برخى عوامل بقا يا فناى حكومتها اصولى و اساسى است و رعايت آنها در همه حكومتها با بينشهاى مختلف ضرورى است و منحصر به يك نوع حكومت يا ايدههاى متفاوت در زمانهاى خاص يا مكانهاى محدود نيست، بلكه بهرهگيرى و به كار بستن آنها در هر نوع حكومتى ضرورت دارد؛ خواه حكومت براساس ايدئولوژى مادى استوار باشد و خواه براساس ايدئولوژى معنوى يا تلفيقى از هر دو؛ مانند اجراى عدالت اجتماعى، اجراى قانون به طور مساوى، حفظ امنيت و نظم اجتماعى، جلوگيرى از تجاوز و انحرافات، استقلال و تماميت ارضى، پايبندى به اصول و شرف انسانى. رعايت و اجراى برخى شاخصها با توجه به نوع حكومت و ايدئولوژى خاص آن، تابع اصول و معيارهاى اساسى آن حكومت است. چنانچه شالوده و ساختار حكومتى، الهى باشد، به نوعى و اگر غيرالهى باشد، به نوعى ديگر است. نظير رعايت حلال و حرام شرعى، پاكى و نجاسات در خوردنيها و نوشيدنيها، حرام و حلال در معاملات و داد و ستدها و مسائل مربوط به روابط اجتماعى، سياسى و حتى زناشويى و خانوادگى. در اين نوشتار سعى بر اين است كه موارد فراگير عوامل بقا، به صورت اختصار بررسى شود. روند بحث ايجاب مىكند كه قبل از آن به دو مطلب اساسى كه جنبه مقدماتى دارد پرداخته شود: الف) ضرورت تشكيل حكومت و نظم سياسى؛ ب) ايجاد حكومت دينى از منظر اسلام. الف) انسان و ضرورت ايجاد حكومت وجود نظم و انضباط در زندگى فردى و جمعى انسانها، نيازى طبيعى و غريزى است. از آغاز پيدايش بشر تاكنون، بهترين شكل انضباط اجتماعى در جوامع بشرى، در غالب ايجاد حكومت بوده است. آثار تاريخى و كاوشهاى علمى به وضوح اين نظريه را ثابت مىكند كه جامعه انسانى روزگارى را بدون حكومت و نظم اجتماعى نگذرانده است؛ هر چند شعاع حكومتها و عمر پايدارى آنها محدود به درون يك قبيله يا يك طايفه يا در محدوده جغرافيايى خاصى بوده باشد. پديده جنگ و مخاصمات منطقهاى، لشكركشيها و منازعات گروهى و قبيلهاى و ... گواه روشن وجود حكومتها بوده و مىباشد. بنابراين وجود مقررات و نظم و نسق بخشى به جامعه انسانى، نه تنها امروز از نيازهاى طبيعى و ضرورى بشر است، بلكه در دورانهاى پيشين نيز از ضرورتهاى جامعه انسانى بوده است. ارسطو فيلسوف بزرگ مىگويد: «دولت و تشكيل حكومت جمعى از مقتضيات طبع بشرى است؛ زيرا انسان داراى سرشت مدنى است و ناگزير است كه به صورت اجتماعى زندگى كند. كسى كه وجود دولت را نفى مىكند يا انسان وحشى است و يا موجود برتر از انسان است كه نيازى به دولت ندارد.»[1] افلاطون مىگويد: «تحصيل حيات با فضيلت براى افراد بشر جز به وجود دولت ممكن نيست؛ زيرا طبيعت انسان به حيات سياسى و زندگى اجتماعى متمايل است. بنابراين وجود دولت از امور طبيعى است كه انسان از آن بىنياز نيست.»[2] جامعهشناسان و سياستمداران غرب و شرق نيز همين عقيده را دارند و تشكيل حكومت و سامان بخشيدن به وضع جامعه انسانى را در لواى تشكيل دولت از ضرورىترين نيازهاى بشر مىدانند. پرداختن به ديدگاههاى آنان موجب اطاله كلام خواهد شد.