ع‍ری‍ض‍ه ن‍وی‍س‍ی‌ ب‍ه‌ اه‍ل‌ ب‍ی‍ت‌ (ع‍ل‍ی‍ه‍م‌ال‍س‍لام‌) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ع‍ری‍ض‍ه ن‍وی‍س‍ی‌ ب‍ه‌ اه‍ل‌ ب‍ی‍ت‌ (ع‍ل‍ی‍ه‍م‌ال‍س‍لام‌) - نسخه متنی

سید صادق سید نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقام پيامبر يا امامان عليهم السّلام در پيشگاه خدا متوسل شود و اين در حقيقت
توجه نمودن به خدا است، زيرا احترام به پيامبر و ائمه عليهم السّلام نيز به
خاطر آن است كه آنها فرستاده و برگزيده او هستند و در راه او گام بر مى دارند. و
بعلاوه اجازه اين توسل را خود پروردگار عالم صادر فرموده و به عنوان يك تكليف و
وظيفه، بندگان خود را ملزم به رعايت آن ساخته است.

امّا اين كه مى گويند: چون هركس مُرد معدوم گرديده است! لذا از معدوم حاجت خواستن
امر باطل و عبثى است:

اولا: اين حرف را بسيارى از علماء اهل سنّت ردّ كرده اند. مثلا ابوحامد غزالى در
احياء علوم الدين مى نويسند: بعضى از علماء گفته اند: «مرگ همان عدم است». اين
نظريه ملحدان و همه كسانى است كه ايمان به خدا و روز ديگر ندارندو...

ثانيا: در تاريخ ومتون روايى آمده است كه در پايان جنگ بدر پيامبرصلّى اللّه عليه
و آله به سرچاهى كه مرده هاى كفّار و مشركان را در آن ريخته بودند تشريف آوردند و
خطاب به آنها چنين فرمودند:

آيا وعده خداوند تبارك و تعالى درست بود يا نه؟

اصحاب به آن حضرت گفتند: يا رسول اللّه! مردگان را صدا مى زنى؟!

پيغمبرصلّى اللّه عليه و آله فرمودند: شما از آنها شنواتر نيستيد، آنها هم
مى شنوند ولى نمى توانند جواب بدهند...

ثالثا: گذشته از روايات و كلمات علماء، برخوردارى از حيات برزخى و زنده بودن
برزخيان، يك اصل مسلّمى است كه در قرآن هم بارها به آن اشاره شده، از جمله در آنجا
كه درباره شهدا مى فرمايد:

وَ لاتَقُولُوا لِمَنْ يُقْتَل فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتا بَلْ أَحْياءٌ
وَلكِنْ لاتَشْعُرُونَ[1]

و به آنها كه در راه خدا كشته مى شوند مرده مگوئيد بلكه آنها زنده اند، ولى شما درك
نمى كنيد».

يا در آيه ديگر:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتا بَلْ أَحْياءٌ
عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[2]

گمان مبر كسانى كه در راه خدا كشته شدند، مردگانند. آنها زندگانند و در نزد خداى
خود روزى مى خورند».

يا در آيه اى مى بينيم خداوند به اهل ايمان اين گونه خطاب مى كند:

يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ إِرْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً
مَّرْضِيَّةً فَادْخُلي في عِبادي وَ ادْخُلي جَنَّتي[3]

اى نفس به اطمينان رسيده! به سوى پروردگارت برگرد. در حالى كه هم تو از او خوشنودى
و هم او از تو خشنود است، به ميان بندگان من درآى و در بهشتم داخل شو».

اگر بعد از مرگ، انسان ها معدوم مى شوند، اين خطاب به آنها چه معنى دارد كه خداوند
به آنها خطاب مى كند و يا چگونه بعضى از بندگان بعد از مرگ به خداوند عرض مى كنند:

رَبِّ ارْجِعُونِ لِعَلّيِ أَعْمَلُ صالِحا فيما تَرَكْتُ[4]

پروردگارا! مرا به دنيا باز گردان تا كارهاى نيك را كه ترك كرده ام انجام دهم».

همچنين در كتب روايى خود اهل سنّت ابواب مختلفى به بيان اين امر اختصاص داده شده
است، مثلا در كتابهاى صحاح و سنن به ابوابى نظير باب «مرده صداى كفش زندگان را
مى شنوند»، باب «مرده در قبر سخن مى گويد»، باب «مرده جاى خود را در بهشت و جهنم
مى بيند»، و باب «كيفيت سلام كردن بر پيغمبر و آل پيغمبر و ساير اهل ايمان به
هنگامى كه انسان به قبرستان مى آيد» و... برمى خوريم كه صدها روايت در اين قبيل از
اين ابواب به چشم مى خورد. براى نمونه به يك روايت از كتاب سنن نسائى اشاره
مى كنيم:

پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله فرمودند: بر من زياد درود بفرستيد كه
درود شما به من عرضه مى شود.

گفتند: يارسول اللّه چگونه درود ما بر شما عرضه مى شود، حال آن كه بدن شما پوسيده
خواهد بود؟!!

حضرت فرمودند: به همين جهت كه پيغمبر خدا زنده است و از خدا روزى مى گيرد،
بنابراين اگر بر انبياء و شهيدان كه پس از مرگ زنده و متنعم هستند، هر كس بر آنها
درود بفرستد، چه از دور يا نزديك، صداى او را مى شنوند چرا صداى كسانى را كه آنها
را خطاب قرار مى دهند و به آنان متوسل مى شوند را نشنوند؟

سخن آخر آنكه عريضه نويسي نويسى و توسّل فقط براى مواقع درخواست حلّ مشكلات و برآورده
شدن نيازمندى ها و برطرف شدن ناراحتى ها و... اختصاص ندارد، بلكه يكى از بهترين
شيوه هاى ارتباط با اهل بيت عليهم السّلام و اظهار محبّت و ارادت به وسائط فيض الهى
هم هست.

توضيح آنكه وقتى انسان با مقام و نقش و منزلت اولياء و انبياء الهى عليهم السّلام
در نظام هستى به حدّ كافى آشنا شد و متوجه گشت كه درست ترين و در عين حال
كوتاه ترين راه و مهم ترين وسيله تقرّب به خداوند، اين ذوات مطهّرند، از آن به بعد
مانند يك عاشق دل سوخته، درصدد برخواهد آمد تا با آنها هرچه بيشتر ارتباط برقرار
نموده و از هر طريق ممكن به حفظ ارتباط و گسترش آن بپردازد تا در سايه عنايت آنها و
با اطاعت از آنها به سعادت دنيوى واخروى نايل آيد.

گذشته از اينكه در دوره غيبت يكى از اهداف مهمّ توصيه و تأكيد حضرات معصومين عليهم
السّلام به «ياد امام عصرعليه السلام بودن» همين مسأله است، چون كسى كه در
اين برهه از زمان همواره در ياد آن حضرت باشد، نه به سمت گناه كشيده مى شود، نه در
سختى ها خود را بى پناه مى بيند كه در نتيجه گرفتار مسائلى چون يأس و نااميدى شود.

اگر ريشه بسيارى از گرفتاريهاى موجود در جامعه كنونى بررسى شود به خوبى معلوم
خواهد شد كه اغلب آنها در نتيجه غفلت و فراموشى ياد و وجود امام زمان عليه السلام
بوجود آمده است. لذا ضرورت دارد نسبت به زنده ساختن ياد، و تعميق باور، و حاضر و
ناظر بودن وجود مبارك آن حضرت، اقدامات لازم را به عمل آوريم. و از جمله كارهايى كه
در اين راستا مى توان انجام داد اين است كه از همان دوران كودكى و نوجوانى در
دبستان و دبيرستان ها به موازات تعليم و آموزش اصول اعتقادى از طريق شيوه هايى چون
نامه نگارى و عريضه نويسي نويسى و شعرسرائى و... خاطره امام زمان عليه السلام را در
دلهاى پاك و آماده نوجوانان و جوانان جامعه زنده نمود و در مراحل و شرايط و
موقعيت هاى ديگر هم به تناسب هر يك در اين زمينه ها اقدامات لازم به عمل آورد تا
آحاد جامعه اسلامى از همان ابتدا با عشق و عرفان و معرفت به وجود امام زمان عليه
السلام رشد نمايند و از اين طريق زمينه ايجاد يك جامعه به تمام معنا اسلامى و الهى
فراهم آيد و انسان و جهان مهياى پذيراى قدوم نورانى آخرين ذخيره خداوند متعال گردد.




اشعار و دلنوشته هاى جوانان

همانطور
كه پيش از اين اشاره شد يكى از راه هاى مؤثر تحكيم وتعميق ارتباط قشر جوان جامعه با
فرهنگ مهدويّت و امام زمان عليه السلام آنست كه در مراكزى كه مسئوليت تعليم و تربيت
جوانان و نوجوانان را عهده دارند به موازات تعليم اصول اعتقادى، راه هاى مناسب
ايجاد وتحكيم ارتباط با امام عليه السلام به آنها آموزش داده شود. به عنوان
مثال به آنها آموخته شود كه جهت بيان درددل ها و ابراز احساسات و نشان دادن عواطف
پاكى كه به ساحت قدس امام عصرعليه السلام دارند مى توانند از شيوه هايى چون سرودن
اشعار، كشيدن طرح و نقاشى و به نگارش درآوردن متن هاى ادبى نظير نوشتن نامه و
مقاله... استفاده كنند.

بديهى است كه تداوم صحيح و حساب شده اين قبيل كارها علاوه بر آن كه در درازمدّت
سَمت و سوى فعاليتهاى فرهنگى وهنرى را به شكل مناسبى عوض مى كند در عين حال بستر
خوبى را براى تربيت و پرورش نسل زمينه ساز ظهور حضرت مهدى عليه السلام فراهم
مى آورد. چرا كه از طريق توجّه به فرهنگ انتظار، مردم بويژه قشر جوان جامعه با
وظايف و مسئوليتهاى مهمّ خود در دوران غيبت آشنا مى شوند و بدنبال آن از طريق انجام
تكاليفى كه بر عهده دارند زمينه ظهور را فراهم مى سازند.

گرچه امروزه به واسطه انواع توطئه هاو تهاجمات ناجوانمردانه فرهنگى دشمنان و غفلت
و ندانم كارى هاى دوستان ناآگاه يا غرب زده و... در عرصه فرهنگ شاهد نابسامانيهاى
زيادى در برنامه ريزى و سياست گذاريها و مديريت مراكز فرهنگى كلان جامعه هستيم، با
اين همه در گوشه و كنار كم نيستند افراد متعهّد و دلسوزى كه از طريق بسيج امكانات
هر چند ناچيز در راستاى احياء و تحكيم مبانى فرهنگ اصيل اسلامى در حدّ توان خود
تلاش مى كنند كه ترويج معارف قرآنى نظير حفظ، ترجمه، تجويد و... كه نتايج خوبى نيز
درپى داشته است از جمله آنهاست به گونه اى كه امروز ده ها و بلكه صدها نفر از
نوباوگان جامعه اسلامى حافظ كلّ قرآن هستند و اين امر به شرط آنكه تداوم داشته باشد
نويد آينده بهترى را مى دهد. در عرصه ادبيات و هنر نيز در نتيجه تشويق و
راهنمايى هاى صحيح اين گونه افراد دلسوز، شاهد پرورش هنرمندان و شاعران و نويسندگان
متعهّدى هستيم كه هر يك به پيروى از دعبل خزاعى و سيد حميرى و... در راستاى احياء و
ترويج فرهنگ اهل بيت عليهم السّلام مشغول فعاليت اند.

در اين قسمت، تعدادى از سروده ها و دلنوشته هاى اين دسته از جوانان و نوجوانان كه
با هدف ترويج فرهنگ مهدويّت به طبع آزمايى پرداخته اند ارائه مى گردد، بدان اميد كه
اين كار در نوع خود ضمن تشويق هر چه بيشتر اين عزيزان در دنبال كردن ترويج و تحكيم
فرهنگ ناب اسلامى، به ايجاد و تداوم ارتباط قشر جوان با امام عصرعليه السلام يارى
نمايد.

در پايان ذكر اين نكته نيز لازم است كه اين متن ها و اشعار از مجموعه اشعار و
نامه هايى كه به معاونت فرهنگى مسجد مقدّس جمكران ارسال گرديده انتخاب شده است.


نامه


اى به «موعود»

مهدى رمضانى متين - قم

مدّتهاست كه منتظرِ آمدنت هستيم. مى بينى چقدر انتظار مى كشيم! امّا تو در بينِ ما
نيستى! امّا نه مادر مى گويد: آقا در بينِ ما هست و اين ما هستيم كه نمى توانيم
ايشان را درك كنيم، چون ما بنده هاى گنهكارى هستيم. اصلاً خانه ما بدونِ حضورِ تو
جورِ ديگرى شده، گلهاى باغچه خانه مان پژمرده اند و شكوفه اى ندارند و... تو
گفته اى كه: خواهى آمد و من سالهاست كه منتظرِ حضورت هستم. هر روز به استقبالِ روزى
كه خواهى آمد، غروب ها مى روم روىِ ايوان خانه مان. روىِ چهارپايه سفيدم مى نشينم
تا وقتى آمدى مانندِ شبنمى بر گلبرگِ وجودت باشم؛ سر در آغوشِ مباركت بگذارم و با
ديده هاى پُراشك، از درددلهايم برايت بگويم.

آقا جان! ديگر بزرگ شده ام، امّا هنوز تو نيامده اى. دوست دارم وقتى قرار شد كه
بيايى همه چيز را فرا گرفته باشم تا تو را بهتر بشناسم، آنگاه جزو يارانِ منتظرت
باشم.

...در خانه مان تنهاى تنهايم و اين يادِ توست كه مرا از تنهايى درمى آورد. ما
همه مان يعنى بابا و مامان، خودم و برادرم هِزارجور حرف داريم كه با تو مى گوييم و
تو فقط از آن سوى مهتاب و از پشتِ ابرهاى سفيد به ما لبخند مى زنى. وقتى مادر براى
آمدنت اشك مى ريزد تو صحبتهايش را مى شنوى. اين را مادر به من گفته.

امروز، جمعه است. پدر مى گويد: جمعه اختصاص به آقا و مولايمان دارد و من هم به
اُميد آنكه در اين روز بيايى جورِ ديگرى مى شوم. دلم را مهربانتر مى كنم، براى اين
كار از مادر، محبّت را قرض مى گيرم و قلبم را قاب تا از خوشحالى نپرد! دست و صورتم
را هم مى شويم، موهايم را شانه مى كنم، لباس مرتّبى مى پوشم و جيب هاى شلوارم را از
گل ياس پُر مى كنم. تو دوست دارى كه ما اينگونه باشيم. باغچه ها را تميز مى كنم و
حياطِ خانه را آب و جارو، پنجره هاى خسته مان را هم دلدارى مى دهم و گلدانهاى كُهنه
را از زيرزمين مى آورم، داخلشان شمعدانى مى كارم و مى گذارم لبِ پنجره ها، روى هر
كدام از پله هايمان را گلدانهاى ياس مى گذارم و دست به دعا برمى دارم!

شب شده است امّا هنوز تو نيامده اى. باران شروع به باريدن كرده است و لباسهايم را
خيس كرده. پنجره ها دوباره گريه شان مى گيرد و گلهاى باغچه به هم مى خورند. پدر،
چراغها را روشن مى كند و من پنجره ها را مى بندم و مى روم روى ايوان، روى چهارپايه
سفيدم مى نشينم.

چقدر حياطِ خانه مان، روزهاى جمعه و شب هاى بارانى اش زيبا مى شود و اصلاً جمعه ها
زيباست! گرماى وجودم با گرماى سوزهاى گريه مادر چقدر دلچسبند و من تصميم مى گيرم كه
از اين به بعد، در نمازهايم بيشتر صدايت كنم تا زودتر بيايى و جمعه ها اين قدر
انتظارت را نكشم.

مى خواهم مثل تو شوم، مى دانم كه نمى شود امّا من تصميمِ خودم را گرفته ام. پس
زودتر بيا.




درد دل با محبوب

انسيه طبقى - خوى

اى مولا و سرور ما! وقتى كبوتران سبكبالى را مى بينم كه در سرزمين مقدّس طوى شلمچه
بر بالاى نخلهاى بى سر امّا نستوه، آشيانه اى از گل ياس دارند غبطه مى خورم؛ به آن
كبوترى كه فرق سرش جداست يا آن كه پهلوشكسته است، به آن كبوترى كه جگرش از زهر
پاره پاره، است به كبوترى كه پروبالش قطعه قطعه است و جاى زخم هاو زخم روى زخم هاو
جاى پاى سم اسبها بر روى پيكر مطهّرش به اندازه آيات قرآن است. به او كه دانست كه
را بشناسد، عمرش را در يافتن چه صرف كند، گوهر درونى اش را چگونه حافظ بوده و آن را
بپروراند و در اين راه از كه بايد مدد بجويد و او شناخت و به نداى حسين دلش كه
سرمى داد «هل من ناصر ينصرني؛ كيست كه مرا يارى كند» لبّيك گفت و با زلالى اشك، دلى
را مصفّا ساخت كه هر روز پنج بار با كمال افتخار دربارگاه دوست لطيفانه هنگامه قنوت
آن را با دستهاى نيازمندش تقديم به مهربانش مى نمود. و از او طلب وصال مى كرد تا
آنكه با نداى (يا أيَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي إلى ربّك راضيةً
مَّرْضِيَة فادْخُلي في عِبَادِي وادْخُلي جَنَّتي) براى آنكه مرگ با عزّت را به
زندگى با ذلّت نفروشد. سرخ فام گلگونه معطّر از گلاب عشق به حسين و احباب الحسين
جام وصال را از دست سرورش نوشيد اينان هر روز به ما مى گويند:

به
ما گفتند بايد رفت رفتيم
شما مانديد بعد از ما چه كرديد

اى عزيز ما، يوسف زهرا؛ شكوه هايم را از ظلم به نفسم بشنو و مرهمى از ايمان و
اخلاص بر آن بگذار كه بارگاهت شفاخانه و نگاهت درمانست.

آقا جان وقتى به وجود، افكار، اعمال و نيّات خود مى انديشم مى بينم كه متأسّفانه
تا بحال درپويشِ زندگى ام؛ در بيابان دنيوى ام؛ رقص فريبنده سراب را در پيش چشمان
خويش باور نكرده ام؛ مايه حيات را نجسته ام، بلكه دل درگرو هوس نهاده ام.

اى عزيز دل ما، آنقدر اين وجود آلوده گشته كه از ابراز گناه در پيش بارگاه مطهّر
مهربانتر از پدر و مادر، خجالت مى كشم، شرم دارم از اينكه به او كه هميشه خير و
صلاحم را مى خواهد بگويم خوشبختى ام را و زندگى زيبايم را در نافرمانى او جسته ام.

آقا جان! شكر كه زمانى بر اين عيب بزرگ خويش كه همان آلودگى به گناه و سبك انگاشتن
گناه است آگاه شدم كه كار از كار نگذشته است وبهارى در پيش است، بهار دلها، ضيافتى
در پيش است، مهمانى خدا و خدا اين سفره پربركتش را درپيش روى همه بندگانش مى گسترد.

آقا جان! تو امام مايى، نور چشم مايى، تو تأويل جاء الحقّى، تو بقيّةاللّهى، تمام
افتخار ما اينست كه مولايى چون تو داريم، تويى كه هستى عالم وجود بر محور تو
مى چرخد. تو دادرس همه مستضعفان عالمى، چه آنان كه نفس خود را ضعيف و ظلم به نفس
كرده اند و چه آنان كه در دنيا ضعيف انگاشته شده اند.

مولاى ما! نفس مسيحاى تو شفاست.

بحمد اللّه والمنّه ز راه رأفت و رحمت

درِ ديگر نمى جويم ره ديگر نمى دانم

عزيز دل زهرا، دست توسّل به سوى تو دراز مى كنم تا ان شاءاللّه براى ورود به بهارى
سبز، بهار قرآن آماده شوم و از ضيافت الهى در كسب فضايل انسانى مستفيض گردم و اين
محقّق نخواهد شد مگر اينكه غبار آينه دل و فكرم و آلودگى گناه از صفحه شفّاف ضميرم
را با توبه اى خاشعانه و آگاهانه و با اشكى به زلالى باران رحمت حق پاك گردانم كه
تا رذايل است فضايل رشد نخواهد كرد. تا ان شاءاللّه در روز محشر، محضر آقا
اباعبداللّه عليه السلام كه به خاطر احياى اسلام و تسليم در برابر فرامين حق
و محو ريشه هاى فساد و خودبينى و نفس پرستى و زنده ساختن روح زلال توبه و روح لطيف
لحظات سوز و اشك و انابه در پيشگاه خداى تبارك و تعالى و پاكى و طهارت دلها از
رذايل گناه و آراستن آن به فضايل اخلاق و ايجاد زمينه براى اين اهداف قطعه قطعه شد
و رأس مطهّرش بر بالاى نيزه ها گشت، سرافكنده نباشم، آقا جان آرزويم اين است كه به
كلام اميرالمؤمنين عليه السلام عمل كنم؛ يعنى بگذارم و بگذرم، ببينم و
دل نبندم، چشم بيندازم و دل نبازم كه دير يا زود بايد گذاشت و گذشت و آنقدر نور
اخلاص در دلم روشنى بخش باشد كه صوت قرآن تو را كه از غروب خون رنگ بقيع به گوش
مى رسد با گوش جان بشنوم و عاشقانه بگويم:

چه خوش است صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن

به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن




جمعه حضور اهواز

مهدى جان!

روز را با يادت شب مى كنم و هر شب منتظرت هستم. در تاريكى شب هاى ظلمانى، منتظر
شنيدن صداى گامهايت درپس كوچه هاى انتظار هستم. آرى من منتظر او هستم كه خود نيز
منتظر است.

قريب 1165 سال است كه شيعيان، اين مظلومان هميشه تاريخ، انتظار آمدن لحظه اى
را مى كشند، انتظار آن لحظه كه عطر و بوى خوش محمّدى صلّى اللّه عليه و آله سراسر
جهان را يكبار ديگر معطر كند. انتظار آن لحظه اى كه خاطره مظلوميّت زهرا و على و
فرزندانشان را در خود نهفته دارد. انتظار لحظه اى كه در آن طنين: «أين الطالب بدم
المقتول بكربلاء» زمين و آسمان را فرامى گيرد.

در آن لحظه نوگل نرگس و اميد شيعه از راه مى آيد. از سفرى دور، به دورى قرنهاى
طولانى، كوله بار سفر «انتظار» را زمين نهاده و از درون آن، سبزى و طراوت و عدل و
عدالت را كه ارمغان سفر براى منتظران چشم به راه است بيرون مى آورد. مى دانم خود او
نيز منتظر آن لحظه است، لحظه اى كه در زمين و آسمان بانگ: «أين المضطرّ الّذي يجاب
إذا دعى» طنين انداز شود. منتظر لحظه اى كه تكيه به ديوار كعبه داده و بانگ برآورد:
«أنا بقيّةاللّه، (بقية اللّه خيرٌ لكم إن كنتم مؤمنين)»، منتظر لحظه اى كه وعده حق
تحقق پذيرد و «جاء الحق وزهق الباطل» تحقق يابد. منتظر لحظه اى كه مستضعفان به امر
خداوند وارثان زمين شوند و پرچم «سبز آل محمّدصلّى اللّه عليه و آله» در سراسر گيتى
به اهتزاز در آيد.

در پس اين قرنها چشمانم به در دوخته شده است و منتظر آمدنت هستم.

هر صبح جمعه سراغت را از باد صبا مى گيرم، نشانى از كوى آشناى تو مى پرسم، اما باد
صبا چون هميشه پاسخى ندارد. آه كه غروب جمعه چه دل گير است، چشمهاى ابرى منتظران
هواى باريدن دارد. هفته اى ديگر نيز بى گل روى مولا سپرى شد، چه سخت و طاقت فرساست:
«عزيزٌ علىّ أن أرى الخلق ولاترى ولاأسمع لك حسيسا ولانجوى».

همه شب منتظرت هستم تا اگر شبى گذرت به كوچه دل مان افتاد واز روى كرم، گوشه چشمى
به كوچه تاريك دل ما كردى و آن را از نور خود منوّر ساختى، در خواب غفلت فرو نرفته
باشم.

شبها را به اين اميد روز مى كنم و روزها را به اين اميد شب كه تو بيايى. بيايى و
دلهاى زخم خورده مان را مرهم گذارى.



[1]


سوره بقره، آيه 155

[2]


آل عمران، آيه 170و 171


[3]


سوره فجر، آيه 30 27

[4]


سوره مؤمنون، آيه 99

/ 9