اميرعليه السلام را انجام دادم، با اين همه آن اضطراب و دل نگرانى باز باقى
بود، تا اينكه صبح شد و آفتاب طلوع كرد، مأموران به سراغ من آمدند تا مرا نزد
ابوطاهر ببرند. من يقين كردم كه آنها مرا براى اجراى فرمان ابوطاهر يعنى كشتن
مى برند، لحظاتى بعد مرا وارد مجلس ابوطاهر كردند. وقتى نگاه كردم، ديدم ابوطاهر در
بالاى مجلس و رجال مملكتى و از جمله ابوالهيجا در اطراف او نشسته اند؛ در حالى كه
از ديدن اين صحنه تعجب كرده بودم، وقتى چشم ابوطاهر به من افتاد، مرا به نزد خود
فراخواند و همينكه به نزديك تخت او رسيدم، به من دستور داد تا بنشينم. آن گاه رو به
من كرد وگفت: ما قصد داشتيم با تو همان گونه رفتار كنيم كه خودت شنيده اى، ولى از
اين تصميم منصرف گشتيم و اكنون شما مختار هستيد كه يا پيش ما بمانى و يا به نزد
خانواده ات برگردى.
عرض كردم: در خدمت شما بودن مايه افتخار است، امّا مادر پيرى دارم كه رسيدگى به او
بر عهده من است.
ابو طاهر گفت: هر كارى را كه خودت صلاح مى دانى انجام بده.
وقتى از مجلس او خارج شدم، ناگهان مرا صدا زد، وقتى برگشتم به من گفت: چه نسبتى با
على بن ابى طالب عليه السلام دارى؟!
عرض كردم: نسبت خانوادگى ندارم، ولى از دوستداران و پيروان آن حضرت هستم.
ابوطاهر گفت: به ولايت على بن ابى طالب عليه السلام چنگ بزن و هرگز از آن جدا مشو.
آن بزرگوار به ما دستور فرمودند: كه تو را آزاد نماييم و ما هم هرگز نمى توانيم از
دستور و فرامين آن حضرت سرپيچى كنيم.
سپس ابوطاهر مرا با نيكى و احسان به همراه تعدادى از سربازان خود به طرف وطنم
رهسپار ساخت و بدين ترتيب به بركت توجهات خاصّ حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از
خطر حتمى مرگ نجات پيدا كردم.[1]
9 - حكايت ابو عثمان سعيد بن بندقى
فردى به نام ابوالمفضل مى گويد: در سال (323ه.ق) در شهر نصيبين[2]
در مجلس ابووائل داودبن حمدان حكايت عريضه نويسي نويسى ابوالعباس بن كشمرد را براى ديگران
تعريف مى كردم، در آن مجلس فردى بود كه او را ابوعثمان سعيد بندقى شاعر مى ناميدند،
وقتى من حكايت ابوالعباس را براى حاضران نقل كردم ابوعثمان گفت:
در همان سالى كه ابوالعباس بن كشمرد را اسير كردند، من هم به حج رفته بودم، از قضا
گروهى از حجّاج را هم در همان سال اسير كردند كه از جمله آنها خود من بودم. ما را
به همان زندانى كه ابوالعباس در آن حبس بود، بردند. حبس و زندان ما بسيار طول كشيد،
من چون مى توانستم شعر بگويم قصيده اى در مدح ابوطاهر سرودم وآن را به ابوالهيجا
رساندم تا به ابوطاهر نشان دهد، بلكه موجبات آزادى يا راحتى من فراهم شود.
وقتى ابوالهيجا آن شعر را براى ابوطاهر خوانده بود، از آن تاريخ به بعد مرا بيشتر
مراعات مى كردند و حتى اجازه بيرون رفتن از زندان هم براى انجام بعضى از كارها به
من مى دادند.
در آن مدّت طولانى كه در زندان بودم، با ابوالعباس كشمرد هم آشنا شده بودم و با
همديگر نشست و برخاست داشتيم. يك روز صبح قبل از طلوع آفتاب ابوالعباس كسى را به
دنبال من فرستاده بود تا پيش او بروم، وقتى به حضورش رسيدم به من گفت: براى من كارى
پيش آمده است كه فقط از تو بر مى آيد. گفتم: آن كار چيست؟ گفت: من عريضه نويسي اى
نوشته ام كه بايد اين را در فلان جا به آب بيندازى، چون مأموران فقط به تو اجازه
خارج شدن از زندان را مى دهند، پس لطف كن اين كار را برايم انجام بدهيد.
من عريضه نويسي را از ابوالعباس گرفتم و به محلى كه گفته بود رفتم، ولى قبل از آنكه طبق
دستور او، سوره يس را بخوانيم و عريضه نويسي را در آب بيندازم، آن را باز كردم تا از
مضمون آن با خبر شوم. وقتى آن را خواندم من هم در صدد برآمدم تا براى خودم هم يك
عريضه نويسي اى بنويسم، امّا كاغذ و قلمى پيدا نكردم و تنها كارى كه به فكرم رسيد اين بود
كه يك تكه چوبى را از زمين برداشته و در آب زدم و با رطوبت آن در كف دستم عريضه نويسي اى
را نوشتم، آن گاه سوره يس را قرائت كردم، سپس كف دستم را كه در آن عريضه نويسي ام را
نوشته بودم، با آب شستم و سپس عريضه نويسي ابوالعباس را به صورت اولش پيچيده و در گِل
نهادم و پس از خواندن سوره يس، در آب انداختم و از آنجا به زندان برگشتم.
وقتى به زندان رسيدم مقدارى از طلوع آفتاب گذشته بود، كمى بعد از آن فرستاده اى از
طرف ابوطاهر به زندان آمد و مرا احضار كرد و من به همراه او پيش ابوطاهر رفتم. وقتى
چشم ابوطاهر به من افتاد خطاب به من گفت:
در دلم افتاده است كه به تو نيكى كنم، لذا دستور داده ام تو را از زندان آزاد
كنند، آيا دوست دارى نزد خانواده ات از طريق دريا برگردى يا مسافرت در خشكى را دوست
دارى؟
ابوعثمان در ادامه گفت: باخودم گفتم اگر بگويم دوست دارم در خشكى مسافرت كنم، شايد
ابوطاهر پس از ساعتى از كار خود پشيمان شود و دستور بازگشت مرا صادر كند، ولى اگر
از طريق دريا بروم نمى تواند مرا برگرداند، به همين خاطر به ايشان گفتم: سرور من!
سفر دريايى را بيشتر دوست دارم.
ابوطاهر دستور داد تا براى من زاد و توشه اى تهيه كردند و از طريق دريا عازم بصره
شدم. سه روز بعد از آنكه به بصره رسيدم در مجلسى كه علماى زيادى هم در آن حضور
داشتند شركت كرده بودم كه ناگهان ديدم يك موكب با جلال وعظمت به طرف بصره مى آيد و
چون نزديك شدند، ديدم اين موكب متعلق به ابوالعباس كشمرد است كه به همراه گروهى
سواره در كمال احترام به بصره وارد مى شوند وامير بصره هم به استقبال ايشان از شهر
خارج شده است.
وقتى ابوالعباس به محلى كه ما در آن بوديم رسيد به نزد او رفتم، او وقتى مرا ديد،
از مركب خود پياده شد و روبروى من قرار گرفت، پس از آنكه با دقّت و تعجّب مرا نگاه
كرد گفت: اى جوان! چكار كردى كه تو را از زندان آزاد كردند؟!
ابوعثمان مى گويد: همه آنچه را كه اتفاق افتاده بود براى ابوالعباس تعريف كردم.
ابوالعباس در حالى كه متأثر شده بود، خطاب به من گفت: من و تو آزاد شده هاى
اميرالمؤمنين عليه السلام هستيم.
عرض كردم: آرى چنين است كه مى فرماييد.
سپس ابوالعباس به خانه اى كه از قبل برايش آماده شده بود رهسپار شد و در آنجا فرود
آمد. امير بصره براى او انواع هدايا ولباس ها و... فرستاد و با عزّت تمام از او
پذيرايى كرد.
وقتى چند روزى از اين واقعه گذشت، و ابوالعباس كاملا در محلّ خود مستقر شد، كسى را
به دنبال من فرستاد و من به خدمت او رسيدم و چند روزى مهمانش بودم، او با نهايت
احترام از من پذيرايى كرد.
وقتى ابووائل اين حكايت را شنيد در حالى كه بسيار متعجب شده بود رو به من كرد
وگفت: اى ابا مفضل! سخنان ابوعثمان دلالت بر درست بودن حكايتى كه از ابوالعباس نقل
كردى دارد و جاى شكّى در آن نيست.
در ادامه ابومفضل محمد بن عبداللّه بن بهلول بن همام بن مطلب شيبانى اضافه مى كند:
اين عريضه نويسي (كه متن آن در حكايت ابوالعباس ذكر شد) در بين اصحاب ما معروف است و به
آن اعتقاد زيادى دارند و در كارهاى سخت و مهم به آن عمل مى كنند و اين حكايت را
افراد زيادى به طرق مختلفى بيان كرده اند كه من در اينجا آنچه را كه خودم شنيده
بودم نقل كردم.[3]
10 - چند حكايت از آية اللَّه صافى گلپايگانى (مدظله العالى)
روزى خدمت حضرت آية اللَّه صافى گلپايگانى در منزلشان به همراه چندتن از دوستان
رسيديم، معظم له در ضمن مطالب مختلفى كه بيان فرمودند، جريان چند عريضه نويسي را مورد
اشاره قرار دادند كه در اينجا به نحو اختصار آنها را ذكر مى كنيم:
الف: زمانى پدرم به يك سر درد بسيار سختى مبتلا مى شوند، و هر چه معالجه مى كنند
نتيجه اى حاصل نمى شود، حتى به اقوامى كه در تهران ساكن بودند اين جريان را
مى نويسند، آنها هم براى درمان اقداماتى انجام مى دهند ولى باز نتيجه اى به دست
نمى آيد. يك روز به قدرى اين سردرد شدّت پيدا مى كند كه پدرم را به كلّى از كار
مى اندازد. والده كه اهل دعا و توسّل بود به ايشان مى گويند: شما يك عريضه نويسي اى
بنويسيد و در چاه مسجد بيندازيد، بلكه انشاءاللّه عنايتى بشود و اين ناراحتى برطرف
گردد. (لازم به ذكر است كه درست روبروى منزل ما مسجدى بود كه چاهى داشت مردم در
گرفتارى ها عريضه نويسي مى نوشتند و در آن مى انداختند).
مرحوم پدرم گفته بودند: من كه با اين حال نمى توانم چيزى بنويسم، كسى را بگوييد
اين كار را به نيابت از من انجام دهد. مادرم اصرار كرده بودند كه بايد خودتان
بنويسيد و خودتان هم ببريد در چاه بيندازيد، پدرم با زحمت زياد اين عريضه نويسي را نوشته
بودند و در آن چاه انداخته بودند، حالا يادم نيست فرمودند: كه بعد از انداختن، هنوز
به حياط منزل يا اتاقشان نرسيده بودند كه آن سردرد به كلّى برطرف شده بود و از آن
به بعد هم هيچ وقت دچار سردرد نشدند.
ب: خانمى از عمه زاده هاى ما در گلپايگان، چند سال پيش مبتلا به يك آپانديس حادى
شده بود. امكانات جراحى در آن وقت زياد پيشرفته نبود، با اين همه دكترى بود به نام
دكتر ملكوتى كه فرد نسبتا شجاعى بود، وقتى ديد خطر مرگ اين خانم را تهديد مى كند،
مى گويد: من حاضرم ايشان را عمل كنم، انشاءاللّه كه مفيد واقع شود.
به حمد للّه عمل با موفقيت انجام گرفت و خطر مرگ برطرف شد، ولى هر چه كردند تا محل
زخم التيام پيدا كند، نتيجه اى نبخشيد. تا اينكه روزى براى ما كه در قم ساكن بوديم،
نامه اى نوشتند و درخواست كردند كه جهت شفاى آن خانم عريضه نويسي اى بنويسيم و به ضريح
مقدّس حضرت معصومه عليها السلام بيندازيم.
بدنبال آن درخواست ما هم عريضه نويسي اى نوشتيم و طبق آداب خاصّى كه دارد در ضريح حضرت
معصومه عليها السلام انداختيم. بعد از اين جريان، يك شب درد زخم آن خانم زياد
مى شود و در اثر فشار درد به بچه هايش مى گويد:
چرا شما به دكتر گفتيد كه مرا عمل كند؟ مى گذاشتيد با همان درد مى مُردم و راحت
مى شدم!
در نيمه هاى شب، حدود ساعت دو، اهل خانه مى بينند: از آن اتاقى كه مريض در آنجا
استراحت مى كند سر و صدايى مى آيد، خيال مى كنند كه باز درد زخم شدّت پيدا كرده است
و اين سر و صداها به خاطر آن است. وقتى وارد اتاق مى شوند با صحنه عجيبى روبرو
مى شوند، آن خانم به آنها مى گويد: زخم بدن من به كلّى التيام پيدا كرده است. آنها
هم وقتى نگاه مى كنند، مى بينند اصلا اثرى از زخم نيست!! بعد، از او مى پرسند چه
شد؟
مى گويد: درد زخم من كمى تخفيف پيدا كرد، خوابم برد و ناگهان در عالم خواب، ديدم
در قم، منزل حضرت آية اللّه گلپايگانى هستم، -اين خانم دختر پسر خاله مرحوم آيت
اللّه العظمى گلپايگانى هستند- وقتى آقاى گلپايگانى مرا در حال ناراحتى ديدند
پرسيدند: چرا ناراحت هستيد؟ عرض كردم: آقا! مگر آقاى صافى به شما نگفته اند من از
وقتى كه عمل كرده ام، زخم جاى عملم التيام پيدا نمى كند و به شدّت مرا ناراحت كرده
است؟ آقاى گلپايگانى هم دست خود را به محل زخم گذاشته، بلا فاصله آن زخم خوب
مى شود.
بعد كه حساب كرديم ديديم جريان بر طرف شدن ناراحتى او به فاصله چند روز بعد از
انداختن عريضه نويسي به ضريح مقدّس حضرت معصومه عليها السلام واقع شده بود.
ج: همانطور كه گفتم: خانواده ما به دعا وتوسل بسيار مقيّد ومعتقد بودند و در
پيشامدها ازاين امور بيشتر بهره مى بردند. يك وقتى والده ام سخت مريض شدند و در آن
موقع ما به قم آمده و در قم سكونت داشتيم. روزى نامه اى از پدرم براى من رسيد، در
آن نوشته بودند: كه والده ات مى گويد شما يك عريضه نويسي براى ايشان بنويسيد و آن را به
عتبات بفرستيد تا در ضريح حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السلام بيندازند انشاء
اللَّه آقا عنايتى كنند و اين مريضى برطرف شود.
من در نجف آشنايى داشتم، عريضه نويسي اى را نوشتم و براى او فرستادم تا در موقع سفر به
كربلا آن را در مرقد امام حسين عليه السلام بيندازد. چند وقتى از اين جريان
گذشته بود كه از آن آقا نامه اى برايم آمد كه در آن نوشته بود: فلانى ما در راه
كربلا عريضه نويسي شما را گم كرديم، انشاءاللّه به دست صاحب اصلى اش مى رسد و شما هم به
خواسته و هدفى كه داريد نائل مى شويد.
دو يا سه ماه بعد از آن، در حالى كه هنوز والده مريض بودند، روزى من قرآنى را كه
همان دوستم از نجف برايم فرستاده بود برداشتم تا به مطلبى در آن نگاه كنم، وقتى آن
را باز كردم ديدم كاغذى در لاى آن هست، وقتى به آن كاغذ نگاه كردم ديدم: اين همان
عريضه نويسي اى است كه من آن را به نجف فرستاده بودم. ناگهان گويى الهامى به من شد به اين
مطلب منتقل شدم كه اين پيشامد معنايش آن است كه: والده ما از اين مريضى صحت پيدا
نمى كنند و اين نشان ردّ عريضه نويسي ماست. از قضا همانطور شد و مرحوم والده ام چند وقت
بعد با همان بيمارى به رحمت خدا رفتند.
سؤالات و شبهات عريضه نويسي
همانگونه كه درباره ساير احكام و مقررات اسلامى در طول تاريخ با انگيزه هاى مختلفسؤالات و شبهاتى مطرح شده است، در زمينه عريضه نويسي نويسى نيز پرسش و ايرادات زيادى به
چشم مى خورد. در اين قسمت كه بخش پايانى اين نوشته است به مباحثى پرداخته مى شود كه
هر يك از آنها به منزله تكميل كننده قسمت هاى قبلى يا پاسخى براى بعضى از شبهات و
يا سؤالاتى كه درباره عريضه نويسي نويسى مطرح شده محسوب مى گردد.
1- در مباحث قبلى اشاره شد كه عريضه نويسي نويسى شيوه اى از توسل است كه در موقعيّت هاى
خاص، اهلبيت عليهم السّلام بر تمسك به آنها سفارش كرده اند بنابر اين همانند
دعا و نيايش نتيجه بخشى آن مشروط به رعايت بعضى از امور است كه از آنها به عنوان
شرايط تأثير عريضه نويسي نويسى مى توان ياد كرد. بديهى است كه عدم توجّه به آنها از فراهم
شدن زمينه تأثير توسل و تحقق امر در خواست شده، جلوگيرى به عمل مى آورد. به يك
اعتبار اين شرايط به دو دسته تقسيم مى شوند:
الف)
شرايط نويسنده عريضه نويسي :
بعد از معرفت به خدا و سلطنت مطلقه او و همينطور ايمان به منزلت اهلبيت عليهم السّلام كه وسائط فيض الهى اند ضرورت دارد كه نويسنده عريضه نويسي اين شرايط را در خود
احراز كند.
1
- توبه از گناهان: امام صادق عليه السلام از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه
و آله نقل مى كند كه آن حضرت فرمودند: بهترين دعا استغفار و طلب آمرزش گناهان است.
مرحوم علامه مجلسى در شرح اين روايت مطالب زيادى بيان كرده و از جمله مى نويسد: چون
استغفار وسيله بر طرف شدن گناهان است و گناهان بزرگترين پرده و حجاب هاى مستجاب شدن
دعاها هستند.[4]
امام باقرعليه السلام در اين باره مى فرمايند: گاهى بنده از خدا درخواستى
مى كند و شرايط هم براى بر آورده شدن حاجت او كاملا مهيّاست ولى خداوند تبارك و
تعالى به ملائكه دستور مى دهد كه مانع بر آورده شدن در خواست او شوند و آن گاه در
تبيين علت اين كار مى فرمايد: «بنده با مرتكب شدن گناه، خود را در معرض سخط من قرار
داده است سزاوار است كه او را از بر آورده شدن درخواستش محروم سازيم».
[5]
بنابر اين يكى از شرايط پذيرفته شدن درخواست ها توبه و پرهيز از گناهان است. فرد
آلوده به گناه مادامى كه دست از گناه بر نداشته است نبايد توقع داشته باشد كه اگر
عريضه نويسي اى به يكى از معصومين عليهم السّلام مى نويسد در خواستش بر آورده شود.
2- عدم ترك عمل: هرگز عريضه نويسي نوشتن جاى عمل انسان را نمى گيرد، لذا
فرد بعد از نوشتن در خواستش اگر متوجه وجود زمينه هاى عملى براى بر آورده شدن
خواسته خودش شد بايد آنها را دنبال كند، چرا كه به فرموده امام صادق عليه السلام :
«الداعى بلا عمل كالرّامى بلا وتر»
«دعا كننده اى كه پايبند عمل نيست همانند تير اندازى است كه وسيله تيراندازى
(كمان) را در اختيار ندارد».[6]
3 - هماهنگى خواسته با دل انسان:
اگر انسان در ضمن عريضه نويسي خود وانمود مى كند كه هيچ راهى براى بر آورده شدن
خواسته اش جز عنايت خاصّ خداى متعال و توجه ائمه اطهارعليهم السّلام ندارد
واقعا چنين باشد؛ يعنى در حالتى اقدام به نوشتن عريضه نويسي كند كه مضطر باشد و هيچ اميدى
به راه هاى عادى و اسباب معمولى نداشته باشد. روايت شده است كه خداوند متعال به
حضرت عيسى بن مريم عليه السلام چنين وحى فرستاد:
اى عيسى! وقتى مى خواهى دعا كنى همانند كسى كه در حال غرق شدن هست و فرياد رسى
ندارد دعا كن، اميدت فقط به من باشد، در چنين حالى دعا كردن از تو و اجابت نمودن از
من نيكوست.[7]
4 - اطمينان به قبولى درخواست:
حسن ظن بنده به پروردگار عالم و اهلبيت عصمت عليهم السّلام به گونه اى باشد
كه جزم داشته باشد كه خواسته او اجابت مى شود. حضرت صادق عليه السلام
مى فرمايند:
«وقتى دعا مى كنى و از خداوند حاجتى را در خواست مى نمايى بايد چنان گمان كنى كه
حاجت تو پشت در است و منتظر دعاى توست، همين كه دعاى تو تمام شد آن را به تو اعطا
مى كنند.»[8]
و
از پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله نقل شده است كه آن حضرت فرمودند:
خدا را در حالى كه يقين به اجابت او داريد بخوانيد.[9]
علاوه بر موارد مذكور حضور قلب، طهارت انسان در حال نگارش عريضه نويسي ، خضوع و تذلّل،
مداومت و اصرار و تكرار بر خواسته و مطلوب، اگر عريضه نويسي اى را يكبار نوشت حاجتش بر
آورده نشد نااميد نشود و بار دوم بنويسد و...، در نظر داشتن اوقات و اماكن مناسب و
مخصوصا رعايت ادب مع اللّه و ولى اللّه در اجابت خواسته انسان بسيار مؤثرند.
ب) شرايط حاجت مورد نظر:
بايد توجه داشت كه همه درخواستهاى انسانصلاحيت برآورده شدن را ندارند بلكه خواسته فرد حداقل بايد داراى دو شرط باشد تا
بتوان اميدوار به برآورده شدن آن بود.
اولا: درخواست نويسنده عريضه نويسي مخالف سنت هاى جاريه الهى و اراده تكوينى خداوند
نباشد، به عبارت ديگر چيزى را درخواست كند كه با نظام حاكم بر عالم و قوانين آن
هماهنگ باشد به عنوان مثال مطلوب او جمع بين نقيضين نباشد نظير اينكه درخواست كند
هم باران ببارد هم نبارد.
يا مثلاً فردى در خواست كند كه خدايا مرا به خلق خودت نيازمند نكن؛ در حاليكه
مشيّت خدا بر اين تعلق گرفته است كه نيازهاى بندگان او به كمك يكديگر بر آورده شود.
در حديث وارد شده است كه على عليه السلام فرمودند:
«روزى در حضور پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله چنين دعا كردم كه
پروردگارا! مرا محتاج احدى از بندگانت مكن. وقتى پيامبرصلّى اللّه عليه و آله
اين دعا را شنيدند به من فرمودند: يا على! اينگونه دعا نكن چون هيچ بنده اى نيست
مگر اينكه به ساير مردم نيازمند است. على عليه السلام مى فرمايند: عرض كردم: يا
رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله پس چگونه دعا كنم؟ حضرت فرمودند: بگو: پروردگارا!
مرا محتاج بندگان بد و پست مكن.»[10]
ثانيا: درخواست بايد امر حلالى باشد، به بيان ديگر خارج از اراده تشريعيه خداوند
نباشد. در اشاره به اين حقيقت على بن ابيطالب عليه السلام مى فرمايند:
«لا تسأل...ما لا يحلُّ»
«از خداوند عالم چيزى را كه حلال نيست درخواست مكن.»[11]
چون چنين درخواستى با اساس تعاليم الهى در تعارض است بخاطر اينكه هر يك اوامر و
نواهى الهى ريشه در يك سلسله مصالحى دارد كه تأمين كننده سعادت و كمال انسانند. اگر
اجازه برآورده شدن خلاف اين احكام و مقررات داده شود در حقيقت زمينه تحقق كمال
انسانى از بين مى رود و...
[10]
نجم الثاقب، حكايت ششم از باب هفتم، ص 417به بعد.
[11]
اقتباس از حكايت هفتم نجم الثاقب، صفحات 421تا 423