نه تويي ، نه مني
گاهي ازميان باران و برگ ها
صدايي مي شنوم
گاهي درست غروب
يكشنبه ي خاموش
كه پله هاي پشت در
ناتمام مي مانند
تو از مكث ناگهان
من جدا مي شوي
چتر مي گشايي و
رو به باران و برگ ها
مي روي
كنار پله هاي ناتمام
پشت دري خسته كه
با نيم رخي خيس باز مي شود
صدايي مي شنوم كه
تويي
دو چشم از باران
آورده ام
كه هميشه از خواب هاي
خيس مي گذرد
مي آيي و انگار
پس از يك قرن آمده اي
باچتري خسته و
صدايي كه منم
كنار آخرين پله و
مكث ناگهان
سر بر شانه
ام مي گذاري و
گوش بر
دهان زمزمه ام
تا صدايي
بشنوي كه منم
و مي شنوي
آرام مي شنوي
صبحگاهي از
همين شهر بزرگ
از كنار همين پنجره هاي
رو به هر كجا
از كنار همين كتاب بزرگ
كه رو به خاموشي
تو بسته است
كه رو به بيداري
من آغاز مي شود
آمدم
صبحگاهي از كنار
خاموشي خسته كه تويي
ذكري از دفتر سوم
به خانه و پله
ها
و ميان باران و
برگها پر كشيد
روي بر ديوار
كن تنها نشين
وز وجود
خويش هم خلوت گزين
گاهي از ميان
باران و غروب يكشنبه
صدايي مي شنوم
گاهي
نه تويي
نه مني
نه صدايي كه از دفتر
سوم
من و اين
صداي يكشنبه
من و اين
صدايي كه تويي
كنار گوش و چتر
خسته سكوت مي شويم
رو به همين دهان
بسته كه منم
رو به
همين مكث ناگهان كه تويي
سكوت مي شوي
نه مني
نه تويي
نه صدايي
هميشه از دفتر سوم
ذو به باران و
چتر پر از حرف هاي با خودم
صدايي مي شنوم كه
تويي
صدايي مي شنوم كه منم