مرا به
خانه صدا كن
چگونه از تمام زمين گذشتي ؟
سراسر جاده
ها
سراسر پل ها
تنها چراغي مي
رفت
كه زمزمه هاي
تلخش در يادمي ماند
چگونه از
تمام حرفهاي كودكي
كه دركوچه ها
دويدند
و از تمام
روزنامه هاي دنيا
چيزي به يادت
نمانده است
تا درجايي آرام
بنويسي : خانه ؟
سراسر چاده ها
و پل ها
تنها
چراغي مي رفت
و قطارهاي س ياه
كه از تونل ها
پيش مي آمدند و در سوتي تلخ مي رفتند
دور مي شدند
سراسر شب
تنها چراغي مي
رفت
كه از حرفهاي
كودكي
و از
تمام روزنامه هاي نمور
چيزي به
يادش نمانده بود
سراسر روز
آدمها را از
نزديك
آدمها را از
دور تماشا كردن
چهره
هايي در غبار كه مي گريند
چهره هايي در
باد كهمي خندند
گريه كردن
خنديدن
سراسر اين همه پل
اين همه راه
اين همه شب
زمين
تها چراغي بودن
با زمزمه اي
تلخ كه در ياد مي ماند
بي كه بر
ديوار جايي نوشتن : خانه
مرا به خانه
صدا كن
در ماه برف مي بارد
و از روي تمام پل ها
از روي تمام جاده ها
و ريل ها
هراسي
تازه مي گذرد
مرا به خانه صدا كن
سراسر اين همه
شب زمين
خود را از دور
تماشا كردن
كه در
شيب پل ها و پيچ كوچه ها
دور مي شود
وقتي از پنجره
ها
حتي چراغها مي
ترسد
ميان باد مي
گريد
كنار راه مي
ميرد
مرا به خانه
صدا كن
سراسر زمين
سيب هاي
سرخ در مهتابي هاي تاريك از ياد رفته است
و جوراب
هاي گلي دختران
از بند رخت رها
شده است
بند رخت بر
آسمان خطي مي كشد
و تو از تمام
روزهاي رفته كه تاب آوردي
ماه را آرزو
مي كني
خانه را
ماه را
آرزو مي كنم
ماه سبز
را كه سبز مي درخشد