فرهنگ نامه جغرافيايي حرمين شريفين
(2)
تأليف: محمد محمد حسن شُرّاب / حميدرضا شيخي
در شماره پيشين، نخستين بخش از فرهنگنامه جغرافيايي حرمين شريفين منتشر گرديد، اكنون توجه خوانندگان گرامي فصلنامه «ميقات حج» را به ادامه آن جلب مي كنيم: بُطحان: واديي است در مدينه. در ضبط اين كلمه اختلاف نظر است. اهل حديث آن را به ضم باء و سكون طاء تلفظ كرده اند، و اهل لغت به فتح باء و كسر طاء. روايت سومي هم هست: فتح اول و سكون دوم. بطحان يكي از وادي هاي بزرگ و اصلي مدينه است. در حديث آمده است: بطحان بر روي تُرعه (در يا پله)اي از ترعه هاي بهشت قرار دارد... اين وادي از حرّه شرقي مدينه شروع مي شود و از عوالي و سپس از نزديك مسجدالنبي مي گذرد و در شمال جمّاوات به عقيق وصل مي شود (نكـ : اودية المدينه). بُطَيْحاء: مصغّر «بطحاء» است. گفته اند: ميدانگاهي بوده به ارتفاع حدود يك گز كه عمربن خطاب آن را در بيرون مسجد مدينه ساخت و گفت: هركس خواست شعري بخواند يا جار بزند به اين ميدانگاه برود... اين ميدانگاه بعد از دوره عمر ضميمه مسجد شد. بُغَيْبغة: مصغّر «بغبغ» و به معناي چاهي است كه آب آن نزديك باشد، و به قولي: چاهي كه به عمق يك قد يا در همين حدود باشد. بغيبغه مزرعه اي بوده متعلق به امام علي(عليه السلام) كه امروزه به آن «ينبع النخل» مي گويند. آن حضرت اين مزرعه را وقف مسلمانان تهي دست كرد. حمد جاسر مي گويد: هنوز هم اين نام بر زمين وسيع و خالي از سكنه اي كه در آن جا مي باشد اطلاق مي شود. بقره: راهي است كه از مدينه منوّره به نُخيل مي رود (نكـ : نخيل). بقيع: در لغت به معناي جايي است كه در آن انواع درخت باشد. اين كلمه به نام هاي چندي اضافه مي شود، از جمله: بقيع بُطْحان: منظور از بطحان همان وادي بطحان پيشگفته است. بقيع الخيل: جايي بوده در مدينه نزديك خانه زيدبن ثابت. سمهودي مي نويسد: محل بازار مدينه در مجاورت مصلّي بوده است. مقصود ابوقطيفه در اين بيت همين جاست: ألا ليت شعرى هل تغيّر بعدنا بقيع المصلّي أم كعهدى القرائن قرائن: خانه هايي بوده در جوار مسجد پيامبر(صلي الله عليه وآله). بقيع الخَبْجَبة (به فتح خاء وسكون باء و فتح جيم): خبجبه درختي بوده كه اين محل به نام آن شهرت يافت. بقيع مذكور در مدينه و در سمت چپ بقيع الغرقد قرار داشته است. در باب زكات سنن ابي داود از اين محل نام برده شده است. بقيع الزُّبير: مقصود زبيربن عوام است. او از پيامبر(صلي الله عليه وآله) تقاضا كرد كه اين مكان را به اقطاع وي دهد و پيامبر(صلي الله عليه وآله)تقاضاي او را پذيرفت. بقيع زبير در مدينه و احتمالاً در نواحي بقيع الغرقد بوده است. بقيع الغَرْقَد: غرقد در لغت به معناي گياه ديوخار است. بقيع الغرقد همان قبرستان معروف مدينه است كه نام آن براي همگان آشناست و در سمت شرق مسجدالنبي قرار دارد. بلاط (به فتح باء و كسر آن): جايي است در مدينه ميان مسجدالنبي و بازار شهر كه سنگفرش است. روايت شده است كه براي عثمان آب آوردند و او در بلاط وضو گرفت، كه مقصود از بلاط در اين روايت همين بلاط ياد شده است. بنابراين، بلاط بين مسجدالنبي تا مُناخه در شرق مسجد نبوي است و همان است كه مروان به دستور معاويه آن جا را سنگفرش كرد. بخاري در صحيح خود بابي را گشوده است درباره كسي كه شترش را در بلاط يا در مسجد عقال كند، و در اين زمينه حديث جابر را آورده است كه گفت: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) وارد مسجد شد و من نزد ايشان رفتم و شتر را در بلاء عقال بستم. بخاري همچنين بابي را به رجم كردن در بلاط اختصاص داده و حديث دو نفر يهودي را كه زنا كرده بودند، از قول ابن عمر آورده است كه گفت: آن دو در محل بلاط سنگسار شدند. در روايتي ديگر از ابن عمر آمده است كه: آن دو در نزديكي جايگاه جنازه ها رجم شدند. در مسند احمد و مستدرك حاكم از ابن عباس روايت شده است كه: رسول خدا(صلي الله عليه وآله) دستور داد دو نفر يهودي را جلوي در مسجد رجم كردند. همه اين ها درست است; چرا كه بلاط محلي قديمي و پيش از حكومت معاويه وجود داشته است. از آنچه گفتيم روشن مي شود كه بلاط در شرق مسجد در ناحيه محل جنازه ها بوده است. ظاهر سخن ابن زباله و ابن شبه گوياي آن است كه بلاط براي اولين بار در زمان معاويه به وجود آمد; زيرا اين دو نفر از قول عثمان بن عبدالرحمن بن عثمان بن عبدالله روايت كرده اند كه گفت: مروان بن حكم به دستور معاويه بلاط را سنگفرش كرد. مروان ممرّ پدر خود حَكَم به مسجد را سنگفرش كرد; زيرا پدرش پير و مبتلا به باد مفاصل شده بود و هرگاه به مسجد مي رفت پاهايش را به زمين مي كشيد و گرد و خاك مي شد. وقتي اين كار را كرد معاويه به او دستور داد كه بقيه جاهاي نزديك مسجد را نيز سنگفرش كند و مروان چنين كرد. او خواست بقيع زبير را نيز سنگفرش كند اما زبير مانع او شد و گفت: مي خواهي نام زبير را محو كني و مردم بگويند: بلاط معاويه؟ عثمان بن عبدالرحمن گويد: مروان كار سنگفرش بلاط را ادامه داد و چون به مقابل خانه عثمان بن عبيدالله رسيد فضاي جلو خانه او را به حال خود رها كرد. عبدالرحمن بن عثمان گفت: اگر اين جا را سنگفرش نكني آن را به خانه ام مي افزايم. پس مروان آن جا را هم سنگفرش نمود. عياض در توضيح بلاط به آن قسمت كه در غرب مسجد بوده بسنده كرده و گفته است: بلاط محلي است سنگفرش شده ميان مسجد و بازار مدينه. وي در اين توضيح از ابوعبيد بكري تبعيت كرده است. اما اين سخن جاي تأمل دارد; زيرا مقتضاي روايات پيشگفته اين است كه مراد از بلاط قسمتي است كه در شرق مسجد واقع بوده است. با اين حال، مراد از بلاط هم شرق مسجد است و هم قسمت غرب و شمال آن. ابن شبه گفته است: محمدبن يحيي از عالمي موثّق برايمان حديث كرد كه كسي كه پيرامون مسجد رسول خدا را سنگفرش كرد معاوية بن ابي سفيان بود. او مروان بن حكم را مأمور انجام اين كار كرد و عبدالملك بن مروان كار سنگفرش را به عهده گرفت و پيرامون خانه عثمان بن عفان را كه به محل گذاشتن جنازه ها شارع بود سنگفرش كرد. حدّ غربي اين بلاط عبارت بود از: مابين مسجد تا خاتم الزوراء، نزديك خانه عباس بن عبدالمطلب در بازار; حد شرقي آن تا خانه مُغيرة بن شُعْبه واقع در راه مسجد به بقيع; حدّ يماني (جنوبي) آن تا حدّ گوشه خانه عثمان بن عفان كه درِ آن به سمت جايگاه جنازه ها باز مي شد; و حدّ شامي (شمالي)اش جلو حُشّ (بوستان) طلحه واقع در پشت مسجد. از سمت مغرب، همچنين، به حدّ خانه ابراهيم بن هشام كه درش به طرف مصلّي بود مي رسيد. بَلاكِث: يكي از اعراض مدينه و تپه بزرگي است در بطن اضم كه بين ذوالمروه و ذوخُشُب واقع شده است. حدس مي زنم همان «بلكثه» باشد. بَلْدَح و بلادح: واديي است در مكه مكرّمه. در حديث آمده است: پيامبر(صلي الله عليه وآله)پيش از آن كه به ايشان وحي نازل شود، در پايين پاي بلدح به زيدبن عمروبن نفيل برخورد كرد. بُوَيْره: مصغّر «بئر» (چاه آب) است. بويره جايگاه سكونت بنى نَضير بوده كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شش ماه پس از جنگ احد به سوى آن، لشكر كشيد و نخل هاى ايشان را سوزاند و زراعت ها و درختانشان را قطع كرد. آيه شريفه { مَا قَطَعْتُمْ مِنْ لِينَة أَوْ تَرَكْتُمُوهَا قَائِمَةً عَلَي أُصُولِهَا فَبِإِذْنِ اللهِ...} .1 در همين باره نازل شده است. بعضي گفته اند: بويره نام جاي خاصي ازجايگاه هاي بني نضيربوده است. بيت الحرام: كلمه بيت الحرام به معناي كعبه است و به آن بيت العتيق نيز مي گويند. اما مسجد، به آن مسجدالحرام مي گويند. مقصود از حرم هم مكه است; زيرا تمام مكه منطقه حرم مي باشد. بَيْداء: زمين خشك بي آب و علف خطرناك و بيابان است. بيداء كه در حديث تيمّم وارد شده، زميني است در منتهي اليه جنوبي ذوالحليفه كه در آن جا از مرز ذوالحليفه خارج مي شوي . امروزه (1408) ساختمان تلويزيون و دانشكده در اين جا قرار دارد. بَيْسان: جايي بوده در طرف خيبر و نزديك به مدينه. در حديث آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در غزوه «ذي قرد» در محل آبي به نام «بيسان» فرود آمد و از نام آن پرسيد. عرض كردند: نامش بيسان است و آبي شور دارد. حضرت فرمود: نه، آن «نعمان» است و آبش شيرين و گواراست. بدين ترتيب رسول خدا(صلي الله عليه وآله)نام را تغيير داد و خداوند آب را. طلحه اين آب را خريد و صدقه اش داد و سپس نزد پيامبر آمد و اين موضوع را به اطلاع حضرت رساند. رسول خدا(صلي الله عليه وآله) فرمود: اي طلحه، تو واقعاً فيّاض (كريم و بخشنده) هستي. و از آن پس، به نام طلحة الفيّاض خوانده شد. بيضاء: در داستان اِسراء از اين محل نام برده شده است و همان ثنيّه (گردنه) تنعيم است. اين گردنه بر سر راه مدينه به وادي فخّ در مكه واقع شده و در پايين آن مسجد عايشه قرار دارد كه مردم از آن جا براي عمره محرم مي شوند. به اين مكان «عمره» و «عمرة التنعيم» مي گويند.«ت»
تبوك: درغزوه تبوك وجيش العُسره از اين مكان نام برده شده است. تبوك در 778 كيلومتري شمال مدينه واقع شده است. تَنْعيم: ميان مكه و سَرِف واقع شده و اهالي مكه براي عُمره از اين محل محرم مي شوند. گفته اند: نام آن از درختي معروف در باديه گرفته شده است. بعضي هم گفته اند: وجه تسميه آن به تنعيم اين است كه در سمت راست آن كوهي است كه به آن تنعيم مي گويند و در سمت چپش كوه ديگري است كه به آن «ناعم» مي گويند و نيز وادي «نَعْمان» در آن جا قرار دارد. تِهامه (به كسر اول): به سرزميني كه در شرق درياي سرخ واقع شده و از عقبه در اردن تا «المخا» در يمن امتداد دارد اطلاق مي شود. به قسمت يمن آن تهامه يمن مي گويند و به بخش حجازش تهامه حجاز. مكه مكرمه، جدّه و عقبه در اين سرزمين قرار دارند. گاه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به آن نسبت داده و گفته مي شود: تهامي. تَيْم: يكي از نام هاي كوهي است كه در حدود شرقي حرم مدينه واقع شده و غزوه سويق در محل آن به وقوع پيوست. اين كلمه ـ همان گونه كه گذشت ـ دچار تصحيفات زيادي گشته است.«ث»
ثَبْره (به فتح اول و سكون دوم): در حديث آمده است كه: «رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در ثبره كه بر سر راه و روبه روي بويره قرار دارد، ايستاد و فرمود...». ثبره: زميني را گويند كه سنگ هايي مانند سنگ هاي حَرّه دارد. گفته مي شود: به ثبره فلان رسيدم; يعني به حرّه فلان. بكري مي نويسد: ثبره نام جايي است. نكـ : «بويره». ثَبير (به فتح اول): كوهي است در مكه. در احاديث از اين كوه نام برده شده، از جمله آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) بالاي آن رفت و كوه لرزيد. حضرت فرمود: آرام باش، ثَبير ! نيز ثبير جايي است در سرزمين مُزَينه كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آن را به اقطاع شُريس بن ضمره مزني داد. نيز نكـ : «شعب ثبير». ثُمامه (به ضمّ اول): صُخيرات الثمامة يكي از جاهايي است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در مسير خود از مدينه به بدر از آن جا عبور كرد. «صخيرات الثمام» هم مي گويند. مغربيان آن را به صورت «صخيرات اليمام» ـ با ياء ـ روايت كرده اند. ثَنيّة الحوض: در حديث سلمة بن اكون آمده است كه گفت: با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از عقيق به راه افتادم و چون به ثنيه (گردنه)اي كه به آن ثنية الحوض مي گويند و در عقيق است رسيديم آن حضرت با دست خود به طرف مشرق اشاره كرد... تا آخر حديث. ثنية العائر: اين گردنه نزديك مدينه است و رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در راه هجرت از آن عبور كرد. ثنية العليا و ثنية السفلي: در سنن ابن ماجه آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از ثنية العليا وارد مكه مي شد و هرگاه مي خواست خارج شود از ثنية السفلي خارج مي شد. ثنيه عُليا همان جايي است كه امروزه به آن «مَعْلاة» مي گويند و عبارت است از بخش بالاي مكه ودر حال حاضر به محله و بازار ميان حجون و مسجدالحرام اطلاق مي شود. گورستان مكه در «مَعلاة» جاي دارد. ثنيه سُفلي عبارت است از «مسفله» كه شامل منطقه پايين مسجدالحرام مي شود. «كَداء» ـ به فتح كاف ـ جزء ثنيه عليا يا معلاة است و «كُدي» ـ به ضمّ و ياي مقصور ـ در قسمت بالاي مكه قرار دارد. گفته اند: فتحه بده و داخل شو و ضمّه بده و بيرون رو. منظورشان از اين عبارت اين است كه: هرگاه خواستي از مكه خارج شوي از كُدي ـ به ضمّ كاف ـ خارج شو و هرگاه خواستي وارد مكه شوي از كَداء ـ به فتح كاف ـ درآي. ثنيّة المحدث: در حديث تعيين حدود حرم مدينه آمده است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) ميان دولابه2 مدينه را تا عَيْر و تا ثنية المحدث و تا ثنية الحفياء... را حرم قرار داد. ثنية مِدْران: جايي است در راه مدينه به تبوك كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را در آن جا مسجدي بوده است. ثنية الوداع: گردنه اي است كه هركس رهسپار شام بوده از آن جا مي گذشته است. بعضي گفته اند بر سر راه مدينه به مكه قرار داشته است. شايد هم دو گردنه بوده است بدين نام; زيرا هر راهي گردنه اي داشته است كه مردم در آن جا با يكديگر وداع و خداحافظي مي كرده اند... در وجه تسميه آن اختلاف است... ظاهراً اين نام به دوره جاهليت مربوط مي شود; دليلش هم اين است كه در شعري كه در استقبال پيامبر(صلي الله عليه وآله) سروده شده اين نام به كار رفته است. در اين جا آن چه را ابن شبّه در تاريخ المدينه پيرامون ثنية الوداع آورده است ذكر مي كنيم: آنچه درباره ثنية الوداع و سبب نامگذارى آن بدين نام آمده است:3 ـ ابو غسان از عبدالعزيزبن عمران از عامر از جابر روايت كرده است كه گفت: هيچ كس وارد مدينه نمي شد مگر از راه واحدي از ثنيّة الوداع و اگر در آن جا تعشير نمي كرد پيش از آن كه از گردنه خارج شود مي مرد. هرگاه درگردنه توقف مي كرد گفته مي شد: «وداع كرد» و به همين علت به نام ثنية الوداع خوانده شده است. مي گويند عروة بن وَرْد عَبْسي به گردنه آمد. به او گفته شد: تعشير كن، اما او اين كار را نكرد و اين بيت را خواند: لَعَمْرى لَئِن عشّرتُ مِن خشية الرّدي نهاق الحمير اِنّنى لَجَزوعٌ پس وارد مدينه شد و گفت: اي گروه يهود، چه مي گوييد درباره تعشير؟ گفتند: هيچ غير مدني به مدينه وارد نشود و در ثنيّة الوداع تعشير نكند مگر اين كه بميرد، و هيچ كس از جايي غير از ثنية الوداع داخل نشود مگر اين كه مرض ضعف و لاغري او را از پاي درآورد. اما چون عروه تشعير را ترك كرد (و صدمه اي هم نديد) از آن پس مردم هم اين كار را ترك گفتند و از هرسويي وارد مدينه مي شدند. ـ ابوغسان از عبدالعزيزبن عمران از ايوب بن سيّار از عبدالله بن محمدبن عقيل از جابربن عبدالله رضي الله عنه روايت كرد كه گفت: علت نام گذاري «ثنيّة الوداع» بدين نام آن است كه هنگامي كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از خيبر آمد مسلماناني كه همراه آن حضرت بودند زناني را متعه كرده بودند; چون پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه رسيد به آنان فرمود: «دعوا ما في أيديكم من نساء المتعة»; «زنان متعه اي را كه در اختيار داريد رها كنيد» و مسلمانان آنان را آزاد كردند. به همين دليل، اين گردنه «ثنيّة الوداع» نام گرفت. اينك به تحقيق دقيقي درباره «ثنيّة الوداع» مي پردازيم، شايد كه فصل الخطابي باشد در اين موضوع و به بحث و مناقشه و اختلاف پيرامون آن براي هميشه پايان دهد. هر شهري هرگاه در راه هاي مسافران خود گردنه هاي متعددي داشته باشد طبيعي است كه ثنية الوداع ها يا گردنه هاي خداحافظي متعددي نيز خواهد داشت; چرا كه جهت سفر مسافران متعدد است. براي مثال، همين مدينة النبي را درنظر بگيريم: كسي كه به سمت شام يا شمال و خيبر و تيماء و تبوك و... سفر مي كند «اگر در محدوده مدينه قديم ساكن باشد» از راه «سلطانه» (ابوبكر صديق) بايد برود; كسي كه قصد سفر به مكه را داشته باشد از راه هجرت كه از قبا آغاز مي شود و از عروه و آبارعلي (ذوالحليفه) مي گذرد، مي رود ـ قبل از اين كه راه هجرت باز شود از راه عنبريه مي رفتيم ـ و كسي كه عازم سفر به سرزمين نجد باشد از راه فرودگاه مي رود. همچنين است كسي كه بخواهد به مدينه بيايد. چنين كسي نيز بايد از اين راه ها وارد مدينه شود. معقول نيست كسي كه مي خواهد به نجد سفر كند يا از نجد به مدينه بيايد از جاده سلطانه برود يا بيايد، مگر اين كه مانعي مانند جريان سيل يا خطر دشمن بر سر راه باشد. با نظرداشت اين توضيح، اين روايت اعتبار خود را از دست مي دهد كه مي گويد «در جاهليت هيچ كس وارد مدينه نمي شد مگر از يك راه و آن ثنيّة الوداع بود و اگر در آن جا تعشير نمي كرد قبل از اين كه از گردنه خارج شود مي مرد و هرگاه در گردنه توقف مى كرد گفته مي شد: «وداع كرد» و به همين دليل آن را ثنية الوداع گفته اند» (ابن شبّه، تاريخ المدينه،ج1، ص269). تعشير به اين معناست كه مسافِر مدينه مي بايست در ثنية الوداع ده بار در يك نفس عرعر كند. مورخان اين داستان را در ضمن اخباري كه مي گويد مدينه در قبل از اسلام شهري وباخيز بوده است نقل مي كنند. به نظر من، روايتي كه مي گويد نام «ثنية الوداع» در زمان جاهليت وضع شده، فاقد اعتبار است; زيرا هم متن و هم سندش ضعيف مي باشد و امارات و قرايني هم كه آن را تقويت كند وجود ندارد، و اين لفظ در هيچ متن شعري جاهلي يا روايت موثق و قابل اعتمادي نيامده است. فيروزآبادي در «معالم طابة» تنها به ذكر همين عبارت بسنده كرده است كه: ثنيّة الوداع نامي جاهلي است. او براي اين سخن خود شاهد و دليلي نياورده است. ممكن است كسي بگويد كه در سرود «طَلَعَ البدرُ عَلينا» كه در آغاز هجرت خوانده شده، نام «ثنيات الوداع» آمده است; اگر اين مكان در آن زمان معروف نبود، كودكان مدينه در اين سرود خود، نام آن را نمي بردند. پاسخ اين است كه: روايات قوي تري در دست است كه هم سند و هم متن سرود در برابر آن ها تاب پايداري ندارد. اما رواياتي كه مي گويد ثنيّة الوداع يك نام اسلامي است; يعني بعد از ظهور اسلام پديد آمده است، نه در دوره جاهليت، فراوان و موثق هستند. از جمله ابن حجر در «الفتح» (ج9، ص169)، از حازمي از جابر روايت كرده است كه گفت: همراه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي غزوه تبوك بيرون رفتيم و چون به عقبه طرف شام رسيديم، زناني كه متعه كرده بوديم آمدند و شروع به چرخيدن بر گرد جهاز شتران ما كردند. در اين هنگام رسول خدا(صلي الله عليه وآله) آمد و ما موضوع آن زنان را به حضرت گفتيم. پيامبر(صلي الله عليه وآله) خشمگين شد و به ايراد خطبه ايستاد... و از متعه نهي فرمود. در آن روز ما با آن زنان وداع كرديم و آن گردنه به نام ثنيّة الوداع معروف شد. ابن شبه نيز به سند خود از جابر روايت كرده است كه گفت: ثنيّة الوداع از آن رو بدين نام خوانده شد كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) با مسلمانان كه زناني را به صورت متعه به نكاح خود درآورده بودند از خيبر برگشت و چون به مدينه رسيد به آنان فرمود: «دَعوا ما فِي أَيْدِيكُم مِنْ نَساء الْمُتْعَة»; «زنان متعه اي را كه در اختيار داريد رها كنيد»، و مسلمانان هم آن ها را آزاد كردند. از آن پس، اين گردنه به نام ثنيّة الوداع خوانده شد (تاريخ المدينه، ج، ص270) در «الاوسط» از قول جابر روايت شده است كه: پس بدين سب ثنيّة الوداع ناميده شد، در صورتي كه قبلاً به آن «ثنيّة الركاب» مي گفتند (نقل از وفاءالوفا، ص1168). عياض مي گويد: گفته مي شود: علت نامگذاري ثنية الوداع بدين نام آن است كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در يكي از سفرهاي خود با مسلمانان مقيم مدينه وداع و خداحافظي كرد. به قولي هم در آن گردنه با برخي اُمراي سريّه هاي خود وداع كرد. حال كه ثابت شد «ثنيّة الوداع» يك نام اسلامي است ديگر نمي توان به سرود «طلع البدر» كه در آغاز هجرت پيامبر خوانده شده استشهاد كرد. ثانياً: اين ثنيّه يا گردنه اي كه در سرود «طلع البدر علينا» ذكر شده در كجا واقع مي شود و مردم مدينه كي اين سرود را گفته اند ـ اگر گفته باشند ـ و آيا اصلاً دو ثنيّه يا گردنه بوده است; اگر چنين است كدام يك شهرت بيشتري داشته و وقتي گفته مي شده «ثنية الوداع» ذهن متوجه كدام يك از اين دو مي شده است؟ گروهي گفته اند: ثنيّة الوداع در راه تبوك و شام مي باشد و همان است كه وقتي از مدينه خارج مي شويد، در ابتداي راه ابوبكر (راه سلطانه) واقع مي شود و سمت چپ شماكوه سلع وسمت راستتان ابتداي راه العيون كه به كوه الرايه منتهي مي شود قرار مي گيرد. و هرگاه وارد مدينه مي شويد كوه سلع در سمت راست شما مي افتد و ابتداي راه العيون در سمت چپ و پس از طي مسافتي اندك به ابتداي جاده سيدالشهدا كه به كوه احد مي رود، مي رسيد. عده اي ديگر گفته اند: ثنيّة الوداعي كه در سرود يادشده نامش آمده و مشهورتر مي باشد در راه سابق مكه كه از بدر عبور مي كند واقع شده و همان «المدرّج» است كه از آن جا به سمت چاه عُروه، واقع در جنوب غربي مدينه، پايين مي روند. اكنون ببينيم دلايل كدام يك از اين دو گروه قوي تر است: از ادلّه اي آغاز مي كنيم كه تأييد مي كند ثنيّة الوداع همان است كه در راه تبوك در سمت شام (شمال) مدينه بين دو نيمه از كوه سلع واقع شده است. يكى از اين دلايل، روايتي است كه بخاري در صحيح خود، از سائب بن يزيد آورده است كه گويد: «به ياد دارم كه باكودكان به ثنيّة الوداع رفتيم تا از پيامبر(صلي الله عليه وآله) كه از تبوك برمي گشت استقبال كنيم». (الفتح، ج8 ص127). ابن حبّان نيز از ابوهريره روايت كرده كه گفت: همراه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) براي غزوه تبوك بيرون رفتيم و در ثنيّة الوداع فرود آمديم... تا آخر حديث. ابن سَعْد درباره سريّه مؤته (در سرزمين اردن) مي گويد: پيامبر(صلي الله عليه وآله) تا ثنيّة الوداع سپاه اسلام را مشايعت كرد و در آن جا ايستاد و با ايشان وداع نمود. مسلمانان در جُرْف ـ در شمال مدينه ـ اردو زدند. در سيره ابن هشام (راجع به غزوه تبوك) آمده است كه چون رسول خدا(صلي الله عليه وآله) خارج شد در ثنيّة الوداع اردو زد. يكي ديگر ازدلايلي كه نشان مي دهد «ثنيّة الوداع» مذكور در اخبار غزوه تبوك همان ثنيّه شامي (گردنه واقع در جهت شام يا شمال مدينه) مي باشد خبري است كه ابن هشام از ابن اسحاق روايت كرده است. او (درباره غزوه تبوك) مي گويد: «عبدالله بن اُبيّ پايين تر از او در سمت ذُباب جداگانه اردو زد و...». ذُباب كوهي است كه هنگام تعيين محل ثنيّة الوداع شامي از آن نام مي برند ومي گويند: «ثنيّة الوداع بين مسجدالرايه كه بالاي كوه ذباب است و آرامگاه نفس زكيه واقع شده است». كوه ذباب، پس از آن كه از گردنه به سمت شمال پايين رفتي، در ابتداي شارع (خيابان) العيون قرار مي گيرد. بيهقي در «الدلائل» و به نقل از او ابن كثير در التاريخ (ج5، ص23)، گفته است كه هنگام بازگشت رسول خدا(صلي الله عليه وآله) از غزوه تبوك دختربچه ها و پسربچه هاي مدينه با خواندن سرود «طلع البدر» از آن حضرت استقبال كردند. بيهقي سپس مي گويد: اين موضوع را علماي ما براي ورود پيامبر از مكه به مدينه ذكر مي كنند. اما بايد دانست كه پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) هنگام برگشت از تبوك بود كه از ثنيّة الوداع وارد مدينه شد. بخاري درصحيح از ابن عمر روايت كرده است كه: پيامبر(صلي الله عليه وآله) اسب هايي را كه براي مسابقه تمرين داده شده بودند از حفياء تا «ثنيّة الوداع» دوانيد و مسابقه داد (الفتح، ج6، ص71). حفياء جايي است در الغابه واقع در شمال مدينه كه امروزه به آن «الخليل» مي گويند. مقصود از ثنية الوداع در اين عبارت همان ثنيه شامي (گردنه واقع در جهت شام يا شمال مدينه) است; چرا كه ثنيّة المدرّج مذكور در راه مدينه نمي تواند ميداني براي مسابقه از حفياء يا غابه باشد. ابن قيّم در «زادالمعاد»، هنگام سخن از غزوه تبوك مي نويسد: «چون رسول خدا(صلي الله عليه وآله) نزديك مدينه رسيد مردم براي استقبال آن حضرت بيرون شتافتند و زنان و پسربچه ها و دختربچه ها شروع به خواندن سرود «طلع البدر» كردند...». ابن قيم مي نويسد: برخي راويان در اين باره دچار اشتباه شده و گفته اند: اين قضيه به زمان ورود پيامبر از مكه به مدينه مربوط مي شود، در صورتي كه اين يك خطاي آشكار است; چون ثنيّه هاي وداع در جهت شام مدينه هستند و كسي كه از مكه به مدينه مي آيد نه اين گردنه ها را مي بيند و نه از آن ها عبور مي كند مگر اين كه به سمت شام برود. مؤيد اين مطلب حديثي است كه مي گويد: «پيامبر(صلي الله عليه وآله) چون نزديك مدينه رسيد فرمود: «اين كوه طابه است و اين هم اُحُد، كوهي كه ما را دوست دارد و ما هم دوستش مي داريم». كسي كه از شام به مدينه مي آيد كوه احد را واضح تر مي بيند از كسي كه از راه مكه مي آيد. يكي ديگر از دلايلي كه نشان مي دهد «ثنيّة الوداع» مدينه همان ثنيّه شامي مي باشد اين است كه ما در هيچ يك از سفرهايي كه به طرف مكه شده نامي از ثنيّة الوداع نمي بينيم، حال آن كه در سفرهايي كه به سمت شمال صورت گرفته از اين ثنيه فراوان ياد شده است. آخرين دليل بر اين كه ثنية الوداع مدينه همان ثنيه شامي است و دليل نيرومندي هم هست اين نقل سينه به سينه مردم مدينه است كه ثنيّة الوداع همان است كه در راه تبوك قرار دارد. و البته روايت مردم مدينه در اين باب حجت است; زيرا اهل مدينه دره ها و گردنه هاي خود را بهتر مي شناسند. و اما ادلّه كساني كه مي گويند ثنيّة الوداع در راه مكه قرار دارد. اينان دليلي جز همان خبر سرود «طلع البدر» كه در هنگام استقبال از ورود پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه در روز هجرت خوانده شده در دست ندارند. آنان مي گويند شادماني مردم مدينه از ورود پيامبر خدا(صلي الله عليه وآله)تنها در روز هجرت بوده است. اما اين خبر يك خبر ضعيف است كه ابن حجر آن را در الفتح نقل كرده و گفته است: ابوسعيد در «شرف المصطفي» از طريق عبيدالله بن عايشه منقطعاً روايت كرده است كه: چون پيامبر(صلي الله عليه وآله) وارد مدينه شد دختربچه ها شروع به خواندن سرود «طلع البدر» كردند. ابن حجر مي گويد: اين سند مبهم است... علاوه بر ضعف اين خبر، در آن تصريح نشده كه ورود پيامبر(صلي الله عليه وآله) به مدينه از مكه بوده بلكه گفته است: «چون پيامبر وارد مدينه شد». و اين چيزي را ثابت نمي كند چرا كه آن حضرت ده ها بار به مدينه وارد شده است. با توجه به آنچه گذشت به اين نكته مي رسيم كه: ثنيّة الوداع مشهور در مدينة النبي همان ثنيّه شامي است. البته ما منكر وجود ثنيّه ها و گردنه هاي ديگر در راه مكه نيستيم اما وقتي ثنيّه به طور مطلق به كار مي رود مقصود همان ثنيه اي است كه در جهت شام يا شمال مدينه، در ابتداي راه «سلطانه» (يا همان بزرگراه ابوبكر)، قرار دارد. ثالثاً: اصولاً سند و متن سرود «طلع البدر»، جاي بحث دارد. سند خبر ضعيف است; زيرا اولاً راوي آن ابن عايشه مي باشد كه تاريخ وفاتش بعد از سال دويست هجري است، ثانياً در هيچ يك از كتب حديث سند متصلي ندارد، ثالثاً اين خبر را نه نويسندگان صحاح ستّه نقل كرده اند و نه ابن هشام در سيره و نه ابن سعد در طبقات... نه در خبر مربوط به هجرت پيامبر و نه در اخبار غزوه تبوك. آن چه در احاديث صحيح پيرامون شادماني مردم مدينه از ورود پيامبرخدا(صلي الله عليه وآله) در روز هجرت آمده حديثي است كه حاكم از انس روايت كرده است كه گفت: دختربچه هايي از بني نجار به استقبال رفتند و در حالي كه دف و دايره مي زدند اين شعر را مي خواندند:
نحن جوار من بني النجار
يا حبّذا محمدٌ من جار
يا حبّذا محمدٌ من جار
يا حبّذا محمدٌ من جار
«ج»
جابيه: در سنن ابن ماجه آمده است: «پيامبر(صلي الله عليه وآله) در جابيه براي ما سخنراني كرد». در معجم البلدان، در ماده «اَلْيَة» آمده است: گفته مي شود: اليه واديي است در فسح جابيه، و فسح: واديي است در كنار عُرُنَّه ـ به ضمّ اول و دوم و تشديد نون ـ و عرنّه: باغي است در واديي كه در زمان جاهليت و نيز در دوره اسلام قرقگاه اسب ها بود و در پايين آن قلهي قرار داشت. جاسوم: دژي بوده در مدينه منوره. در سيره پيامبر از اين دژ نام برده شده است. جَباجِب: در سيره از اين مكان نام برده شده و گفته اند: مراد از آن منزلگاه هاي مِنا، يا كوه هاي مكه است. جَبّانه (به فتح جيم و تشديد باء): جبّان در اصل به معناي صحراست، در برخي جاها به گورستان «جَبّانه» مي گويند. در حديث عمر آمده است كه چون وي مسجد را از جهت شام (شمال) آن توسعه داد، گفت: كاش مسجد رسول خدا(صلي الله عليه وآله) را تا جبانه توسعه مي داديم. سمهودي مي نويسد: جبّانه جايي است در سمت شام مدينة النبي. جبّانه عَرْزَم: جايي است در كوفه. در خبر آمده است كه اسودبن يزيد (تابعي) گاه از جبانه عرزم محرم مي شد. جبل الرُماة: همان كوه «عَيْنَين» است. به حرف عين مراجعه كنيد. جَثْجاثه (به فتح جيم و سكون ثاء): روايت شده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در مسجدي ميان جثجاثه و بئر شدّاد نماز گزارد... جثجاثه نزديك نقيع است واقع در شانزده ميلي مدينه (نكـ : نقيع). جُحْفه (به ضم اول و سكون دوم): جايي است ميان مكه و مدينه واقع در بيست و دو كيلومتري جنوب شرقي رابغ، و ميقات مردم مصر و شام است در صورتي كه از مدينه عبور نكنند. نام قبلي اش «مَهْيعه» بود اما چون در يكي از سال ها سيلي جاري شد و اين محل را به كلي ويران ساخت و اهالي آن را با خود برد4 به نام «جُحْفه» خوانده شد. جحفه در راه هجرت پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده و در حديث از آن نام برده شده است. جُدّه (به ضمّ جيم): در لغت به معناي راه است و نيز به معناي خط پشت خر كه مخالف با رنگ ساير بدنش مي باشد. بعضي گفته اند جدّه مقبره جدّه ما حوّاست و به همين دليل هم جيم آن را فتحه داده اند; اما اين سخن درست نيست. جُدّه شهري است مشهور در ساحل درياي سرخ و براي نخستين بار عثمان بن عفان آن جا را بندرگاه قرار داد. اين شهر در 73 كيلومتري غرب مكه و 420 كيلومتري جنوب مدينه قرار داد. جَدْر (به فتح جيم و سكون دال): به معناي جدار (ديوار) است. «ذوجَدْر» چراگاهي بوده در شش ميلي مدينه در ناحيه قبا كه شتران رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در آن جا مي چريدند و در همين جا بود كه اين رمه مورد هجوم و غارت قرار گرفت. جَرّ (به فتح جيم و تشديد راء): شاعر در روز احد گفته است: نحن الغواشِ يوم الجَرّ من اُحد هابَتْ مَعَدٌّ فقلنا: نحن نأتيها جدّ در لغت به معناي دامنه كوه است و مراد از جُرّ اُحُد در اين بيت دامنه كوه احد مي باشد. جُراب (به ضمّ جيم): نام چاهي كه قبل از اسلام در مكه وجود داشته است. جُرْف: (به ضمّ جيم و سكون راء): جُرف مذكور در احاديث و سيره در شمال مدينه واقع مي شده ولي امروز يكي از محله هاي متصل به مدينه است و محله اي زراعي و جمعيت نشين مي باشد. جِعِرّانه (به كسر جيم و عين و تشديد راء): اين كلمه كه با كسر جيم و سكون عين و تخفيف راء نيز روايت شده ونام جايي است ميان مكه و طائف كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) هنگام بازگشت از جنگ حنين، در اين مكان توقف كرد و غنايم هوازن را تقسيم نمود و از همان جا محرم شد. جعرانه در شمال شرقي مدينه، در بالاي ابتداي وادي شريف، واقع شده و هنوز هم به همين نام معروف است. پس از آن كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) بعد از غزوه طائف، از جعرانه براي گزاردن عمره محرم شد، مسلمانان نيز به تأسي از آن حضرت آن جا را محل محرم شدن براي عمره قرار دادند. جَمّاء (به فتح جيم و تشديد ميم): به عمارت يا دژي كه كنگره نداشته باشد «اَجَمّ» مي گويند و مؤنث آن «جمّاء» است. عبارت «شاة جَمّاء» (گوسفند بي شاخ) نيز از همين معنا گرفته شده است. جمّاء: كوه كوچكي است در مدينه و وجه تسميه آن بدين نام است كه دو كوه وجود دارد و اين يكي كوچك تر از ديگري است. در جنوب غربي مدينه سه جمّاء وجود دارد كه نزديك و مجاور هم هستند: يكي جمّاء تُضارع، ديگري جماء عاقر يا عاقل و سومي جماء اُمّ خالد. جماء تضارع همان است كه هرگاه كسي از مدينه ـ از راه بدر كه از باب العنبريه و سپس وادي عروه مي گذرد ـ به سمت مكه حركت كند در سمت راست او مي افتد و در دست چپش قعر عروه قرار مي گيرد. جماء امّ خالد از غرب چسبيده به جماء تضارع است. بن و بيخ اين هردو كوه يكي است اما تنه هاي آن از هم جداست. جماء عاقل نيز از سمت غرب روبه روي جماء ام خالد قرار دارد و در فاصله ميان آن دو، كوه حبشي واقع شده است. از جمّاء در موارد متعددي از سيره و حديث شريف نام برده شده است. جُمْدان (به ضمّ اول و سكون دوم): به صورت «بجدان» و «حمران» نيز روايت مي شود. به نظر مي رسد كه «جُمدان» تثنيه «جُمْد» باشد و جُمد به معناي تپه كوچك است. در حديث شريف از اين نام خاص ياد شده است; مثلاً روايت شده كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله) به جمدان رسيد و فرمود: «هذه جُمدان، سَبَقَ المفرّدون...».5جُمدان در راه مكه قرار دارد و در تعيين محل آن اختلاف است. بلادي مي گويد: دو كوه مجاورند در يكصد كيلومتري شمال مكه كه راه از دامنه شرقي آن مي گذرد. از شرقْ وادي خُليص را دربرگرفته اند و از غرب مشرف به ساحل مي باشند. در كتاب هاي قديمي اقوال ديگري آمده است. جَمرة: جمره در لغت به معناي سنگريزه است و در اين جا به معناي محل رمي جمره است در منا و سه تاست: 1ـ جمره كبري يا عقبه كه در آخر مِنا از طرف مكه قرار دارد و وجه تسميه اش آن است كه در روز قرباني رمي مي شود. 2 ـ جمره وسطي 3 ـ جمره اولي ياكوچك. جَمْع (به فتح جيم و سكون ميم): همان مزدلفه است. علت نام گذاري مزدلفه به «جمع» آن است كه در اين مكان نماز مغرب و عشا به صورت جمع (و همزمان) خوانده مي شود. روايت شده است كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) در «قُزَح» وقوف كرد و فرمود: اين جا قُزَح است و موقف مي باشد و «جَمْع» سراسرش موقف است. قزح جزء مزدلفه مي باشد. جَمَّة (به فتح جيم و تشديد ميم): سمهودي نقل كرده كه: جَمّه چشمه اي است در يكي از وادي هاي خيبر كه پيامبر(صلي الله عليه وآله) آن را «قسمة الملائكة» ناميد و دو سوم آب آن در يك جوي مي رود و يك سومش در جوي ديگر. جَمَل: در لغت به معناي شتر نر است. «بئر جمل» چاهي است در مدينه. و «لحي جَمَل» جايي است ميان مكه و مدينه كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، در حَجّة الوداع، در آن حجامت كرد. نكـ : «لحي جَمَل». جَنَفاء (به فتح اول و دوم، و در روايتي به ضمّ جيم): در داستان ملاقات نمايندگان بني فزاره با رسول خدا(صلي الله عليه وآله) در خيبر از اين مكان نام برده شده است. در آن جا آمده كه حضرت به آن ها فرمود: وعده ما در جنفاء. جنفاء جايي بوده در حاشيه خيبر و هنوز هم در الضِّغْن، واقع در نشيب حرّه خيبر و شرق فدك، معروف است. جَيش: به آن «ذات الجيش» و «اولات الجيش» نيز مي گويند. نام جايي است كه در سيره و حديث از آن ياد شده است; زيرا يكي از منزلگاه هاي پيامبر در هنگام رفتن به اُحُد بوده و نيز در هنگام برگشت از غزوه بني مصطلق از اين مكان عبور كرده است. بلادي مي نويسد: ذات الجيش تلعه6 بزرگي است كه از گردنه هاي مُفرّحات سرچشمه مي گيرد و از سمت غرب و قبل از ذوالحليفه به وادي عقيق مي ريزد و به شلَبيّه معروف است. جيفه (به كسر جيم): ذوالجيفه نيز گفته اند. در روايتي به صورت «حاء» يا «خاء» آمده است. به هرحال، جايي است ميان مدينه و تبوك كه رسول خدا(صلي الله عليه وآله)، هنگام رفتن به تبوك در آن جا مسجدي ساخت.1 ـ حشر: 5 2 ـ رجوع كنيد به: «لابتان». 3 ـ در مراصدالاطلاع، ج1، ص301، درباره ثنيّة الوداع آمده است: «به فتح واو، نام گردنه اي است مشرف به مدينه كه مسافران راهي مكه از آن مي گذرند». در خلاصة الوفاء، ص361، پاورقي شماره2، سمهودي مي گويد: «جايي است كه قرين روي آن است و امروزه به آن قرين تحتاني مي گويند. همچنين به نام كشك [كوشك ]يوسف باشا نيز خوانده مي شود; زيرا همو بود كه در سال 1914م ثنيّة را تراش داد و راه آن را هموار و آماده ساخت»; (وفاءالوفاء: ج2، ص275 خلاصة الوفاء، ص361). 4 ـ اِجْتَجَفَه: او را از بيخ وبن بركند و كشت. اجتحف السيلُ الوادي َ: سيل رسوب و لاي وادي را بركند و با خود برد. 5 ـ از رسول خدا(صلي الله عليه وآله) پرسيدند: مُفرّدون چه كساني هستند؟ فرمود: مردان و زناني كه خدا را فراوان ياد مي كنند (معجم البلدان، ماده جُمدان) ـ م. 6 ـ تَلْعه: آبراهه اي كه از قسمت هاي مرتفع و بالاي زمين شروع و به ته رودبار ختم شود; مسيل آب (فرهنگ لاروس) ـ م.