تفكيك ناپذيرى سياست از اخلاق در اسلام - حوزه های اخلاقی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

حوزه های اخلاقی - نسخه متنی

داوود الهامی، هاشم گلپایگانی بطحائی، محمدمهدی خلجی، محمدحسن رحیمیان، دانیل اچ. فرانک؛ مترجم: مسعود صادقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تفكيك ناپذيرى سياست از اخلاق در اسلام

داود الهامى

سياست اسلام، سياست خاصى است و با سياستهاى منفور جهان هيچگونه قابل مقايسه نمى باشد. در مساله وحدت دين و سياست در اسلام،اختلاف اساسى اسلام با فلسفه سياسى غرب آشكار مى شود. در نظام سياسى اسلام، اخلاق نه تنها از سياست جدا نيست، بلكه سياست اسلامى بر فلسفه اخلاق استوار است.

سياست در ايدئولوژى غرب براى كسب قدرت است تجمع همه قدرتهانيز در يك شخص، قدرت دادگرى و انصاف را از او مى ستاند به قول:«لرداكتون » مورخ انگليسى:

«قدرت فاسد كننده است و قدرت مطلق، فساد مطلق مى آورد، خودكامگان تاريخ كه همه اموال، همه قدرتها و همه امور را در اختيار داشتند، مجالى براى عدالت براى آنها باقى نماينده بود، هرچه را مى كردند، در ملك خودمى كردند نه در ملك ديگرى و مگر تصرف در ملك خود خلاف عدالت است؟!» (1) .

يا به تعبير «منتسكيو»: تجربه تاريخ نشان داده است كه وقتى كسى همه كاره شد، و فرمانش در حكم قانون بود، ابائى ازبى عدالتى نخواهد داشت. اجراى عدالت يك فرد كه داراى قدرت مطلقه است، ناشدنى است و به همين روى دستور دادن به آن، امرى غير اخلاقى است.

اقتضاى واقعيت چنين است كه حاكم مطلق العنان، سر به ستمگرى خواهد كشيد و به هيچ اندرزى از ستم روى بر نخواهد يافت » (2) .

يا به گفته جناب «بيسمارك » «حق در لوله تانگ است » (3) . ولذا قدرت هم ذاتا خبيث و ناپاك معرفى شده است.

ولى در مكتب اسلام، سياست براى كسب قدرت نيست، بلكه قدرت وسيله اى است براى احقاق حق و گسترش دادگرى و از بين بردن ظلم و فساد، هدف خدمت به مردم و آشنا ساختن آنها با فضائل و كمالات انسانى است و لذا هيچ وقت مرد سياست در اسلام، در معرض اين خطرقرار نمى گيرد كه به شر روى آورد و خويشتن را به گناه وپليديها آلوده سازد.

پس سياستمدار اسلامى، مى تواند با حفظ تقوى و فضائل انسانى درامور سياسى مداخله كند و حتى در آن صورت تقوى و پاكيش بيشترارزش پيدا مى كند و البته داشتن چنين اخلاقى به سياست اسلامى كاملا كمك مى نمايد تا به هدف نهائى نزديك شود زيرا هدف از آن،ترويج فضائل اخلاقى است و چون هدف سياست اسلامى آن است كه درجامعه مكارم اخلاق و فضائل انسانى را به كمال نهائيش برساند وافراد جامعه را از عاليترين صفات انسانى برخوردار سازد و لذاسياستمداران اسلامى با مراعات مقررات اخلاقى عملا بالاترين احترام را به اخلاق مى نمايند.

سياستمدار مسلمان، طبق وظيفه دينى مكلف است تعاليم اخلاقى رادر اعمال خود بكار بندد و در اخلاق و رفتار، نمونه و در نمونه فضائل عالى انسانى باشد سياست اسلامى، حفظ شرف و عزت نفس وشرافت روح را از وظائف قطعى سياستمدار شناخته و به هيچ سياستمدارى اجازه نداده است كه باعث ذلت و خوارى خود شود و به حقارت و فرومايگى تن دردهد و براى جلب منافع مادى شرف انسانى خود را پايمال نمايد. امام صادق(ع) فرمود:

«ان الله فوض الى المؤمن اموره كلها و لم يفوض اليه ان يذل نفسه » (4) .

«خداوند كارهاى شخص مؤمن را به خودش واگذار نموده تا آن طورى كه ميل دارد، عمل نمايد ولى به وى اجازه نداده است كه خود را ذليل نمايد و موجبات پستى و خوارى خويش را فراهم آورد».

سياستمدار مسلمان، مكر و فريب، دروغ و اغفال، خدعه و تدليس وريا و تزوير و ساير رذائل اخلاقى را از عيوب اخلاقى مى داند ونفعى كه از اين راهها عايد شخص مى گردد، ناپاك و پليد مى خواند.

در سياست اسلامى، هدف وسيله را توجيه نمى كند و براى وصول به هدف هر نوع وسيله را مجاز نمى داند، زيرا در يك نظام ارزشى، نه تنها هدفها ارزش دارند، بلكه انتخاب وسيله ها نيز داراى ارزش اند.

به عبارت ديگر; سؤال اين كه: «هدف وسيله را مباح مى كند يانه؟» سئوالى نيست كه بتوان جدا و بيرون از اعتبارات يك مكتب بدان پاسخ گفت، مكاتب ممكن است انديشه هاى متفاوت درباره آن داشته باشند، ممكن است در مكتبى انتخاب وسيله براى رسيدن به هدف مجاز شمرده شود ولى در مكتب ديگر نه.

اسلام از مكاتبى است كه خود معين مى كند براى وصول به هدف چه وسائلى را مى پسندد و كدام را مجاز نمى شمارد در نظام اسلام،معقول نيست روش هائى براى تامين هدف برگزيده شود و با آن اهدافى كه اسلام در نظر دارد، تناقض داشته باشد. مثلا اسلام كه تقوا، طهارت نفس، عدالت، پرهيز از دروغ و مكر و فريب و... رادر صدر اهداف خود قرار داده، معقول نيست در عين حال، هر روشى را براى رسيدن به اين اهداف تجويز كند زيرا در اين صورت به تناقض اساسى مرتكب شده است به اين معنى نمى توان از مردم دوستى دم زد اما به خاطر همين مردم كه رفاه و آزادى شان مورد نظراست، مردم را به انواع قتل و شكنجه و فريب و تحميق گرفتاركرد.

آرى سياست اسلام، مبتنى بر اصول و ارزشهاى اخلاقى است و لذاموسس و بنيانگذار اسلام خود عملا در همه حال نمونه فضائل اخلاقى بود و او هرگز در دوران رسالت خود بر خلاف شرف انسانى و اصول اخلاقى قدمى برنداشت، مردم را اغفال نكرد و وعده دروغ به مردم نداد، حق و فضيلت را هيچ وقت ناديده نگرفت و از راه گول زدن وانواع حقه بازيها و دغل كاريها كه عادت سياستمداران منفور تاريخ است، هدف خود را پيش نبرد او هرگز به مصلحت رنگ عوض نكرد وبرخلاف عقيده و ايمانش سخن نگفت.

سياست و رعايت شرف انسانى

در تاريخ پيامبر اسلام(ص) موارد زيادى پيش آمد كه به كاربستن تعاليم اسلام و عمل به وظائف اخلاقى مستلزم ضرر و يا مزاحم منافعش بود، ولى او ضرر را تحمل كرد و از منفعت چشم پوشيد. به عنوان نمونه، رسول اكرم(ص) در سالهاى قبل از هجرت از فرصت اجتماعات قبائل و عشائر عرب كه به مكه مى آمدند، استفاده مى نمود و با هرگروهى جداگانه در محل سكونتشان درباره رسالت خود گفتگو مى كرد در يكى از سالها موقعى كه جمعيت در منى متراكم بود، پيامبر(ص) دعوت خود را آغاز نمود، ابتداء به طرف خيمه هاى «بنى كلب » و سپس به جانب «بنى حنيفه » رفت و پيام خود را به آنان ابلاغ كرد و آنان را به اسلام دعوت نمود ولى آنها نپذيرفتند و جواب رد دادند. پس از آن به سوى منازل بنى عامر رفت و اسلام را به آنها عرضه كرد، يكى از بزرگان آن قبيله به نام «بيحره » متوجه قيافه جذاب و آهنگ گرم و نافذرسول اكرم(ص) شد و گفت: اگر مى توانستم اين جوانمرد را از قريش جدا كنم و به اختيار خود درآورم با قدرت نيروى او تمام عرب راقبضه مى كردم و آنها را مطيع خود مى ساختم سپس رو به آن حضرت كرد و گفت: «اگر امروز با شما به امر نبوت بيعت كرديم و ازآن پس خداوند موجبات پيروزى تو را بر مخالفان فراهم آورد، آيازمام امور، بعد از شما براى ما خواهد بود؟ در پاسخ با صراحت وصداقت فرمود: «اختيار امر بعد از من براى خداوند است و آن رادر موردى كه بخواهد، قرار خواهد داد».

«بيحره » گفت: «آيا امروز به يارى شما برخيزيم و گلوهاى خودرا هدف سلاحهاى عرب قرار دهيم و پس از آن كه پيروز شديد،زمامدارى امور براى ديگران باشد؟ ما را به كار تو نيازى نيست » و از دعوت آن حضرت سر باز زد (5) .

هرگاه سياست پيامبر براى اين بود كه هرطورى شده به قدرت برسد،قبيله بنى عامر كه از قلب پيامبر آگاه نبودند و نمى دانستند امربعد از رسول خدا(ص) در اختيار خداست، آن روز با پيشنهاد قبيله بنى عامر موافقت مى كرد و آنان را به آينده اميدوار مى ساخت.

افراد قبيله به آن حضرت مى گرويدند، تمام قدرت خود را دراختيار او قرار مى دادند و موجبات پيشرفت سريع اسلام را فراهم مى ساختند و اين خود در آن شرائط براى پيامبر موفقيتى درخشان بود و سودى بس بزرگ دربرداشت ولى پيامبر اين كار را نكرد ووعده دروغ به آنان نداد.

او در عين اين كه مرد سياست و جنگ و قدرت بود، معنويت وپارسائى و محبت در سيماى او نمايان تر بود كشمكشهاى مداوم نظام و سياسى كه زندگى او را در خود غرق كرده بود، مانع از آن نبودكه مردم در چهره او آرامش و صفائى را كه از يك پيامبر انتظارداشتند، ببينند.

او بنيانگذار يك سازمان سياسى بامشخصات كاملا تازه اى بود كه ازمتن اسلام برمى خاست او با تاسيس چنين سياستى توانست سيستمهاى سياسى متداول آن عصر را براندازد.

راستى اعجاب انگيز است كه در زمانى كه «شاه » يا «قيصر» يا«امپراطور» كه همواره در تاريخ مظهر قساوت و خشونت واستبداد و بى رحمى بوده است، و پوست كندن و آن را از كاه انباشتن و بر دروازه شهر ياكنگره قصر آويختن و به چشم ميل كشيدن و در تنور افكندن و از كله ها منازه درست كردن و يك خانواده و بلكه يك فاميل را به جرم يكى از اعضاء آن نابودكردن و در كاسه سر انسانها شراب نوشيدن و غيره معنى رايج «سياست » آن عصر بوده است، او در شبه جزيره عربستان در جامعه بدوى ميان قبائل وحشى عرب «سياست » خويش را بر آزادى،برابرى، برادرى، عدالت اجتماعى، خيرخواهى و خدمت به مردم وراهنمائى بنياد نهاد و به افراد حق داد كه در برابر او از نظرخود دفاع كنند و در اين كار كمترين احساس خطرى از جانب اونكنند و در زندگى سياسى وى مى خوانيم كه بارها يارانش و حتى مردم بى مسئوليت رو در روى او ايستادند و بدون ترس، نظر خود رااظهار داشتند. آرى اين است سياست اسلام، سياستى كه از هرگونه هوا و هوس و طمع و آلودگى پاك است.

دو بينش سياسى در جامعه اسلامى

با اينكه «سياست » در اسلام از ديانت جدا نيست و «سياست اسلامى » بر پايه فضائل و مكارم اخلاق و ارزشهاى اسلامى و انسانى استوار است و پيامبر اكرم(ص) و ائمه اطهار(عليهم السلام) نيزاين نوع «سياست » را در زندگى سياسى خود عملا نشان داده اند وبه اصطلاح «سياست » را در خدمت ارزش به كار گرفته اند نه درخدمت «سود»، متاسفانه در همان قرون در جامعه اسلامى «سياست » جديدى پايه گذارى شد كه به مقتضاى اصل «هر حقيقت به ميزانى كه متعالى تر است، سقوط و انحراف در آن خطرناكتر وزيان آورتر است »، «سكه قلب » سياست اسلامى نيز بر جامعه اسلامى بسيار خطرناك گرديد. بدين ترتيب سياست مقدس اسلامى خيلى ساده وسريع تبديل به يك سياست فريبنده و خطرناك شد و به صورت فلسفه توجيه كننده رژيم استبدادى و ديگتاتورى درآمد و در نتيجه «نبوت » و «امامت » به «سلطنت » تبديل گرديد و همين باعث شد تمدن اسلامى نيز «قدرت معنوى » خود را از دست بدهد.

اين سياست جديد كه كاملا با معيارهاى اسلامى مخالف بود، به سياستمداران اجازه مى داد كه در راه تحقق آمال سياسى خود از هروسيله اى استفاده كنند! و مى توان گفت: پايه گذار اين نوع «سياست » در جوامع اسلامى، بنى اميه بودند كه «ماكياوليست »به تمام معنى به شمار مى رفتند و بايد آنها را پايه گذار مكتب ماكياوليستى در تاريخ اسلام معرفى كرد. آنها جهت تحكيم پايه هاى سلطنت خود از هر نوع وسائل استفاده مى كردند و معتقد بودندبراى نيل به قدرت بايد به هر عملى از: زور; حيله; تزوير;غدر; قتل; جنايت; تقلب; نقض قول و پيمان شكنى مقررات اخلاقى متوسل مى شدند و هر نوع عوامفريبى و نيرنگبازى را براى نيل به قدرت و حفظ آن براى خود جايز مى شمردند.

از آن روز «سياست » در جوامع اسلامى دو مفهوم كاملا متضاد پيداكرد كه يكى از آنها سياستى است كه ارزشهاى اسلامى در متن ونهاد آن جاى دارد، سياستى است كه هرگونه هوى و هوس، طمع،عوامفريبى، نيرنگبازى و ساير روشهاى شيطانى و آلودگى پاك است.

اين سياست، سياست صحيح اسلامى و سياست پيامبر و ائمه اطهار(عليهم السلام) است و اين كه در يكى از زيارتنامه هاى امامان معصوم مى خوانيم: «و ساسه العباد و اركان البلاد»((شما سياستمداران خلق و اركان مملكت هستيد) سياستمدار به اين معنى بوده اند.

قسم دوم سياستى است از قسم سياست «ماكياولى » كه مخالف دين واخلاق است و مبتنى بر حيله و مكر و فريب و انواع حقه بازيها ودغلكاريها مى باشد و هدف از اين نوع سياست به قدرت رسيدن و برتخت هاى نرم تكيه زدن است و اين قسم، سياست، كار پرشر و شورى است كه دخالت در آن، دامن مقدسان را آلوده مى سازد و اگر به اين دو نوع سياست، در جامعه اسلامى توجه داشته باشيم، پاره اى از مشكلات تاريخى حل مى گردد. در جامعه اسلامى اين دو بينش سياسى را مى توان در وجود حضرت على(ع) و بنى اميه مشاهده كرد،بنى اميه، مجسمه سياست ضد اسلامى و ضد انسانى كه بسيارى مى كوشيدند تا چهره دژخيمى خويش و نظام جاهلى خاندان خويش رادر پس نقابى از فريب پنهان نگاه دارند، و با نرمجوئى و حلم ورفتارى عوام پسند ظاهرا از رژيم قبلى چندان دور نمانند، كتاب راستى يعنى «قرآن مجيد» را بر سر نيزه هاى فريب، بالا مى برندو از حلقوم مناره هاى مساجد «اذان شرك » به گوش مى رسانند وقيصروار، عمامه پيامبر خدا بر سر مى نهند و جلادگونه شمشير جهادبر دست مى گرفتند و با اين كارهاى عوامفريبانه، سياستمداردوران شناخته مى شدند. و لذا سراسر تاريخ ننگين بنى اميه مملواز تاريخ ستمگرى و جنايت و خونريزيهاست و حكومت آنها مجسم كننده استبداد جديد «ماكياولى » است. آنها به مامور خودصراحتا دستور مى دادند كه: «كسى كه با راى و فگر تو موافق نيست، او را به قتل برسان و اموال و دارائى هركس را كه درطاعت ما نيست، غارت گن و از هر دهى كه گذشتى ويران ساز» (6) .

«بسر بن ارطاه » به طورى كه تاريخ نشان مى دهد، فرمان مزبوررا كه شامل جزئى از دستور ماكياولى است و همان روح ماكياوليسم در آن ديده مى شود، به كار بست و هزاران نفر را قتل عام نمود،حتى به بچه ها هم رحم نكرد (7) .

همچنين بنا به نقل تاريخ يكى از دژخيمان معاويه به نام «سفيان بن عوف غامدى » مى گويد معاويه مرا خواست و گفت: ترابا لشگر انبوهى مى انگيزم، راه خود را از كنار فرات پيش گير تابه شهر «هيت » برسى، آنجا را تصرف كن اگر در آنجا از مردم استقامتى احساس نمودى، هجوم آورده و غارت كن، سپس از «هيت »بگذر و آنگهى انبار را غارت كن. اگر در آنجا لشگرى نديدى بگذرو خودت را در مدائن فرو بر، و مبادا به كوفه نزديك شوى و بدان كه اگر تو مردم انبار و مدائن را بترسانى، مانند اين است كه اين يورشها را به كوفه وارد آورده اى، اى سفيان! اين غارتهادلهاى عراقى ها را به وحشت انداخته و دلهاى هواخواهان ما راشاد خواهد كرد، هركس را كه از حوادث مى ترسد، به ما تمايل مى كند. پس هركس را كه ديدى راى او مطابق راى تو نيست،نابودش كن و به هر آبادى كه رسيدى آنجا را ويران ساز واموالشان را غارت كن، زيرا غارت اموال شبيه به كشتار است وتاثير ناگوار آن به دلها زيادتر است (8) .

معاويه با وجود اين كه با امام حسن(ع) قرارداد صلح بست، و مواد صلحنامه را امضاءنمود، ولى بعد از آن كه اوضاع كمى آرام شد، پيمان شكنى كرد ودر جمع طرفداران على(ع) در كوفه طى نطقى گفت:

«به خدا سوگند من با شما جنگ نكردم تا شما نماز بخوانيد وروزه بگيريد و حج كنيد و زكات بدهيد، بلكه با شما جنگ كردم تابه قدرت برسم و بر شما امير و حاكم باشم. خداوند مرا به آرزوى خود رساند و حاكم شما كرد و شما نمى خواستيد من با حسن بن على(ع) پيمانى بستم ولى اينك پيمان را شكسته و تمامى آن ها زيرپاى من است و به هيچ يك از مواد آن وفا نمى كنم » (9) .

اينها نمونه هائى است از سياست ماكياولى بنى اميه. به قول دكترحسن ابراهيم حسن، نويسنده معروف مصرى: «معاويه خلافت را به زور شمشير و خدعه و سياست به دست آورد» (10) .

البته اين سياست ظالمانه و ضد انسانى بعد از بنى اميه به وسيله بنى عباس و ديگر زمامداران خودسر در جامعه اسلامى دنبال گشت وزمامداران به اصطلاح اسلامى، براى نيل به قدرت و حفظ آن به هرعمل خلاف اخلاقى از تزوير، تقلب، خدعه، حيله، قتل و غارت وجنايت مرتكب شدند و حتى بعضى از آنان با صراحت، دستور شكستن تمام قيود اخلاقى را براى نيل به قدرت صارد كردند فى المثل درمرور به تاريخ اسلام، دستور و وصيتى به نظر مى رسد از طرف امام ابراهيم خطاب به «ابومسلم خراسانى » كه در سال 129 هجرى صادرشده است، عين اين دستور از لحاظ اين كه به نظريات «ماكياولى » مشابهت دارد، ذكر مى شود:

ابراهيم بن محمد بن عبدالله بن عباس معروف به امام ابراهيم نخستين پيشوائى است از خاندان بنى عباس كه بر ضد امويان در عهدخلافت مروان حمار قيام كرد ابومسلم خراسانى در سفرى كه به مكه نمود، در آنجا به خدمت امام ابراهيم رسيد، امام مزبور درقيافه او علائم رشد و كياست را خواند و در بين همراهان كه همه از شيعيان آل على(ع) بودند، ابومسلم را كه در آن هنگام 19 سال داشت، به نمايندگى خود برگزيد و براى قيام بر ضد امويان ودعوت مردم به پيروى از آل عباس دستورى به وى داد كه در تاريخ به وصاياى امام ابراهيم معروف است و اين است عين دستور و وصيت امام ابراهيم به ابومسلم خراسانى:

«فاقتل من شككت فى امره و من كان فى امره شبهه و من وقع فى نفسك منه شى و ان استطعت ان لا تدع بخراسان لسانا عربيا،فافعل، فايما غلام بلغ خمسه اشبار و اتهمته فاقتله...» (11) .

«در امر حكومت و تحصيل قدرت نسبت به هركس كه شك كردى و دركار هركس كه شبهه نمودى، و هركس كه از او در دل تو اندك نگرانى پيدا شد، او را به قتل برسان و اگر لازم شد، در خراسان يك نفر عربى زبان هم باقى نگذار (يعنى تمام اعراب مقيم خراسان را به قتل برسان) و هركجا يك بچه را هم ديدى كه طول قدش پنج وجب باشد و مورد تهمت واقع شود، او را به قتل برسان ».

در اينجا مى بينيم امام ابراهيم در وصيت خود صريحا به ابومسلم براى نيل به قدرت دستور قتل و خونريزى مى دهد ولى با اين تفاوت كه مانند «ماكياولى » دستور صريح براى نقض تمام سنن اخلاقى وشكستن عادات مذهبى نداده است.

ابومسلم نيز چنان كه تاريخ نشان مى دهد، دقيقا وصيت مزبور راكه شامل قسمتى از دستورات ماكياولى است، به كار بست و در اين رابطه 000/60 نفر را به قتل رساند (12) . و از جمله «ابوسلمه خلال » همكار و دوست خود را كه به وزير آل محمد ملقب شده و درنهضت، با او همكارى كرده بود، پس از نيل به قدرت چون به وى بدگمان شد كه با علويان (اولاد على) براى تفويض خلافت مكاتبه كرده است، روزى او را خواست و گفت: «آيا وصيت امام ابراهيم را به خاطر دارى؟ ابوسلمه جريان را فهميد و گفت: آرى، بلافاصله گردن خود را در جلو شمشير ابومسلم قرار داد و ابومسلم باشمشير خود سر دوست و همكار خويش را قطع كرد (13) !!.

مقصود اين است كه سنت ماكياوليسم يعنى طريقه حكومتى كه اوپيشنهاد مى كند، در قرنها قبل از ماكياولى در شرق سابقه داشته و به صورت لكه ننگى بر پيشانى مدنيت اسلامى ثبت شده است.

البته اسلام هرگز از نظر تعاليم و برنامه ها و نه در مرحله اجراو عمل، اين نوع سياستهاى ظالمانه و ددمنشانه را تحمل نمى كند،از اين رو اين نوع سياستهاى شيطانى را به نام سياست دينى واسلامى ناميدن و گناه آن را به گردن اسلام انداختن، برخلاف انصاف و مروت است.

1 دانش و ارزش، ص 297 و 298.

2 مدرك قبل.

3 همان كتاب ص 30.

4 وسائل الشيعه، ج 11، ص 424، باب 12 كراهه التعرض للذل.

5 سيره ابن هشام، ج 1، ص 424 .

6 تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 141 - 142 - الغدير، ج 11، ص 6.

7 مدرك قبل.

8 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 2 ، ص 6 - 85.

9 شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 4، ص 16 - تاريخ طبرى،ج 4، ص 124.

10 تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 308.

11 تاريخ طبرى، ج 9، ص 1974 - ابن اثير، ج 4، ص 295 -البدايه والنهايه، ج 10، ص 28 و 64 - جلد نهم از حلقات جرجى زيدان (سلسله روايات تاريخ اسلام تحت عنتوان ابومسلم خراسانى)ص 18 و19 طبع مصر.

12 البدايه والنهايه، ج 10 ، ص 72 - وفيات الاعيان، ج 1، ص 281كامل ابن اثير، ج 4، ص 354.

13 طبيعه الدعوه العباسيه، ص 245.

/ 16