولت و سياست ناميده مى شود. اين تفسير از بعضى از مضامين كتاب جمهوريت افلاطون نيز استفاده مى شود. اين دانشمندان عامل اخلاق را در «سياست » وارد كرده اند. اگر تعريف سياست همين است كه ارسطو و افلاطون گفته اند، علم سياست بهترين علوم بوده و شخصيت سياستمدار، بزرگترين و ضرورى ترين شخصيتهاى انسانى است. ولى در مقابل اين تفسير تعريف ديگرى براى سياست گفته اند كه باعث وحشت عمومى افراد و موجب نفرت تمامى رادمردان و عقيده مندان اديان مى گردد. در اين تفسير «سياست » چنين معنى شده است: «سياست عبارت است از تشخيص هدف كه شخص سياستمدار تشخيص داده و به دست آوردن آن با هر وسيله اى كه ممكن است » . در اين تعريف خبرى از خير و سعادت، بلكه انسانيت دركار نيست و مطابق همين تعريف مى توان حيوانات درنده را كه با درندگى محيط پيروزى ايجاد مى كنند، سياستمدار ناميد. اين همان تعريفى است كه «اسوالداشينگلر» درباره سياست نموده است: «سياستمدار فطرى، كارى به حق يا بطلان امور ندارد و منطق حوادث و وقايع را با منطق نظامات و سيستمها اشتباه نمى كند. حقايق يا اشتباهات، هركدام در نزد او قيمت مخصوصى دارد، و او مقدار تاثير و دوام و خطسير هركدام را مورد دقت قرار داده و اثر آن را در سرنوشت قدرتى كه تحت اختيار اوست، منظور مى دارد» . به قول «گوته » : «كننده كار; نظرى به انصاف و وجدان ندارد، وجدان مخصوص تماشاچى است » اين حقيقت درباره عموم سياستمداران از «سولا» گرفته تا «رابسپير» و از «بيزمارك » گرفته تا «هپت » مصداق دارد. پاپ هاى بزرگ و ليدرهاى احزاب انگليسى، تا وقتى كه براى تسلط بر اوضاع، ناچار به كشمكش و تلاش بودند، اصول رفتارشان شبيه به روش فاتحان و تازه به دوران رسيده هاى هر عصر و زمانى بوده است. مثلا در رفتار «پاپ انوسان سوم » دقت كنيد كه نزديك بود دنيا را تحت تسلط كامل درآورد و از همين جا شرائط موفقيت و ظفر را دريابد كه منجر به چه عملياتى مى شود كه با شدت هرچه تمامتر مخالف همه اصول و اخلاق مذهبى است » (9) . مك آيور در كتاب «جامعه و حكومت » ضمن بررسى مسائل مختلف سياسى از ديد آمريكائيان، مى گويد: «دموكراسى در اين كشور يك شيوه زندگى است، ولى سياست يك نوع حرفه است و حرفه اى بزرگ كه فرق آن با انواع ديگر حرفه ها در روشهاى آن است نه در هدفها» . وى به تعريفى كه «كنگره سازمانهاى صنعتى » در يكى از نشريه هاى انتخابات آمريكا به نام «الفباى سياست براى همه آمريكائيان » اشاره كرده و مى گويد: گفته مى شود كه «سياست علمى است كه به ما مى آموزد: چه كسى مى برد; چه مى برد; كى مى برد; چگونه مى برد; و چرا مى برد؟ !» . و سپس اضافه مى كند: «اين عبارت با مختصر تغيير عنوان يكى از كتابهاى سياسى «هارولدلاسول » (استاد علوم سياسى آمريكائى) است كه مدافع همين عقيده است و مفهوم سياست در نظر بيشتر مردم آمريكا، از هر طبقه و صنفى، چنين است و محرك فعاليتهاى سياسى نيز بيشتر درآمد است نه كسب وجهه و احترام. وجود اختلاف منافع شديد در ميان گروهها و نبودن رابطه ميان اين منافع و هدفهاى كلى ملى به تقويت اين تمايل كمك كرده است با اين كه منافع گروهى و محلى در اقدامات سياسى كشورها اثر مهمى دارد ولى تجزيه فوق العاده جامعه آمريكاى شمالى بيش از هر كشور ديگر به اين منافع ميدان داده است سياست در اين كشور مبدل شده است به مانور گروههاى متشكل براى جلب منافع و اين جريان در آثار بسيارى از نويسندگان سياسى آمريكا نيز منعكس گرديده است » (10) . صاحبان اين تعريف «سياست » را تنها نبرد و مبارزه مى دانند، درحالى كه عده اى از سياست شناسان، نبرد را يكى از اشكال سياست مى دانند. تامين احتياجات عمومى و پيشرفت جامعه هدف ديگر سياست است. معتدل ترين تعريف «سياست » از نظر آمريكائيان تعريفى است كه از سياستمدار حرفه اى معروف، «جان اف كندى » نقل شده است. او مى گويد: «سياست ميدان مبارزه اى است كه در آن انسان بايد هميشه مراقب باشد و ببيند اگر رسيدن به «مصلحت درجه اول » ميسر نيست، «مصلحت درجه دوم » را بيابد. در واقع سياست عرصه اى است كه پيوسته انسان بايد بين دو خطا، كوچكترينش را انتخاب كند» (11) . در كتاب «آشنائى باعلم سياست » كه به وسيله سه نفر از اساتيد علوم سياسى آمريكائى نوشته شده است، مى خوانيم: «علم سياست رامى توان به عنوان علم دولت يا به عنوان رشته اى از علوم اجتماعى كه مربوط به تئورى، سازمانها، حكومت و اعمال دولت است تعريف نمود» و اين تعريف مسلما محدود است و اعمال سياسى كه دولت در آن مستقيما دخالت ندارد، شامل نيست. بر طبق اين تعريف علم سياست عبارت از علمى است كه از دولت و اعمال دولتى بررسى مى كند. «موريس دورژه » استاد علوم سياسى دانشگاه پاريس در كتاب «اصول علم سياست » هسته اصلى قلمرو سياست را «قدرت » مى داند و قدرت نيز از نظر او دو جنبه دارد: «جوهر سياست، طبيعت خاص » ، و معنى حقيقى آن اين است كه هميشه و همه جا ذوجنبتين است. تصوير «ژائوس » ، خداى دو چهره، مظهر حقيقى دولت است. زيرا ژرفترين واقعيت سياسى را بيان مى كند. دولت و به صورت وسيعتر، قدرت سازمان يافته در يك جامعه، هميشه و همه جا، در عين حال كه ابزار تسلط برخى از طبقات بر طبقات ديگر است، و طبقات مسلط به سود خود به زيان طبقات زير سلطه از آن استفاده مى كنند، وسيله اى است براى تامين نوعى نظم اجتماعى و نوعى همگونگى كليه افراد در اجتماع در جهت مصلحت عمومى..» . (12) «و. اسرائيلى » معتقد است كه: «سياست عبارت است از همين سلطه بر بشر از راه گول زدن بشر» (13) . به هر صورت، قدر مشترك در تمام اين تعاريف، عبارت است از آن كه هدف از سياست امرى مادى بوده و طبعا خبيث و كثيف است و از آن حتى به بازى كثيف تعبير شده است. از مجموع اين تعاريف گوناگون چنين فهميده مى شود كه «سياست » بين دو تعبير كاملا متضاد و در نوسان است. به گمان برخى، سياست اساسا يك مبارزه و پيكار است و به افراد يا گروهى كه قدرت در دست دارند، امكان مى دهد تا سلطه خود را بر جامعه استوار نمايند و از آن به نفع خود سود جويند. به عقيده برخى ديگر سياست كوششى است به منظور استقرار نظم و عدالت، قدرت، سود همگانى و مصلحت جمعى را در برابر فشار و خواستهاى خصوصى تامين مى كند. به نظر اين گروه سياست وسيله اى براى اصلاح امور جامعه و ايجاد «مدينه فاضله » اى كه افلاطون از آن سخن گفته است.رابطه اخلاق و سياست
آيا اخلاق، از سياست جداست؟ يا اين كه اخلاق و سياست با اين كه دو امر متفاوت هستند، ولى در عمل هرگز از هم قابل تفكيك نيستند؟ آيا شخص سياستمدار مى تواند ارزشهاى معنوى و اصول اخلاقى را مراعات كند يا نه؟ و در صورتى كه مراعات آن ممكن نباشد، آيا بايد سياست را فداى اخلاق كرد يا اخلاق را فداى سياست؟ افراد در پاسخ اين سئوالات دچار ترديدند و به يكى از اين دو وضع متضاد پناه مى برند يا به اخلاق سازش ناپذيرى كه در اثر آن نعمتهاى مادى را تحقير مى كنند و ضرورت برخى جاودانى را اعلام مى دارند و در حفظ پاكى وجدان خود به هر قيمت حتى به قيمت فداكردن جان خود يا جان ديگران، پا مى فشارند. يا به سياستى كه منظورش به قدرت رسيدن است، و مى خواهد با تمام وسائل از آن دفاع كند و لو منجر به نقض دستورهاى اخلاقى باشد. در طول تاريخ، اين كشمكش تكرار شده است بى آنكه هيچ يك از دو طرف توانسته باشد طرف ديگر را متقاعد كند. ولى هر دو طرف در نكوهش كسانى كه مى كوشند تا ميان اخلاق و سياست توافقى يابند، همداستانند. يعنى هر يك از دو طرف در نظام ارزشهاى خود كه بدان عنوان، ارزشهاى مخالف را انكار مى كند، محبوس مانده است. واقع گرايان، بيهوده كوشيده اند به اثربخش بودن روش هاى خود و مفيد بودن نتايج به دست آمده مباهات كنند. در ديده اخلاق گرايان، كه فقط شيفته اصول جاودانى اند، عمل واقع گرايان هميشه بى ارزش و بى اعتبار بوده است. مى گويند: پيروزى هائى كه سياست پيشه بدانها مى بالد، هرچه باشد، چنين كسى قادر نيست به نيكى كردن حقيقى نايل آيد. زايش و مرگ امپراتوريها، اكتشاف سراسر كره زمين، اختراع ماشينها، افزايش شماره مردمان و شهرها و كارخانه ها، در نگاه تحقير و نخوت آلود معتكف معبد فضيلت، خللى وارد نمى آورد. اما اخلاق گرايان مردان عمل را از خطاهائى كه بدانهاآلوده مى شوند، و از بى قدرى هدفهايشان بيهوده سرزنش مى كنند، مرد عمل هدف را بى چون و چرا خواستنى مى يابد و مى داند كه در اين جهانى كه جهان اوست، به رغم افسانه هاى اخلاقى كه كودكان را به كار است، فضيلت بى اجر مى ماند فرمانرواى واقعى زور است. خطابه هاى اخلاقى در نظر او سخنان ياوه اى است و وسواس هاى اخلاقى نشانه ضعف طرح ها (14) .1) بنا به نقل دكتر رضا علومى در كتاب «اصول علوم سياسى » ج 1، ص 20. 2) لسان العرب، كلمه «سوس » . 3) اساس اللغه، كلمه «سوس » . 4) كليات ابوالبقاء، همان. 5) اصول علوم سياسى ج 1، ص 21. 6) غرر و درر آمدى، ج 6، ص 25- ج 3، ص 415 شماره حديث 9333 و 4940. 7) غرر و درر آمدى، ج 2، ص 675- شماره حديث 3350. 8) امت و امامت، ص 50- 49. 9) فلسفه سياست، اشپنگلر، ص 39، 40. 10) جامعه و حكومت، مگ آيور، ر.م، ترجمه ابراهيم على كنى، ص 264، بنگاه ترجمه و نشر كتاب. 11) سيماى شجاعان، جان اف كندى، ترجمه الف، خواجه نورى، ص 21، چاپ سوم. 12) اصول علم سياست، ترجمه ابوالفضل قاضى، ص 8. 13) به نقل كتاب «فلسفه سياسى اسلام » ص 30. 14) نقد حكمت عاميانه، سيمون دوبوار، ترجمه مصطفى رحيمى، 41، تا 71.